(
امتیاز از
)
انسیة الحوراء
صدای شیعه:
خدای را نتوان دید جز به چشم رسول رسول را نبود نور چشم، غیر بتول
اگر بتول به چشم رسول نور نبود ندیده بود خدا را کسی به چشم رسول
بلی به دیده بود نور علت دیدن محال باشد تفکیک علت از معلول
نتیجهای که مرا زین قضیه منظور است رواست اینکه به موضوع پی برد محمول(1)
سپس بباید از نور دیدهی احمد خدای را نظر آری به دیدگان عقول
اگر معاینه خواهی جمال حق دیدن به مهر فاطمه مرآت دل نما مصقول(2)
مگو به نور سپهر رسالت اختر بار که بود زهره زهرا چو خور به چرخ رسول
حجاب بی بصری از نظر برافکن دور کز آفتاب فروزان، کند نجوم افول
اگر شفیعه محشر نباشد او بَرِ خلق شفاعت احدی نیست نزد حق مقبول
عُصات(3) را نه اگر عفو او بگیرد دست به قید عصیان باشند تا ابد مغلول(4)
وسیلهای که به دست است ذیل چادر اوست ز وصلهاش به دل پاره حق کنیم وصول
قیام او به قیامت، قیامت دگر است که نیست کس را بی اذن او خروج و دخول
همه سلامت نفس آرزو کنند مگر مراد خلق رسد از رضای او به حصول
تبارک الله ای فر خجسته مولودی که هست گوهر پاکت به نه صدف محمول(5)
غرض وجود تو بوده است خلقت حوا وگرنه کشته آدم نداشتی محصول
به مرسلین اگر از حق وسیله شد ارسال درود حق به تو اندر صحیفه شد مرسول
نبی ندانمت اما به رتبه همچو نبی ذوات اشیا بر طاعتت بود مجبول(6)
اگر مشیمه(7) عصمت ترا خلف میداشت خلافت از پس احمد بدی ترا موکول
از آن به صورت انسیه(8) حق ترا پرورد که شبه کس نکند مر ترا به جای رسول
اگر مقام رسالت جواز داشت نساء ترا به حکم وجود از خدا شدی مبذول
هر آنچه از حق بر انبیا بود شامل بدان عطیه وجود تو نیز شد مشمول
به پاک ذاتی تو خواست حق که بستاید وثاقت آیه تطهیر یافت شأنِ نزول
مکوّنات وجودیّه زوج ترکیباند(9) وجود تو به بساطت نمود جفت قبول
ترا گرفت و جهان را طلاق گفت علی از آن شده است جهان بر هلاکت تو عجول
به یک دو روزه عمر، آن قدر کشیدی رنج که بودهای به جهان از حیات خویش ملول
به دستبوسیِ تو آسمان شده دست آس که تا به خدمت تو خویش را کند مشغول
ز دور باش عفاف تو چشم دشمن کور که بر جناب تو در احتجاج بود فضول
ترا سزد که کنی حکم بر زمان و زمین چه جای آن که بری داوری به نزد جهول
جزای آنکه ترا غصب حق شد از فدکی(10) خدات هر دو جهان را ز لطف داده تیول
همین بس است ز بی اعتباری دنیا که حق حق نشود ثابت از گواه عدول
نکاست قدر تو از آنکه خواست منکوبت ز کردگار به کردار خود شد او مخذول
اگر نبود قضا از رضای تو مأمور قدر به حکم تو از کار کردیش معزول
غرض مدایح تو در خور رهی نبود فضولی است کند وصف، فاضل از مفضول
به کحل(11) مدحت تو دیده عروس سخن ز کلک غافل آگاه دل، شده مکحول(12)
"غافل مازندرانی"
پینوشتها:
1. موضوع و محمول: مبتدا و خبر، منطقیان مبتدا را (موضوع) و خبر، را (محمول) گویند.
2. مرآت دل نما مصقول: آیینه دل را زدوده و پاک و صیقلی کن.
3. عصات (= عصاة = جمع عاصی) گنهکاران.
4. مغلول: غل و طوق عذاب در گردن افتاده.
5. اشاره است به افلاک نه گانه.
6. مجبول: آفریده شده و طبعی و جبلت کرده شده (غیاث).
7. مشیمه: پوست نازکی که بچه طی دوران رحم در آن پیچیده می باشد (نفیسی).
8. انسیه؛ (یا انسیه حوراء) یکی از القاب حضرت زهرا(س) که ناظر است به حدیث نبوی: خلقت فاطمة حوراء انسیه لا انسیه؛ فاطمه زهرا(س) انسانی است فرشته سیرت. (بحارالانوار، ج 43، ص 18 چاپ جدید تهران 1362 ش.)
9. اشاره است به اینکه در جهان از هر چیزی زوج (نر و ماده) آفریده شده است. آیات قرآن در چند جا برین امر دلالت دارد از جمله: «و من کل شیءٍ خلقنا زوجین لعلکم تذکرون.» (آیه ی 49 از سوره ی ذاریات).
10. رک: 4/3.
11. کحل: سرمه. مکحول: سرمه سا، سرمه کشیده.
12. سرمه کشیده.
انتهای پیام