10 درجه ایمان از زبان امام صادق(ع); وقتی دل مؤمنی را شکستیم چه کنیم
صدای شیعه:
علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی در کتاب نفیس «روح مجرد» یادنامه استاد سلوکی خویش، سید هاشم حداد مینویسد: حضرت آقا کراراً و مراراً دیده شد که روایت عبد العزیز قراطیسى را براى رفقا قرائت مىنمودند؛ که حتماً باید سیر و سلوک الی الله با رفق و مدارا طى شود، اعمال سخت و سنگین سالک را مىکُشد و نفس وى را مى شکند، به طوری که دیگر قادر بر حرکت نیست، عیناً مانند مسافر پا شکسته؛ وى چگونه میتواند بیابان را طى کند؟!
وی مینویسد: این روایت را کلینى در «اصول کافى» نقل کرده است و عین مضمونش این است که عبد العزیز قَراطیسى روایت کرده است:
قال لى أَبو عبدِاللَهِ علیه السَّلامُ: یا عبدَالعزیزِ! إنَّ الإیمانَ عَشرُ درجاتٍ بِمنزِلَةِ السُّلَّمِ یُصعَدُ منهُ مَرقاةً بعدَ مَرقاةٍ و لا یَقُولَنَّ صاحبُ الإثنَینِ لصاحبِ الواحدِ: لَستَ عَلَى شَىءٍ! حَتَّى یَنتَهىَ إلَى العَاشِرِ. فلا تُسقِطْ مَنْ هو دُونکَ فَیُسقِطَکَ مَن هو فَوقَکَ. و إذَا رَأَیتَ مَن هُو أَسفَلُ مِنکَ بِدرجةٍ فَارفَعهُ إلَیکَ بِرفقٍ، و لا تَحملنَّ عَلیهِ ما لا یُطِیقُ فَتَکسِرَهُ! فَإنَّ مَن کَسَرَ مُؤمِنًا فَعَلَیهِ جَبرُهُ.
حضرت صادق (ع) به من گفتند: اى عبد العزیز! ایمان 10 درجه دارد مثل نردبان که باید از آن پله پله یکى پس از دیگرى بالا رفت. نباید کسى که داراى دو درجه از ایمان است به آنکه داراى یک درجه از ایمان است بگوید: تو داراى منزلت و مقامى از ایمان نىستی! و همینطور درجه به درجه تا برسد به درجه دهم. و نباید تو ساقط کنى و از ارزش بیندازى آن کس را که پائینتر از توست؛ که در این صورت ساقط میکند و از ارزش مىاندازد تو را آن کس که بالاتر از توست!
و چون نگریستى کسى را که پائینتر از توست، باید وى را با رفق و ملایمت به سوى خود بالا برى؛ و بر او تحمیل ننمائى گفتارى و مطلبى را که طاقت آن را نداشته باشد که در این صورت او را خواهى شکست! و کسى که مؤمنى را بشکند، بر عهده اوست زخمبندى و التیام شکستگى استخوانهایش.»
علامه طهرانی میافزاید: جبر به معنى شکستهبندى است، و جابر و جبار به شکسته بند میگویند. یعنى کسی که موجب شکستگى و ضعف و تردید و شک در ایمان مؤمنى شود به واسطه إلقاء مطالب سنگین توحیدى و اسرار الهیه که وى طاقت تحمل و ادراکش را نداشته باشد، بر عهده اوست که جبران کند و آن قدر رنج و زحمت بر خود تحمل نماید تا رفع شبهه شود؛ و گرنه در روز بازپسین وى را قاتل یا جارِح به حساب آورده و مطالبه دیه از او خواهند کرد.
سراسر عالم همه عشق است؛ عشق بالا به پائین و عشق پائین به بالا
این استاد اخلاق در ادامه مینویسد: روزى بنده از استادم سید هاشم حداد به طور گلایه و شکوه سؤال کردم: مگر در دعا نمىخوانیم: بکُم یُجبَرُ المَهیضُ و یُشفَى المَریضُ؛ به واسطه شماست که استخوان شکسته التیام مىپذیرد و مریض شفا مىیابد؟ و در صورتی که این خطاب با ائمه علیهمالسلام صادق باشد، چرا اولیاى خدا - و مقصودم خود آقای حداد بود - این استخوانهاى شکسته و در رفته ما را جَبر نمىکنند و امراض روحى ما را شفا نمىبخشند؟! و خلاصه امر:
صد ملک دل به نیم نظر میتوان خرید/ خوبان در این معامله تقصیر میکنند
و این هم در وقتى بود که استاد، تازه از زیارت برگشته و خسته بود. ناگهان از این سؤال تکانى خورد و سپس سر خود را به زیر انداخته مدتى تأمل کرد و سپس گفت: کار اولیاى خدا غیر از شکستهبندى استخوان و شفاى امراض کار دیگرى نیست؛ ولى باید دانست که: آن شکستگى استخوان و آن مرض بیمار هم به دست ایشان است؛ چون از ناحیه خداست. و حضرت حق جل و علا خودش مىشکند، و خودش التیام میدهد. خودش مریض میکند و خودش شفا مىبخشد. اینها همه عشق بازى با أطوار و شؤن خود اوست. همه از روى حکمت و مصلحت است. و در حقیقت شکستن و التیام دادن، مریض کردن و شفا دادن، دو شکل و صورت مختلف دارد و از یک مبدأ و یک منشأ حکایت مىکند. هر دو محبت است. از خدا غیر از خوبى ساخته نیست.
عاشقم بر لطف و بر قهرش به جِدّ/ اى عجب من عاشقِ این هر دو ضد
انتهای پیام