( 0. امتیاز از )


صدای شیعه: اشعاری در رابطه با تقارن ایام فاطمیه با نوروز 1392

 

هيجده خزان

مرا به خانه زهراي مهربان ببريد
به خاک بوسي آن قبر بي‌نشان ببريد
اگر نشاني شهر مدينه را بلديد
کبوتر دل ما را به آشيان ببريد
کجاست، آن در آتش گرفته، تا که مرا
براي جامه دريدن به سوي آن ببريد
مرا اگر شدم از دست برنگردانيد
به روي دست بگيريد و بي‌امان ببريد
کجاست آن جگر شرحه شرحه، تا که مرا
کنار سنگ مزارش کشان کشان ببريد
نه اشتياق به گل دارم و نه ميل بهار
مرا به غربت آن هيجده خزان ببريد
کسي صداي مرا در زمين نمي‌شنود
فرشته‌ها، سخنم را به آسمان ببريد
شاعر: افشين علا

 

اشک زمزم

دلا بنال که غم با نشاط توام شد
عزاي حضرت زهرا و عيد با هم شد
نواي شادي اهل ولا در اين نوروز
ز داغ دخت پيمبر بدل به ماتم شد
ز سوگ حضرت صديقه کار ما اين عيد
کشيدن از دل خود آه و خوردن غم شد
ز داغ فاطمه نوروز شيعيان علي
در اين بهار، غم‌انگيز چون محرم شد
فغان که دامن دلهاي زار غمزدگان
در اين مصيبت عظمي ز اشک چون يم شد
گريست ساقي کوثر ز داغ همسر خويش
روان ز ديده او اشک همچو زمزم شد
نخواست شادي نوروز را چو (ناظر) ديد
نشاط عيد و غم آن شهيده توام شد
شاعر: سيد محمود مرتضوي ناييني (ناظر)

 

خزان در بهاران

تضمين غزل اشک زمزم ناظر ناييني
دوباره ديده‌ام از اشک رشک زمزم شد
دوباره سوختن در مرا مجسم شد
دوباره خاک عزا بر سر دو عالم شد
«دلا بنال که غم با نشاط توام شد»
«
عزاي حضرت زهرا و عيد با هم شد»
شديم با غم و درد آشنا در اين نوروز
و گشته‌ايم به غم مبتلا در اين نوروز
به جاي عيش عزا شد به پا در اين نوروز
«نواي شادي اهل ولا در اين نوروز»
«
ز داغ دخت پيمبر بدل به ماتم شد»
چه گويم از چه علي و لي ز غصه خميد
چه گويم اين که به زهرا ز دشمنان چه رسيد
براي شيعه چه نوروزي و چه عيد سعيد
«ز سوگ حضرت صديقه کار ما اين عيد»
«
کشيدن از دل خود آه و خوردن غم شد»
برفت مهر درخشان آسمان علي
برفت از غم زهرا ز تن توان علي
گداخت آتش اين داغ جسم و جان علي
«ز داغ فاطمه نوروز شيعيان علي»
«
در اين بهار، غم‌انگيز چون محرم شد»
ز دست داد علي ولي چو ياور خويش
به خاک تيره نهان کرد تا که گوهر خويش
نديد همسر خود را چو در برابر خويش
«گريست ساقي کوثر ز داغ همسر خويش»
«
روان ز ديده او اشک همچو زمزم شد»
فغان و آه خزان شد بهار غمزدگان
که گشت تيره چو شب روزگار غمزدگان
نبود و نيست به جز گريه کار غمزدگان
«فغان که دامن دلهاي زار غمزدگان»
«
در اين مصيبت عظمي ز اشک چون يم شد»
ز سوز سينه در اين غم چو (بزرگر) ناليد
به گريه گفت در اين سال نيست عيد، سعيد
براي شيعه مولا علي نباشد عيد
«نخواست شادي نوروز را چو ناظر ديد»
«
نشاط عيد و غم آن شهيده توام شد
شاعر:علي وحيد دستگردي (بزرگر)

 

 

طاير قدسي

هر بهاري که خزان غارت گلها مي‌کرد
ناله از سوز جگر بلبل شيدا مي‌کرد
اين حکايت به مثل گفتم و ديدم که درست
با دل زار علي رابطه پيدا مي‌کرد
همسرش فاطمه آن نوگل بوستان رسول
کز حيا فخر به صد مريم عذرا مي‌کرد
شد چنان عرصه بر او تنگ که از شدت درد
مرگ خود ز خداوند تقاضا مي‌کرد
بود در بستر بيماري و با حال نژند
بهر ديدار علي ديده ز هم وا مي‌کرد
اشک در ديده او آينه بندان مي‌گشت
وندر آن آينه صد گونه تماشا مي‌کرد
در هياهوي ستم از نفس افتاد دريغ
آنکه خود با نفسش کار مسيحا مي‌کرد
جرمش اين بود بهين دخت رسول مدني
که حمايت ز علي همسر و مولا مي‌کرد
کنج بيت الحزن از فرقت مادر همه شب
تا سحر زينب غمديده خدايا مي‌کرد
آنچه با قلب علي کرد ندانم به خدا
ناله‌هايي که اثر در دل خارا مي‌کرد
ياد مي‌آمدش از رنگ کبود گل ياس
هر زماني که نظر بر رخ زهرا مي‌کرد
علي آن دفتر پر خاطره فاطمه را
با نم اشک ورق مي‌زد و امضاء مي‌کرد
خاک شد مدفن آن طاير قدسي که مدام
سير در کنگره عرش معلا مي‌کرد
واي (قيصر) اگرش بغض گلوگير نبود
دامن از اشک در اين واقعه دريا مي‌کرد
شاعر: سيد محمد حسن صفوي پور
)قيصر اصفهاني(

 

 

شبنم غم

غزل مرثيه در مثنوي
بر عذار سبزه و گل گردي از ماتم نشست
شد پريشان باغ و بلبل زين الم در غم نشست
خون به جاي اشک مي‌بارد ز چشم آسمان
لاله‌آسا از تب غم داغ دارد بوستان
شعله جاي نور از خورشيد مي‌ريزد به خاک
غنچه از تاب و تب حسرت گريبان کرده چاک
تا صبا بر چهره‌ي گل گرد ماتم ريخته
روح سر سبز بهاران را به غم آميخته
شد ز سوگ حضرت زهرا جهان ماتم‌سرا
شد بهار آفرينش در تب غم مبتلا

زين مصيبت آمد ابر آسمانها در خروش
شد چمن از شبنم غم در سحر آيينه پوش
شد نه تنها چرخ گريان در رثاي فاطمه
هر افق درياي خون شد در عزاي فاطمه
مرتضي تنها نشد از اين مصيبت داغدار
خلق عالم سوگوارند از براي فاطمه
اشک غم از ديده جاري کرد با حالي نزار
هر مصيبت ديده‌ي ي درد آشناي فاطمه
راضيه مرضيه بر او صادق آمد از خدا
چون رضاي دوست آمد در رضاي فاطمه
اسوه‌ي عصمت به نسوان باشد او در هر زمان
مرحبا بر جان پاک با صفاي فاطمه
آسمان بگشاي راهي بر روان عاشقم
تا به حق ملحق شود بي‌پرده جان عاشقم
اشک غم شد مانع تحرير من بي‌اختيار
زين مصيبت ديگر از کف داده‌ام صبر و قرار
چون ندارم قدرت تفسير کامل در بيان
مي سپارم شرح آن را بر (مراد) عاشقان


شاعر: شادروان حسن کاظمي مرادي (مراد)

اين شاعر گرامي بعد از سرودن اين شعر در آستانه اربعين سيد مظلومان حضرت ابا عبد الله الحسين عليْه السلام سال 1434 قمري مطابق با ديماه 1391 شمسي آسمان راه بر روان عاشق او گشود و جان به جانان تسليم نمود، علو درجات آن فقيد سعيد را از درگاه حضرت احديت مسالت مي‌نماييم.

 

شور عاشورا

به غم توام بود امسال نوروز
دچار غم بود امسال نوروز
قرين با فرودين شد فاطميه
مه ماتم بود امسال نوروز
سراغ از عيد يا شادي نگيريد
به غم مدغم بود امسال نوروز
به جاي حرف شادي در مجالس
سخن از غم بود امسال نوروز
زمين در ناله باشد زين مصيبت
زمان مبهم بود امسال نوروز
چگونه گل به خنده وا کند لب
گه ماتم بود امسال نوروز
ز چشم آسمان خون گر ببارد
مسلم کم بود امسال نوروز
تو گويي شور عاشوراي ديگر
در اين عالم بود امسال نوروز
به ماتمخانه زهرا دو چشمم
قرين يم بود امسال نوروز
فدک، آتش، شکستن، درد پهلو
همه با هم بود امسال نوروز
علي گريان زهرا هست و جبريل
به او همدم بود امسال نوروز
مرا (قادر) به مولا عهد و پيمان
بسي محکم بود امسال نوروز
من از زهرايم و زهرا شعارم
همينم دم بود امسال نوروز
شاعر: قاسم قادري زفره‌اي

 

چشم خونبار بهار

نوروز ما مثل شب تار است ياران
چشم بهار از گريه خونبار است ياران
جايي که اشک مرتضي از ديده جاريست
گل هم به پيش چشم ما خار است ياران
تبريک در ماه غم زهرا حرام است
مهدي از اين تبريک بيزار است ياران
بي معرفت باشم اگر تبريک گويم
وقتي که پيغمبر عزادار است ياران
تبريک چون گويم که دخت مصطفي را
خون جگر جاري به رخسار است ياران
راه گلستان را به روي خود ببنديد
زهرا ميان درب و ديوار است ياران
زهراست ما را مادر و بايد بدانيم
مادر به ما، در حشر غمخوار است ياران
بلبل شده در بوستان همناله باگل
زيرا که در گلزار، گلزارست ياران
ما چون خريدار غم زهرا نباشيم
زهرا غم ما را خريدار است ياران
روزي که از فرزند مادر مي‌گريزد
زهرا براي دوستان يار است ياران
دريايي از خون جاري از چشم تر ماست
نوروز نه، روز عزاي مادر ماست
شاعر: غلامرضا سازگار (ميثم)

 

 

سکوت تلخ

دوباره موسم نوروز و ماه ماتم شد
مه شهادت دخت رسول خاتم شد
خزان گلشن پيغمبر خدا برسيد
اگر چه باغ و چمن در بهار خرم شد
فراز خانه‌ي خود بيرق عزا بزنيد
چه جاي عيد که هنگام غصه و غم شد
به جاي تهنيت عيد تسليت گوييد
براي امت ما گوييا محرم شد
به تن لباس عزا جاي رخت نو پوشيد
زنيد ناله که ايام حزن و ماتم شد
پس از رسول خدا گريه کار زهرا بود
براي فاطمه اسباب غم فراهم شد
زدند آتش کين بر در سراي علي
همين مقدمه‌ي کار ابن ملجم شد
اگر که آتش و مسمار و تازيانه نبود
به سوز سينه‌ي زهرا بگو چه مرهم شد
ز بعد فاطمه مولا به کنج تنهايي
چنان گريست که باران گريه‌اش يم شد
براي ساقي کوثر علي در آن غوغا
سکوت تلخ بر احقاق حق مقدم شد
علي غريب چنان شد در آن غريبستان
که بهر راز دلش چاه آب محرم شد
(بقا) خموش که از اين مصيبت عظمي
زمين شکسته دل و پشت آسمان خم شد
شاعر: سيد علي اصغر هاشمي (بقا)

 

 

نوروز غم‌افزا

غم‌فزا نوروز ما شد در عزاي فاطمه
شيعيان هستند گريان از براي فاطمه
جشن عيدي نيست بر پا اي محبان علي
چون مصادف گشته نوروز و عزاي فاطمه
محفل عيشي نمي‌گردد بپا امسال عيد
چون که راضي نيست زين شادي خداي فاطمه
شيعيان را جامه نو نيست برتن روز عيد
چون سيه پوشند از غم بچه‌هاي فاطمه
اي که مي‌خواهي بيارايي سراي خويش را
کن به چشم دل نظر سوي سراي فاطمه
رسم ديدار بزرگان را چو مي‌آري بجا
توامانش ساز با ذکر رثاي فاطمه
(ثابت ناييني) اين اشعار غمگين را سرود
تا شود نوروز او غرق عزاي فاطمه
شاعر: مرتضي قلي اعرابي ناييني (ثابت)

 

 

تشييع ياس

آي مردم، عشق مي‌دانيد چيست
مرد راه عشق، مي‌دانيد کيست
آي مردم، مرد را معنا کنيد
مرد صاحب درد را پيدا کنيد
آي مردم، غم چه معنا مي‌دهد
عشق در اينجا چه فتوا مي‌دهد
غربت و غم چيست در فرهنگ درد؟
مي نمايد، از چه رو همرنگ درد؟
غربت و غم، گويي از يک مايه‌اند
آفتاب عشق را همسايه‌اند
غم اگر چون کوه شد، جايش کجاست
در کدامين سينه درد آشناست؟
گر چه مي‌دانيد از من بشنويد
پاسخي از لفظ روشن بشنويد
ني، غلط گفتم که لفظ اينجا کم است
پيش آن درياي معنا، يک نم است
لفظ اگر، درياست، کم مي‌آورد
عقل هم، کي ره به جايي مي‌برد
حرف و گفت و صوت را برهم زنيد
تا که بي اين هر سه، زان غم دم زنيد
عشق اگر يک دم نهد پا در ميان
سر افراز آيم، برون زين امتحان
باده نابم دهد مستم کند
نيست چون گشتم ز خود، هستم کند
تا در آن حال از غمش چون دم ز نم
مي توانم، شعله در عالم زنم
کيست او، کاين روزها، دلخسته است؟
پسش زهراي دلش، بنشسته است؟
کيست در آن خانه در سوخته؟
چشم در چشمان عشقش دوخته؟
اشک او آرام مي‌آيد فرود؟
کيست آن مرد غم آن تنها ترين؟
کيست او، کاين روز‌ها در بستر است؟
و آن گلي کاين روزها مي‌پژمرد؟
يا علي ما جمله محزون توايم
چشم را از اشک پر نم مي‌کنيم
خيس مي‌ريزد، بر آن روي کبود؟
از فراق يار خود شيداترين؟
پيکرش، مجروح ديوار و در است؟
بهر آن تنها‌ترين، غم مي‌خورد؟
در جنون عشق، مجنون توايم
لختي از بار غمت کم مي‌کنيم
از تو غفلت کردن از خود غافليست
با غمت، سر بردن اما خوشدليست
در غمت ما نو بهار گريه‌ايم
چشمه چشمه بي‌قرار گريه‌ايم
يا علي تا غربتت ما را ببر
تا به مظلوميتت ما را ببر
برق مهرت زد که خاکستر شديم
زير باران نگاهت‌تر شديم
دل، ترا داديم و غم صاحب شديم
از رموز عشق، پر مطلب شديم
از جنون آباد عشقت سر زديم
سر برون از لاک بال و پر زديم
شوق تو، در ما سليماني کند
روح ما را، عشق در ماني کند
در غمت ما را شريک خود بدان
در کنار بستر زهرا بمان
آمديمت تا تسلايت دهيم
دل تسلا، بهر زهرايت دهيم
آمديمت تا رواق خانه‌ات
با دلي در عاشقي، ديوانه‌ات
بغض داريم و شبيه دق شديم
چون ترا، ما از ازل عاشق شديم
سينه ما را در آنجا کاشتند
عشق، پاشيدند و غم برداشتند
با تو چون بوديم، بالايي شديم
لافتي گفتيم و الايي شديم
پيش پايت چک چک اشک غميم
زخم غربت داري و ما مرهميم
در غم تو، عيد را بگذاشتيم
بيرق سرخ و سياه افراشتيم
ما که ايْن الفاطميون توايم
عيد را امسال دلخون توايم
سفره‌هاي هفت سين را تا زديم
بر رسوم امسال پشت پا زديم
يا علي ما عيد را شيون کنيم
رخت ماتم جاي شادي تن کنيم
عيش را در اين عزا سر مي‌بريم
پاي ياس خانه‌ات غم مي‌خوريم
عيد را امسال مي‌جوشيم ما
جاي شربت، بغض مي‌نوشيم ما
نيست بر لبهاي ما لبخند عيش
عيد ما بوي محرم مي‌دهد
نيستيم امسال ما پابند عيش
قلب ما را يک نفر دم مي‌دهد
هر طرف گلبانک ماتم مي‌زنيم
شهر را رنگ محرم مي‌زنيم
کوچه‌ها يکسر سيه پوشت شوند
بلبلان ناله همدوشت شوند
نسترن‌ها با تو شيون مي‌کنند
خاک بر سر، سرو و سوسن مي‌کنند
در غمت اسب عزا را زين کنيم
تکيه را با نوحه‌ها، آذين کنيم
ما به زير با راين غم، تا شديم
چون تو، بي‌زهرا، تک و تنها شديم
در گلو، افغان ما گل مي‌کند
بغض ما فرياد بلبل مي‌کند
بر مسيح گريه‌هاي بي‌شمار
مريم دلهاي ما شد باردار
يا علي، ما چون تو گرم ناله‌ايم
جانگداز هجر، هجده ساله‌ايم
سينه را رنگ شقايق مي‌زنيم
سرخ مي‌ناليم و هق هق مي‌زنيم
غمگسار بي‌کسي‌هاي توايم
خون دل از دلواپسي‌هاي توايم
گوش ما را يا علي چون چاه گير
با شکوه راز خود همراه گير
يا علي با ما بگو اسرار را
ماجراي آن در و ديوار را
از چه ميخ در حکايت مي‌کند؟
از کدام آتش شکايت مي‌کند؟
قامت خم گشته را تفسير چيست؟
با طنابي بستن يک شير چيست؟
ماجراي چادر خاکي بگو
زان قساوتها و هتاکي بگو
ماجراي نامه و رد فدک
کوچه و سيلي، لگد کوب و کتک
گر چه زين غمها، ز پا افتاده‌ايم
با تو در تشييع ياس آماده‌ايم
دوش مي‌گيريم، نعش لاله را
مي بريم از خانه، هجده ساله را
شاعر: محمد قدسي

 

 

نو بهار غم

رسيد عيد و به جاي نشاط آمد غم
عزا و عيش و در اين نو بهار شد مدغم
به جاي جامه نو شيعيان به بر کردند
در اين طليعه‌ي نوروز جامه‌ي ماتم
رسيد همره ايام فاطميه بهار
به چشم فاطميون غم‌فزاست اين موسم
تمام اهل ولا مي‌کشند ناله ز دل
ز داغ نور دو چشم پيمبر خاتم
سزد که از ره اخلاص همچو ابر بهار
براي فاطمه گريند مردم عالم
بهار آمد (اميني) ولي نشد دل شاد
براي آنکه نشاط است با عزا توام

شاعر: اسدالله اميني

 

 

تقويم عمر ياس

امشب رديف شد غزلم با نمي‌شود
يا مي‌شود تمام کنم يا نمي‌شود
عيد است و در چمن خبري از نشاط نيست
يعني بهار گل ز گلش وا نمي‌شود
عيد است و ابرهاي جهان گريه مي‌کنند
عالم براي فاطمه پروانه مي‌شود (*)
زخميست داغ فاطمه بر سينه‌ي علي
زخمي که هيچ گاه مداوا نمي‌شود
تنها نه هستي علي از دست رفته است
هستي بدون فاطمه معنا نمي‌شود
لا خير بعد فاطمه هم بي‌حساب نيست
يعني کسي براي تو زهرا نمي‌شود
تقويم عمر ياس تو هجده بهار داشت
اين راز مبهميست که افشا نمي‌شود
اين گنج تا قيام قيامت نهفته است
اين قبر گوهريست که پيدا نمي‌شود
باور کنيد حکم گذرنامه بهشت
الا به دست فاطمه امضاء نمي‌شود
دوزخ کنار مي‌کشد از نام پاک او
آتش حريف دختر طاها نمي‌شود
اميدوار، روز قيامت به دست کيست
چشمي که در عزاي تو دريا نمي‌شود
برگرد ياس پرپر گلخانه‌ي رسول
در سينه‌ي علي غم تو جا نمي‌شود
امشب سپيده سر زد و روشن نشد چراغ
از گوشه بقيع علي پا نمي‌شود
شاعر:عباس شاهزيدي (خروش اصفهاني)

(*) قافيه آوايي

 

 

مرا با بهار کاري نيست

دل مرا ز غم اي شيعيان بهاري نيست
مرا ز غصه کنون با بهار کاري نيست
بپا شده است به عالم عزاي دخت نبي
که شيعه را به دل از اين عزا قراري نيست
شکستن در و آن حرمت حريم رسول
به يادم آمد و بر اشکم اختياري نيست
هميشه در همه جا حضرت علي مي‌گفت
مرا چو فاطمه ياري و غمگساري نيست
چو ديده‌ي حسنين و علي و زينب، آه
براي دخت نبي چشم اشکباري نيست
چگونه عيد بگيرم کنون که چون مهدي
ز داغ فاطمه محزون و سوگواري نيست
لباس مشکي خود را به تن کن اي (راضي)
که از تو غير عزا داري انتظاري نيست
شاعر: محمد حسن زاده (راضي اصفهاني)

 

 

 

چگونه عيد بگيرم

دلم گرفته خدايا، چگونه عيد بگيرم؟
رسيده ماتم زهرا، چگونه عيد بگيرم؟
به ياد ماتم مادر، شکسته شد دل مهدي
در اين مصيبت عظمي، چگونه عيد بگيرم؟
عزيز جان پيمبر، انيس و مونس حيدر
شدي فسرده ز غمها، چگونه عيد بگيرم؟
زدند آتش کين بر در سراي تو دو نان
تو سوختي ز غم آنجا، چگونه عيد بگيرم؟
شدي شهيده و بعد از تو دشمنان تو گفتند
عليست بي‌کس و تنها، چگونه عيد بگيرم؟
حسن ز غصه پريشان، حسين غمزده گريان
به ناله زينب کبري، چگونه عيد بگيرم؟
شاعر: محمد حسن زاده (راضي اصفهاني)

 

 

 

ياس کبود

قطعه
در اين بهار که با فاطميه گشته قرين
نسيم و سبزه و گل سوگوار فاطمه‌اند
فقط نه ياس لباس کبود کرده به تن
که لاله‌هاي جهان داغدار فاطمه‌اند
کبوتران حرم سر به زير پر، خاموش
چو بلبلان چمن غمگسار فاطمه‌اند
به قطره قطره شبنم چو بنگري بيني
که شاخه شاخه‌ي گل اشکبار فاطمه‌اند
ز جان و دل همه‌ي شيعيان به شورو نوا
بياد رنج و غم بي‌شمار فاطمه‌اند
(سخا) سعادت عالم نصيب آنهاييست
که عاشق علي و دو ستار فاطمه‌اند

 

 

در مدار چرخ

نوروز جم که باده به جام و سبوي ماست
بلبل به نغمه بر سر گل نوحه‌گر چراست
در چشم غنچه اشک و ز غم لاله سينه چاک
از سوز داغ ناله‌ي مولا که بي‌صداست
گر چه بهار فصل غدير خم و جم است
اما خزان نور دل ختم انبياست
زهرا شبي ز داغ پدر ديده بر نبست
حيران مدينه بار دگر در غم و عزاست
دست عدو گلي ز گلستان جان گرفت
در باغ دل عزاي گل و غنچه‌اش به پاست
يکسو حسن به گريه و سوي دگر حسين
زينب به ناله همدم گلها و لاله هاست
توام چو شد بهار و خزان در مدار چرخ
گويا محرمي دگر و شام نينواست
چنگي دگر به چنگ و به دف پنجه‌اي مزن
جن و ملک به ماتم و عالم عزا سراست
(شايق) به جاي جامه اطلس سيه بپوش
ايام فاطميه که صاحب عزا خداست
شاعر: حسن احمدي (شايق)

 

 

کفو حيدر

عيد نوروز آمد و دل ماتمي ديگر گرفت
ماتمي از بهر کفو حيدر صفدر گرفت
شد مقارن عيد نوروز و عزاي فاطمه
زين تقارن جامعه نيلي جهان در بر گرفت
گر چه دارد احترام اين عيد در نزد همه
بايد اکنون ماتم فرزند پيغمبر گرفت
فاطميون را نباشد شادماني اين بهار
چون که داغ فاطمه آفاق سر تا سر گرفت
بر در بيت الشرف چون دشمنان آتش زدند
از شرار آن دل اهل ولا آذر گرفت
هم حسين و هم حسن گشتند گريان و پريش
دست چون ديدند بر پهلوي خود مادر گرفت
تهنيت نه، تسليت گوييد برهم شيعيان
ز آنکه عالم را غم صديقه اطهر گرفت
گر چه (عبدي) عيد نوروز است و وقت شاديست
اين زمان بايد عزاي عصمت داور گرفت
نوروز علي عبد الهي رهناني (عبدي)
تقارن فاطميه و نوروز
شيعيان عيد آمد و اين عيد توام با عزاست
فاطميه آمد و در هر کجا غوغا به پاست
از براي شيعيان امسال هرگز عيد نيست
چون عزاي دختر خير البشر، خير النساست
اي عزاداران عزاي فاطمه بر پا کنيد
مهدي صاحب زمان در اين عزا صاحب عزاست
فاطميه همزمان گرديد با فصل بهار
جاي تبريک و تحيت تسليت گفتن بجاست
جاي رخت شادماني رخت غم بر تن کنيد
بزم شادي و طرب بر پا نمودن نابجاست
مادر سادات را کشتند از راه ستم
سر به سر عالم از اين جور و جفا ماتم‌سراست
اي (فريور) هر کسي در راه حق کوشش کند
اجر و مزد او به روز حشر در نزد خداست
شاعر: محمد علي فريور

 

 

نوروز در محاق

به پاس حرمت زهرا شما در اين نوروز
کنيد مجلس ماتم به پا در اين نوروز
به محض پاس شعاير کنيد از دل و جان
سخن ز عيد و بهاران رها در اين نوروز
به تن کنيد و به گردن چو ما بياويزيد
لباس ماتم و شال عزا در اين نوروز
سخن ز عشرت و شادي مگوي و محزون باش
براي حضرت خير النسا در اين نوروز
مگر که نيست مدينه ز داغ لاله غمين
گذر به دشت و دمن‌ها چرا در اين نوروز؟
براي آن ستمي کز جفا به فاطمه شد
بنال تا که تواني دلا در اين نوروز
ز شور ساز مخالف از آن حجازي‌ها
بدل به نغمه غم شد نوا در اين نوروز
ببار ابر بهاران و سيل جاري کن
به سان ديده مولاي ما در اين نوروز
لب از طراوت و شادي ببند اي (آذين)

زبان واژه به مويه گشا در اين نوروز
شاعر: سيد مرتضي منصوري (آذين اصفهاني)

 

منبع: کتاب نوروز در محاق فاطمیه

 


انتهای پیام

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر