(
امتیاز از
)
امام موسی صدر ;; مصلح بزرگ معاصر (قسمت اول)
سيد هادي خسروشاهي
مدير مرکز البحوث الاسلامية ـ قم
پرسش: در صورت امکان بفرمائيد که اولين آشنايي شما با امام موسي صدر چگونه بود و به چه سالي مربوط ميشود؟
پاسخ: در مورد آشناييم با امام موسي صدر، بايد عرض کنم که من در اواخر سال 1332 به قم آمدم و در اين شهر مستقر شدم. البته قبل از اين تاريخ هم چندين بار آمده بودم، منتهي نه به عنوان تحصيل و اقامت، بلکه در هنگام مراجعت از مشهد و براي زيارت و ديدار دوستان در قم. اما در سال 1332 و بعد از فوت مرحوم پدرم، آيةالله حاج سيد مرتضي خسروشاهي در تبريز، تشخيص دادم که ماندنم در محيط تبريز فايدهاي نخواهد داشت و لذا به قم آمدم. به طور طبيعي در اين راه مشکلاتي نيز وجود داشت ... بعد از چند ماه که در «مدرسة فيضيه» بودم، بالاخره توانستم در مدرسة «حجّتيه» يک اتاقي و به اصطلاح حجرهاي را بگيرم و بدين ترتيب استقرار يابم ... منزل مرحوم آيةاﷲ صدر ــ صدر بزرگ ــ در نزديکي همين مدرسة حجّتيه بود ... يعني از شبها که از کوچه عبور ميکردم ــ يعني شبهاي پنج شنبه ــ ميديدم که در آنجا اجتماعاتي هست و طلاب به منزل آقاي صدر ميروند. خوب، کنجکاو شدم و بعد معلوم شد که آيةالله آقاي حاج سيد رضا صدر، شبهاي پنجشنبه جلسات درس اخلاق براي طلاب دارند و طبعاً شرکت هم براي عموم آزاد بود. من هم خيلي خوشحال شدم و شبهاي پنجشنبه بعد از نماز مغرب و عشاء به بيت ايشان ميرفتم و در درس اخلاق ايشان شرکت ميکردم. نخستين درسهاي ايشان دربارة استقامت بود، سپس مسئله حسد و مسئلة دروغ بود، که اتقاقاً هر سه بحثي را که اشاره کردم، بعداً توسط ايشان تأليف و به صورت کتاب مستقلي منتشر شد. خوب، اين رفت و آمد به منزل ايشان در شبهاي پنجشنبه، باعث شد که با آيةالله آقارضا صدر آشنا شوم و خدمتشان ارادت پيدا کنم. بعضي روزها هم ايشان بعدازظهرها يک ساعت قبل از غروب در بيروني مينشستند و طلاب و فضلا ميآمدند. آقايان بزرگان امروز، مثل آيةالله حاج آقاموسي زنجاني، آيةالله حاج سيد مهدي روحاني، آيةالله احمدي ميانجي و اشخاص ديگر امثال اين آقايان تشريف ميآوردند. ما طلبهها هم ميرفتيم تا از محضر فيضگستر آنان استفاده نماييم.
در يکي از همين جلسات بعدازظهرها بود که من با امام موسي صدر آشنا شدم. برخورد ايشان بسيار دوستانه بود. خوب، ايشان قيافة خيلي مشخصي داشتند: بلندقامت، با چهرهاي زيبا، رنگي باز و سفيد و چشماني سبز و روشن ... به هرحال چهرة مشخصي بود و در قم نظيري از جهات ظاهر هم نداشتند. اين آشنايي با توجه به اختلاف سن و تحصيلات، آشنايي دو فرد همتراز نبود، بلکه عليرغم اينکه من در محضرشان درس نخواندهام، يک آشنايي استاد و شاگرد بايد تلقي گردد. ولي با توجه به اينکه ايشان اخلاق بسيار بزرگوارانهاي داشتند و متواضع و فروتن بودند و به اصطلاح ما «خودشان را نميگرفتند» که من ده سال از شما بزرگترم!، اين آشنايي خيلي زود تبديل به دوستي شد ... اين آغاز آشنايي و ارادت من خدمت ايشان بود که با توجه به اين تاريخي که عرض کردم، يعني سال 1332 و اوايل 1333، به حدود 42 الي 43 سال پيش باز ميگردد ...
در مراحل بعدي که مجلة مکتب اسلام تنها نشرية وابسته به حوزة علمية قم از طرف عدهاي از آقايان فضلا و مدرسين و اساتيد افتاد، ما هم به طور طبيعي مشتاق چنين نشريهاي بوديم و دنبال آن بوديم و در نشر آن بهويژه در بين برادران انجمن اسلامي دانشجويان، انجمن اسلامي پزشکان و انجمن اسلامي مهندسين در تهران و مسجد هدايت فعاليت ميکرديم. مسجد هدايت با امامت مرحوم آيةالله طالقاني اداره ميشد و من چون مرتبط بودم، کوشش ميکردم تا اين نشريه در آنجا توزيع شود و دقيقاً هر وقت که مجله منتشر ميشد، يکصد نسخهاي را همراه بعضي از دوستان به مسجد هدايت ميبرديم و توسط يکي از برادران دانشجو، پس از اقامة نماز و تفسير آقاي طالقاني، به فروش ميرفت. چون قيمتش هم يک تومان يا در همين حدود بود، طبعاً براي دانشجويان سهلالوصول بود. در هر صورت مجله را در اين مراکز توزيع ميکرديم و به اصطلاح معرف بوديم تا برادران مشترک شوند و مجله را بتوانند دريافت کنند. آقاي صدر در سال اول در واقع مسئول اصلي، مدير يا سردبير مجله بودند. سرمقالات عمدتاً به قلم خود ايشان بود. مقالات خاصي هم با اسم صريح و يا مستعار مينوشتند. به نظرم مقالات دربارة جهان اسلام را با امضاي «مصدر» مينوشتند که همان موسي صدر بود. مقالاتي را دربارة اقتصاد شروع کرده بودند که به نام خودشان بود. به هرحال يک سلسله مقالات ابتکاري جالبي را آغاز کرده بودند و مينوشتند.
اواخر سال اول و اوايل سال دوم مجلة مکتب اسلام بود که گروهي از طلاب جوان، که از شاگردان بعضي از مؤسسين محترم مجله بودند، دعوت به همکاري شدند. يکي از طلاب اينجانب بودم. منتهي مقالات ما در آن ايام، بنا به دلايل خاصي که آقايان مسئول مجله داشتند، با اسم مستعار چاپ ميشد. ظاهراً در حوزه! وضع حوزه ايجاب نميکرد که شاگردي در مجلهاي که استادش در آنجا مقاله مينويسد، بتواند مقاله بنويسد! در صورتي که امروز ديگر اين قبيل مسائل مطرح نيست ... يادم هست که اوايل با امضاي مستعار «س.هدي ثاثر»! مقاله مينوشتم، بعد با امضاي «س.هـ. تبريزي» ... به هرحال رفت و آمد به مجلة مکتب اسلام باعث گرديد تا ارتباط ما با امام موسي صدر بيشتر شود و در واقع مستمرتر و جدّيتر شد. يادم هست که گاهي براي تصحيح مقالهاي به چاپخانة حکمت آقايحيي برقعي در تيمچة بزرگ بازار قم ميرفتم و يکدفعه ميديدم که امام موسي صدر هم در ساعت 3 يا 4 بعدازظهر و در هواي گرم آمدند تا سرمقاله را غلطگيري و تصحيح نهايي کنند و همچنين ساير مقالات را بررسي نمايند. طبعاً وقتي که سر يک ميز، براي غلطگيري مينشستيم، محبت و دوستي بيشتر ميشد و تکريم و احترام ايشان براي يک بچهطلبهاي در سن من، که هنوز 17 يا 18 سال بيشتر نداشتم، خيلي ميتوانست مشوّق باشد.
در مکتب اسلام بعداً اختلافاتي پيش آمد که منجر به جدايي 6 نفر از آقايان مؤسسين گرديد. اين مطلب را هم آقاي دواني در خاطراتشان اشاره کردهاند و هم آقاي واعظزاده و تقريباً همة دوستان هم چگونگي آن را ميدانند. اين جدايي، تأثيري در هيئت تحريرية «فرعي» که ما بوديم، نداشت. هيئت تحريرية فرعي علاوه بر اينجانب عبارت بودند از آقايان قرباني، عميد زنجاني، علي حجّتي کرماني، حسين حقاني زنجاني، محمد مجتهد شبستري و يکي، دو نفر ديگر از دوستان مثل مرحوم رضا گلسرخي. ما در هيئت تحريريه به اصطلاح فرعي به کارمان ادامه داديم، بدون اينکه بخواهيم تحت تأثير اختلاف فکر و اجتهاد بزرگان قرار بگيريم. ولي همان ايام من يک توضيحيهاي هم در روزنامة وظيفه يا نداي حق منتشر کردم که استعفاي آقايان يک امر شخصي و خصوصي! بوده و ارتباطي به کل مجله ندارد! البته اين توضيحيه را بعد از موافقت دوستان مکتب اسلام نوشتم. اين نوشته، مورد پسند بعضي از دوستان مستعفي قرار نگرفت و يادم هست که از آن تاريخ به بعد، آقاي آقاسيد مرتضي جزايري به کلي با من قهر کردند و حتي يکي، دو بار سلام کردم، پاسخ ندادند ــ خوب ما هم ديگر به ايشان سلام نکرديم که با ندادن پاسخ واجب، مرتکب گناه نشوند ... ــ يکي، دو تا از آقايان هم به اصطلاح سنگين شدند!، اما من هيچ نوع عکسالعملي را در اين رابطه، چه در قم، چه بعدها، از امام موسي صدر نديدم، يعني هيچگاه هيچ واکنش منفي را دربارة اين توضيحيه که خوب، مورد پسندشان نبود، نديدم. امام موسي صدر بعد از استعفا از مکتب اسلام، مدتي طول نکشيد که به درخواست علما و مردم لبنان، عازم آن ديار شدند و منشأ خدمات بسيار بزرگ و آفرينندة افتخاراتي براي جهان اسلام و تشيّع گرديدند. البته آقايان ديگر هم هرکدام در تهران و مشهد و شيراز يا اردبيل اشتغالات بزرگي داشتند، چه علمي و چه فرهنگي که از جزئيات آن همه آگاه هستند و ضرورتي ندارد که ما در اين بحث وارد آن مسائل شويم.
پرسش: ايشان در حوزة علمية قم از محضر کداميک از علما بزرگ استفاده کردند و بيشتر با چه کساني مأنوس بودند؟
پاسخ: در مورد اساتيدشان، با توجه به اختلاف سني و درسي، من خود شاهد عيني نيستم ولي بزرگان کنوني حوزه که خاطرات آنها در اين کتاب آمده است، از اساتيد ايشان نام بردهاند و نيازي به تکرار نيست ...
اما در مورد رفقاي ايشان، تا آنجا که من يادم هست ايشان اغلب اوقات با آيات بزرگوار حاج سيد موسي شبيري زنجاني، ناصر مکارم، حاج سيد مهدي روحاني، موسوي اردبيلي، احمدي ميانجي و شهيد بهشتي مأنوس بودند و ظاهراً با اين آقايان هممباحثه هم بودهاند. و اين رفاقت و دوستي البته بعدها هم ادامه يافت. تا آنجا که شهيد بهشتي از آلمان براي ديدار ايشان به لبنان، سفر ميکرد و امام موسي صدر از لبنان هم به همين منظور به آلمان ميرفت و من در لبنان و الجزائر هم که خدمت ايشان چند بار رسيدم، ديدم که رفاقتها را در غياب هم حفظ کرده و از هوش و ذکاوت و روشنبيني شهيد بهشتي تعريف ميکرد و البته در همان دوران اقامت شهيد بهشتي هم همواره با ايشان در تبادل فکري و مکاتبه بودند و ظاهراً نقل يکي از نامههاي ايشان به شهيد بهشتي ميتواند روشنگر اين نکته باشد. در اين نامه امام موسي صدر، شهيد بهشتي را «عقل منفصل و مکمل وجود» مينامد که خوب تعبير از عمق دوستي و در عين حال احترام وافر، حکايت ميکند!
پرسش: ظاهراً حضرتعالي در خارج از کشور نيز بارها خدمت امام موسي صدر رسيدهايد. اگر امکان دارد قدري از ملاقاتهاي خود با ايشان در خارج از کشور صحبت بفرماييد؟
پاسخ: من در لبنان دو بار خدمت ايشان رسيدم. يک بار در سفري که به سوريه رفته بودم، به لبنان نيز رفتم و خدمت ايشان رسيدم. البته ايشان آن ايام ديگر در صور نبود، بلکه در بيروت بودند. مجلس اعلاي شيعه در منطقة «حازميه» قرار داشت و اتفاقاً ايشان هم خيلي خوشحال شدند، نشستيم کمي صحبت کرديم. ايشان با مسرت گفتند که فردا يک راهپيمايي هست از طرف خارجيهاي مقيم لبنان که در دفاع از حقوق فلسطينيها صورت ميگيرد و مسير راهپيمايي نيز از بيروت تا صور است. قرار بود که ايشان نيز روز بعد در آنجا سخنراني کنند، ولي ميخواستند که روز قبلش به صيدا بروند و از آنجا به صور ... از من دعوت کردند که در خدمتشان باشم و به آن منطقه برويم. خوب، من هم خيلي خوشحال شدم و بنا بر اين شد که صبح روز بعد، در خدمتشان باشم. بعد ايشان گفتند که: البته نکتهاي را به شما بگويم تا اگر ناراحت نميشويد باهم برويم! من فردا ظهر در صيدا مهمان يکي از اعيان شيعه هستم و ممکن است بعضي از افراد اين عائله اگر حضور يافتند، خيلي حجاب مناسبي مثل ايران و قم نداشته باشند! و بعد با لبخندي اضافه کردند که: اينها جديدالاسلاماند، جديدالتشيّعاند و نسبت به اسلام و شيعه در دوران استعمار فرانسه اطلاعات زيادي پيدا نکردهاند، البته نام اسلامي و محبتشان نسبت به اسلام و شيعه را حفظ کردهاند و من هم سعي دارم با ارتباطاتم و با رفت و آمدم، اينها را بيشتر جذب کنم. خلاصه وضع چنين است، اگر ناراحت نميشويد در خدمتتان باشيم؟ من گفتم که نه چرا ناراحت بشوم؟ وقتي شما جايي تشريف ميبريد لابد مصلحت اقوائي هست و بنده هم از حضرتعالي تبعيت ميکنم. در هر صورت روز بعد با ماشين ايشان به صيدا رفتيم و به منزل آن شخص که اسمش الآن يادم رفته است ... باغ مجلل و وسيعي داشت. خانم و مادرشان محجّبه بودند، ولي يکي، دو تن از خانمهاي جوانتر حجاب مناسبي نداشتند. آقاي صدر هم با لبخند و با تجليل زياد از بنده که از علماي قم هستند!، سعي ميکردند تا آنها را وادار کنند که وضع ظاهريشان را هم رعايت کنند و خوب، اين هم نوعي تبليغ بود. بعد از ناهار استراحت کرديم و موقع غروب عازم صور شديم. من يادم هست که ماشيني پشت سر ما قرار گرفت و رد نميشد. ايشان به محافظشان فرمودند تا يک گوشهاي نگه دارد که آن ماشين رد شود و همينطور هم شد و محافظ ايشان شمارة آن ماشين را برداشت. ايشان اين احتياط را داشتند و ميگفتند که اينجا کشوري نيست که بتوان به ماشينهاي پشت سر اعتماد کرد و بعد به شوخي گفتند:
ممکن است که بنده را بخواهند ترور کنند، اما تير به آقاي خسروشاهي بخورد و مهمان ما شهيد شود.
البته آن زمان هنوز اين مسائل خيلي مطرح نبود ولي احتياط ايشان نشان ميداد که کاملاً متوجه وضع لبنان هستند.
شب در صور بوديم، در همان مدرسه فني که مرحوم شهيد چمران اداره آن را بر عهده داشت. من عادتم اين است که در بين جمع خوابم نميبرد. آنجا غير از آقاي صدر و شهيد چمران گروه ديگري هم بودند از شخصيتهاي لبنان و براي من مشکل بود که در همان سالن اصلي بخوابم. ايشان اين مشکل من را احساس کردند و ديدند که آرام و راحت نيستم ... بعد از مرحوم شهيد چمران پرسيدند:
شما اتاق خصوصي نداريد که آقاي خسروشاهي بتوانند راحت بخوابند؟
مرحوم شهيد چمران هم جواب داد که چرا، اتاق خود من هست، ايشان همانجا استراحت کنند و من ميآيم اينجا در کنار شما ميخوابم. من هم ضمن عذرخواهي، رفتم و روي تخت چريکي و يکنفره مرحوم شهيد چمران خوابيدم. اتاق ايشان، خيلي براي من جالب بود، عکسهاي زيبايي را که خود تهيه کرده، به ديوارها آويزان کرده بود. مثلاً ايشان از چکيدن يک قطره شبنم از برگ گلي، عکسي تهيه کرده بود که واقعاً از لحاظ هنري بسيار دقيق بود و عکس هم بسيار زيبا بود که آن را بزرگ کرده بودند و در کنار تختشان بود. يادم هست که يک عکس هم از آقاي صادق طباطبايي در تاقچه اتاق قرار داشت. آقاي طباطبايي آن ايام در آخن مشغول تحصيل بود و مسئوليت انجمن اسلامي دانشجويان را در بخشي از اروپا به عهده داشت. عکسهاي ديگري هم از بعضي شخصيتها يا مناظر بود که الآن دقيقاً يادم نيست.
البته آن شب ديروقت خوابيديم و صحبت ميکرديم، به اصطلاح جلسه، «گعده» شده بود! به نظرم هنوز اذان صبح را نگفته بودند که صداي انفجار و بمباران هوايي به گوش رسيد. همه بيدار شدند، من هم به سالن عمومي آمدم. صداي اذان بلند شد. بعد خبر آوردند که در چند کيلومتري مدرسه فني، اسرائيليها يک دهکده شيعي را بمباران کردهاند و چند نفر هم زخمي و شهيد شدهاند. با آقاي صدر نماز صبح را خوانديم ... به من فرمودند که شما استراحت کنيد و من با دکتر چمران و دوستان ميرويم تا از محل بازديد کنيم و برميگرديم. من هم به علت آنکه آمادگي ديدن شهدا و مناظر دلخراش آنگونه را نداشتم، پيشنهاد ايشان را پذيرفتم و در همانجا ماندم. آقايان بعد از چند ساعتي برگشتند و گزارش امر همان روز در روزنامههاي بيروت چاپ شد.
بعد از صبحانه، ايشان به من گفتند که ميخواهم به ديدن کشيشي بروم که وقتي از قم آمدم و (به اصطلاح خودشان) بچهطلبهاي بودم، هميشه مرا مورد محبت قرار ميداد و به ديدنم ميآمد. الآن که خدا اين موقعيت را به ما داده، مايلم که محبتهاي ايشان را جبران کنم و ميخواهم بدون خبر به ديدنش بروم، چون روز عيد است (يکي از اعياد مسيحي). شما هم اگر مايل باشيد ميتوانيد بياييد. به اتفاق رفتيم. کشيش در سالن کليسا جلوس
داشت2 و شخصيتهاي معروف منطقه هم به ديدن آن کشيش ميآمدند. وقتي که وي امام موسي صدر را ديد خيلي خوشحال و شاد شد و در بين مهمانان حاضر بر خود باليد که امام موسي به ديدن ايشان آمده است. پيدا بود که اين ديدار برايش مسرتبخش بود. من در کنار امام موسي صدر نشستم و تعارفات معمولي انجام گرفت. يادم هست که يکي از خدمتکاران آنجا، سيني خيلي تميزي را با 5-4 نوع شربت رنگارنگ آورد، رنگ سبز و قرمز و عنابي!... کشيش متوجه نبود تا او آمد و جلوي امام موسي صدر ايستاد. تا ايستاد، امام موسي صدر لبخندي زد و دستش را به علامت نفي و يا تعجب تکان داد! در همين زمان کشيش هم متوجه شد و خيلي ناراحت شد و به خدمتکار گفت، برو چايي بياور، آب و آبميوه بياور! او هم عذرخواهي کرد و برگشت. در بين اين شربتها شربت سبزرنگي بود که خيلي خوشرنگ بود و من خوشم آمده بود و قصد داشتم آن را بردارم! به امام موسي گفتم:
خوب، شما که شربت ميل نداشتيد چرا تعارف نکرديد؟ من آن شربت سبز رنگ را ميخواستم بردارم! ...
ايشان لبخندي زدند و گفتند که، البته آن شربت سبزرنگ، رنگش خيلي قشنگ و شفاف بود و از اينکه ذوق شما آن را پسنديد خوشم آمد، اما اين شربت اسمش ليگور است و ليگور هم يک نوع شراب فرانسوي است، بعد به شوخي گفتند:
اگر ميل داريد من بگويم تا براي حضرتعالي بياورند!!
البته خيلي با خنده هم ميگفتند. من هم خنديدم و گفتم:
من متوجه نبودم و فکر کردم که يک شربت محلي است و مال اهل صور! است.
ايشان هم با شوخي گفتند که نه، اهل صور از اين شربتها ندارند. بعد آب سيب آوردند و ما خورديم. به هرحال، فراموش نکردن محبتهاي قبلي آن کشيش واقعاً آموزنده بود. امام موسي به ديدن يک کشيش مسيحي که در يک کليساي دورافتاده، داشت براي مسيحيان تلاش ميکرد ميرفت، بزرگش ميداشت و احترامش ميکرد.
يکي از رازهاي موفقيت امام موسي صدر در لبنان، همين توجه به همه گروهها و مذاهب بود. اگر ايشان فقط به شيعهها ميپرداخت، يقيناً موفقيتشان به اين اندازه و محبوبيتشان به اين کثرت نميتوانست باشد. از آنجا هم برگشتيم و راهپيمايان از بيروت تا صور آمدند و مجلس بسيار با شکوهي برگذار شد که باز عکسهاي سخنراني ايشان و جمعيت و آن مراسم در جرايد آن روز منتشر گرديد که اگر در بين عکسهايم آنها را يافتم، يکي، دو نمونه در همين خاطرات چاپ ميکنيم. به هرحال در آن مجلس شرکت کردم و يادم هست که يکي، دوبار هواپيماهاي اسرائيلي آمدند و ديوار صوتي را شکستند، اما ايشان هم همينطور به سخنرانيشان ادامه ميدادند. يکي، دوبار برق قطع شد ولي طبيعي تلقي شد. به هرحال جلسه خيلي با شکوهي بود و ايشان هم در دفاع از حقوق فلسطينيها و اينکه آنها بايد از چادرها و خيمههايشان به سرزمين اصلي خود برگردند و ... صحبت نمودند.
بعد از پايان جلسه و اتمام سخنراني شخصيتهاي مختلف لبناني و فلسطيني، بعدازظهر بود که عازم بيروت شديم. همراه ايشان من بودم و رانندهشان و محافظشان ... يادم هست که آقاي بيآزار شيرازي هم آن روزها به لبنان آمده بودند و اتفاقاً در آن روز آنجا بودند و دنبال ماشيني ميگشتند که برگردند به بيروت. از کنار ايشان گذشتيم و شايد خود آقاي
بيآزار متوجه ماشين آقاي صدر هم نبودند. آقاي صدر ناگهان در ماشين گفتند که آقاي خسروشاهي! آقاي بيآزار را هم صدا کنيم که بيايد، چطور است؟ من هم گفتم خوب است فقط جايتان تنگ ميشود ــ چون ما دو نفر عقب نشسته بوديم ــ ايشان فرمودند:
نه ما طلبه هستيم، طوري نميشود و مينشينيم.
بعد به محافظشان گفتند تا آقاي بيآزار را صدا کند و دستهجمعي برگشتيم به بيروت. اين مسئله باز دقت و توجه ايشان و محبت ايشان را به طلاب نشان ميدهد. خوب آقاي بيآزار در آن موقع طلبه يکلاقبايي بود که از نجف تازه آمده بود به بيروت و هيچ توجهي هم به امام موسي و ماشين ايشان نداشت ــ و اگر ما ميرفتيم کسي گلهمند نميشد ــ اين نشاندهندة اخلاق و تواضع امام موسي بود که ناراحتي تنگي جا را بر خود تحميل ميکند و يک طلبه را تنها نميگذاشت و همراه خود به بيروت ميآورد.
من يکي، دو روز ديگر در بيروت ماندم و باز خدمتشان رسيدم. يکي از اين روزها گفتند که من امروز عصر در دانشگاه بيروت سخنراني دارم و بعد با لبخند اضافه کردند که دانشجوها اغلب دختر هستند و غالباً هم مسيحي، اگرچه شيعهها و مسلمانهايشان هم از لحاظ حجاب، بيشباهت به مسيحيها نيستند! اگر مايل هستيد و اشکالي نميبينيد، شما هم تشريف بياوريد. من هم پذيرفتم و همراه ايشان رفتم. وقتي وارد شديم ديديم که تقريباً همة خانمها حجاب ندارند، ولي در عين حال با شور خاصي حضور يافتهاند تا سخنراني را گوش کنند. به ايشان گفتم که آقا اينجا وضع خيلي با صيدا تفاوت دارد، ايشان هم فرمودند که بلي! ولي در اين جمع از همة مذاهب و فرق هستند و اگر من براي آنها سخنراني نکنم و حقايق را نگويم، چه کسي بايد بگويد؟ گفتم:
البته من اشکالي به حضرتعالي ندارم و فقط مشکل خودم را ميخواهم حل کنم! اگر من در جلو بنشينم، طبعاً عکسها در روزنامهها منتشر ميشود و بعد به قم ميرسد و ما هم در قم ميخواهيم زندگي کنيم!
ايشان لبخندي زد و گفت:
بله شما راست ميگوييد، جايي که شما در آن زندگي ميکنيد حتي حضور در چنين جاهايي را نميتواند بپذيرد، ولي اگر آن آقايان به اينجا بيايند و مثل من مدتي بمانند، خواهند پذيرفت که براي هدايت اينها راهي جز اين نيست.
بعد دوتا از بچههاي لبناني را صدا کردند و گفتند که براي آقا ! جايي پيدا کنيد که مناسبشان باشد و در معرض عکس و دوربين تلويزيون نباشد. آنها هم ما را در جاي خاصي نشاندند که در معرض دوربين و ... نبوديم. به هر حال اين هم نشاندهندة سعة صدر ايشان بود و اينکه بايد در بين همه راه يافت و صحبت کرد و خدمت کرد و به تبليغ اسلام پرداخت. به همين دليل هم ايشان علاوه بر دانشگاهها به کليساها و به مساجد اهل سنت ميرفت و سخنراني ميکرد و واقعاً سعة صدر و ديد باز ايشان خيلي در پيشبرد اهداف اسلامي مؤثر بود.
در همين ايام بود که گروهي از برادران حرکتالمحرومين در حين تعليمات نظامي و بر اثر انفجار يک نارنجک شهيد و مجروح شدند. در بين اين مجروحين، جناب آقاي نفري هم بود که داماد آقاي دکتر صادقي و يکي از طلاب مبارز بود. امام موسي صدر به من گفتند:
شما برويد از مجروحين و منجمله از آقاي نفري در بيمارستان عيادت کنيد.
ما هم به اتفاق آقاي خليلي به بيمارستان رفتيم. آقاي نفري به علت اصابت ترکشها به سرشان بيهوش بودند، بعضيها در بيهوشي نبودند، با آنها سلام عليک و احوالپرسي کرديم. اين مسئله باز نشاندهندة اين بود که ايشان چقدر به ضرورتها و نيازها و مسائل مرحلهاي حرکت، توجه داشتند. اينها يکي، دو خاطره از نخستين ديدار من از ايشان در لبنان بود.
پرسش: گفتيد که دوباره ايشان را در لبنان ديديد؟
پاسخ: سفر دوم به لبنان، چند سال بعد صورت گرفت. من در محل مجلس اعلاي شيعه، در منطقه «حازميه» خدمت ايشان رسيدم. صبح زود بود. ظاهراً ايشان تازه از خواب بيدار شده بودند. به هرحال من مسافر بودم و ايشان هم قاعدتاً تا شب ديروقت جلسه داشتند و بعد از نماز صبح هم استراحت کرده بودند. با وجود اين وقتي خبر دادند، حالا يا بيدار بودند يا نبودند، همانطور جوراب نپوشيده آمدند براي استقبال و من ديدم که بيموقع آمدهام، ولي ايشان هيچ عکسالعملي در مقابل وقتنشناسي من نشان ندادند و احترام و تجليل نمودند.
من سعي داشتم زودتر بلند شوم و از ايشان خواهش کردم که اگر ممکن باشد من با «ابوعمار» ملاقاتي داشته باشم. البته ابوعمار در آن ايام اسمي و رسمي داشت و براي ايرانيها چهرة مبارز و مجاهدي بود که ميخواهد حق ملتش را با جهاد مسلحانه بهدست بياورد. آقاي صدر با لبخند گفتند که چگونه ميشد ما ابوعمار را که زندگي مخفيانه دارد، پيدايش کنيم؟ بعد به شوخي گفتند:
شما پيشنهاد مشکلي را مطرح ميکنيد.
بعد تلفنشان را برداشتند و زنگ زدند. خود ابوعمار پشت خط بود. آقاي صدر گفتند:
يا أخ ابوعمار! يکي از برادران ايراني آمدهاند و مايلاند شما را ببينند. قرار ملاقات را گذاشتند و من نزديکيهاي ظهر با يکي از برادران حرکتالمحرومين به ديدار ابوعمار در مخفيگاهش رفتم. ملاقات خوبي بود، گرچه کوتاه بود، من به عنوان خودم و حوزة علمية قم و مردم ايران گفتم:
تا روزي که شما در راه جهاد آزاديبخش باشيد ما مردم ايران، علماي ايران و مراجع تقليد ما در نجف و قم پشتيبان شما خواهند بود و در کنار شما خواهند بود.
اين جمله که گفته شد، ايشان يک قيافة ديپلماتيک گرفت و گفت:
ما هميشه در اين راه خواهيم بود! مگر کسي احتمال ميدهد که ما از راه جهاد آزاديبخش خودمان و از ملت خودمان و خاک و وطن خودمان دست بکشيم؟ ...
من گفتم که اين «اگر» من يک کلمه طبيعي بود، نه اينکه قصد خاصي داشته باشم و ... به هرحال ملاقات ما تمام شد و آمديم بيرون. بعد از گذشت زمان معلوم شد که آن جملة ما بهطور ناخودآگاه بسيار بهجا بوده و الآن ابوعمار «ابوزهره!» شده و به مرحلهاي رسيده که انسان ديگر از بردن نام او و اينکه در دوران مبارزهاش با او ملاقات داشته، خيلي احساس خوشحالي نميکند.
قرار شد که بعدازظهر به اتفاق امام موسي صدر به اطراف بيروت برويم، به منطقهاي به نام «عاليه» که ييلاقي است و مثل شميرانات سابق تهران ميماند و شب هم در آنجا شام بخوريم و به قول ايشان «گعدهاي» داشته باشيم. بعدازظهر من طبق قرار از هتل آمدم بيرون که به منطقة حازميه بروم. در چند جا تاکسي را مورد بازرسي قرار دادند، همهجا مملو از گروههاي مسلح شده بود و البته چون من روحاني و معمّم بودم، احترام ميکردند و زودتر ما را رد ميکردند و ماشينهاي ديگر را تفتيش ميکردند. در منطقة حازميه و در جلوي ساختمان مجلس اعلاي شيعه، جوانان أمل تاکسي را محاصره کردند. من که پياده شدم تاکسي رفت و من هم خدمت امام موسي رسيدم. ديدم ايشان در سالن نشستهاند، عدهاي دورشان هستند و ديگر صحبتي از رفتن به عاليه و اينها نيست، اوضاع به هم خورده و خيلي نگرانيها هست. ايشان بعد از پذيرفتن بنده مشغول تلفنهايشان شدند، تا آنجا که يادم هست با پير جميل صحبت کردند، بعد هم با ابوعمار صحبت کردند. از پير جميل ميخواست تا اين افرادي که فلسطينيها را قتل عام کردند، تحويل مجلس اعلي بدهد، يا تحويل دولت بدهد و يا به فلسطينيها بدهد تا محاکمه شوند.
مسئله خيلي غيرمنتظره بود و براي من هم نامفهوم! تلفنها که تمام شد، ايشان گفتند:
آقاي خسروشاهي، امروز فاجعهاي رخ داده و اگر جلوگيري نکنيم، لبنان به سوي يک جنگ داخلي درازمدت پيش خواهد رفت.
من گفتم:
آخر صبح که خبري نبود، من اينجا بودم.
ايشان فرمودند:
بله، بعد از رفتن شما، مارونيهاي جوان يک اتوبوس حامل فلسطينيها را در منطقة عينالرمانه متوقف کرده و همه را قتلعام کردهاند و اگر فلسطينيها بخواهند عکسالعمل نشان دهند منجر به يک جنگ دراز مدت فرقهاي ـ مذهبي خواهد بود که کسي از عاقبت آن نميتواند آگاه باشد.
به هرحال برنامه عاليهرفتن ما به هم خورد، ايشان خيلي نگران بود و به تماسهاي تلفني خود ادامه داد. بعد روزنامهنويسها پيش ايشان آمدند. يادم هست سليم الّوزي در بين آنها بود، سردبير مجلة الحوادث و مدير يکي از روزنامههاي يوميّه به نام ميشل هم همراهشان بود. خيلي صحبت کردند و آنها هم نگران بودند. در آن جلسه امکان اينکه ما خيلي با ايشان باشيم وجود نداشت و آقاي صدر هم به اصطلاح خودشان ادعاي «غبن»! کردند. بنده سؤال کردم با اين وضعي که پيش آمده، من چگونه به هتل برگردم؟ ايشان فرمودند که بچهها شما را ميبرند و سپس با افراد مسلح ايشان به هتلي رفتيم که در آنجا اقامت داشتم.
آن شب گلولهباران در سرتاسر شهر حاکم بود و من ظاهراً آن شب را اصلاً نخوابيدم. اين سفر به لبنان را من در شرايطي انجام ميدادم که از حج عمره برگشته بودم و خانوادهام نيز همراه بودند. صبح زود، چون در هتل هيچ چيز نبود، از آنجا خارج شدم تا خريد کنم. همة خيابانها تعطيل بود. جلوي هتل يک ماشين «بي. ام. و» گلوله خورده بود که سه تا جنازه هم در اطراف آن افتاده بودند. چند ماشين متوقف شده ديگر هم بود. رفتم و نان و پنيري خريدم و ديدم که فالانژها در پشت کيسههاي شني سنگر گرفته و آمادة شليکاند. از کنار آن جنازهها برگشتم. بچهها صبحانه خوردند و سپس با دفتر امام موسي تماس گرفتم. ايشان خيلي اظهار نگراني کردند و خودشان گفتند که آقاي خسروشاهي وضع به هم خورده و من صلاح نميدانم که شما از هتل بيرون بياييد و باشيد تا ترتيب کار را بدهم. بعدازظهر يک نفر از طرف ايشان آمد و بليطهاي ما را گرفت و رفت تا براي فردا يا پسفردا، جايي در پرواز به تهران رزرو نمايد و با ما شرط کرد تا هتل را ترک نکنيم. واقعاً هم در طول اين دو، سه شب، شهر از هر طرف گلولهباران و موشکباران ميشد و ما هم با همان غذاهاي سردي که اين بار هتل به ناچار براي مسافرينش پيدا کرده بود، ساختيم.
نکتة مهمي که وجود دارد آن است که بعد از رزرو شدن جاي پرواز که قرار بود براي صبح دو روز بعد باشد، ايشان به هتل زنگ زدند و گفتند که هنگام رفتن به فرودگاه، يک افسر در بيرون هتل منتظر شما خواهد بود و شما را همراهي خواهد کرد زيرا درگيري در تمام منطقه وجود دارد و ... روز عزيمت از هتل بيرون آمديم و با آن افسر و يک همراه ديگرش رهسپار فرودگاه شديم. خداحافظي کرديم و به امام سلام رسانديم. وقتي که هواپيما از فرودگاه بيروت بلند شد، واقعاً از هر چهار گوشه شهر آتش و دود بلند بود و شهر به يک ميدان نبرد واقعي که به قول امام موسي صدر پايان آن روشن نبود، بدل شده بود. اين دومين سفر من به بيروت بود که خدمت ايشان رسيدم و ماجراي آن هم با آغاز آن جنگ چهارده، پانزدهساله داخلي همزمان بود.3
پرسش: شما با ايشان در سفر به کشورهاي ديگر ملاقات نداشتيد؟
پاسخ: چرا، غير از اين سفرها، يک بار هم من ايشان را در مکة مکرمه زيارت کردم که مهمان دولت سعودي بودند و خيلي از ايشان تجليل و احترام ميکردند، ولي خوب، ايشان روش طلبگيشان هميشه ادامه داشت چه در مسجدالحرام و چه در هتلي که اقامت داشتند. البته آنجا خيلي امکان ديدار و صحبت و گعده! و از اين حرفها نبود و ايشان را در دو، سه کنفرانس انديشه اسلامي هم که در الجزاير تشکيل ميشد ملاقات کردم. خوب در طول اين چند روز کنفرانس که گاهي اوقات يک هفته بود و گاهي هم بيشتر، تمام شبانهروز را با هم بوديم، چه در جلسات مؤتمر و چه در جلسات استراحت. ايشان خيلي مايل بودند که در کنارشان باشم.
البته دو سه نفري هم از لبنان همراه ايشان آمده بودند، منتهي ايشان محبت ميکردند و خيلي تمايل داشتند که من هم در کنارشان باشم، خوب من هم با اشتياق کامل در خدمتشان بودم.
در اين کنفرانس ايشان واقعاً به قول شخصيتهاي عربي و شيوخ الازهر نجم مؤتمر (ستارة کنفرانس) بودند. هر بحثي مطرح ميشد، در تمامي زمينههاي علمي، فلسفي، اقتصادي، اجتماعي، فقهي، ادبي، اصولي و کلاً هر مسئلهاي که به تناسبي در کنفرانس مطرح ميشد، ايشان در آن «تدخل» ميکردند، «تعقيبي» درخواست ميکردند و ميرفتند پشت تريبون. بر تمامي کساني که سخنراني ميکردند و مقالهاي ارائه ميکردند از نظر بحث و محتواي مطالب سر بودند، سرآمد و برتر بودند و يکي، دو بار که من در کنارشان نشسته بودم ــ خانم زينب الغزالي بود، شيخ محمد ابوزهره بود، ايشان بود، آقاي دکتر جعفر شهيدي هم بودند ــ ايشان دو، سه تا «تعقيب» که بيان کردند آمدند و کنار من نشستند و يواشکي گفتند:
آقاي خسروشاهي! يک موقعي خيال نکنيد که من ميخواهم پز بدهم! فقط هدفم اين است که اينها بدانند که يک بچهطلبه قمي و نجفي هم يک چيزهايي ميفهمد!
ولي واقعاً چيزهايي که ايشان ميفهميد، خيلي برتر از چيزهايي بود که شيوخ برجستة الازهر مثل شيخ بيصار، شيخ محمد غزالي، شيخ محمد ابوزهره و ديگران مطرح ميکردند.
يکي از جريانهاي جالب در کنفرانس «تيزيوزو4 » اين بود که شبها بعد از پايان مؤتمر شام و ... در باغ هتل مينشستيم، شيوخالازهر بودند، امام موسي صدر بود، گاهي اوقات دکتر شهيدي بود و گاهي هم بقيه شخصيتهاي تونسي و الجزايري و ... بودند، علماي شيعه و سني جمع ميشدند. يک بار جمعي از دانشجويان الجزايري مقيم پاريس آمدند و دربارة ازدواج موقت و «متعه» سؤال کردند. امام موسي صدر لبخندي زد و گفت که سماحه العلامة السيد هادي من علما قم موجود! با وجود ايشان در اين موضوع من حرفي نميزنم! در واقع شايد ميخواستند هم مرا امتحان کنند و يا چون مسئلة اختلافي است و ايشان هميشه با اين شيوخ در مجمع بحوث اسلامي قاهره و جاهاي ديگر هستند، شايد نميخواستند که خودشان مستقيماً وارد اين بحث بشوند ...
به هرحال من به آن برادران دانشجوي الجزايري گفتم که اصل تشريع نکاح موقت در اسلام جاي ترديد نيست و فلسفة تشريع هم آن بود که در يکي از جنگها که مسلمين براي «جهاد في سبيلالله» همراه با رسولالله ميرفتند، بعد از چند روز که از زن و بچه خودشان جدا شده بودند، آمدند پيش پيامبر اکرم و شکايت کردند از وضعشان و نيازشان به زن را مطرح کردند! البته آن زمان مثل زمان ما مطرح کردن اين مسائل قبحي نداشت! مسائل جنسي يکي از مسائل نيازي و غريزي انسان است و چگونگي برطرف کردن اين نياز هم توسط يک مسلمان، بايد همراه کسب راهنمائي از حاکم شرع باشد و خوب چه کسي بهتر از خود پيامبر اکرم ص؟
در هر صورت، در آن زمان و با آن شرايط و ظروف خاص، استمتاع موقت تجويز شد، و در آية شريفه هم هست که:
فاذا استمتعتم بهن فآتوهنﱢ اجورهنﱢ ...
يعني وقتي که استمتاع به عمل آمد پاداش و مزد آنها را بايد داد.
خوب طبيعي است که انسان در مورد همسر دائمي خود، به خاطر استمتاع، مزد و پاداشي خاص نميدهد. در ازدواج دائم و در زندگي مشترک اصلاً مفهومي ندارد که انسان به خاطر استمتاع چيزي بپردازد. پس اين براي ازدواج موقت بوده که به شرايط خاص آن زمان مربوط است ...
من به اين دانشجويان الجزايري گفتم که پس اصل تشريع جاي شبهه و اشکالي ندارد و آن ضرورتي که در آن زمان بوده، الآن براي شما به مراتب بيشتر هست، چراکه آن جنگها موقت بود و تازه مسلمين هم براي جهاد في سبيلالله و کشتن دشمن و يا شهيد شدن ميرفتند، از طرفي نياز
غريزيشان آنها را وادار به پرسش کرد و اين حکم نازل شد. شما که در غرب و اروپا زندگي ميکنيد و ميخواهيد 5 سال و يا 10 سال دوران دانشجويي خود را سپري کنيد، به طور طبيعي بايد اين غريزة خود را ارضا نماييد و اين دو راه دارد: راه مشروع و راه نامشروع. پس بنابراين شما که مسلمان هستيد بايد از راه مشروع استفاده نماييد که همان ازدواج موقت هست يا متعه ...
همة شيوخ گوش ميکردند و دقيقاً يادم هست که شيخ محمد بيصار، رئيس دانشگاه الازهر، شيخ محمد ابوزهره، شيخ حبيب المستاوي از علماي تونس و شيخ محمد غزالي ــ که هنوز هم زنده است ــ امام موسي صدر و دو، سه نفر ديگر هم بودند که الآن اسم بقيه يادم نيست. وقتي من صحبتم به اينجا رسيد، که البته امام صدر و بقيه گوش ميکردند، شيخ محمد ابوزهره که آن زمان پيرمردي 70 ساله بود، ناگهان غريد و خروشيد! و با لحن خاص خود گفت:
ولکن المتعه حرام عند اهل السنه!
يعني ازدواج موقت نزد اهل سنت حرام است!
من خطاب به دانشجويان گفتم که علاوه بر رسالهاي که شيخ حسن الباقوري ــ از شيوخ الازهر و وزير اوقاف دوران ناصر ــ در جواز متعه نوشته و در مصر به چاپ رسيده است و اين نشان ميدهد که همة فقهاي اهل سنت متعه را حرام نميدانند، شيخ ما محمد ابوزهره خود عضو مجمع تقريب بينالمذاهب الاسلاميه در قاهره هستند و ايشان ميدانند که شيخ محمود شلتوت استادشان بوده و ميدانند که شيخ محمود شلتوت فتوي داده است که در مسائل فقهي، مذهب جعفري هم مثل مذاهب اربعه ديگر است ــ يجوز التّعبد بمذهب الشيعه ــ يعني مجاز است که انسان در مسائل فقهي از فقه شيعه پيروي کند. بنابراين، و با توجه به فتواي تحريم استاد شيخ محمد ابوزهره، در اين مسئله شما ميتوانيد از فقه شيعه تبعيت کنيد، بهويژه که مسئله داير بين حرام و عمل واجب يا مستحب است!
خوب دانشجوها خيلي خوشحال شدند از اينکه طبق فتواي شيخ محمود شلتوت ميتوانند به رأي شيعه عمل کنند. شيخ ابوزهره هم جواب منطقي نداشت خواست به اصطلاح مرا «هو» کند و خطاب به من گفت:
يا شيخ! هل تريد أن تجِّرني الي الشيعه بالمتعه؟ يعني آيا ميخواهي مرا با تشويق به نکاح موقت! به سوي شيعه بخواني؟
من به ايشان گفتم:
لا. ابداً يا شيخ، من هرگز چنين قصدي ندارم براي اينکه اولاً وقت استمتاع شما گذشته ــ که همه خنديدند ــ و ثانياً أريد ان تبقي شيخاً سنياً تولف کتاب الامام الصادق ... (شيخ محمد ابوزهره تأليفاتي در مورد ائمه فقه مذاهب خودشان نوشته بود و يک کتابي هم در مورد امام صادق نوشته به نام الامام الصادق که چاپ قاهره است) گفتم من مايلم که شما همينطور شيخ سني ازهري باقي بمانيد تا وقتي کتاب امام صادق را نوشتيد بگوييم که اين کتاب را يک شيخ سني دربارة رئيس فقه جعفري تأليف کرده است.
در اينجا شيخ حبيب المستاوي گفت که در فقه ما هم ازدواج موقت هست به شرط آنکه به طرف، يعني به زني که طرف قرار شما است، نيت خود را اعلان نکنيد! يعني شما ميخواهيد با يک خانم يک ساعت، يک روز، يک سال و يا به مدت هرچه که نيتتان هست، ازدواج کنيد و با او باشيد، ولي قصد ازدواج دائم نداريد، اگر به آن طرف نيت خودتان را اعلان نکنيد، اشکالي ندارد! و عقد باطل نيست و استمتاع هم لابد حرام نيست! خوب، من پرسيدم:
واقعاً چنين چيزي در فقه وجود دارد؟
که ايشان جواب دادند:
بله، در بعضي از کتب فقهي ما هست!
و من زود کاغذي را درآوردم! و همين سؤال را نوشتم و خواستم که ايشان جواب را بنويسند و ايشان هم نوشتند و من اصل نوشته را دارم که به خط ايشان هست5 .
در اينجا شيخ محمد غزالي خيلي ناراحت شد و گفت:
والله المتعة عند الشيعة، افضل عندي ألف مرة من هذه الخديعة! ــ به خدا، ازدواج موقت در نزد شيعه پيش من هزاربار برتر و بهتر است از نيرنگي که شما ميگوييد و بعضي از فقهاي ما جايز دانستهاند ــ
و بعد توضيح داد که شيعه از اول به طرف قرار خود ميگويد که من يک روز با شما هستم و يا يک ماه يا يک سال و طرف هم که زن عاقله و بالغهاي است، خودش ميتواند تصميم بگيرد که آيا من با ازدواج يکساله موافقت بکنم و يا بروم دنبال ازدواج دائم و همسري پيدا کنم که هميشه با من باشد؟ پس اغفالي در کار نيست. اما آن کسي که اعلان نميکند که تا چه مدتي با شما هستم و در نيت خود يک سال و يا يک روز را در نظر ميگيرد، در واقع به نحوي طرف را اغفال ميکند و بعد از ازدواج و کاميابي به طرف ميگويد به سلامت! من همان يک روز را ميخواستم با شما ازدواج کنم!
بعد از اين تأييد، اغلب آقايان ساکت شدند و ديدند که به قول شيخ محمد غزالي؛ اين ازدواج موقت نزد شيعه خيلي بهتر است. من هم به دانشجويان اطمينان دادم که در اين زمينه به فقه شيعه عمل کنند، اگر ثوابي داشت مال آنها و اگر اشکالي داشت در يومالجزا مال فقهاي ما باشد! خوب! اين جلسة مباحثة ما با علماي اهل تسنن با سن بالا، در حالي که بنده در سن جواني بودم، خيلي براي امام صدر جالب بود و وقتي از جاي بلند شديم و آنها رفتند، ايشان دستي بر پشت من زد و گفت:
احسنت! آقاي خسروشاهي واقعاً ما را سربلند کردي و راستي جاي شما لبنان است نه قم، چرا پيش ما نميآيي؟
خوب، البته اين تشويق ايشان بود ولي من حس ميکردم که توفيق الهي بود، که هم عربي حرف زدن! من در آنجا تقويت شد که توانستم با اينها بحث کنم و هم مطلب را از جنبه فقهي مورد بررسي قرار داديم. ــ البته بحث ما مفصلتر بود و من به طور اجمال و خلاصه آن را بيان کردم. ــ
يک موضوع جالبي هم در روز بعد اتفاق افتاد که نقل آن بيمناسبت نيست: در ساعت استراحت کنفرانس ــ جلسات کنفرانس صبح شروع ميشد و تا ده ادامه مييافت و سپس تا ده و نيم استراحت بود و بعد جلسه تا وقت نماز ادامه مييافت ــ من با امام موسي صدر يک طرف نشسته بوديم و شيخ محمد غزالي و شيخ محمد ابوزهره و شيخ بيصار در طرف ديگر، يک حالت مستطيل مانند بود. يک زن فرانسوي که ظاهري غربيه داشت؛ يعني موي بور و چشم آبي و... حجاب هم نداشت، آمد و يک عکس تکي از من گرفت، يک عکس تکي از امام موسي و يک عکس دوتايي هم از ما گرفت و بعد به زبان فرانسه يک چيزي به من گفت که متوجه نشدم ... امام موسي صدر گفتند که ايشان وقت مصاحبه از شما ميخواهند! براي روزنامة فيگارو ــ يا يکي از روزنامههاي ديگر فرانسه. ــ من عذرخواهي کردم که فرانسه نميدانم و اگر به ترکي بتوانند مصاحبه کنند من حاضرم! آقايان خنديدند و بعد من به امام موسي صدر گفتم که خوب اين قضيه ديگر به عهدة حضرتعالي است، بحث با شيوخ مال ما بود و اين مصاحبه مال شما! ايشان هم با خنده گفتند:
آقاي خسروشاهي کارهاي مشکل را به من ارجاع ميدهند، باشد من ميپذيرم.6 وقت مصاحبهاي گذاشته شد و اين خانم رفت ...
شيخ ابوزهره به من گفت:
يا شيخ! عندي سؤال! من سؤالي دارم، به چه دليلي اين خانم جوان آمد و از شما و امام موسي عکس گرفت و از ما نگرفت؟ با شما صحبت کرد ولي با ما صحبت نکرد؟
من هم بلافاصله به شوخي گفتم:
يا شيخ! اين جوابش روشن است، لأنکم تحرمون المتعه و نحن نجوزها و هي تحب المتعه! ــ شما ازدواج موقت را حرام ميدانيد، ولي ما جايز ميدانيم و اين خانم هم جوان است و شوهر ندارد و دنبال ازدواج موقت است، خوب طبيعي است که سراغ ما بيايد! ــ
همه زدند زير خنده و آقاي صدر هم گفت:
شوخي بسيار بهجايي بود! ...
حالا شايد نقل اين مسئله براي برخي از دوستان امروزي ما! خوشايند نباشد که ما چرا آنجا شوخي کرديم! و ميبايستي قيافه ميگرفتيم و ترش ميکرديم! ولي ما اين شوخي را آن زمان کرديم و به نظر خود من هم بسيار بهجا بود که امام موسي صدر هم تأييد فرمودند و شيخ ابوزهره هم تصديق کردند که حق با شماست! و ...
در کنفرانسهاي الجزاير معمولاً يک روز مهمانها را ميبردند از مناطق مقاومت در برابر استعمارگران فرانسوي بازديد کنند. امام صدر شبي به من گفتند که فردا آقايان ميخواهند بروند به کوههاي کنستانتين و از صبح تا غروب در آنجا باشند، آفتاب هم ميزند و من فکر نميکنم که شما آمادگي نداشته باشيد تا در زير آفتاب سوزان الجزاير از جبال بربر ديدن کنيد؟
گفتم:
بلي همينطور هست.
ايشان گفتند:
من فردا ميخواهم به ديدن مالکبن نبي بروم که نزديکيهايي پايتخت زندگي ميکند.
کفرانس در شهر تينري اوزو بود که حدود 120 کيلومتر از پايتخت الجزاير فاصله داشت. مالک بن نبي در 20 الي 40 کيلومتري پايتخت زندگي ميکرد. گفتم:
چشم، من خودم ماشين دارم و ميآيم.
چون آن سال همة مهمانها يک ماشين اختصاصي با راننده در اختيار داشتند، مثلاً اگر 200 مهمان بود، 200 دستگاه هم ماشين بود. امام صدر گفتند که فردا همة ماشينها ميخوابند و همه با اتوبوس ميروند. راننده فردا سراغ شما نخواهد آمد! و من قبلاً براي خودم ماشين آماده کردهام. وزير آقاي دکتر مولود قاسم بود که يک شخصيت برجسته فرهنگي بود و بعد از انقلاب هم دو، سه بار به ايران آمد و جزوهاي هم دربارة انقلاب ايران نوشت و متأسفانه در سال قبل در 50 سالگي مرحوم شد. آقاي صدر گفتند که من صحبت کردهام و ماشين من فردا هست. گفتم:
چشم من صبح در خدمت شما هستم.
صبح ايشان با ماشين خود آمدند، يک آقايي هم همراه ايشان بود که لبناني بودند، راننده بوقي زد و من هم سوار شدم و سفر خوبي را در خدمت ايشان شروع کرديم.
مالک بن نبي اطلاع قبلي داشت و ما يکسره به منزل ايشان رفتيم. صبح زود بود، تقريباً ساعت هشت و نيم بود و تا نزديکيهاي ظهر منزل ايشان بوديم. امام موسي صدر بيشتر بحثهاي علمي و فلسفي و اجتماعي با آقاي مالک بن نبي داشتند، يکي، دوتا سؤال هم من داشتم راجع به کتابهايشان که چرا کتابهاي خود را همه به زبان فرانسه نوشتهاند و به عربي چيزي ننوشتهاند؟، با اينکه همة اين کتابها اسلامي و ضدغربي است. ايشان گفتند که يکي از آثار استعمار اين است که من به زبان خودم يعني زبان عربي نميتوانم بنويسم و براي همين است که با حرکت تعريب موافقم. و بعد از آن ــ در دوران بومدين که خود مدتي در الازهر درس طلبگي خوانده بود ــ يک حرکت تعريبي در الجزاير راه افتاد که اول آموزش زبان عربي بود و بعد زبان فرانسوي و يا هر دو همزمان. اين جلسه پرباري بود که ما هم مالک بن نبي را ديديم و هم از بحثهاي ايشان و امام موسي صدر استفاده کرديم و تا نزديکيهاي ظهر هم اين ديدار ادامه داشت.
در حوالي ظهر که بيرون آمديم، آقاي صدر گفتند:
من به دکتر نورالدين آل علي ــ7 وابسته فرهنگي ايران در الجزاير بود ــ خبر دادهام که به منزل ايشان ميرويم. اگر دوست داريد شما هم بياييد.
من گفتم:
هتل هست و نهار هم آماده است،
ايشان گفتند:
نه از هتل خسته شدهام، برويم و يک کمي در آنجا طلبهاي بنشينيم و صحبت کنيم،
نورالدين خودش هم طلبه است. دکتر نورالدين آل علي فرزند يکي از علما است، خانواده ايشان همه از علما هستند، خودش هم تحصيلات امروزي داشته و وابسته فرهنگي آن زمان ايران در الجزاير بود. خانمش هم الجزايري بود. در هرحال همراه آقاي صدر به منزل دکتر نورالدين آل علي رفتيم و اتفاقاً يک اتاقي داشت که حصير در آن انداخته بود. امام موسي صدر گفتند که من خيلي علاقه دارم روي حصير بنشينم، ياد قم افتادهام و خيلي وقت است که روي حصير ننشستهام. در آنجا نشستيم تا وقت ناهار برسد. مدتي فاصله بود تا نهار آماده شود.
امام صدر به من گفتند که خوب، شما که بحث به اين خوبي با شيوخ الازهر داشتيد راجع به ازدواج موقت و خوب هم دفاع کرديد، من هم يک سؤال فقهي ديگر دارم:
نظر شما به عنوان يک عالم قمي در مورد موسيقي چيست؟ شما موسيقي را حلال ميدانيد و يا حرام؟
ايشان اين مطلب را با لحن شوخي و جدي هردو، و با لبخند هميشگي مطرح کردند. فهميدم که مولانا! خود موسيقي را جايز ميداند و احتمالاً هم ميخواهد يک نواري را گوش کند و ميخواهد اول يک استمزاجي بکند که ما جزء افراد پويا! هستيم يا جزو افراد فقه بسته؟!
خوب من هم به شوخي گفتم:
موسيقي به نظر من دو نوع است: يک موسيقي حلال داريم و يک موسيقي حرام.
ايشان با خنده گفتند:
خوب اين تقسيمبندي چگونه است؟
گفتم که اگر «ويگن» بخواند ــ ويگن، يک خوانندة ارمني بود در رژيم سابق و نميدانم چه آهنگي ميخواند، آهنگ جاز بود و يا نوع ديگر با يک صداي نکره بلند و نخراشيدهاي که انگار در داخل بلندگو فرياد ميکشيد که غربيها هم از اين آهنگها زياد دارند ــ گفتم که اگر ويگن بخواند، خوب اين ترديدي نيست که گوش دادن به آن حرام است! چون اصلاً به جاي تسلّي و آرامش روحي، آزار روحي به انسان ميدهد و بنابراين حرام است!، بعد ايشان گفتند که خوب، نوع حلالش چطوري است؟ من هم گفتم:
نوع حلالش مثلاً آن سرودي است که يکي از خوانندگان لبناني دربارة قدس خوانده است: «يا قدس يا مدينةالصلاة ...» ــ اي قدس! اي شهر نماز ... ــ که هم آرامشبخش است و هم بالاخره انسان را به يک نکتهاي و يک محتوايي توجه ميدهد. بنابراين آن يکي حرام و اين يکي حلال است. «ملهي عنالله» هم نيست، چون آن موسيقي در اسلام حرام است که مُلهي عنالله باشد، يا مطرب باشد و يک سري شرايطي داشته باشد که در فقه مطرح است، اختلاط الرجال بالنساء باشد و اگر انسان صرفاً به يک ني ــ ساز سولو ــ و تاري گوش بدهد، به نظر من اشکالي نبايد داشته باشد.
بعد ايشان گفتند که شاهد مثالي بياوريد که اين تقسيمبندي را تأييد کند. گفتم:
مانعي ندارد، در اولين کتاب فقهي که ميخوانيم: يعني شرح لمعه آمده که «هدي للأبل» يعني ني زدن براي راه رفتن شتر و نخوابيدن ساربان و شتربان اشکالي ندارد. در سابق مسافرتها با شتر بود. وقتي که شتربان اين ني را ميزند، خودش هم گوش ميکند، چون پنبه که در گوشش فرو نميکند؟ کساني هم که در کجاوه نشستهاند و عازم حج يا سفر ديگر هستند نيز اين را ميشنوند و لابد گوشهاي خود را نميگيرند. قاعدتاً آهنگي که براي شتر حلال باشد، براي انسان نيز حلال خواهد بود!
ايشان پذيرفتند و گفتند که استدلال خوبي است، اما براي اينکه ما بدانيم که جنابعالي در مرحلة پراتيک نيز مانند تئوري هستيد و مرد عمل هستيد يا نه مرد حرف، از آقاي آل علي خواهش ميکنيم تا اگر نوار يا قدس يا مدينة الصلاة را دارند بياورند تا به اتفاق آقاي خسروشاهي گوش بدهيم و بعداً يک نوار ايراني که من ميخواهم بياورند. آقاي نورالدين آل علي هم نوار يا قدس ... بيروت را آورد و مشترکاً گوش داديم. ــ من اخيراً در تلويزيون جمهوري اسلامي ايران هم ديدم که بخشهايي از اين سرود را به مناسبت روز قدس و ... پخش ميکنند ــ بعد از اين آقاي صدر يک نوار ايراني خواستند که آن را گوش دادند و من مستمع بودم، يک موسيقي سنتي ايراني بود.
بله، اين خاطره را هم از ايشان و در الجزاير در منزل آقاي نورالدين آل علي داريم.
اين مسئله به يکربع قرن پيش يعني حدود 25 سال پيش مربوط ميگردد و من تا تحليل موسيقي در دوران جمهوري اسلامي ايران، يعني مرزبندي بين موسيقي حلال و موسيقي مطرب و حرام، اين قصّه را به غير از آقاي حجّتي و يکي، دو نفر ديگر از خواص دوستان، نقل نکرده بودم، زيرا برداشتها متأسفانه برداشتهاي متشرعانهاي نبود که آدم بتواند اين قبيل مسائل را مطرح کند. انسان يا تکفير ميشد و يا تفسيق ميشد و يا هردو! البته موضوع براي من شخصاً مهم نبود، چون نه پيشنماز بودم و نه ميخواستم بشوم، ولي حفظ مقام امام موسي صدر براي من واجب بود و لذا از نقل اين قصّه و خاطره خودداري ميکردم.
در اينجا بيمناسبت نيست که يک خاطرهاي هم دربارة موسيقي در قيام 15 خرداد نقل کنم. در آن ماجرا عدهاي دستگير شدند و يک عدهاي هم مخفي شدند که من نيز جزء گروه دوم بودم. يکي، دو روز منزل يکي از دوستان در قم بودم و احساس کردم صاحبخانه آرامشي ندارد. از طرفي ميدانستم که خانوادة آيةالله موسوي تبريزي دادستان کل کشور، به تبريز رفتهاند و ايشان تنها است. من راديويي داشتم که برداشتم و به منزل ايشان رفتم. خوب ايشان هم استقبال کردند و اتاقي به ما دادند. از راديو هم بيشتر براي اخبار استفاده ميکردم و ايشان هيچ اعتراضي نداشتند. ايشان ظهرها ميرفتند براي نماز جماعت. راديو ايران آن ايام قبل از اخبار چند دقيقهاي «ساز سلو» داشت! ساز سلو يا ساز تنها، سازي است که همراه با آواز و هيچ نوع صوتي نيست. گاهي ني بود. گاهي سهتار بود و ... يک موسيقي حلال به تشخيص بنده بود که گهگاهي آن را گوش ميکردم. يک روزي آقاي موسوي ظاهراً به نماز نرفته بودند و آمدند و ديدند که به اصطلاح يک سروصدايي از درون اتاق ميآيد! در را باز کردند و آمدند تو و با لحن ترکي غليظ گفتند:
آقا اين چي است؟
من گفتم که آقا! اين ساز سلو است! گفت:
ساز سلو چي است؟ البته با ناراحتي.
گفتم:
ساز سلو هماني است که ميشنويد، يک ني است!
گفت:
آقا اين حرام است،
گفتم که خوب جنابعالي اگر اين را حرام ميدانيد، من آن را حلال ميدانم! اين هماني است که براي شتر ميزنند، در لمعه خوانديم که اين براي شتر اشکال ندارد، شما هم فرض کنيد که بنده شتربان هستم! گفت:
آقا آن جزء موارد خاص است.
گفتم که در روايت چنين قيدي وجود ندارد و بنده احساس ميکنم که اگر براي راه رفتن شتر ني زدن اشکالي نداشته باشد، براي آرامش بنده هم که فعلاً مخفي زندگي ميکنم گوش دادن به ني به طريق اولي اشکالي نخواهد داشت! ... بعد ايشان گفتند که در اينجا نميشود! و من هم همانوقت راديو را بستم و راه افتادم که بروم، ايشان هم ديدند که خيلي جدي هستم، نگذاشتند که بروم. يکي دو روز مانديم و ديديم که زندگي مخفي هم خيلي ثمري ندارد و در نتيجه منزل ايشان را ترک کرديم و رفتيم به تهران. در هر صورت اين هم خاطرهاي بود از تجويز موسيقي غيرمطرب و غيرملهي، در قبل از يک ربع قرن پيش!
* * *
يکي، دو سفر ديگر هم در الجزاير خدمت امام موسي صدر بوديم که يکي در «تمنراست» بود که در منتهياليه جنوب صحراي الجزاير قرار دارد، در نزديکي مرز ليبي، که آن سال آقاي محمد مجتهد شبستري هم از آلمان آمده بودند و خدمتشان بوديم. آنجا هم از محضرشان استفاده کرديم. يک سفر ديگر هم باز در خود پايتخت الجزاير بود که خدمت امام موسي صدر بوديم و در ملاقات با بومدين ايشان هم تشريف داشتند. به هرحال در کنفرانسهايي که ايشان شرکت ميکردند و سخنرانيهاي آن هم در مجموعة «ملتقي الفکر الاسلامي» چاپ گرديده، صحبتهاي ايشان بسيار پربار و براي همه قابل استفاده بود.8
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. در ملحق شمارة 1، در آخر بخش ملحقات، متن نامه نقل ميشود، مراجعه کنيد.
2. بهنظرم نامش «گريگوري حداد» بود و مسئول کليساي روم کاتوليک.
3. قبل از مراجعت، ايشان دو نامه هم به من دادند که در قم و تهران به بعضي از دوستان برسانم ... که يکي از آنها جناب آقاي دواني، محقّق و مورخ معاصر بودند و من نامه را به ايشان رساندم و متأسفانه فتوکپي آن را ندادند که در اين ويژهنامه بياوريم!
4. دربارة اين کنفرانس من گزارشي پس از مراجعت نوشتم که در رمضان 1393هـ در مجلة «مکتب اسلام» منتشر گرديد ... متن آن را در بخش ملحقات همين کتاب ــ ملحق 2 ــ ميآوريم.
5. از جلسه که آمديم بيرون، من به شوخي شعر حافظ را با مختصري تغيير برايشان خواندم:
جام مي و صحبت پيران هريک به کسي دادند در دائرة قسمت اوضاع چنين باشد!
آقاي صدر بلافاصله با خندهاي شيرين بيت ديگر همان غزل حافظ را، با مختصري تغيير چنين خواندند:
غمناک نبايد بود از قسمت ايام اي دوست شايد که چو وابيني خير تو درين باشد
اين حاضرجوابي و حضور ذهن ايشان بسيار جالب بود.
6. متن اين سؤال و جواب را که به خط حقير و مرحوم شيخ حبيب مستاوي ــ از علماي تونس ــ است، به عنوان ملحق شمارة 3 در آخر همين بخش ميآورم. در ذيل همان، امام موسي صدر هم ديدگاه فقه مالکي را به خط نوشته است که چگونگي اطلاع ايشان را از فقه مذاهب اهل سنت نشان ميدهد
7. مؤلف کتاب پرارج اسلام در غرب، تاريخ اسلام در اروپاي غربي، چاپ دانشگاه تهران، 1370. در اين کتاب تاريخ زندگي و آثار دکتر آل علي آمده است، مراجعه شود.
8. خاطرهاي ديگر از الجزائر، در مورد کتاب رهبر فرقة اباضيه ــ خوارج ــ دربارة امام عليع دارم که به عنوان ملحق شمارة 4 در آخر همين بخش، نقل خواهد شد.
منبع : http://www.khosroshahi.ir/article/detail_art.php?artid=160&flag=2&merg=1
انتهای پیام