( 0. امتیاز از )


صدای شیعه: سروده هایی در مدح ام المومنین حضرت خدیجه کبری (علیها السلام)

حافظ آيين الهى
آثم همدانى
اى مظهر آزادى و ايثار خديجه***بر ختم رسل يار وفادار خديجه
اى بـاعـث آزادى و  آزادگـى  زن***اى نام تو يادآور پايندگى زن
ظاهر شده از دامن تو پرتو زهراء***پرورده دامان تو انسيه حوراء
هم اسوه شرم و شرف و پاکى و عفت***هم مادر زهرايى و هم جدّه ى عصمت
در برج مقام تو ملک راه ندارد***گردون به نبى چون تو يکى ماه ندارد
زاسلام زمانى که نبد هيچ پيامى***معلوم نبد هيچ حلالى و حرامى
آثار حقيقت ز کلام تو عيان بود***اسلام درون دل پاک تو نهان بود
چون ديد خداوند همه حسن صفاتت***تغيير بدادى به جهان سير حياتت
در بين همه پادشهان حضرت سرمد***آورد تو را در کنف پاک محمد
حق عشق نبى را بدل پاک تو جا داد***با عشق نبى بر دل و جان تو صفا داد
چون مهر نبى در دل پاک تو نهان گشت***قدر تو فزون تر ز همه کون و مکان گشت
در راه وصالش ز جهان دست کشيدى***قبل از همه بر ختم رسولان گرويدى
از عشق نبودى به دلت صبر و قرارى***کردى به دو صد شوق از او خواستگارى
چون ديد و پسنديد تو را آن گل سرمد***گشتى به جهان همسر مطلوب محمد
ديدى به وجودش چو دو صد حجب و نجابت***دادى به رهش هستى بى حد و حسابت
چون حق بنمودى به تو اين لطف عنايت***کردى تو ز آئينه خداوند حمايت
آنروز که دين را نبدى هيچ پناهى***شد ثروت تو حافظ آئين الهى
مهر تو به جان و دل معبود چو جا کرد***از بين همه فاطمه را بر تو عطا کرد
تو هستى خود را به خدا دادى و او هم***هستى خودش را به تو بخشيد به يک دم
آرى تويى آن شير زن پاک خديجه***مسرور ز تو خواجه لولاک خديجه
اى گشته وجودت به جهان مظهر پاکى***جاى تو نبودى چو در اين عالم خاکى
حق برد از اين دار فنا روح عزيزت***اى خلق جهان ريزه خور خوان کنيزت
بهتر که از اين غمکده رفتى و نبودى***بينى به رخ دختر خود رنگ کبودى
از داغ تو اى نخل اميدِ شه بطحها***جان و دل «آثم» شده زندانى غمها

هم اسوه شرم و شرف و پاکى و عفت
هم مادر زهرايى و هم جدّه ى عصمت

 

صدف فاطمه
احمدى اصفهانى ـ عباس
پس از نام خداى حىّ داور***زبان خامه را سازم معنبر
به مدح مهتر زنهاى عالم***خديجه بانوى با شوکت و فر
به ياد آن زن با عز و عفت***مشام جان کنم هر دم معطر
رساند نام آن بانوى عظما***چو روح تازه ايمان را به پيکر
به درياى فضيلت او صدف بود***که بودش فاطمه يکدانه گوهر
خديجه مادر ام الائمه***همان خيرالنسا زهراى اطهر
خديجه در مقام و منزلت بود***به از آسيه و حوا و هاجر
اگر چه زن ولى مرد آفرين بود***به هر تدبير با مردان برابر
بهين بانوى سرافراز اسلام***که مثلش را نديده دهر ديگر
مهين بانوى با شأن و فضيلت***براى مصطفى شايسته همسر
همان بانوى پيشاهنگ مؤمن***که آوردست ايمان بر پيمبر
نهادى دست بيعت را به دستش***حمايت کرد از او تا به آخر
گذشت از مال مکنت در ره حق***گذشت از هر چه جز راه پيمبر
همه اموال خود را صرف بنمود***براه دين ز روى صدق و باور
ز پشتيبانى و همراهى او***پيمبر گشت بر دشمن مظفر
ز اخلاق رسول و مال اين زن***دگر در جنگها شمشير حيدر
شده اسلام همچون ابر رحمت***به روى سطح عالم سايه گستر
ز بذل مال و جان اين بزرگان***شده اسلام و احکامش مقرر
بلى، از سعى و از ايثار آنها***نمود اسلام عالم را مسخر
وگرنه در زمان جاهليت***شده آئينه ى دلها مکدر
نبود از آدميت غير نامى***جنايت پيشه گان بودند مهتر
خديجه بود در امر رسالت***مُحمّد را مشير و يار و ياور
پى احياى حق و عدل و انصاف***مطيع و همدل و همراز شوهر
چو در شعب ابوطالب گرفتار***شد از ظلم عدو با جمع ديگر
نمود آن خون دلها را تحمل***ولى راضى به راه حى داور
به فکر اعتلاى دين اسلام***اگرچه ظلم بر او شد مکرر
سفارش مى نموده ديگران را***که راضى بر قضا باشند يکسر
به سختى دست و پنجه نرم مى کرد***به درياى گرفتارى شناور
ولى بنمود آنسان استقامت***که رفت و خشت شد بالين و بستر
اگر خواهى بدانى کيست آن زن***نما تاريخ را لختى مصور
به درگاه خدا او آبرودار***شفيع عاصيان در روز محشر
سخن کوتاه گويم «احمدى» فاش***خديجه بر ائمه هست مادر
 


سعى حراء
اَهوَر همدانى ـ حامد
حراء دو چشم تو مى ديد قامتش هر روز***چو کوه سر به فلک پايدار در ره يار
به دوش عاطفه اش سفره اى ز نان و رطب***ميان کام عطشناک او سرود بهار
*    *    *    *    *
حراء دو چشم تو هر روز مى پرستيدش***ميان آنهمه احساس ناب يکرنگى
دمى که آبله پا، بى قرار مى پوييد***هزار باره رهِ پر تلاطم سنگى
*    *    *    *    *
حراء دو چشم تو اُمّيدوار مى ديدش***که باز قصد تماشاى آسمان دارد
نشد که يک سحر از خستگى اش بى لبخند***قدم به خلوت ماه منير بگذارد
*    *    *    *    *
حراء خوش به سعادت ترا که هر شب و روز***تو ميزبان چنين آسمان دلى بودى
چه رازها که به گوش تو خوانده هر وعده***چه رمزها که تو از حق به دوست بنمودى
*    *    *    *    *
سر است از همه عالم به اعتبار گلى***که در کوير، نگاه محمّدش مى کاشت
تمام دار و ندارش فقط محمد بود***رسول نيز در عالم فقط خديجه داشت
*    *    *    *    *
کجاست حضرت حوا که تا وفا گيرد***ز دستهاى کريمانه اش به رسم وفا
کجاست هاجر سعى و صفا که تا بيند***کمى ز سعى خديجه ميان بيت و حرا
*    *    *    *    *
کجاست مريم عذرا که تا قيام کند***به پيش پاى قيامت بپا کننده او
کجاست فرصت يک امتحان که تا بلقيس***تمام ملک بريزد به پاى خنده او
*    *    *    *    *
حريم حرمت ايشان حريم توحيد است***که عشق از دَم ايشان چراغ افروزد
سکوت مى کنم از اين مقال، مى ترسم***که غيرتش پر جبريل شعر را سوزد
 


سه عامل ترويج دين
ايزدى همدانى ـ امير
يا اولى الابصار! اى اهل يقين***اى شما را در زمانه دردِ دين
از سه عامل، دين حق ترويج يافت***نورِ آن بر عالم ايجاد، تافت
اولين عامل بُود در اين ميان***حُسنِ خُلقِ خاتم پيغمبران
حُسن خلقى که خداوند کريم***خوانده آن را در کتابِ خود عظيم
از همين رفتار خوش، با صبر و تاب***خَلق را مجذوبِ خود کرد آن جناب
ضالّين را سوى دارو، ره نمود***باب رحمت بر رخ ايشان گشود
داشت پيغمبر در اين دار فنا***همسرى همچون خديجه باوفا
تکيه گاهى بود از بهر رسول***مادر والاى زهراى بتول
ثروت بانو که بى اندازه بود***در همه آفاق، پرآوازه بود
در تجارت کاروان ها داشت او***جاى، در قصرى مصفا داشت او
خدمت او بود بذل سيم و زر***بهر نشرِ دينِ حىّ دادگر
دومين عامل، همين انفاق شد***دين حق، ترويج در آفاق شد
يار دين شد، دين از او آوازه يافت***دفتر جودو کرم، شيرازه يافت
جز رضاى حق نمى بودش هدف***داد هستِ خويش، در اين ره ز کف
هرچه بودش، بذل کرد آن پاک زن***کز براى خود نماندش يک کفن
سيم و زر گر يافت افزونى، چه سود؟***از هزاران گنج قارونى، چه سود؟
گر نگردد وقف دين، مال و منال***صاحبش را هست در محشر وبال
در رضاى حق اگر گرديد خرج***مى نهد بر صاحبش دادار، ارج
هرکه زر در راه داور مى دهد***حق جزايش دَه برابر مى دهد
سومين عامل بُود نزد ولى***ذوالفقار فاتح خيبر، على
«لا فتى اِلاّ على» در کارزار***در کَفَش «لا سيف، اِلاّ ذوالفقار»
از فداکارىّ آن مرد خدا***مصطفى پيروز شد در غزوه ها
مرحب از شمشير آن شه کشته شد***پيکرش با خاک و خون آغشته شد
او به دست خود در از خيبر گشود***صد گره از کار پيغمبر گشود
لطف حق را آيت عظمى على است***نفسِ «يس»، حامىِ «طه» على است
لاله رويد، از ميان شعله ها***شيعه ى او گر نهد در نار، پا
هرکه را بغض على در دل بُود***طاعتش در حشر، بى حاصل بُود
عشق يعنى: دل به حيدر باختن***حبّ غيرش را، ز سر انداختن
لعن حق بر غاصبين حقّ او***واى بر آن کس کز او گردانْد رو
يا على! اى خواجه ى قنبر مدد***يا على! اى ساقى کوثر مدد
هرچه هستم هرکه هستم، يا على***دل به احسان تو بستم، يا على
اى خدا را ديده و دست و زبان***«ايزدى» را کن عطا سوز بيان( )


 
عشق يعنى: دل به حيدر باختن
حُبّ غيرش را ز سر انداختن
لعن حق بر غاصبين حق او
واى بر آن کس کز او گردانْد رو

بانوى قريش
ايزدى همدانى ـ امير
اى بانويى که خاک رهت مهر خاور است***مِهر تو، مُهر مرحمت حىّ داور است
نامت خديجه، اُسوه ى زن هاى روزگار***عشقت چراغ خانه ى قلب پيمبر است
اوّل زنى که پيرو اسلام شد تويى***ايمان تو، يقين تو مافوق باور است
در مردها نخست حمايتگرِ رسول***داماد تو على است، که فتاح خيبر است( )
از اين سه تن نماز جماعت شروع شد***در مسجدى که خانه ى خلاق اکبر است( )
ديروز بذر دين ز سخاى تو آب خورد***امروز رشد کرده و نخل تناور است
اسلام از سه چيز جهان را فرا گرفت***خورشيدوار بر همه جا نورگستر است
اوّل همان که حضرت حقّش عظيم خواند***يعنى خجسته خُلق نکوى پيمبر است
دوم وسيله، ثروت بى حدّ و حصر توست***کز بذل آن چراغ شريعت، منوّر است
آن ديگر است، تيغِ ستم سوز مرتضى***کاندر مثل به خرمن کفار، آذر است
با کردگار خويش نمودى معامله***هست اين تجارتى که بسى سود آور است
سرمايه را به راه خدا دادى و خدات***بخشيد گوهرى که به هستى برابر است
اين گوهرى که در دو جهان است بى نظير***دُردانه ى تو، فاطمه ى نيک اختر است
تطهير آيتى است به توصيف دخترت***مداح او خداى تعالى به کوثر است
قبل از ولادتش به تو غمخوار و مونس است***دختر هميشه مايه ى آرام مادر است
مى گفت: از غيريبىِ شويت، غمين مباش***پروردگار بر پدرم، يار و ياور است( )
اى بانوى قريش و مشاور به عقل کل***ياد تو چون نسيم سحر، روح پرور است
بر دوستان شخص تو مى کرد احترام***پيغمبرى که از همه ى انبيا سر است
مى بود رزق قلب محمد محبتت***دلداده ى تو بر همه ى خلق، دلبر است( )
در وصف تو «وَ کُنْتُ لَها عاشقاً» سرود***اين ترجمان عاطفه، عشق مصوّر است( )
در ربعِ قرن، زندگىِ باصفايتان***ايثار رکن و گسترش شرع، محور است
فرمود مصطفى که جنان با همه صفا***مشتاق چار بانوى فرخنده گوهر است
اُمّ المسيح، مريم کبرى و آسيه***ديندار بانويى که به فرعون، همسر است
زآن چار سوّمين تويى، اى حامىِ رسول***چارم يگانه دخت تو زهراى اطهر است( )
تو مادر ائمه و بنت خويلدى***جاى ظهور شأن تو، صحراى محشر است
آيد به پيشواز تو خيل فرشتگان***با پرچمى که زينتش «اللّه اکبر» است( )
قصرى به پاس اين همه ايثار و پاکى ات***بهر تو در بهشتِ مصفّا، مقرّر است
در آن سرا براى غم و غصه راه نيست***بر اهل آن سُرور ز سرمد، مقدّر است( )
خاتون عشق، گلشن عصمت، بهار فيض***صديقه ى کريمه، عدوى تو ابتر است
بر شخص تو شبيه ترين کس، حَسن بُود***الحق شباهتش به تو، بر فرق افسر است( )
در کربلا حسين به نيکى تو را ستود***چون مفتخر به جدّه ى خود آن فلک فراست( )
سجاد همه به شام «أنا ابن خديجه» گفت***در خطبه اى که معجزه ى آن سخنور است( )
مهدىّ منتظر بُود از نسل پاک تو***منجىّ منتقم، به جهان دادگستر است
اى پيشتاز قافله ى دين و معرفت***سرچشمه اى که از تو روان، اصل کوثر است
زآن پيشتر که بعثت ختم رسل رسد***بودت يقين امينِ تو آخر پيمبر است( )
قبل از غدير نيز تو در بيعت على***بودىّ و شاهد سخنم حىّ داور است( )
تو باغبان گلبن سبز امانتى***باغ وجود، از گل جودت معطر است
بر مؤمنين دهر، بهين مادر صبور***خورشيدِ فيض، پيش تو از ذرّه کمتر است
در موسم محاصره شد شعب، منزلت***اى آنکه کاخ رفعتت از عرش برتر است
مانند تو رسول خدا همسرى نداشت***اين گفته از پيمبر حق، ثبت دفتر است
فرمود او که: مثل خديجه کجا بُود؟***در بين همسران من، آن يار ديگر است( )
يک سال ديد داغ ابوطالب و تو را***زاين رو سپهر ديده ى او غرقِ اختر است
از داغ تو شکست دل پاک آن عزيز***ديدند در فراق تو چشم نبى تر است
سال عروج روح تو شد عام حزن، چون***محزون، رسول بر تو و بر باب حيدر است
زهرا گريست در غمت، اى بانوى حجاز***بى مادرى شديدترين رنجِ دختر است
آمد کفن براى تو از جانب خدا***احمد کفيل دفن، بر آن پاک پيکر است
در قبر تو نبى به دعا برگشود لب***چون اين وصيت تو به شخص پيمبر است( )
اُسطوره ى شرافت و عشقىّ و عقل ما***ماهى صفت به بحر عطايت، شناور است
مولاتى يا خديجه أغيثينى، الامان***دشمن دوباره در پىِ تشکيل لشگر است
وهابيان که پيرو راه سقيفه اند***هريک به فکر بدعت و انديشه ى شر است
بر آستان پاک تو و جنت البقيع***صدها نشان ز فتنه ى قوم ستمگر است( )
قبر تو داشت، بارگهى روزگار پيش***اکنون ولى به خاک، مزارت برابر است
هرچند بارگاه تو ويران نموده اند***قبرت هميشه سجده گهِ مهر خاور است
در سينه دل به ياد حريم تو مى تپد***در کامِ جان ثناى تو قند مکرّر است
از «ايزدى» نگاه عنايت مکن دريغ***اُمّيدوارِ لطفِ تو، در روز محشر است

بر آستان پاک تو و جنت البقيع
صدها نشان ز فتنه ى قوم ستمگر است
قبر تو داشت، بارگهى روزگار پيش
اکنون ولى به خاک، مزارت برابر است
 


حضرت خديجه
ايزدى همدانى ـ امير
الا اى عصمت داور، خديجه***به ختم الانبيا ياور، خديجه
تو پيش از آن که او گردد پيمبر***نمودى بعثتش باور، خديجه
به قدر و کوثرى مادر ز رتبت***فروغ مشعل خاور، خديجه
تو اوّل بانوى اسلام هستى***نبى را يار، در ايّام هستى
خديجه، معنى ايثار و ايمان***تويى اول زنى کاو شد مسلمان
کنى تا يارى دين محمد***ببستى با خداى خويش پيمان
تو را اين فخر بس، کز خيل زن ها***تو زهرا پروراندى روى دامان
تو معيار سخا و بذل و جودى***تو هم، چون فاطمه مامِ وجودى
الا اى رشته عشقت مطوّل***يقين دارم که در آن روز اوّل
شدى چون ميزبان ختم مرسل***در آن قصر مصفّا و مجلّل
نمودى از دل و جان بر پيمبر***کليد خانه دل را محوّل
نبى هم کاو لواى عشق افراشت***تو را از جان و از دل دوست مى داشت
الا اى مست صهباى الستى***که دل از غير پيغمبر گسستى
در آن تحريم سخت اقتصادى***ز جاه و ثروت خود ديده بستى
سپس با ثروت بى حدّ و حصرت***تو سدّ مشکلات دين شکستى
بسى سختى به راه دين کشيدى***غم و اندوه را بر جان خريدى
الا اى عصمت دادار هستى***که عهد يکدلى با يار بستى
چو شد تحريم، اصحاب پيمبر***پى آن عهد کز اوّل ببستى
سه سال از جور کفّار جفاجو***تو در شعب ابوطالب نشستى
نه تنها زر، ره دادار دادى***که جان را بر سر اين کار دادى
تو اى بانوى والاى قريشى***که هم پيمان آقاى قريشى
نمى دانست کس آنروز، کز حق***دليل فخر فرداى قريشى
چو گشتى همسر آن پاک گوهر***بريدند از تو زن هاى قريشى
دلت خون گشت، اى دلدار احمد***کسى يارت نشد، اى يار احمد
خديجه، دختر حوّا و آدم***به وقت زادن مام دو عالم
نشد چون ياورت کس زار و خسته***نهادى سر به روى زانوى غم
که از امر خدا آندم رسيدند***پىِ خدمت برت، سارا و مريم
تو را هم صحبت و غمخوار گشتند***پرستارِ تو از دادار گشتند
زمان درد و هجرانت سرآمد***ز گنج غيب بهرت گوهر آمد
خدايت دخترى شايسته بخشيد***که او بر خيل زن ها سرور آمد
فروغ ديدگانت بهر احمد***به رتبه در جلالت مادر آمد
تلافى کرد، ايثار تو خالق***شدى مادر تو بر مامِ خلايق
الا اى جود، مسکين در بر تو***که مى گردد کرم بر محور تو
سلام خاص حق را بر تو، جبريل***رسانيده است بر پيغمبر تو
مشام مصطفى را عطر جنّت***رسد از دختر نيک اختر تو
خدا را جلوه در آيينه ات بود***سپهر بُردبارى سينه ات بود
سلام اى محرم راز محمد***طرفدار سرافراز محمد
در آن روزى که پيغمبر شبان بود***خبر بودت ز اعجار محمد
در آن دوران که در موج بلا بود***ز جان بودى تو دمساز محمد
نبى بعد از تو با داغ تو سر کرد***روان بر تربتت اشک بصر کرد
چو شد از سِيْر اين دنياى فانى***بهار زندگىّ تو خزانى
نبودت يک کفن حتّى مهيّا***از آن ثروت که مى بودت زمانى
همى مى کرد بر احوال زهرا***سپهر ديده ات اخترفشانى
کفن شد پيش چشم دختر تو***لباس مصطفى بر پيکر تو
شنيدستم که در ساعات آخر***به اسما گفته اى، با ديده تر
تو مى دانى که در شام زفافش***بُود هردخترى محتاج مادر
بگريم، چونکه هنگام عروسى***ندارد مادرى زهراى اطهر
به اسما گفتى: اى بانوى مذهب***به زهرايم تو مادر باش آن شب
تو گفتى: دخترت ياور ندارد***شب وصلت، به بر مادر ندارد
بسى افغان نمودى زين غم او***تو گويى کاو غمى ديگر ندارد
سزا بُد گريه ات از بهر اين بود***که او ياور به پشت در ندارد
چوطفلش پشتِ در جان هديه مى کرد***به حالش ميخ در خون گريه مى کرد
يکى زد آتشى بر دربِ خانه***که از آن شعله ها مى زد زبانه
يکى بشکست پهلويش ز کينه***يکى زد بر تن او تازيانه
غلاف تيغ آن ديگر به بازوش***برِ چشمِ على زد وحشيانه
عدو بر زخم هاى او نمک زد***فدک را بُرد و زهرا را کتک زد
خديجه، دخترت با آن کمالش***که مى باشد جلال اللّه، جلالش
نبودى بعد احمد تا ببينى***نشان ضرب سيلى بر جمالش
نمى دانم چه شد کاندر جوانى***کمان شد قامت طوبى مثالش
دعا هر وقت آن دلريش مى کرد***ز حق درخواست مرگ خويش مى کرد
نه تنها مقتل او پشت در شد***که زهرا پشت آن در بى پسر شد
نه تنها پهلوى او شد شکسته***شکسته حرمت پيغامبر شد
بگو اى «ايزدى» با ديده تر***کز اين غم چشم حيدر نيز تر شد
قلم مسمار و لوحش سينه گرديد***رخ زهرا کبود از کينه گرديد( )

 
تو اوّل بانوى اسلام هستى
نبى را يار، در ايّام هستى
تو معيار سخا و بذل و جودى
تو هم، چون فاطمه مامِ وجودى


قصيده غراء
ايمانى ـ حافظ
محصول ابر جان تو باران کوثر است***بانو اگر نباشى خورشيد ابتر است
ز خم ضرورت است نگاهى طلوع کن***بر چشم تشنه کام جهانى که مضطراست
باب بهشت حسن، درخانه اى گلى ست***وقتى توخانه دارى و محمود همسراست
اى مادر بزرگ ترين اسوه ى زنان***اين شاهکار دست تو زهراى اطهر است
تو اولين مقلد چشمان احمدى***در مذهب ظهور سلامى که اظهر است
از شمس از حقيقت روز از مکان ماه***نقشى که بر جبين بلندت مقدر است
بانوى سبزپوش سماواتى زمين***مجذوب جامه ى تو بهاران اخضر است
افسوس از فسانه چشمى که بعد تو***غرقاب اشک جارى درياى احمر است
بعد از تو بسط بعثت و برهان يتيم شد***قدر تو از توان شهادت فزون تر است
نقش تو چون هزار سپاه مسلّح است***دارايى تو تالى شمشير حيدر است
اى قامت قصيده غرّاى قدسيان***بعداز تواين نبى است که بى يار و ياور است


اى مادر بزرگ ترين اسوه ى زنان
اين شاهکار دست تو زهراى اطهر است
نقش تو چون هزار سپاه مسلّح است
دارايى تو تالى شمشير حيدر است

 


هاله نور حضرت خديجه(عليها السلام)
حسان ـ حبيب چايچيان
مُحمّد  را نکو همسر خديجه***عزيز قلب پيغمبر خديجه
يقين باشد، پس از زهرا و زينب***بود از هر زنى برتر، خديجه
پناه امتى بود و، نبى را***به روز بى کسى، ياور، خديجه
گهى غمخوار، او هنگام سختى***صفا بخش دل شوهر، خديجه
گهى با خنده ى نوش آفرينش***سُرور قلب آن سَرور، خديجه
ميان دلبران، همتاى او کيست؟***دل «لولاک» را دلبر، خديجه
زنى چون حوريان، مجذوب شوهر***همه آسايش همسر، خديجه
وجود «رحمة للعالمين» را***پرستار و نوازشگر، خديجه
گرفته با ادب، چون هاله ى نور***چراغ وحى را در بر، خديجه
به طوفان بلا، چون کوه، محکم***به کشتى امان، لنگر خديجه
مبارز محرمى، همراز و نستوه***شکوه غم، ز پا تا سر، خديجه
توان بخش صفوف مؤمنان بود***به تنهايى چو يک لشکر، خديجه
چو مى شد سنگباران خانه ى او***به پيش مصطفى  سنگر، خديجه
به شام تار خورشيد نبوّت***بود مهتاب روشنگر، خديجه
وفا و عشق و عفّت، زينت اوست***ندارد غير ازين زيور، خديجه
چه خوش «اللَّه اکبر» گفت و بگذشت***ز جان و مال و سيم و زر، خديجه
همين وارستگى، شايسته ى اوست***چو زهرا  را بود مادر، خديجه
کشد بار عطاى آسمانى***چو باشد مادر کوثر، خديجه
چه کوثر، آنکه يکتا همچو طاهاست***صدف شد بر چنين گوهر، خديجه
ز نامش مادران برخود ببالند***که دارد يک چنين دختر، خديجه
چه خوش باشد غلام خود بخواند***«حسان» را در صف محشر، خديجه


زنى چون حوريان، مجذوب شوهر
همه آسايش همسر، خديجه
کشد بار عطاى آسمانى
چو باشد مادر کوثر، خديجه

 


امّ المؤمنين حضرت خديجه(عليها السلام)
خروش اصفهانى ـ عباس شاهزيدى
ميان غربت دستان مکه سر بر کرد***مُحمّد عربى مکه را منور کرد
پس از گذشت چهل سال آن امين خدا***شروع امر رسالت به حکم داور کرد
به گوش هوش چوکس،آيه اى ازاو بشنيد***خداى را به تمام وجود باور کرد
يتيم مکه گر از مال بهره مند نبود***خداى قادر او را با خديجه همسر کرد
عفاف و پاکى آن بى نظير مادر دهر***دل رسول خداوند را مسخّر کرد
شگفت واقعه اى بود اين نکو پيوند***خداى عشق مه و مهر را برابر کرد
خديجه اى که در او نور فاطمه تابيد***همو که آمدنش خاک را معطّر کرد
بدان که آمدن فاطمه عنايت بود***که بر تمام جهان کردگار اکبر کرد
خدابِپاس گذشتى که در ره دين داشت***خديجه را به زنان قريش سرور کرد
چه رنجها که به جانش خريد بهر خدا***چه خدمتى که به دين آن بلند اختر کرد
تمام هستى خود را به پاى احمد ريخت***خدا براى خديجه چنين مقدّر کرد
اگر که مهر مُحمّد نبود در دل او***چگونه آن همه اندوه و درد را سر کرد
بسوى حق شدو سردرنقاب خاک کشيد***دل رسول خدا را بسى مکدّر کرد
همان عبا که پيمبر در آن تهجّد داشت***خديجه موقع لبيک دوست در بر کرد
درود و رحمت خاصان «خروش» بر او باد***که هر چه داشت فدا در ره پيمبر کرد

شگفت واقعه اى بود اين نکو پيوند
خداى عشق مه و مهر را برابر کرد
چه رنجها که به جانش خريد بهر خدا
چه خدمتى که به دين آن بلند اختر کرد
 


زلال چشمه ساران
دلجو اصفهانى ـ کيوان
زلال چشمه سارانى تو اى بانوى پاکى ها***صفاى آبشارانى تو اى بانوى پاکى ها
قداست از وجود تو به دشت عاطفت جارى است***طراوت زا چو بارانى تو اى بانوى پاکى ها
شميم ذکر نجوايت فضا را کرده عطرآگين***به سبزىّ بهارانى تو اى بانوى پاکى ها
تويى محبوبه ى احمد، تويى سرچشمه ى کوثر***مراد خاکسارانى، تو اى بانوى پاکى ها
تو اى فرزانه بانو در حريم خطّه ى بطحا***صفاى سايه سارانى، تو اى بانوى پاکى ها
تويى مام فضيلت ها، بهشتى سيرتى بانو***نديم غمگسارانى تو اى بانوى پاکى ها
تو اى بنت «خُوَيلِد» اى خديجه اى صديق حق***سر آيينه دارانى تو اى بانوى پاکى ها
زکيّه، راضيه هستى دمادم حضرت زهرا***فيوض بيشمارانى تو اى بانوى پاکى ها
نخستين بانويى هستى که همراه ولى گشتى***على را همجوارانى تو اى بانوى پاکى ها
کرامت موج زن در بحر ايثار و سخاى تو***زلال چشمه سارانى تو اى بانوى پاکى ها
به مرواريد شهوار امامت چون صدف هستى***بر او چشم انتظارانى تو اى بانوى پاکى ها
تو را دامانه کوه «حجون» شد جنّة المأوى***شميم لاله زارانى تو اى بانوى پاکى ها
نه تنها چامه ى «دلجوى» من گل کرده در مدحت***که ممدوح هزارانى تو اى بانوى پاکى ها


قداست از وجود تو به دشت عاطفت جارى است
طراوت زا چو بارانى تو اى بانوى پاکى ها
تويى محبوبه ى احمد، تويى سرچشمه ى کوثر
مراد خاکسارانى، تو اى بانوى پاکى ها

 


قصيده ى مادر زهرا(عليها السلام)
راضى اصفهانى ـ محمّد حسن زاده
سحر به لطف خداوند صاحب گفتار***نهال طبع ظريفم نشسته شد بر بار
ز شوق مدح و ثنايى که آمدم در سر***فتاد توسن دل را به دست عشق افسار
گشوده گشت زبانم به وصف خاتونى***که هست دين خدا را از او بسى آثار
کسى که از سوى حق برنبى رسيده به وحى***به شأن و مرتبه ى او ز جبرئيل اخبار
کسى که پاک نژاد بزرگ مصطفوى***ز دامنش شده بر پا ز رحمت دادار
بزرگ بانوى عالم خديجه ى کبرى***که گشت بهر مُحمّد  ز سوى جانان يار
ز قبل بعثت احمد شناخت گوهر او***ز پاک طينتى خود به لحظه ى ديدار
گرفت مهر پيمبر به قلب پاکش جا***نمود از سر پاکى محبتش اظهار
به ازدواج حبيبش در آمد آن بانو***به رغم خشم حسودان و کينه اشرار
درون عالم خاکى هم اوست اول زن***که بر رسالت احمد نموده است اقرار
تمام ثروت خود را به يارى دين داد***نمود جلب رضاى خدا از اين رفتار
دل چه سنگ صبورش ز مهربانى بود***براى مخزن اسرار خازن اسرار
هم او که جام وجودش از آتش هجران***بسان آينه بگرفته از خدا انوار
براى آنکه بگيرد به دامن پاکش***عطاى کوثر حق را به احمد مختار
اگر چه موقع حمل از حسادت و کينه***شکسته اند دلش را زنان بدکردار
وجود آسيه و ساره، مريم و کلثوم***به وقت حمل شدند از براى او انصار
همين که مادر زهراست بس بود او را***بر آنکه فخر نمايد به ثابت و سيّار
ميان آن همه دشمن که داشت پيغمبر***خديجه بود به امر رسالتش همکار
دل چو آينه اش مى شکست از آلام***براى غربت احمد چو حيدر کرار
درون شعب ابى طالب از وفادارى***چه رنجها که نديد از عداوت کفار
به گرد شمع وجود نبى چو پروانه***نمود طائر جان را به شور و عشق ايثار
به زير بار مرارت به خاطر اسلام***شکست طاقت جانش، شد عاقبت بيمار
چو بست ديده ز دنيا ز ديده احمد***روان شداشک چوباران به ماتمش بسيار
اگر چه محنت بسيار ديده در عمرش***نداده داغ دگر بر نبى چنين آزار
على که خود به عزاى خديجه شد مغموم***براى احمد و زهرا بود همى غمخوار
ز غصه خوردن بابا و داغ مادر بود***شکسته سينه ى زهرا و ديده اش خونبار
بس است در دو جهان از براى تو «راضى»***اگر عنايت زهرا بود بر اين اشعار

 


ام الايتام
رجايى خراسانى
خديجه اى مهين بانوى اسلام***خديجه اى توئى بر مؤمنين مام
خديجه همسر پاک پيمبر***خديجه مادر زهراى اطهر
خديجه اولين مؤمن به قرآن***خديجه بهترين زنهاى دوران
خديجه عاشق دين محمد(ص)***خديجه فانى آئين سرمد
خديجه بعد زهراى مطهر***بود از هر زنى در معرفت سر
خديجه صاحب علم و فضيلت***خديجه حامى قرآن و عترت
خديجه ام الايتام و ارامل***مشار باالبنان و الانامل
بدادى در ره دين مال خود را***براى دين نمودى ترک دنيا
بيا اى مادر زهراى مظلوم***بيا اى ياور اطفال مغموم
نظر بر ميهمانهاى خدا کن***تو حاجات من عاصى روا کن
«رجائى» را ز درگاهت مکن رد***به حق مهدى آل محمد(ص)


خديجه صاحب علم و فضيلت
خديجه حامى قرآن و عترت

 

بانوى بزرگ حرم
روحى همدانى ـ مهدى
اى بانوى بزرگ حرم ام فاطمه***اى سردبير دفتر غم ام فاطمه
اى در کتاب شعر نبى بهترين غزل***اى مادر خداى دلم ام فاطمه
نامت خديجه همسر محبوب مصطفى***کارت هميشه بذل و کرم ام فاطمه
شمشير مرتضى شد و درائى شما***سرمايه نجات امم ام فاطمه
مجموع عشقهاى جهان مثل قطره است***عشق تو بر رسول چو يم ام فاطمه
با خلعت بهشتى و با جامه نبى***بگذاشتى به عرش قدم ام فاطمه
دارم اميد آنکه شفاعت کنى مرا***اى سايه ات به روى سرم اُمّ فاطمه
 


پرتو جاويد
سخا اصفهانى ـ فضل اللّه شيرانى
آيت عز و وقار و مظهر تقوا***پرتو جاويد، شمع محفل طه
مبدأ و سرچشمه زلال حقيقت***محرم اسرار حق، خديجه کبرى
همسر محبوب و باوفاى پيمبر***جده ى سادات، اُمِّ اُمّ ابيها
اوج شرف، آسمان پاکى و ايمان***مشرق نشو و نماى زهره زهرا
معنى ايثار و ترجمان سخاوت***منشاء فکر بلند و منطق گويا
در دل پر نور او صداقت خورشيد***در سر پرشور او کرامت دريا
پيش ز بعثت شناخت قدر محمد***در اثر روح پاک و ديده بينا
بود عليـرغم دشمنان بدآئين***در ره دين راسخ و صبورو شکيبا
چون به محمد رسيد وحى رسالت***از طرف کردگار قادر يکتا
گشت نخستين کسى که پيرو اسلام***بود همان حضرت خديجه کبرى
طبق روايات زان وجود مقدس***فاطمه چون مى گشود ديده به دنيا
از پى ديدارش آمدند ز جنت***آسيه، کلثوم، ساره، مريم عذرا
فاطمه چون زاده شد ز عطر وجودش***گشت فضا سر به سر بهشتِ مصفا
طبع «سخا» طرح اين چکامه چو مى ريخت***خواست مدد از على عالى اعلا

 


صديقه نخست
سُرور اصفهانى ـ حسين
اى بانوى خجسته که شد بخت ياورت***زيرا که گشت سرور اخيار همسرت
کانون وحى را شدى اى بانوى رئوف***محرم چنان که پيک خدا گشت منظرت
بودى صبور چونکه به مشکوى مصطفى***پر گشته است شامه ز صبر معطرت
ماه حجاز بوده اى و مهر پايور***پر شد محيط گر ز حضور منورت
سر بر خط صبورى سر خش گذاشتى***تا شد حضورش، آذين باورت
با اعتقاد روشن و آئينه ضمير***ديدى که هست احمد مرسل پيمبرت
تا هست روزگار ببالى به خويشتن***اى پاک زن خديجه که زهراست دخترت
آن زهره ى هميشه که با چهره ى منير***بخشيده است نور تجلى به محضرت
با امتداد سبز سيادت نموده است***تا جاودان به جلوه گرى باغ اخضرت
باشد هنوز جلوه ى آئين احمدى***پر از نخست نغمه ى اللَّه اکبرت
اين شعر پر ستايش از من قبول کن***پاس وجود احمد و دخت مطهرت
اى بانويى که همسرى ختم انبياء***گرديده است حاصل صبر مظفرت
صديقه ى نخستى و اين نام ارجمند***الهام کرده است خدا بر پيمبرت
تن را بسى به رنج سپردى که از رسول***آيد به عرصه، دختر با جان برابرت
با ازدواج فر و فروغ آور تو شد***روشن تر از هميشه ز اقبال اخترت
اين چامه از «سرور» غماگين قبول کن***اى نيک زن خديجه به زهراى اطهرت
 


افتخار انبياء و اولياء
سعيد اصفهانى ـ رضا صغير
طبع سرشارم به آهنگ حجاز***گشته همچون عندليبى نغمه ساز
دم به دم در عالم غيب و شهود***مى کند سير گلستان وجود
باز مى خواهد کند شيرين دهان***هم به شيرينى کند شرحى بيان
تا شود ثابت که گاهى کردگار***در خزان از يک گل آرد صد بهار
تا گلستانى ز گل بر پا کند***گلشن ايجاد را احيا کند
زين سبب بانويى از سيرت چو گل***شد به کابين مُحمّد  عقل کل
همسرى با عصمت و عفّت کز او***يافت گلزار نبوّت رنگ و بو
کيست اين بانو خديجه نام او***طاير اقبال مرغ بام او
کيست اين بانو که مام روزگار***همچو او دختر نيارد در کنار
کيست اين بانو خدا را آيتى***بر پيمبر همسرى هم صحبتى
کيست اين بانو دُرّ بحر شرف***گوهر درياى عصمت را صدف
کيست اين بانو مُحمّد  شوهرش***حضرت زهراى اطهر دخترش
دخترى کز رتبه باشد افتخار***مادرى را بر امامان کبار
کيست اين بانو که باشد در جزا***افتخار انبياء و اولياء
کيست اين بانو که باشد اين چنين***صاحب جود و کرم اهل يقين
آنکه شد دين مبين کردگار***از وجودش تا قيامت بر قرار
کرد از راه وفا بى ادّعا***هستى خود را به راه دين فدا
چونکه او را ثروت بسيار بود***هم پيمبر را به خوبى يار بود
خواست گردد دين يزدان برقرار***پرچم توحيد گردد استوار
در توان خود فداکارى نمود***مسلمين را از کرم يارى نمود
با چنين عزّت که بودش در عرب***داد تن بر آنهمه رنج و تعب
کرد بر خود محنت و سختى قبول***تا دهد يارى به اهداف رسول
با فداى جان در اين ره ايستاد***تا که نخل قامتش از پا فتاد
گفت از جان مدحت او را «سعيد»( )***تا شود نزد پيمبر رو سپيد
 


زفافيه( )
سيفى شيرازى ـ محمود
بيار باده ساقيا بياد روى دلبرم***سبو سبو بيار مِى ز سلسبيل و کوثرم
ز جام عشق و الفتش بده بده دو ساغرم***به رزم خصم بدمنش بيا نما مظفرم
ز فيض دوست گر رسد بر اين فم سخنورم***اشارت و بشارت و عنايت محمدى(صلى الله عليه وآله)
بر آن سرم که در رهش دمى نثار جان کنم***به طبع نارساى خود نکاح او بيان کنم
که شهر مکه را مگر بهشت جاودان کنم***به وصف غنچه رخش جهان چو گلستان کنم
هزار بيم در دلم که شرح داستان کنم***مگر که هاديم شود ولايت محمدى(صلى الله عليه وآله)
خديجه اى که واقف از کرامت خداستى***خديجه اى که متکى به ذات کبرياستى
خديجه اى که خانه ى دلش پر از صفاستى***خديجه اى که عارف بحق مصطفاستى
پى نکاح حضرتش به عَرض( ) و التجاستى( )***که کسب کرده از شرف درايت محمدى(صلى الله عليه وآله)
محمدى که دين حق به همتش رواج شد***محمدى که خلق را دليل شد، سراج شد
چو بر وجود حضرتش نکاح احتياج شد***خديجه خواستگار وى به امر ازدواج شد
دلش ز عشق و مهر او قرين ابتهاج شد***که بود در وجود او کفايت محمدى(صلى الله عليه وآله)
بگفت با حبيب خود منم در اختيار تو***که اعتبار اين کمين بود ز اعتبار تو
تو برگزيده ى حقى، منم هميشه يار تو***تمام مال و هستيم فداى تو، نثار تو
دلم ز عشق مى طپد، شده پر از شرار تو***مگر ز ذات حق رسد حمايت محمدى(صلى الله عليه وآله)
به جان پاک احمدى نشاط بيکران رسيد***برون ز قصر زوجه شد به خانه کسان رسيد
پيام آن مجلله به جمع دوستان رسيد***به جسم آل هاشمى از اين پيام جان رسيد
نداى بارک از ملک ز هفت آسمان رسيد***که بود بين قدسيان حکايت محمدى(صلى الله عليه وآله)
ندا به اهل مکه شد ز جشن پر جلالِ گل***ز وصلت دو گوهر و دو دُرّ خوش خصالِ گل
سخنوران کلامشان تمام در کمالِ گل***فکنده نور در سما ضياء گل جمالِ گل
بيان مدح شاعران ز عشق در مقالِ گل***همه به فکر و ذکرشان روايت محمدى(صلى الله عليه وآله)
خديجه را چه نعمتى خداى داده از کرم***که در سراى مهر او حبيب حق زند قدم
کرم نگر، عطا ببين، ز ذات پاک ذوالنعم***مگو سرا، مگو حرم، بگو تو روضه ارم
صفا گرفت قصر او، از آن خديو محتشم***که شد ز لطف حق به او عنايت محمدى(صلى الله عليه وآله)
قريشيان خبر شده از آن نکاح بس نکو***پى رضايت پدر به خانه اش نموده رو
به خواستگارى آمده نشسته بهر گفتگو***خويلد از رضايتش نمود کسب آبرو
رساند لطف کبريا خديجه را به آرزو***که شد رضايت پدر رضايت محمدى(صلى الله عليه وآله)
خديجه  اى که قصر او چو روضه ارم شده***به خانه اش هبوط آن گروه محترم شده
به زيب و زينت و حُلل سراى محتشم شده***سرود حمزه خطبه اى که پشت شرک خم شده
خداى شد مؤيدش که صاحب نعم شده***نبود رمز او بجز هدايت محمدى(صلى الله عليه وآله)
الا حصول خطبه شد پى ظهورِ فاطمه***که بود مقصد از ازل حضور پورِ فاطمه
مشيت خداستى پى حضورِ فاطمه***که پر شود ز نور حق جهان ز نورِ فاطمه
بيا بده تو ساقيا مِى طهور فاطمه***که خود بود به امر حق ز آيت محمدى(صلى الله عليه وآله)
خديجه در سُرور شد که خود رسيده بر هدف***تمام اهل مکه را وليمه داده از شعف
کنيزکان چه حُقّه هاى( ) قيمتى بروى کف***بپاى قد احمدى نثار کرده از شرف
حواله گشت ثروتش به نزد شاه لو کشف***که بود در وجود او درايت محمدى(صلى الله عليه وآله)
الا خداى مهربان ز مهر فتح باب کن***به ازدواج امت جوان او شتاب کن
مسير ازدواجشان به موسم شباب کن***عطا نما و جمله را تو داخل ثواب کن
بکام «سيفى» از کرم تو شکّر و گلاب کن***که اين کلام ما بود روايت محمدى(صلى الله عليه وآله)

 


اولين بانوى اسلام
سيفى شيرازى ـ محمود
اى خديجه گل زيباى بهشت***بانوى اعظم والاى بهشت
اى تو اندر فلک عز و جلال***اختر شوکت و خورشيد کمال
نام تو زيب ده محفل عشق***در گلستان وفائى گل عشق
تو دُر بحر سخا و جودى***در عطا هم صفت معبودى
گل ارزنده در ايام توئى***اولين بانوى اسلام توئى
تو که در بين زنان ممتازى***با رسول قرشى همرازى
ميوه و بار و بر توحيدى***در حقيقت ثمر توحيدى
بجلال و به شرف يکتائى***مادر فاطمه زهرائى
فرد اول توئى از خيل زنان***که بياورد به احمد ايمان
در ره عشق تو سودا کردى***وه چه سودا که تو يکجا کردى
مال هنگفت تو با عشق و اميد***صرف گرديد براه توحيد
ثروت و مال تو و تيغ على***اعتبار تو و تبليغ على
هر دو شد رونق دين اسلام***به على و تو ز ما باد سلام
آخرالامر ايا سرو سَهى***دستت از مال جهان گشت تهى
ديگرت محرم اسرار نبود***غير محبوب تو را يار نبود
مرحبا آنکه خدايش يار است***دولت دوست عجب سرشار است
دم جان دادن خود دُر سفتى***در وصايا به پيمبر گفتى
بره عشق منم مدهوشت***کفنم کن به رداى دوشت
عمر پربرکت تو خاتمه بود***در دلت بار غم فاطمه بود
ريخت سيلاب سرشکت ز بصر***که شود فاطمه ات بى مادر
تو نديدى چه ز اعداى تو شد***ظلمهائى که به زهراى تو شد
رفت با کسب فيوضات و نعم***روح پاکت به گلستان ارم
جبرئيل آمد و از نزد ودود***کفن آورد ز جنات خلود
يافتى از بر حق فوز عظيم***داد پاداش خداوند کريم
با چنين رابطه و پيوندت***بوريا شد کفن فرزندت
پيکر پاک حسين سرور دين***ماند بى غسل و کفن روى زمين
دل «سيفى»ست به هجر تو دچار***طلبد از در تو قرب جوار

 

بانوى فرزانه ى عرب
شائق اصفهانى ـ حسن احمدى
آنکه عالم را ز فيض مصطفى روشنگر است***مادر زهراى اطهر همسر پيغمبر است
بانوى فرزانه اى از چار بانوى بهشت***کوثر فضلى که از انهار جنت برتر است
حامى دين خدا و همدم پاک نبى***خاتم پيغمبران  را در رسالت ياور است
نى خديجه  هست تنها همسر ختم رسل***بلکه دامان پر از مهرش ولايت پروراست
آنکه در بحر سخاوت همچو شمشير على***کشتى طوفانى دين خدا را لنگر است
نيست فخرى شهرت ام الفضائل بهر او***مادر زهراى اطهر هم تراز حيدر است
هست خاتون عرب در باغ فردوس برين***از فضيلت بر همه نسوان عالم سرور است
همنشين مصطفى  و سبز پوش اصفياء***مادر ام الائمه چشمه سار کوثر است
هر که در ايثار و جود از او نمايد پيروى***شافعش در روز محشر نزد حىّ داور است
گفت «شائق» دم زنم از مدح ياران رسول ***شاهد اين ادعايم بيت بيت دفتر است
 


آموزگار اخلاص
شفيق اصفهانى ـ ابوالقاسم جندقيان
ز پاکى هست بس والا خديجه***مهين همسر پيمبر را خديجه
جهانى گشت آئين مُحمّد ***حمايت کرد از دين تا خديجه
ندارد دولتش را کس به عقبى***گذشت از ثروت دنيا خديجه
از آنروزى که شد بانوى اسلام***مکان بگرفت در دلها خديجه
حق انديش است و حق کيش است، آرى***همه حق است سر تا پا خديجه
زن و مرد عرب او را ستايند***بود فخر همه بطحا خديجه
ز اُم المؤمنين اخلاص آموز***که باشد آيت تقوا خديجه
بزرگى در حضور اوست کوچک***که از حشمت بود يکتا خديجه
ز حوّا، آسيه، عذرا، و هاجر***بود در مرتبت اولا خديجه
به خاک درگهش نِه روى حاجت***ز بخشش هست بى همتا خديجه
«شفيق» اين بس به عالم عزّ و جاهش***که باشد مادر زهرا خديجه


ز اُمّ المؤمنين اخلاص آموز
که باشد آيت تقوا خديجه

 


جهان معرفت
شهلا اصفهانى ـ صديقه صابرى
دوباره در دلم امروز شورشى برپاست***که سالروز وفات خديجه کُبراست
فضاى خاطرم آنگونه گشته حزن انگيز***که جاى اشک اگر خون رود ز ديده رواست
صديقه، طاهر، مرضيه، پاک بانوئى***که از عفاف نمودار عصمت و تقواست
بزرگ بانوى اسلام کز سخاوت طبع***هميشه در دل تاريخ نام او برجاست
همان حميده خصالى که همسرش «احمد»***همان صدف که گرانمايه گوهرش «زهراست»
وجود فاضله و فيض بخش و باايمان***که از وقار و شرف همسر رسول خداست
همانکه پيش ز بعثت ز چشم دل مى ديد***که نور وحى ز سيماى «مصطفى» پيداست
به خلق و خوى «محمد» ز بسکه عاشق بود***ز جان و دل پى همراهيش بپا برخاست
عزيز داشت خدايش چنانکه در نسوان***ز قدر و عزّ و شرف بى نظير و بى همتاست
پى جلالت و قدرش همين بس است که او***شفيعه همه ى مسلمين بروز جزاست
نثار در ره دين کرد هرچه از خود داشت***جهان معرفت و کوه بذل و بحر سخاست
بوصف جده سادات گفته «شهلا»***بسان قطره باران و ساحت درياست


همان حميده خصالى که همسرش «احمد»
همان صدف که گرانمايه گوهرش «زهراست»

 
اَفْضَلُ نِساءِ الْعَالمينَ اَرْبَعَةٌ
فاطِمَةُ و خَديجَة وَ آسِيَة وَ مَرْيَم

بحر بيکرانه
شهير اصفهانى ـ مصطفى هادوى
آن جلوه ى حقيقت و ايمان خديجه بود***آن مظهر وجاهت نسوان خديجه بود
نيکو زنى که مادر زهراى اطهر است***آن افضل النساء به دوران خديجه بود
آن مادر نمونه و آن بانوى بزرگ***بانوى بانوان جهان آن خديجه بود
آن اسوه ى فضيلت و آن گوهر وجود***آن بحر بيکرانه ى احسان خديجه بود
آن کس که بارسولِ گرامى زِ روى صدق***عمر عزيز بُرد به پايان خديجه بود
آن کس که از براى پيمبر به طول عمر***خدمت نمود از دل و از جان خديجه بود
آن گوهر يگانه «شهيرا» به بحر دين***بر نُه سپهر مهر درخشان خديجه بود
 


بانوى بطحا
صاعد اصفهانى ـ محمدعلى
کيست خديجه انيس و يار مُحمّد ***واله و شيدا و بيقرار مُحمّد
يار وفادار و محرم اسرار***پيرو و همراه حق مدار مُحمّد
مايه ى دلگرمى رسول گرامى***مونس و همراز و غمگسار مُحمّد
بانوى بطحا چراغ محفل طه***همسر دلخواه و جان نثار مُحمّد
اسوه ى ايمان و جانفشانى و ايثار***رونق اسلام و اقتدار مُحمّد
زوج نبى جدّه ى قبيله ى عصمت***مادر سادات و افتخار مُحمّد
گاه ملال و هجوم فتنه ى کفار***مايه آرامش و قرار مُحمّد
ثروت بى حد آن فهميه ى ابرار***بهر رسالت رواج کار مُحمّد
گلبن سرسبز بوستان رسالت***سرو دل آراى نوبهار مُحمّد
هم ز دَم گرم، گرم محفل انسش***هم ز گل چهره لاله زار مُحمّد
همقدم رأى حق صلابت رأيش***همنفس فکر استوار مُحمّد
قدر و مقامش کجا و حد تصوّر***اين است آن قول جان شکار مُحمّد
مثل خديجه زنى دگر نتوان يافت( )***گوش کن اين در شاهوار مُحمّد
«صاعد» از اين چامه شور و شوق تراود***اجر تو با آفريدگار مُحمّد


زوج نبى، جدّه ى قبيله ى عصمت
مادر سادات و افتخار مُحمّد

 


دمساز خورشيد
صائم کاشانى ـ سيد على اصغر
خداجو بانويى گنجينه ى مهر***به جان دمساز با آيينه ى مهر
چه بانويى؟ زلالِ شوق و احسان***بهارستانِ هستى را گلِ ياس
چه بانويى؟ فروغِ آسمانى***که بود اسلام را در اصل بانى
بلند آوازه اى از خاورِ نور***به درياى نجابت، گوهرِ نور
و خورشيدِ کرامت، در سبويش***زلالِ جامِ باور، زآبرويش
خديجه شمسه ى ايوانِ بينش***فروغِ چلچراغِ آفرينش
گرامى همسرِ گنجينه ى راز***از او درسِ محبت گشت آغاز
زرافشان گشت بر خورشيدِ خاتم***ز ايثارش، مسلمانى مسلّم
ز مهرش، پرفروغ آيينه زاران***گهرزا نرگسانِ باغِ باران
سفيرر نور را از جان و دل يار***انيس و مونسِ سالارِ ابرار
و تا روزِ طلوعِ مهرِ قائم***ز جودش، قصرِ ايمان است قائم
ز ما «صائم درودِ بى نهايت***بر آن دمسازِ خورشيدِ هدايت

 


بشارت کوثر
صحّت اصفهانى ـ على شيرانى
درياست محو پاکى گوهر خديجه را***افلاک مات فرّ فراتر خديجه را
در سرزمين وحى زبانزد قداستش***بود از ازل اصالت ديگر خديجه را
انديشه اش بهارى و ذهنش پر از خدا***گلپوش از اوست گلشن باور خديجه را
تا نور حق در آينه ى خويش بنگرد***دادند طبع آينه پرور خديجه را
پيچيد عطر زمزمه از باغ کبريا***آمد شبى بشارت کوثر خديجه را
فرّ و شکوه بى حد و مر داشت حضرتش***داد اعتلا خداى پيمبر خديجه را
آنشب ز غم تمام ملايک گريستند***مژگان ز شوق دوست چو شد تر خديجه را
باليد از او هر آينه حق بر فرشتگان***حشمت نگر به درگه داور خديجه را
روحى است آسمانى و راهى بهاريش***ذهنى چو باغ سبز و معطر خديجه را
بخشيد يک قدح سحر آئينه دار عرش***از چشمه زلال مطهر خديجه را
بزم حضورش انجمن آفتابهاست***ايدل به عرش روکن و بنگر خديجه را
«صحت» سخن ز محرم اسرار سرمدى است***گويم چگونه مدح به دفتر خديجه را


بخشيد يک قدح سحر آئينه دار عرش
از چشمه زلال مطهر خديجه را

 


اسطوره ى عشق و صداقت
صغرا اصفهانى ـ امّ الشعرا
روشنگر زلال حقيقت خديجه بود***درياى بيکرانه ى وحدت خديجه بود
همراز مصطفى به ديار نفاق و کفر***معناى عشق و مهر و عطوفت خديجه بود
اوّل زنى که پيرو اسلام گشت و شد***آغازگر به خدمت و طاعت خديجه بود
در روزگار ظلمت و جهل و فساد و شرک***داراى حُسن خُلق و سخاوت خديجه بود
حق را به حق شناخت و شد همسر رسول***سيراب عشق و تشنه ى رحمت خديجه بود
آن زن که دين پاک پيمبر قبول کرد***شد مادر قبيله عصمت خديجه بود
بيدار و مهربان و دل آگاه و استوار***سرشار از سخا و مروّت خديجه بود
در هر طريق همره و مشفق به شوى خويش***اُسطوره اى ز عشق و صداقت خديجه بود
از دامنش چو فاطمه شد گوهرى پديد***سرچشمه ى زلال امامت خديجه بود
او برترين زن از شرف و افتخار بود***صاحب جمال و شوکت و قدرت خديجه بود
آن زن که امتياز و مقام و جلالتش***در عهد خود نداشت نهايت خديجه بود
آن زن که در طريقت وارستن از جهان***شد صاحب جلال و فضيلت خديجه بود
آن زن که مال و مکنت بسيار خويش را***در راه حق سپرد به راحت خديجه بود
آن زن که با بلندى نفس و علوّ طبع***از مشرکين نمود برائت خديجه بود
آن زن که از قبيله ى دنيا پرست خويش***بگذشت و شد رها ز اسارت خديجه بود
آن زن که بارها ز ره کينه و حسد***از دشمنان شنيد ملامت خديجه بود
آن زن که از گذشتن دنياى بى ثبات***آباد کرد کاخ سعادت خديجه بود
همراز بود و همدل و همصحبت رسول***گنجينه اى ز دانش و حکمت خديجه بود
از مال و جان دريغ به راه خدا نداشت***خواهان بسط حق و عدالت خديجه بود
تنها صلاح خير به گفتار و ذکر نيست***مصداق فعل و روح کفايت خديجه بود
عزّت به تکيه بر زر و مال و منال نيست***رفعت طلب که طالب رفعت خديجه بود
«صغرى» مجوى جز ره تسليم حق رهى***تابع به امر شرع و شريعت خديجه بود


از مال و جان دريغ به راه خدا نداشت
خواهان بسط حق و عدالت خديجه بود

 


بانوى افلاکى
ضمير اصفهانى
زهى مقام رفيع خجسته اختر پاک***که يافت عزّ و شرف از وجود او افلاک
دُرِ خزانه خلقت معين دين مبين***که بر مقام محمد بدى ورا ادراک
خديجه نام و مطهّر ضمير و نيکو خو***که بود همسر نيکو به سيّد لولاک
شنيده ايم که دُرّ آيد از دل دريا***تبارک اللّه از اين دُرّ که شد عيان از خاک
اگر نبود وجود خديجه و کرمش***نمى گرفت عنان دين ز دشمن سفّاک
هزار دشمن خونخوارو خصم دين بودند***که بود ذرّه ناچيز نزدشان ضحّاک
عجب مدار که او همسر محمد شد***قرين هم شده چون مهر و ماه در افلاک
ز داغ او نه همين مصطفى غمين شد و بس***که هست شيعه بعالم ز ماتمش غمناک
«ضمير» کشتى دين مى رسد به ساحل خويش***کند ز خوف اگر ناخدا گريبان چاک
 

يار بى همتا
طاهره ـ رضيان
به حق شيداترين شيدا خديجه***به ذکر حق لبش گويا خديجه
صفاتش اسوه ى زنهاى عالم***به احمد يار بى همتا خديجه
بشد زينت فزاى بزم وحدت***نبودش از عدو پروا خديجه
چو نور حق بروى مصطفى ديد***دلش شد سينه ى سينا خديجه
از آن روزى که شد زوج پيمبر***بر او روحى فدا گفتا خديجه
به دامانش گل احمد بپرورد***که خواندش زهره ى زهرا خديجه
به شأنش مرسل حق اينچنين خواند***که باشد افضل زنها خديجه
تمام هستى اش را کرده ايثار***که گردد دين حق بر پا خديجه
بگفتا «طاهره» در وصفت اين بس***ز تو اسلام شد ابقا خديجه
 

کمال عاطفه
عنقا تهرانى ـ عباس
خديجه همسر پيغمبر خداوندست***که بر وصال نبى از دل آرزومندست
چنان بشوهر خود عرضه محبت کرد***که تا بروز جزا ناگسسته پيوند است
نديده ديده زنى چون خديجه شوهر دوست***که مهر و عاطفه اش بر زنان ما پندست
براه دين خدا داد ثروت خود را***از آن به سنّت احمد زمانه پابندست
بزرگ بانوى اسلام دين و دنيا بود***نهال عشق حق از همتش برومندست
سلام حق به خديجه امين، به احمد داد***نگر مقام خديجه به پيش حق چندست
بدامنش بجهان پرورانده زهرا(عليها السلام) را***که قلب کون و مکان زين وديعه خرسندست
شرف ز احمد و زهرا و مرتضى دارد***که قدر و منزلتش در رهين فرزندست
اگرچه شعر و غزل در زمانه بسيار است***کلام و مدحت «عنقا» بکام ما قندست
 


محبوبه رسول خدا(صلى الله عليه وآله)
غزالى ـ غلامرضا
خديجه همسر و يار پيمبر***خديجه مادر زهراى اطهر
خديجه اولين فرد مسلمان***خديجه اولين شاگرد قرآن
خديجه آنکه حق داده سلامش( )***به ام المؤمنين داده مقامش
خديجه آنکه نسل احمد از اوست( )***خديجه آنکه بود از جان على(عليه السلام) دوست( )
خديجه دِين خود بر دين ادا کرد***تمام هستى خود را فدا کرد
نمود انفاق ثروت آنچه بودش***که حتّى يک کفن ديگر نبودش
کفن آورد، جبريل از برايش***عباى خود پيمبر کرد عطايش
بوقت رفتن از دنيا غمين بود***بفکر رحمة للعالمين بود
غم بى مادرى از بهر زهرا***بيازردى وجود اطهرش را
از آن محبوبه ختم رسالت***«غزالى» دارد اميد شفاعت
 


زنده رود معرفت
فرد اصفهانى
حامى دين محمّد، زينت عرش برين***دستيار مصطفى، بازوى قدرتمند دين
درّ درياى ولا، گنجينه ى مهر و وفا***زنده رود معرفت ، سرچشمه علم اليقين
همدم و همراز و هم آواز و همراهى که بود***همسر و محبوب و هم پيمان ختم المرسلين
نور افکن ، سايه گستر ، همچو مهر و ابر بود***مادر بانوى آب، آن آبيار دشت دين
نور احسان موج مى زد در دل دريائيش***بيگمان دست خدا را داشت او در آستين
روشناى محفل آزادگان شد همچو شمع***آنکه جان بخشيد تا شد زنده اسلام مبين
مادر زهراى اطهر مادر ما نيز هست***زانکه پيغمبر ورا ناميد ام المؤمنين
چون خديجه، مادر گيتى نزائيده است «فرد»***هيچ فردى را چنين بخشنده در روى زمين
 


اسوه ى تقوا
فريور اصفهانى ـ محمد على
سلام ما به خديجه که اسوه ى تقواست***درود ما به خديجه که مادر زهراست
اگر که مريم عذراست مام يک عيسى***خديجه کفو نبى مام يازده عيسى است
بزرگ بانوى اسلام و مادر سادات***که نسل طاهر هاشم از اين ذوالقرباست
فراز مأذنه ها نام حق بلند از اوست***به پاى، دين مُحمّد از او در اين دنياست
وفا و معرفت و صبر واستقامت او***به صفحه صفحه ى تاريخ تا ابد گوياست
مرا چه زهره که مدح ورا کنم عنوان***کسى که مادح او ذات خالق يکتاست
من و مديح خديجه کجا توانم گفت***که مدح او به کتاب اللَّه از الف تا ياست
من و مديح خديجه حديث مور و ملخ***شعار من به روايت چو قطره و درياست
تمام مدح خديجه که شاعران گفتند***هنوز حرف الف در ثناى او انشاست
شميم عطر که از برگ دفترم خيزد***ز فيض قدسى آن پاک بانوى عظماست
اگر قبول شود زين سروده يک مصراع***سپيد روى «فريور» به عرصه گاه جزاست


اگر که مريم عذراست مام يک عيسى
خديجه کفو نبى مام يازده عيسى است
فراز مأذنه ها نام حق بلند از اوست
به پاى، دين مُحمّد از او در اين دنياست


 


آفتاب آسمان سخا
قائمى زمان آبادى ـ على نريمانى
در رثاى خديجه ى کبرى***رخصتى تا کنم سخن انشا
لب گشايم به مدح بانويى***که بود بى نظير و بى همتا
صاحب عزّ و جاه و قدر و مقام***طاعت محض و اسوه ى تقوى
بانويى کز علوّ جاه و مقام***زد سرادق به بام عرش علا
دين مدارى نمونه و نادر***جان نثارى چو کوه پا برجا
گاه بخشايش و عطاورزى***آفتابى در آسمان سخا
همسر با وفاى پيغمبر***مادر مهر پرور زهرا
آنکه مال و منال خويش نمود***صرف دين در ره رضاى خدا
روز و شب از سر صفا کوشيد***تا نماند حبيب حق تنها
افتخار جهان اسلام است***فخر نسوان خديجه ى کبرى
هست از پرتو حمايت او***گر که اسلام مانده پا برجا
با فداکاريش فراتر رفت***نامش از بام گنبد خضرا
دل به دنياى بى ثبات نبست***که بود رو سفيد درعقبى
همه ى عمر با تمام توان***بنده اى بود تابع مولا
من و اوصاف آن خجسته خصال***مَثَل قطره باشد و دريا
عذر تقصير «قائمى» خواهد***حق مطلب اگر نکرد ادا

 


مادر خجسته اثر
قادر اصفهانى
يا حضرت خديجه تو نور هدايتى***آئين مهرورزى و حق را تو آيتى
بنت الخويلدى و خلل ناپذيريت***ثابت نمود اُسوه زنهاى امتى
بهر قبول دين خدا اولين زنى***تنها تويى که بهره ور از اين سعادتى
هم همدم رسولى و هم همدل رسول***الحق که پشتبان بناى رسالتى
هم زوجه ى رسولى و هم مادر بتول***اى پاک زن که ريشه ى نخل سيادتى
ايثار تو به بنيه ى اسلام قوه داد***در اين مقام صاحب ايمان و قدرتى
فخر زنان عالمى از حق شناسيت***داراى اين جلالت و فر تا قيامتى
مريم به چرخ فخر نمايد به خدمتت***از آن به رتبه آينه دار قداستى
هاجر اگر بدامن لطف تو دست زد***ديد از ازل تو صاحب شأن و کرامتى
دامان توست مهد زنى همچو فاطمه***او را نصيب ساخت خدايش چه عزّتى
پرورد دامنت گل سرخ مُحمّدى***بَه بَه چه عزتى، چه شکوهى، چه شوکتى!
دُرّ وراثت نبوى را تويى صدف***کانون کوثرى تو و کان شرافتى
«قادر» اميدوار به لطف و عطاى توست***اى بانوى رئوف، به او کن عنايتى

 


فخر نسوان
قيصر اصفهانى ـ سيّد محمدحسن صفوى پور
مرا که طبع روانى و منطقى گوياست***کنم ثناى جهان بانويى که بس عظماست
تبارک اله از اين معرفت که او دارد***صد آفرين به چنين زن که عاقل و داناست
ميان آنهمه نسوان که آفريده خداى***کدام زن به جهان چون خديجه کبراست
کدام زن به جهان افتخار نسوان است***خديجه دخت خويلد که مادرى بى تاست
کدام زن بر پروردگار محبوب است***خديجه همسر احمد که مظهر تقوى است
خديجه بى مثل است اين سخن پيمبر گفت( )***به فرض بى مثلى همچو دخترش زهراست
ز يمن خلقت او مفتخر بود آدم***ز فضل مقدم او شادمان بسى حواست
چنين زنى شده خواهان احمد مرسل***که از هر آنچه خدا آفريده بى همتاست
چو هست يار مُحمّد  مگو که بى يار است***چو هست همسر احمد مگو که او تنهاست
ببين کمال چنين بانوى گرانقدرى***که نقش مهر و وفا از جبين او پيداست
گذشت و عاطفه و جود و بخشش و ايثار***صفات بارز آن زن به عرصه غبراست
از آن سخاوت بى منتها بود پيدا***که بى نياز از آن مال و مکنت دنياست
تمام هستى خود را به پاى احمد ريخت***فضاى مهبط حق را به زيب و فر آراست
براى احمد محمود دخترى آورد***که فيض بخش به مشکوى حضرت مولاست
براى يارى دين خدا ز جان کوشيد***لواى نهضت حق ز اهتمام او برپاست
به عون رحمت حق کام او روا گرديد***گرفت از قِبَل دوست آنچه را مى خواست
سزاى همسرى او بهشت جاويد است***خداى گفته به قرآن نه اين سخن از ماست
بگو به منطق شيوا ثناى او «قيصر»***که او به اذن مُحمّد شفيعه ى فرداست
 


کانون حيا
ماهر اصفهانى ـ على غفراللّهى
در بحر شرف گوهر والاست خديجه***بر چرخ وفا اختر رخشاست خديجه
فخرش به جهان بس که به تأييد خداوند***جفت نبى و مادر زهراست خديجه
چون همسر احمد بود و مادر زهرا***فخر و شرف آدم و حواست خديجه
عز و شرف و شوکت و والايى و شان را***از اصل گهر يکسره داراست خديجه
معناى گذشت و کرم و بذل و سخاوت***کانون حيا، مظهر تقواست خديجه
با ثروت خود کرد حمايت ز پيمبر***داراى چنين همت والاست خديجه
پرورده چو در دامن خود دخت نبى را***بس مفتخر از ام ابيهاست خديجه
شد دامن مهرش صدف گوهر زهرا***يعنى که دلش غيرت درياست خديجه
شد آب اگر شمع وجودش به ره دين***نامش همه جا انجمن آراست خديجه
در عهد خود از پرتو ايمان به خداوند***الحق که مهين عصمت کبراست خديجه
فرمود نبى: مثل خديجه به جهان نيست***اين قول رسول است که يکتاست خديجه
در راه وفا و کرم و بخشش و احسان***«ماهر» همه دم راهبر ماست خديجه


قال رسول اللّه (صلى الله عليه وآله) :
خَديجَة وَ اَيْنَ مِثْلُ خَديجَة

فرمود نبى: مثل خديجه به جهان نيست
اين قول رسول است که يکتاست خديجه

 


بانوى بادرايت
مراد ـ حسن کاظمى مرادى
خديجه آينه اى در برابر جان داشت***به مهرورزى محبوب خويش ايمان داشت
جمال احمد محمود را به مهر جميل***به لوح سينه ى آئينه اش نمايان داشت
چو عشق آمد و در جان وى تجلّى کرد***به عشق پاک خداداد خويش اذعان داشت
چو بود رشته ى پيوند او به حق ملحق***نظر به جلوه گريهاى حىّ سبحان داشت
به عشق حضرت معشوق داد در ره دين***تمام مکنت و مالى که او فراوان داشت
وراى خصلت حاتم ز مال و ثروت خود***سخاوت و کرم و جود و بذل و احسان داشت
نشد ز سرزنش دشمنان دلش غمگين***که عشق حضرت محبوب در دل و جان داشت
نکرد لحظه اى اظهار ناشکيبايى***ز غصّه اى که به جان از عذاب دوران داشت
به گوش هوش پيام آور مقامى بود***که عشق در دل بيدار وى به فرمان داشت
بهار، پنجره بگشود رو به تحسينش***در آنزمان که چو زهراء گلى به دامان داشت
يگانه بانوى عالم يگانه دختى را***به نام حضرت زهرا  ز لطف يزدان داشت
مرا ببخش اگر نظم من پريشان شد***دل بلاکش من خاطرى پريشان داشت
چو رفت مرغ روانش ز خاک بر افلاک***ز داغ دوريش احمد دو چشم گريان داشت
اگر به خلق نکو داشت چهره اى شاداب***هماره غصّه ى او را به سينه پنهان داشت
نشد جهان تشيّع ز داغ او خاموش***که چون «مراد» به دل آتشى فروزان داشت


بهار، پنجره بگشود رو به تحسينش
در آنزمان که چو زهراء گلى به دامان داشت

 


خاتون پاک
منصورى ـ روح اللّه
خاتون پاک، معنى ايثار و مجد و جود***پاکيزه تر ز اشک، ز شبنم، ز آب و رود
بانويى بى قرينه، ندانم خدا چه سان***يا با کدام رشته سرشت از تو تار و پود
آيا چه ديد چشم تو در چشمه سار نور***تا بر گزيد خدمت او را به هر چه سود
از هر چه داشتى بگذشتى به راه او***گويى گذشت، از أزلت در ضمير بود
قدّيسه اى چو مريم عذرا جهان نداشت***تا آفريد در تو خداوند آن وجود
آنکس که فخر مريم عذراست خدمتش***ناموس حق به روى زمين کوثر شهود
فخرت بس اينکه أم ابيها به دامنت***بنشست و دخترانه غم از چهره ات زدود
آنسان نشست داغ تو بر دل که گوئيا***بنشسته داغ بر جگر لاله ى کبود
مائيم و بى کرانه ى وصفت و مانده ايم***کى بى کرانه را به غزل مى توان سرود
 


سال حزن نبى
ميثم ـ غلامرضا سازگار
اى خو گرفته با نفست عطر احمدى***اى پيشتر ز بعثت احمد مُحمّدى
اى بارها سلام ترا بر رسول خود***ابلاغ کرده ذات خداوند سرمدى
چون شمع در فروغ نبوّت گداختى***پيش از نزول وحى نبى را شناختى
اى بر تو لحظه لحظه سلام پيمبران***خاک در تو سجده گه خيل سروران
پيش از پيمبرىّ پيمبر به روى او***چشم تو ديد آنچه نديدند ديگران
در قلب تو کتاب کمالش نوشته شد***سر خط مادريت به آلش نوشته شد
بى دامن توختم رسل کوثرى نداشت***نخل بلند آرزوى او برى نداشت
حتى على که جان عزيز پيمبر است***در ملک بى حدود خدا همسرى نداشت
اى همدم رسول خدا در نزول وحى***اى دامن تو مرکز نور بتول وحى
تو وصل بر رسول و ز هستى جدا شدى***تو آفتاب بيت سراج الهدا شدى
نيزار وحى مثل على شير مرد داشت***اى شير زن تو تالى شير خدا شدى
دارايى تو هديه به پروردگار شد***در جنگ اقتصاد نبى ذوالفقار شد
تو ديگر و زنان جهان جمله ديگرند***سادات عالمت پسرانند و دخترند
دارايى تو، تيغ على، خُلق مصطفى***در پيشبرد فتح نبوّت برابرند
دامان پاک تو ثمرش يازده وليست***اين رتبه ات بس است که داماد تو عليست
در دور بت پرستى و تاريکى حجاز***بودت رخ نياز به درگاه بى نياز
پيش از نزول وحى الهى تو و على***خوانديد با رسول خدا در حرم نماز
چون تو که با رسول خدا همسرى کند***دُرّ يتيم آمنه را مادرى کند
اى تکيه گاه خواجه ى لولاک شانه ات***اى لحظه لحظه ذکر مُحمّد ترانه ات
بر يازده ستاره ى توحيد، آسمان***روى منير فاطمه خورشيد خانه ات
در بيت آفتاب مه تام کيست؟ تو***اول زن مجاهد اسلام کيست؟ تو
پيغمبر خدا به تو عرض ارادتش***زهراست هم کلام تو پيش از ولادتش
گويى که با تو گرم سخن بود فاطمه***حتى به لحظه هاى غروب شهادتش
با آنکه سالها ز جهان چشم بسته اى***انگار دور بستر زهرا نشسته اى
اى امّ پاکِ اُمِّ پدر، امّ مؤمنين***اى مادر بزرگ امامان راستين
روزى که يار هر دو جهان ياورى نداشت***روزى که آن معين بشر بود بى معين
مردانه ايستادى و کردى حمايتش***تا جاودانه ماند چراغ هدايتش
در مکّه مکرّمه بودى مکرّمه***دشمن شدند با تو دغل دوستان همه
از هست خويش دست کشيدى و ذات حق***بخشيد گوهرى به تو مانند فاطمه
الحق تويى تويى تو که جان پيمبرى***شايسته اى که بهر نبى کوثر آورى
آزرد  اى فرشته ى حق اهرمن ترا***زخم زبان زدند بهر انجمن ترا
از بس که ريخت عطر قداست ز پيکرت***پيراهن رسول خدا شد کفن ترا
از بس بلند بود مقام و جلال تو***گرديد سال حزن نبى ارتحال تو
روح تو در بهشت به پرواز مى شود***درهاى غم به قلب نبى باز مى شود
در فصل خردسالى و آغاز زندگى***بى مادرى فاطمه آغاز مى شود
اشک نبى براى تو اى جان پاک ريخت***با دست خويش بر تن پاک تو خاک ريخت
بارفتن تو يار مُحمّد ز دست رفت***خورشيد روزگار مُحمّد ز دست رفت
شد حمله ور به گلشن دين لشکر خزان***تو رفتى و بهار مُحمّد ز دست رفت
زيبد که با هزار زبان در ثناى تو***«ميثم» دُر قصيده بريزد بپاى تو
 



محرم رسالت
مؤيد خراسانى ـ سيّد رضا
بند اوّل
اى رسول خداى را همدم***در حريم رسالتش مَحرم
اولين زن تويى که قامت بست***در نماز پيمبر خاتم
شوهرت کيست بهتر از عيسى***دختر کيست برتر از مريم
دامنت جاى زهرة الزهرا***که بود نور نيّر اعظم
کهکشانست در رهت مشعل***آفتاب است بر گُلت شبنم
مکه و صخره هاى ستوارش***طائف و نخلهاى سر در هم
عاشق بردباريت همه جا***شاهد جانفشانيت همه دم
بُد ز تيغ على و ثروت تو***که شد اين گونه کاخ دين محکم
يار احمد شدى که تا نشود***يکسر موى از سر او کم
ز خم پاهاى سنگ خورده او***يافت از دست لطف تو مرهم
سربلند از شهامت تو صفا***اشک ريز از مصائبت زمزم
به على و محمّد و زهرا***اشفعى يا خديجة الکبرى
بند دوّم
خيمه ى عشق را عمود تويى***صفت مهر را نمود تويى
در کنار تمامى رحمت***مظهرى بر تمام جود تويى
فاطمه گوهر وجود بود***مخزن گوهر وجود تويى
اولين زن که از زنان رسول***سخن وحى را شنود تويى
اولين زن که با رسول خدا***به رکوع آمد و سجود تويى
با سلام پيمبرى به رُخش***اولين کس که در گشود تويى
آنکه با جبرئيل در هر وحى***آمدش از خدا درود تويى
مادرى که چهار قابله اش***آمد از آسمان فرود تويى
منعمى را که با تهيدستى***کردگارش بيازمود تويى
آنکه در خانه بود و يکدم هم***غافل از رهبرش نبود تويى
باغبانى که شد گل ياسش***بين ديوار و در کبود تويى
به على و محمّد و زهرا***اشفعى يا خديجة الکبرى
بند سوّم
اى خريدار جان پيغمبر***همسر مهربان پيغمبر
احترامى نداشت چون تو کسى***در ميان زنان پيغمبر
در حيات و ممات تو نفتاد***نام تو از زبان پيغمبر
در شب ازدواج زهرايش***وان دل شادمان پيغمبر
آمد از ياد جاى خالى تو***اشک از ديدگان پيغمبر
اى چراغ هميشه تاريخ***در صف دودمان پيغمبر
به وجود تو افتخار کند***همه جا خاندان پيغمبر
هستى خويش را فدا کردى***در ره آرمان پيغمبر
سرزد از مشرق گريبانت***کوثر جاودان پيغمبر
روزگارى بود که دارم من***داغ دارالامان پيغمبر
تا نهم بار ديگر اى مادر***جبهه بر آستان پيغمبر
به على و محمّد و زهرا***اشفعى يا خديجة الکبرى
 


بانوى اول اسلام
نامى اصفهانى
شد چو پشتيبان دين دست گهربار خديجه***يافت اسلام آبرو از بذل بسيار خديجه
در قبول دين حق از هر زنى پيشى گرفت او***گرچه منجر گشت اين سبقت به آزار خديجه
خاطر احمد اگر روزى ز غم آزرده مى شد***مى شد آن روز از سياهى چون شب تار خديجه
معنويت را نداد از دست بهر مال دنيا***در تجارت گرچه رونق داشت بازار خديجه
ثروتش بشکست پشت اقتصاد مشرکين را***آرمان انقلابى داشت پيکار خديجه
کرد با ايثار مال آغاز و راضى بود دائم***گرچه در پايان تهى شد گنج پربار خديجه
بست پيمان وفادارى از اول با مُحمّد***هست آئين خدا مديون رفتار خديجه
پايه ريز پيشرفت دين پس از خُلق مُحمّد***نيروى بازوى حيدر بود و ايثار خديجه
مادر زهراى اطهر بود اين شايسته مادر***آل طاهايند گل هايى ز گلزار خديجه
آنچه را مى گفت اين بانو، عمل مى کرد نيکو***بود گفتار خديجه همچو کردار خديجه
زد به يک سو پرده ى اوهام را فکر نوينش***يافت زن شخصيتى ديگر ز افکار خديجه
تا که شد گلزار دين را آبيار انديشه ى او***غنچه ها بشکفت از گل جوش پندار خديجه
از سجايايش فراوان گفته اند اهل پژوهش***ليک از اين هم بيشتر باشد سزاوار خديجه
کى توانى «ناميا» گويى يکى را از هزاران***هرچه هم توصيف بنمايى ز رفتار خديجه


پايه ريز پيشرفت دين پس از خُلق مُحمّد
نيروى بازوى حيدر بود و ايثار خديجه
زد به يک سو پرده ى اوهام را فکر نوينش
يافت زن شخصيتى ديگر ز افکار خديجه

 


منظومه وفا
بانوى مهر، همسر ممتاز مصطفى***از نور ناب مصطفوى مظهر صفا
پروانهوار گرد محمد به تاب و تب***مجذوب آفتابى و منظومه وفا
همگام اهتمام ابوطالب رشيد***بودى سپر به ختم رسل در بر جفا
پاکيزه گوهرِ صدف توست فاطمه***هستند يازده دُر شهوار در قفا
زهراى تو شفيعه خلق است و کوثر است***وصف تو هست مادر زهرا و قد کفى
آسوده پر کشيدى از اين خاکدان به خلد***تنها تو با عباى نبى کردى اکتفا
هرگز فرامشت نکند شيعه على(عليه السلام)***با تو، خديجه، همسر ممتاز مصطفى( )
 

رباعى و دوبيتى ها

صالحى خمينى ـ حسن
خديجه مادر زهرا بود سلام اللّه***گلى ز مجمع گلها بود سلام اللّه
خديجه بانوى گردون وقار اسلام است***به علم و حلم چو دريا بود سلام اللّه
*    *    *
صالحى خمينى ـ حسن
خديجه اى سبب اعتلا و رونق دين***خديجه اى گوهر بحر عصمت و تمکين
کمال عشق و ارادت، رهين دامن توست***تويى که نيست زنى چون تو حامى آيين
*    *    *
صحّت اصفهانى ـ على شيرانى
عزّ و شرف و شکوه را معنايى***افلاک نشين ز همّت والايى
بانوى عرب، خديجه ى کبرايى***غمخوار رسول و مادر زهرايى
صحّت اصفهانى ـ على شيرانى
بود آينه در بزم سحرنوش چمن***گلبانگ زلال نور در گوش چمن
مى آمد و بود غرق شبنم که بهار***انداخت قباى سبز بردوش چمن
*    *    *
فرد بختيارى ـ حسن آقايى فرد
اى يار وفادار و فداکار رسول***اى همسر با وقار و غمخوار رسول
الحق که خداوند جهان خلق نکرد***هم سنگ تو همسرى سزاوار رسول
*    *    *
ماهر اصفهانى ـ على غفراللّهى
رفتى و غمت مونس جان است هنوز***در سوگ تو اشک من روان است هنوز
اى همدم من خديجه اى راحت جان***زهرا ز غمت اشک فشان است هنوز
*    *    *


ماهر اصفهانى ـ على غفراللّهى
رفتى و رسول هاشمى تنها شد***بعد از تو مدام همدم غمها شد
از داغ تو اى خديجه اى روح روان***زهرا ز فراق، ديده اش دريا شد
*    *    *
مسافر ـ على رضا محمدى
با مال خديجه دين حق اِحيا شد***با رحلت او ختم رسل تنها شد
آن سال که سال حزن ناميد نبى ***پيراهن ماتم به تن زهرا شد
*    *    *
مسافر ـ على رضا محمدى
با مال خديجه دين حق يارى شد***احکام خداوند جهان جارى شد
مرهون خديجه است اسلام نبى***زيرا که به همتش نگهدارى شد

 


انتهای پیام

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر