( 0. امتیاز از )

تا عقیق است و تا یمن باقی ‏ست 

 رگه‏ هایی ز خون من  ، باقی‏ ست ! 

خون من ، این زلال جاری سرخ 

 در دل لعل ، موج زن باقی ست 

شهر من تا مدینه ی عشق ست 

 هم اویس است و هم قرن باقی ست 

ماند زینب ، اگر چه زهرا رفت 

 بچه شیری ز شیر زن باقی ست 

گر چه آهسته چون نسیم گذشت 

 جای پایش در این چمن ، باقی ست 

تا که نمرود هست ، آزر هست 

 تا تبر هست ، بت شکن باقی ست 

تا سر کفر و شرک می ‏جنبد 

 ذوالفقارست و بوالحسن باقی ست 

 در دل شعله ، سوخت پروانه 

 گریه ی شمع انجمن باقی‏ست 

سوخت شمع و به جاست فانوسش 

 از علی ، نقش پیرهن باقی ست ! 

بر رخ آن فرشته ی معصوم 

 اثر دست اهرمن باقی ست ! 

قصه را ، تازیانه می‏داند ! 

 در و دیوار خانه ، می‏داند 

شعری از استاد محمد علی مجاهدی


انتهای پیام

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر