( 0. امتیاز از )

صدای شیعه: شعر آیینی یکی از جریان‌های قوی شعری در میان شاعران فارسی‌زبان در کشورهای مختلف است که کنار دیگر جریان‌های قوی شعری مانند شعر اجتماعی به حیات خود ادامه می‌دهد. در این میان میزان قابل توجهی از  این سروده‌ها به آثار شاعران جوانی اختصاص دارد که با مضامین نو و بدیع‌تر تلاش دارند پا جای پای بزرگان خود بگذارند. هرچند میزان و کیفیت این نوع سروده‌ها در کشورهای مختلف این جغرافیا، با یکدیگر متفاوت است و جریان حاضر گاه بنا بر موقعیت‌های مختلف مانند فرهنگ غالب بر جامعه و ... کم و ضعیف می‌شود، اما با وجود این شعر آیینی یکی از قدرتمندترین جریان‌های شعری است.

در چند سال اخیر توجه به برخی از حوزه‌های شعر آیینی، نسبت به سال‌های گذشته بیشتر شده که از جمله این موارد، بیان سیره و سیرت امام حسن(ع) است. در ادامه یکی از سروده‌های مجتبی روشن‌روان، از شاعران هیئت، که در مدح امام حسن مجتبی(ع) گفته است، منتشر می‌شود:

دیشب گذری کردم از کوچه میخانه
دیدم همه مستان را دیوانه دیوانه

ساقیِ بلاجویان شاداب و لبِ خندان
می داد به سرمستان پیمانه به پیمانه

من بودم و تنهایی در حلقه شیدایی
دستی ز کرم آمد ناگاه روی شانه

گفتا منشین خاموش در محفل ما رندان
برخیز غزل‌خوان شو مستانۀ مستانه

سرمست بخوان یا هو جای نگرانی نیست
مولاست که می بخشد عیدانۀ شاهانه

برخواستم و خواندم یا محسن و یا مُجمِل
ما را بنواز امشب ای لطف کریمانه!

هو هاتفی از یثرب می‌گفت دم مغرب
افطار بفرمایید از سفره جانانه

فرمود کسی مولا فرموده بفرمایید
کردند همه طاعت فرمان ملوکانه

چه سفره رنگینی گسترده به ایوان بود
بسم‌الله هنگام افطار «حسن جان» بود

ای خال و خط و چشمت تصنیف دل‌آرایی
نامت حَسن و حُسنت سرچشمه زیبایی

هم قامت تو موزون هم صورت تو محشر
پا تا سرت ای مولا! مجموعه ی غوغایی

افلاک همی گردد گِرد قد و بالایت
رخسارْ جهان افروز گیسو شب یلدایی

ای روزی هر روزم وابسته به دستانت
ای کاش که رِزقَم را همواره بیفزایی

اوّل قمر طاها اوّل پسر مولا
اوّل ثمر عشق صدیقه کبرایی

ای سفره گسترده وی رحمت بی‌پایان
ما را بنواز امشب ای رأفت زهرایی

کو حاتم طایی تا پیش تو زند زانو
سالار کریمانی تو حاتم طاهایی

ای حِلم خداوندی اسطوره صبری تو
فرمانده بی‌لشکر سردار شکیبایی

رؤیای شب و روزم خورشید دل‌افروزم
عمری است که با عشقت می‌سازم و می‌سوزم

ای نام گران قَدرَت بسم الله قرآن‌ها
وی جنبش لب‌هایت آرامش طوفان‌ها

هر کس غزلی خواند در مِدحَت تو جانا
می‌بندد و می‌سوزد دیوان غزل‌ها را

خورشیدی و چون خورشید سلطانیِ تو محرز
ای سـیطره‌ات حاکم بر سلطه سلطان‌ها

ای میمنۀ هستی در میسره چشمت
وی هم چو علی فاتح در عرصه میدان‌ها

در چـشم بلا خیزت خون همه خوابـیده
ای کشته بالفطره از حُسن تو انسان‌ها

هم عرش تو را خواهد هم فرش تو را خواند
پایی بزن ای عرشی! در گوشه ی ویران‌ها

لب وا کن و لبیکی آهسته بگو آخر
مُردنـد به عشق تو این پاره گریبـان‌ها

در پاسخ این پرسش «الملکُ لِمنْ اَلیوم»
رو سوی تو می‌چرخد انگشت سلیمان‌ها

فریاد زنم محشر از عمق دل مستم
از طایفه عشقم ... مجنون حسن هستم

امشب دل دیوانه بی‌تاب حسن گوید
با دست تهی چشمِ پر آب حسن گوید

عشق تو خیالاتی کرده است مرا آقا
هر شب دل آشفته در خواب حسن گوید

با رحمت و احسانِ چشمانِ پر از خیرت
این عاشق شیدا را دریاب...! حسن گوید

امشب همه ذرات هستی حسنی هستند
خورشید، زُحل، ناهید، مهتاب حسن گوید

کی غلغله می‌افتد؟ در جان همه عالم...
وقتی لبِ عطشانِ ارباب حسن گوید

ذرات به توصیف اوصاف تو مشغولند
سجاده و تسبیح و محراب حسن گوید

ای محور بخشایش در ماه عنایت‌ها
ماه رمضان رب الارباب حسن گوید

ای احسن اسماءِ حُسنای خداوندی
درحُسن تو می بینم غوغای خداوندی


انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر