( 0. امتیاز از )

صدای شیعه: شب و روز دوم ماه محرم، به‌عنوان ورود کاروان عشق به کربلا، در اشعار آئینی ما و روضه‌های مداحان اهل بیت (ع) جلوه گر است و شاعران در این باره، شعرها سروده‌اند.

یکی از این شاعران، عمان سامانی، شاعر بلندآوازه منظومه «گنجینه الاسرار» است که همچنان بعد از سال‌ها، به عنوان یکی از منظومه‌های گرانسنگ شعر عاشورایی می‌درخشد.

او امام حسین(ع) را ساقی سرمستان می‌خواند که به دشت کربلا فرا خوانده شده است:

گوید او چون باده خواران الست
هریک اندر وقت خود گشتند مست

ز انبیا و اولیا، از خاص و عام
عهد هر یک شد به عهد خود تمام

نوبت ساقی سرمستان رسید
آنکه بد پا تا به سر مست، آن رسید

آنکه بد منظور ساقی، مست شد
وانکه دل از دست برد، از دست شد

گرم شد بازار عشق ذوفنون
بوالعجب عشقی جنون اندر جنون

خیره شد تقوا و زیبایی به هم
پنجه زد درد و شکیبایی به هم

سوختن با ساختن آمد قرین
گشت محنت با تحمل، همنشین

ناز معشوق و نیاز عاشقی
جور عذرا و رضای وامقی

لاجرم زد خیمه عشق بی قرین
در فضای ملک آن عشق آفرین

بی قرینی با قرینی شد، همقران
لا مکانی را، مکان شد لا مکان

کرد بر وی باز، درهای بلا
تا کشانیدش به دشت کربلا

و اما یکی دیگر از شاعران آئینی که در این زمینه شعر دارد، حبیب الله چایچیان (حِسان) است که در یکی از شعرهای خود چنین سروده است:

 باز این چه نواست، وز کجا می‌آید؟ 
کاین نغمه به گوش آشنا می‌آید

یا رب چه غبار دلنشینی است که باز
بر لوح دل از خاطره ها می‌آید؟

این کیست، که از قِصه ی پر غُصه ی او
غمهای دگر، به انتها می‌آید؟

این کیست، که بر پرده دل چنگ زند
کز شور غمش، دل به نوا می‌آید؟

او در ادامه همین شعر چنین می‌گوید:

این کیست، که حج خویش، ناکرده تمام
لبیک به لب، به نینوا می‌آید؟

خون در دل عاشقان حق، می‌جوشد
یک لاله عذار حق نما می‌آید

از شهر نبی، مسافری سرگردان
با قافله اش، به کربلا می‌آید

این عاشق سرگشته، حسین است، حسین
کاینجا به مشیت خدا می‌آید

این ذبح عظیم است، که از بیت خدا
با جمله عزیزان به منا می‌آید

اکبر به شتاب، از پی ثار الله
با قلب حسین، پا به پا می‌آید

قاسم که درین سفر به جای حسن است
آید به نظر که مجتبی می‌آید

عباس به پاس محمل خواهر خویش
چون سایه ی زینب، ز قفا می‌آید

گر جنگ و ستیز است، خدایا، در پیش
پس دختر زهرا به کجا می‌آید؟

کس نیست «حسانا» که بپرسد ز رباب
با اصغر شش ماهه، چرا می‌آید؟

حِسان در شعر دیگری هم کربلا را اینچنین معرفی می کند:

باربگشائید، اینجا کربلاست
آب و خاکش با دل و جان آشناست

بر مشام جان رسد بوی بهشت
به به از این تربت مینو سرشت

کربلا، ای آفرینش را هدف
قبله گاه عاشقان از هر طرف

طور عشق است و مطاف انبیا
نور حق اینجاست، ای موسی بیا

جسم را احیا اگر عیسی کند
جان و تن را کربلا احیا کند

گر سلامت رفت، از آتش خلیل
نور ثا الله شد او را دلیل

کربلا، قربانگه ذبح عظیم
عرش رحمان را صراط مستقیم

گر خدا خواهی، برو این راه را
کن زیارت کوی ثار الله را

و اینک بخشی از شعر علی اکبر لطیفیان که کاروان عشق را چنین می بیند: 

همه آیات سوره مریم
همه چون «کاف» و «ها» و «یا» و الی

یوسفان عشیره حیدر
مریمان قبیله زهرا

کعبه می‌بیند و طواف ملک
چشم تا کار می کند این جا

کشتگان حوادث امروز
صاحبان شفاعت فردا

تا به حالا ندیده هیچ کسی
این همه آفتاب در یک جا

هر دلی با دلی گره خورده است
همه مجنون صفت، همه لیلا

از غروب مدینه می آیند
در زمینی به نام کرب و بلا

می‌رسیدند و یاد می کردند
از سر و طشت و حضرت یحیی

حق نگهدار این همه مجنون
حق نگهدار این همه لیلا

 نوبت به محمود ژولیده، مشهور به ژولیده نیشابوری و مروری بر دو شعر او می رسد.  او در یکی از این اشعار، به لرزیدن سرزمین کربلا در زیر قدوم امام حسین (ع) و یارانش اشاره می کند و می سراید: 

 شد زمین و زمان همه درهَم
کربلا چون قدوم دلبر دید

نینوا از مهابتِ سلطان
زیر پای حسین می لرزید

پا ز مرکب چو بر زمین بگذاشت
می زد از آسمان فرشته صَلا

یه ای بر امام نازل شد
قل اعوذ بربّ کرب و بلا

چه شد ای مرکبِ زبان بسته؟ 
که قدم از قدم نَه برداری؟

گوشه ی دیده ات چرا خیس است؟ 
مگر از کربلا خبر داری؟

و اما شعر دیگر او نیز درباره ورود کاروان حضرت اباعبدالله(ع) به کربلا چنین است:

 گلهای اهل بیت به گلزار می رسند
موعودیان به موعد دیدار می رسند

اینجا زمان وصل چه نزدیک حس شود
دلدادگان وصل به دلدار می رسند

این حاجیان که نیمه شب از کعبه آمدند
آخر همه به کوچه و بازار می رسند

این کاروان به قافله سالاریِ حسین
دارند با امیر و علمدار می رسند

گاهی دم از شریعه و گودال می زنند
گاهی به تلّ خاکی و هموار می رسند

ناگاه با برادر خود گفت خواهری
این نخلها به دیده من تار می رسند

این باغهای کوفه چرا نیزه داده اند
این میوه ها چه زود سرِ بار می رسند

یک دختر جلیله به بابا خطاب کرد
این نامه ها که از در و دیوار می رسند

آن هیجده هزار نفر که نوشته اند
آقا بیا، کجا به تو ای یار می‌رسند؟

یک مادری به نغمه لالایی‌اش سرود
حتما به داد کودک گهوار می رسند

ناگه سه ساله بر سرِ دوش عمو گریست
این خارها به پای من انگار می رسند

حالا حسین یک یکشان را جواب داد
اینجا به هم حقایق و اسرار می رسند

اینجا زمین قاضریه، دشت کربلاست
جایی که تیرهای هدفدار می رسند

 تشبیه سرزمین کربلا به معراج، نکته دیگری است که در شعر علی انسانی دیده می‌شود:

بلا جویان سفر طی شد، بُوَد دشت بلا این جا 
فرود آیید از مرکب، بود معراج ما این جا

اگر ما موسم حج از وطن آواره گردیدیم 
چه کاری با صفا، دارد صفایی چون صفا این جا

منم آن باغبان و صد گلستان گل به همراهم 
که در آتش کِشد گلچین همه باغ مرا این جا

فلک کن میزبانان را مُهیّای پذیرایی 
که مهمانان رسیدند و شده مهمانسرا این جا

الا ای پور دلبند علی، دست خدا عباس 
به پای دوست، دستت می شود از تن جُدا این جا

الا ای شبه پیغمبر، زنندت تیغ کین بر سر 
دو تا فرق تو می گردد شود پشتم دو تا این جا.

و اکنون بخشی از شعر وحید قاسمی در این مناسبت:

کاروان بهشتیان آمد
کربلا میهمان نوازی کن
متبرک شدی به عطر حسین
برترین خاک، سرفرازی کن

کربلا دجله را خبر کن زود
قافله با شتاب آمده است
تکه ای ابر سایبان بفرست
شیرخوار رباب آمده است

یاد تیغ و ترنج افتادی
به تو حق می دهم که حیرانی
قد و بالای ِدیدنی دارد
علی اکبراست ... می دانی!؟

بوی شهر مدینه را حس کن
این دو آئینه ی سخا هستند
مثل من بغض کرده ای! آری
یادگاران مجتبی هستند

مثل پروانه گرد ارباب اند
نور چشمان ِزینب کبری
داغ فرزند کربلا سخت است
رحم کن جان ِزینب کبری

از فرات خودت بگو قدری
ساقی این خِیام، عباس است
آب سردی به مشک او برسان
او به قولی که داده حساس است

کربلا! زینب است این بانو
عزتش را مگر نمی بینی!؟ 
هی نگو دشت از چه می لرزد؟ 
هیبتش را مگر نمی بینی!؟

و اما در دو بیت ابتدایی شعر قاسم نعمتی هم چنین می خوانیم:

بوی غم بوی جدایی بوی هجران می رسد
کربلا آغوش خود وا کن که مهمان می رسد

ناقه ام در گل نشسته چاره ای کن یا حسین
دیر اگر آیی کنارم بر لبم جان می رسد

و اما یکی از شاعرانه ترین اشعار این مناسبت از آنِ، محسن عرب خالقی است:

در این دیار هوای نفس کشیدن نیست
رای هیچ پری فرصت پریدن نیست

خدا به داد دل لاله های تو برسد
به ذهن این همه گلچین به غیر چیدن نیست

هزار سرو روان در پی ات روانه شدند
بلند قامتشان حیف قد خمیدن نیست

در این کویر خود ساقی؛ آب می گردد
برای نوگل تو وقت قد کشیدن نیست

لطیف تر ز گل یاس کودکان تو اند
که حقشان به دل خارها دویدن نیست

به التماس بگویم بیا که برگردیم
دل لطیف مرا تاب زخم دیدن نیست

و اینک این گفتار را با شعر «میقات مردان خدا» به پایان می‌آوریم؛ شعری که در آن از نوحه خوانی حضرت آدم (ع) بر امام حسین (ع) سخن به میان آمده است:

ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯿﻘﺎﺕ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺧﺪﺍﺳﺖ 
ﺧﻮﺍﻫﺮﻡ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﮐﺮﺑﻼ‌ﺳﺖ 

ﻋﺸﻖ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﯾﮑﻪ ﺗﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ 
ﺩﺭ ﺩﻭ ﻋﺎﻟﻢ ﺳﺮﻓﺮﺍﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ 

ﺷﻂ ﺧﻮﻥ ﺍﺯ ﺗﯿﻎ ﺟﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
ﺩﺷﺖ ﺍﺯ ﺧﻮﻥ آﺑﯿﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ 

ﺗﺎ ﺩﺭ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻃﺒﻞ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ
ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﻗﯿﺪ ﺳﺮ ﻭ ﺟﺎﻥ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ 

ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﻫﻤﻪ ﺳﺮﻫﺎ ﺟﺪﺍ 
ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﺳﺮﻫﺎ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﺰﻩ ﻫﺎ

ﺍﯾﻦ ﺯﻣﯿﻦ ﮐﻪ ﺳﺠﺪﻩ ﮔﺎﻩ ﺣﯿﺪﺭ ﺍﺳﺖ
ﺍﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺧﺎﮎ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺳﺖ

ﻋﺸﻖ ﺍﯾﻦﺟﺎ ﺣﺮﻑ آﺧﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ 
ﺑﺮ ﺳﺮ ﻫﺮ ﺧﯿﻤﻪ ﺍﯼ ﭘﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ

ﺗﯿﻎ ﻭ ﺳﺮﻫﺎ ﻋﺸﻖ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ
ﻗﻠﺐﻫﺎ ﺑﺎ ﺗﯿﺮ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ

ﯾﺎﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺩﺷﺖ، آﺩﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ 
ﯾﺎﺩآﺍﻥ ﺑﺎ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻏﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ

ﮐﺮﺑﻼ‌ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﻋﺸﻖ ﻭ آﺯﻣﻮﻥ
ﮐﺮﺑﻼ‌ ﯾﻌﻨﯽ ﺷﻨﺎ ﺩﺭ ﺷﻂ ﺧﻮﻥ

ﺍﺻﻐﺮ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺣﺮﻑ ﺍﮐﺒﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ 
ﺩﺭ ﺳﺠﻮﺩ ﻋﺸﻖ ﭘﺮﭘﺮ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ

ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﺮﮒ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ 
ﺗﺸﻨﻪ ﻟﺐ ﻏﺴﻞ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ


انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر