«آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی، جمعیت فداییان اسلام و آغاز و انجام یک تعامل»
مصدق پس از رسیدن به قدرت از جناح مذهبی نهضت ملی روی گردان شد
محمد رضا کائینی: در روزهایی که بر ما سپری شد، عالم مجاهد و محقق و نویسندهی پر تلاش، زنده یاد آیت الله سید هادی خسروشاهی روی از جهان بر گرفت و رهسپار ابدیت گشت. هم از این روی و در نکوداشت منزلت آن بزرگ، گفت و شنودی با وی را به شما تقدیم میداریم که طی آن به بیان خاطرات خویش از تعامل فداییان اسلام با آیت الله سید ابوالقاسم کاشانی در فرآیند نهضت ملی ایران پرداخته است. امید آنکه تاریخ پژوهان معاصر و عموم علاقمندان را مفید و مقبول آید.
ـ آیا مرحوم آیت الله کاشانی در شکل گیری جمعیت فداییان اسلام نقش داشتند؟
بسم الله الرحمن الرحیم، باید خدمتتان عرض کنم که خیر. ولی همکاری وسیع ایشان و دکتر مصدق و جبههی ملی با فداییان اسلام، حقیقتاً در پیشبرد نهضت ملی نفت کارساز بود. موقعی که شهید نواب صفوی از نجف به تهران آمد، مرجع و عالمی که همه در تهران قبول داشتند، آیت الله کاشانی بودند، به همین دلیل هم نواب به لحاظ سیاسی به ایشان وابسته شد. در منزل ایشان سخنرانی میکرد و تظاهرات راه میانداخت. در آن ایام نواب، سید عبدالحسین واحدی و سید هاشم حسینی کادر رهبری فداییان اسلام بودند. به این هم اشاره کنم که سید هاشم حسینی، بسیار مرد متشرعی بود. البته بعدها به دلیل اینکه مرحوم نواب از قم کاندید مجلس شورای ملی شد، از ایشان جدا شدند و یک اعلامیه هم علیه نواب داد که البته بعدها از این کارش پشیمان شد. اما مرد خوبی بود. اعلامیه دادنش اشتباه بود و به جایگاه نواب آسیب زد و مخصوصاً روی طلاب جوان تأثیر بدی گذاشت!
ـ فداییان اسلام و مرحوم آیت الله کاشانی که همگرایی و گاه واگرایی داشتند. از نظر جناب عالی علت چه بود؟
اصل قضیه این بود که شهید نواب صفوی بارها اعلام کرده بود که شرط همراهی با دولت و حمایت از آن از سوی فداییان اسلام، این است که دولت خود را مکلف به اجرای احکام اسلام بداند. اعضای جبههی ملی هم معترفند که در جلسهی مشترکی که دربارهی برداشتن رزم آرا از سر راه نهضت ملی نفت با فداییان اسلام داشتند، به آنها قول دادند که اگر او حذف شود و جبههی ملی سر کارآمد، احکام اسلام را اجرا کنند که نکردند. البته آیت الله کاشانی در آن جلسه حضور نداشتند، اما با جبههی ملی ها رابطه داشتند و هر چند عضو جبههی ملی هم نبودند، ولی در مورد مسائل روز با آنها هم فکر بودند. در هر حال در آن جلسه جبههی ملی ها شرط فداییان اسلام را قبول میکنند. وقتی مرحوم شهید خلیل طهماسبی، رزم آرا را میزند و جبههی ملی ها سر کار میآیند، فداییان اسلام پیگیر اجرای احکام اسلامی میشوند. اما طرف مقابل دائما وعدهی سرخرمن میدهد و امروز و فردا میکند! بالاخره هم شهید نواب صفوی را به دلیل اعتراضاتش میگیرند و به زندان میاندازند و ایشان از 28 ماه حکومت دکتر مصدق، 20 ماهش را در زندان آقایان ملی گرا سپری میکند!
ـ به چه جرمی؟
به جرم اینکه چند سال قبل در شمال کشور مردم را تحریک کرده بود که یک مشروب فروشی را خراب کنند و قبلاً در دادگاه، به 3 سال زندان محکوم شده بود! جالب اینجاست که همان موقع دستگیر و زندانیاش نکردند و حالا حکومت آقای دکتر مصدق جبران مافات میکرد! بهانه گیریهایی بود صرفاً برای حذف شهید نواب صفوی و فداییان اسلام.
ـ البته تندروی برخی از عناصر فداییان اسلام هم به دامن زدن به این شرایط بحرانی بی تأثیر نبود. این طور نیست؟
بله! از جمله ترور دکتر فاطمیه که ظاهرا با برنامهریزی شهید سید عبدالحسین واحدی و توسط آقای محمد مهدی عبدخدایی ـ که هنوز نوجوان بود ـ صورت گرفت ضرورتی نداشت، چون دشمن اصلی دکتر فاطمی نبود.
ـ علت اختلاف فداییان اسلام با آیت الله کاشانی چه بود؟
فداییان تصور میکردند آیت الله کاشانی در جهت آزادی نواب کاری نمیکنند. در حالی که این طور نبود و من خودم از آیت الله کاشانی سوال کردم و ایشان گفتند دست کم 20 بار وساطت کرده و حتی به گوش یکی شان سیلی زدهام که ظاهراً شمسالدین امیر علائی، وزیر کشور بود اما هر روز وعده دادند و به وعدههایشان عمل نکردند. آیت الله کاشانی از جبههی ملی جدا شده بودند و به نظر من فداییان اسلام نباید علیه ایشان اعلامیه میدادند. اما تصورشان این بود که آیت الله کاشانی با جبههی ملیها همفکرند و اقدامی نمیکنند!
ـ نظر آیت الله کاشانی دربارهی اجرای احکام اسلامی چه بود؟
ایشان میگفتند فعلا صنعت نفت ملی شود و شر انگلیسیها را از سر کشور بکنیم، بعد به بقیه امور بپردازیم. بماند که لایحهی منع فروش مشروبات الکلی و امثال اینها در دورهی ریاست مجلس آیت الله کاشانی تصویب هم شد، ولی اجرا نشد! لوایح تصویب شده را باید دولت اجرا میکرد. اجرای آنها که دست آیت الله کاشانی نبود که فداییان اسلام از ایشان دلگیر بودند. آیت الله کاشانی مداوم توصیه مینوشت که این کار را انجام بدهید، ولی نه تنها گوش نمیدادند که بعدها همین توصیهها را، جرم آیت الله کاشانی محسوب کردند و گفتند ایشان در امور دولت دخالت میکند! دولتی که اگر مجاهدتها و مقاومتهای آیت الله کاشانی نبود، اساساً سر کار نمیآمد!
ـ نظر شما در مورد نحوه رفتار فداییان اسلام با آیت الله کاشانی چه بود؟
من همان موقع هم با اینکه نوجوانی بیش نبودم، این نحوهی برخورد را قبول نداشتم، حالا هم ندارم. آنها باید حرمت آیت الله کاشانی را حفظ میکردند. گیریم که ایشان اقدامی هم نکرده بودند ـ که این طور نیست ـ نباید آن برخورد را میکردند. چون قرار نیست هر مجتهدی مطابق میل ما رفتار کند. ایشان مجتهد مسلم بود و اگر در نجف مانده بود و نیرو و عمر و آبرویش را صرف مبارزه با انگلیس نکرده بود، قطعاً جزو مراجع تراز اول بود.
ـ جایگاه علمی آیت الله کاشانی در حوزه و در بین علما چگونه بود؟
مرحوم آیت الله بروجردی احترام زیادی برای ایشان قائل بودند. مسأله این بود که علما و مجتهدین قم در سیاست دخالت نمیکردند. اما نهایت احترام را برای آیت الله کاشانی قائل بودند. مگر کسانی که کلا با دخالت علما در سیاست مخالف بودند که طبعاً روش ایشان را نمیپسندیدند. البته مرحوم آیت الله بروجردی مؤید آیت الله کاشانی بودند، ولی مثل آیت الله خوانساری یا آیت الله صدر نبودند که هر چه ایشان میگویند در تأییدش فتوا بدهند. اما با توجه به مقام علمی والای آیت الله کاشانی، در عمل از ایشان دفاع میکردند. موقعی هم که آیت الله کاشانی را دستگیر کردند، برای رهایی ایشان اقدام کردند. بعدها هم که مسألهی دیون آیت الله کاشانی مطرح شد، بدهیهای ایشان را ادا کردند. در هر حال موقعیت علمی و فقهی آیت الله کاشانی به گونه ای نبود که علمای حوزهی علیه با ایشان مخالفت کنند و علتی هم نداشت.
ـ نگاه حضرت امام به آیت الله کاشانی چگونه بود؟
حضرت امام بسیار به ایشان علاقه داشتند و در تهران به دیدارشان میرفتند. در نامهها هم با تعبیر حضرت آیت الله، ایشان را مخاطب قرار میدادند. امام به هر کسی «آیت الله» نمیگفتند. امام اصلا خیلی کم حرف بودند و به کسی نمیگفتند که در ذهن شان چه میگذرد، ولی عمل کردشان و احترام شان به آیت الله کاشانی چه قبل و چه بعد از انقلاب، نشان میدهد که نظرشان نسبت به ایشان چه بوده است. موقعی هم که روزنامهها شروع کردند به کشیدن کاریکاتور از ایشان، امام فرمودند: «مصدق بابت این توهین به روحانیت سیلی خواهد خورد!» من نامهی امام به آیت الله کاشانی را چند بار در اروپا که بودم، چاپ کردم. در بیت امام کسی بود که میگفت: «جبههی ملیها و نمیدانم کیها ناراحت میشوند!» همان ایامی بود که جبههی ملیها میرفتند پیش امام و تملق میگفتند و حتی ایشان را برای ریاست جمهوری کاندید میکردند! به اعتقاد من حضرت امام، آیت الله کاشانی را قبول داشتند و تا آخر هم از ایشان دفاع کردند.
ـ واکنش علما و مراجع نسبت به حرکت فداییان اسلام چه بود؟
خانواده و اقوام سید عبدالحسین واحدی در قم بودند و به همین دلیل در این شهر فعالیت چشمگیری داشتند.
ـ یعنی چه میکردند؟
بیشتر در مدرسهی فیضیه و مجالس مختلف سخنرانی میکردند. مراجع ثلاث آن زمان، یکی مرحوم آیت الله سید محمد حجت بودند که نوعا در سیاست دخالت نمیکردند، ولی دو نفر دیگر یعنی مرحوم آیت الله سید صدرالدین صدر و مرحوم آیت الله سید محمدتقی خوانساری از فداییان اسلام حمایت میکردند. مرحوم آیت الله مرعشی نجفی در آن زمان جزو مراجع تقلید نبودند. اما ایشان هم عملا حمایت میکردند. به هر حال گاهی این سخنرانیها و اجتماعات باعث میشد که درسی در مدرسهی فیضیه تعطیل شود و طلبهها جمع شوند. گاهی هم بیست سی نفر از طلبهها به شیوهی فداییان اسلام، کلاه پوستی میگذاشتند و شعار میدادند، صلوات میفرستادند و این باعث شد که بعضیها احساس کنند نفوذ اینها دارد از مراجع بیشتر میشود و مراجع آسیبپذیر شدهاند! احساس میکردند نواب هر چه میگوید، در قم اجرا میشود و باید به شکلی جلوی اینها را گرفت! عوامل اجرایی اینها هم کسانی بودند که حسن نیت نداشتند و احتمالا احساس میکردند منافع خودشان به خطر افتاده است! بالاخره هم پای آیت الله بروجردی را به میان کشیدند که شهریهی طلاب وابسته به فداییان اسلام را قطع و با آنها مخالفت کنند. آخرین مرحلهی سرکوب اینها هم در حضور آیت الله خوانساری در فیضیه بود که البته به نوعی هشداری هم به خود ایشان بود که دیگر از فداییان اسلام حمایت نکنند و الا فداییان اسلام در اوقات دیگر هم در فیضیه بودند. در هر حال عده ای با چوب و چماق ریختند و حسابی فداییان اسلام را زدند.
ـ پیامد ماجرا چه بود؟
فداییان اسلام به توصیهی آیت الله خوانساری و آیت الله صدر، حوزهی کارشان را به تهران و شهرستانهای دیگر انتقال دادند و فعالیتشان را در قم کم کردند تا وقتی که جریان صنعت نفت پیش آمد و فداییان اسلام، دیگر خود را منتسب به قم نمیدانستند و به عنوان یک حرکت اسلامی مستقل فعالیت میکردند.
ـ درست است که علیه آیت الله بروجردی موضع داشتند؟
خیر! من حتی یک خط یا یک کلمه هم از فداییان اسلام علیه آیت الله بروجردی نشنیده و نخواندهام. مرحوم نواب در نامهای به آقای نجفی مینویسد: «آیت الله کاشانی هم فکر و هم صدای جبههی ملی شده است» اما در مورد آیت الله بروجردی حتی یک کلمه هم ننوشته و من از هیچ آدم موثقی هم در این زمینه چیزی نشنیدهام. مضافا بر اینکه خود من با اینکه سن چندانی نداشتم، با آیت الله کاشانی و مرحوم نواب مکاتبه میکردم و اگر چنین موردی بود، قطعاً متوجه میشدم. به همین دلیل این نوع مطالب را جعلی میدانم. فداییان اسلام اگر از قم رفتند، به خاطر این بود که در اینجا واقعا دیگر تأمین جانی نداشتند و چماق داران آنها را مضروب میکردند. البته به قم میآمدند، ولی دیگر مثل گذشته سخنرانی و اجتماعات و فعالیت یا تظاهرات و راهپیمایی نداشتند.
ـ چرا آیت الله بروجردی برای جلوگیری از اعدام آنها اقدامی نکردند؟ چون قطعا ایشان نفوذ زیادی داشتند و شاه ناگزیر بود به حرفشان گوش دهد؟
مشهور بود که دستگاه به آیت الله بروجردی وعده داده که اینها به اعدام محکوم میشوند، ولی شاه آنها را میبخشد و حکمشان به حبس ابد تقلیل پیدا میکند. به همین دلیل شما خودتان را کوچک نکنید که از شاه بخواهید آنها را عفو کند؛ قول دیگری هم هست که حاج احمد خادم، پیش کار آیت الله بروجردی که واسط رساندن پیامها بوده، پیام ایشان را نرسانده است!
ـ واکنش حضرت امام به این ماجرا چه بود؟
اتفاقاً در همان ایام، من و مرحوم شیخ غلامرضا گلسرخی رفتیم خدمت حضرت امام و از ایشان خواستیم در این زمینه اقدامی بکنند. مرحوم گلسرخی به تصور اینکه میتواند امام را برای اقدام تحریک کند، چیزی قریب به این مضمون گفت که: «چرا آقای بروجردی ساکت هستند؟» امام از شنیدن این حرف ناراحت شدند و گفتند: «شما با مراجع چه کار دارید؟ اگر خودتان کاری از دستتان بر میآید انجام بدهید، اگر هم بر نمیآید به من بگویید، شاید از دستم کاری ساخته بود!» البته بعدها از دختر ایشان خانم مصطفوی و یا شاید هم بقیه شنیدم که امام پیش آیت الله بروجردی میروند و با ایشان ملاقات هم میکنند، ولی ظاهراً همان قول مشهور را میشنوند که قرار نیست اینها اعدام بشوند و احتمالاً تا چند وقت دیگر مورد عفو قرار میگیرند! از این اتفاقات در بیوت مراجع زیاد میافتد که اطرافیان در امور اخلال ایجاد میکنند و مانع از انجام صحیح امور میشوند.
ـ به خاطر نفوذیها؟
بله، یکی از آنها صابونش شخصا به جامهی خود من خورد!
ـ چطور؟
این شخص رئیس شهربانی قم و اسمش سرهنگ سجادی بود. همیشه میآمد صف اول نماز آیت الله مرعشی نجفی میایستاد. عمدتاً هم کلهی سحر، جلوتر از خود آقای نجفی در حرم حاضر بود! در مراسمهای عزاداری و روضه هم هر وقت چیزی به او تعارف میکردی میگفت روزهام! آدم حقه باز عجیبی بود. مردم به او میگفتند شیخ محمد! این آدم در بیت آیت الله بروجردی برو و بیایی داشت و بسیار مورد احترام پیش کار ایشان، حاج احمد خادمی بود. یک بار دو طلبه را به جای اینکه از طرف شهربانی احضار کنند، آمدند و جلوی روی بقیه دستگیر کردند! من هم طلاب را تحریک کردم و در مدرسهی فیضیه به نشانهی اعتراض تظاهرات راه انداختیم. برادر عزیز مرحوم علی حجتی کرمانی هم رفت آن بالا ایستاد و سخنرانی کرد، بعد هم در منزل آیت الله بروجردی تحصن کردیم که باید این رئیس شهربانی از طرف تهران احضار شود و کس دیگری را به جای او بفرستند. حاج احمد خاتمی، پیش کار ایشان آمد که حرف تان چیست؟ ما هم گفتیم که قضیه از چه قرار است. رفت به داخل بیت و یک کمی پچ پچ کردند و بعد آمد و گفت: «تحصن را ترک کنید و بروید، فردا درخواست شما اجرا میشود!» ما هم باور کردیم و رفتیم، ولی سرهنگ سجادی از جایش تکان نخورد! سالها بعد که من در مجلهی «مکتب اسلام» بودم، آقایی به اسم حاج محمد حسن احسن ـ که در بیت آیت الله بروجردی مسئولیت داشت ـ مسئول مالی مجله شد، من یک روز فرصت را غنیمت شمردم و این ماجرا را از او پرسیدم گفت: «آن روز حاج احمد به دستور آیت الله بروجردی به تهران تلفن زد و ماجرا را تعریف کرد و قرار شد که سرهنگ سجادی عوض شود. ولی بعد باز خود حاج احمد به تهران تلفن زد و گفت موضوع منتفی است!» منظور این که گاهی آقای بروجردی دستوری میداد و حاج احمد خادمی آن را عملا لغو میکرد، گاه از این مشکلات در بیوت وجود داشته است.