( 0. امتیاز از )

عبادت رب و خدمت به خلق

صدای شیعه: امام هفتم حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام در ميان اهل زمانش عابدترين و فقيه ترين و سخى ترين و بزرگوارترينشان بود.

روايت شده: حضرت همه نافله هاى شب را به جا مى آورد و به نماز صبح وصل مى کرد سپس مشغول تعقيب مى شد تا صبح بدمد و براى خدا به حال سجده مى افتاد و سر از سجده برنمى داشت تا آفتاب به زوال نزديک گردد. حضرتش بسيار دعا مى کرد و اين دعا را تکرار مى نمود.

اللَّهُمَّ إِنِّى أَسْأَ لُکَ الرَّاحَةَ عِنْدَ الْمَوْتِ، وَالْعَفْوَ عِنْدَ الْحِسابِ

. خدايا! راحتى هنگام مرگ و بخشش هنگام حساب را از تو درخواست مى کنم.

از دعاهاى آن حضرت اين بود:

عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِکَ، فَلْيَحْسُنِ الْعَفْوُ مِنْ عِنْدِکَ.

گناه از بنده تو عظيم است پس بخشش از تو نيکو است.

همواره از خشيت خدا گريه مى کرد تا جايى که محاسنش از اشک ديدگانش تر مى شد. آن بزرگوار به اهل بيت و اقوامش از همه بيشتر رسيدگى مى کرد و همواره از تهيدستان مدينه در تاريکى شب تفقد و دلجويى مى نمود، زنبيلى از درهم و دينار و آرد و خرما براى آنان مى برد و به دستشان مى رساند و آنان نمى دانستند اين لطف و عنايت از چه ناحيه اى است «1»؟!

 

قناعت و جود و کرم

محمّد بن عبداللّه بکرى مى گويد: به مدينه آمدم تا وامى بگيرم، از جستجو خسته شدم، گفتم: چه خوب است نزد حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام بروم و از وضع خود نزد او شکايت برم.

به کشتزارش که در بلندى هاى شهر بود آمدم، به همراه غلامش به سوى من آمد. غربالى در دست داشت که تنها چند قطعه گوشت در آن بود، از آن گوشت خورد و من هم با او خوردم سپس از حاجت من پرسيد، داستانم را گفتم، وارد خانه شد، بعد از چند لحظه به سوى من آمد، به غلامش فرمود:

برو، سپس دستش را به سوى من دراز کرد و کيسه اى که در آن سيصد دينار بود به من عطا فرمود سپس برخاست و روى از من گردانيد و رفت، من هم برخاستم، سوار مرکبم شدم و از مدينه باز گشتم «2».

 

کمک و محبت به مخالفان

مردى از فرزندان عمر بن خطاب در مدينه بود که پيوسته حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام را آزار مى داد و هرگاه آن بزرگوار را مى ديد به حضرتش ناسزا مى گفت و نسبت به اميرالمؤمنين عليه السلام بدگويى مى کرد!!

روزى اصحاب حضرت گفتند: پسر پيامبر! ما را آزاد بگذار تا اين بدکار را نابود کنيم، حضرت آنان را به شدّت از اين کار باز داشت و به سختى از انجام آن عمل نهى کرد.

امام از وضع عُمرى پرسيد، گفتند: در ناحيه اى از نواحى مدينه کشت و زرع مى کند، حضرت سوار بر مرکبى شده، به سوى او حرکت کردند و او را در مزرعه اش يافتند، با مرکبشان وارد مزرعه شدند، عمرى فرياد برداشت: روى زراعت ما قدم مگذار ولى حضرت سوار بر مرکب جلو رفتند تا به او رسيدند، از مرکب پياده شدند و کنار او نشسته، با گشاده رويى و خنده با او برخورد کردند، به او گفتند: براى زراعتت چه مقدار هزينه کرده اى؟ گفت: صد دينار، فرمود: چه مقدار اميد برداشت دارى؟ گفت:

غيب نمى دانم، فرمود: حرفم اين است که چه اندازه اميد دارى به تو برسد؟ گفت: اميدوارم دويست دينار نصيبم شود، حضرت کيسه اى که در آن سيصد دينار بود به او عطا کردند و فرمودند: اين زراعتت که بر حال خود است و خدا در آن، آنچه را اميد دارى به تو مى بخشد، عمرى از جاى برخاست و سر حضرت را بوسيد و از آن بزرگوار خواست که از اسائه ادبش بگذرد.

حضرت تبسّمى حاکى از رضايت به روى او نمودند و باز گشتند.

راوى مى گويد: امام به مسجد رفتند و ديدند عمرى در آنجا نشسته، چون حضرت را ديد، گفت: خدا مى داند رسالتش را کجا قرار دهد!

ياران عمرى به او هجوم بردند و گفتند: داستانت چيست؟ تو در حق او سخنانى غير اين مى گفتى! گفت: بى ترديد آنچه را الآن گفتم شنيديد و با آنان درباره امام بحث و گفتگو کرد و آنان هم با او به مجادله و ستيز برخاستند!

هنگامى که حضرت به خانه باز گشت به اصحابش که خواستار قتل عمرى بودند فرمود: آنچه را شما در حق او خواستيد بهتر بود يا آنچه را من خواستم؟ من کارش را به مقدارى که دانستيد اصلاح کردم و شرّش را کفايت نمودم «3».

 

بخششى بى نظير

منصور دوانيقى از حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام خواست تا براى تبريک روز نوروز و گرفتن هدايا که براى او حمل مى کردند، بنشيند.

حضرت فرمود: من در اخبار جدم رسول خدا صلى الله عليه و آله جستجو و دقت کردم، براى اين عيد خبرى نيافتم. عيد گرفتن چنين روزى سنت ايرانيان است و اسلام آن را محو کرد و پناه به حق که ما چيزى را که اسلام ميرانده، زنده کنيم.

منصور گفت: من اين را به عنوان سياستى براى لشکر انجام مى دهم، تو را به خداى بزرگ سوگند مى دهم که بنشينى، حضرت نشست، فرمانروايان و امرا و لشکريان بر حضرت وارد مى شدند و به او تبريک مى گفتند و هدايايى براى حضرت مى آوردند و خادم منصور بالاى سر حضرت هداياى آورده شده را شماره مى کرد.

در پايانِ ديدار مردم، پيرمردى سال خورده وارد شده، گفت: اى پسر دختر رسول خدا! من مردى فقير و تهيدستم که در اين روز مالى ندارم به تو هديه دهم، هديه من سه بيت شعر است که جدم براى جدّت حسين بن على عليهما السلام سروده است و آن را خواند، حضرت فرمود: هديه ات را پذيرفتم، بنشين خدا تو را برکت دهد.

آنگاه به سوى غلام منصور سر برداشته، فرمود: نزد امير برو و او را از اموال آگاهى ده و بپرس مى خواهد با اين اموال چه کند، غلام رفت و برگشت و گفت: منصور مى گويد که همه آنها تحفه اى از من به شماست، هرچه مى خواهيد انجام دهيد، حضرت به پيرمرد تهيدست فرمود: همه اين اموال را بردار که بخششى از سوى من به توست «4»!!

 

پی نوشت ها:

 

 

______________________________

(1)- الخرائج والجرائح: 2/ 896؛ الارشاد: 2/ 231؛ بحار الأنوار: 48/ 101، باب 5، حديث 5.

(2)- الارشاد: 2/ 232؛ روضة الواعظين: 1/ 215؛ بحار الأنوار: 48/ 102، باب 5، حديث 6.

(3)- الارشاد: 2/ 233؛ بحار الأنوار: 48/ 102، باب 5، حديث 7.

(4)- المناقب: 4/ 319؛ بحار الأنوار: 48/ 108، باب 5، حديث 9؛ مستدرک الوسائل: 10/ 387، باب 83، حديث 12237.

 

برگرفته شده از :

کتاباهل بيت عليهم السلام عرشيان فرش نشین

 نوشتهاستاد حسین انصاریان


انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر