( 0. امتیاز از )

صدای شیعه: هشتم ربیع الاول، سالروز شهادت مظلومانه امام ابامحمد، حسن بن علی الزکی العسکری(ع) است؛ روزی که شاعران آئینی ما هم آن را به سوگ نشسته‌اند.

قاسم نعمتی یکی از همین شاعران است که چندین شعر درباره شهادت آن امام هُمام دارد. او در بخشی از یکی از اشعار خود با اشاره به نام سامرا (در اصل؛ سُرّ مَن رأی؛ یعنی آنچه که بیننده از دیدن آن شاد می شود) و دلگیر بودن آن در این ایام حُزن و ماتم اهل بیت (ع) چنین سروده است:

سامرا، "سُرّ مَن رأی" بودی

چند وقتی است سرد و دلگیری

داری ای خاک پر ز غم کم کم

بوی شهر مدینه می گیری

هر کجا رفته ام دم مغرب

حرم اهل بیت غوغا بود

نه، ولی سامرا غروب که شد

خالی از زائر و چه تنها بود

چلچراغی نبود دور ضریح

فرشهایش تمام خاکی بود

غربت این چهار قبر غریب

از بقیع و مدینه حاکی بود

همه دلخوشی ما این بود

لااقل یک حَسَن، حرم دارد

حال، قبری خراب و ویرانه

پیش این دیده ی تَرَم دارد

عمه و مادر امام زمان

قبرشان گر چه نیمه ویران بود

به خدا پا نخورده چادرشان

نشده رویشان به ضربه کبود

هر کسی رفت حج بیت الله

بست احرام از برای طواف

یاد آقای سامرا باشد

بین هر ناله و دعای طواف

مثل پروانه در طواف شمع

پسری دور بستر بابا

پاک می کرد قطره های اشک

کم کم از دیده ی تر بابا.

 و اما شعر دیگر قاسم نعمتی با ردیف "عسکریین" و اشاره به تخریب مراقد منور امام هادی (ع) و امام عسکری (ع) در سامرا، چنین روایت می کند:

چه خبر از صفای عسکریَین

دل گرفته برای عسکریین

چه خبر از شکوه گنبد او

از دو گلدسته های عسکریین

چه خبر از ضریح و کاشیها

مرقد دلربای عسکریین

مانده از "سُرّ مَن رأی"، گویا

تلّی از خاک، جای عسکریین

همه گریند با امام زمان

در غم روضه های عسکریین

آن بقیع و خرابی اش کم بود

شد اضافه عزای عسکریین

نه ز سرداب مانده آثاری

نه ز ایوان طلای عسکریین

می برم من شکایت این قوم

پیشگاه خدای عسکریین

روضه دارد وجب، وجب خاکش

وای از کربلای عسکریین

نسل اینان ز نسل کوچه بود

شاهدم ناله های عسکریین

گر بگویم میان کوچه چه شد

در بیاید صدای عسکریین

فاطمه زیر دست و پا افتاد

گریه کن، مقتدای عسکریین

منتقم بهر انتقام بیا

یارِ دردآشنای عسکریین.

شعر دیگر در این مناسبت جانسوز، از یوسف رحیمی است؛ شعری که به تخریب مرقد مطهر امام عسکری (ع) توسط مزدوران تکفیری هم اشاره دارد و با روضه کربلا به پایان می رسد:

در نگاهت غروب دلتنگی

آسمانی پر از شفق داری

گرد پیری نشسته بر رویت

ای جوان غریب حق داری

همدم لحظه های تنهاییت

می شود اشکهای پنهانی

تب محراب و بغض سجاده

تا سحر سجده های بارانی

خاطری خسته و پریشان از

شهر دلگیر سایه ها داری

ماه غربت نشین سامرّا

در دل خود گلایه ها داری

هر دوشنبه غبار دلتنگی

کوچه کوچه دیار دلتنگی

قاصدکها خبر می آوردند

از تو و روزگار دلتنگی

ابرها را به گریه می آورد

ندبه هایی که در قنوتت بود

بگو آقا بگو کدام اندوه

راز تنهایی و سکوتت بود

روز جمعه به وقت دلتنگی

می روی از دیار غم اما

صبح یک جمعه می رسد از راه

وارث سرخی شقایقها

ابتدا قبر مادر باران

که در آفاق اشک پنهان شد

بعد ترمیم مرقد خاکیت

گنبدی که گلوله باران شد

نقشه‌ی شوم قتل آئینه

برکات جدید این شهر است

زخمهایی که بر جگر داری

از کرامات تازه ‌ی زهر است

تشنگی، تشنه‌ی لبانت بود

سرخ آمد ترک ترک گل کرد

داغ قلب پر از شراره‌ ی تو

راز یک زخم مشترک گل کرد

خوب شد قدری آب آوردند

تشنه لب جان ندادی آقا جان

بوی کرب و بلاست می آید

السلام علیک یا عطشان

روی تل داشت آسمان می دید

در هجوم سپاه سر نیزه

پیکر ماه ارباً اربا شد

سر خورشید رفت بر نیزه.

او شعر دیگری هم در این مناسبت دارد که چنین است:

افسوس که آئینه نصیبش سنگ است

در کوچه ‌ی بی کسی عجب دلتنگ است

هر روز غروب خون شد قلبش که

این قدر غروب سامرا خونرنگ است

یک عمر غریبی و اسیری سخت است

دلتنگی و بغض و سر به زیری سخت است

از چهره‌ ی تو شکستگی می ‌بارد

در اوج جوانی ات چه پیری سخت است

امروز که صاحبِ عزایت زهراست

چشم همه از غم تو دریا دریاست

داغ تو شکست قامت عالم را

تو رفتی و "سُرَّ مَن رَأی" بی معناست

همچون شب قدر، قدر تو مکتوم است

با تو جَلَوات چارده معصوم است

گفتند به طعنه حج نشد رزقت! نه

کعبه ز طواف روی تو محروم است

با قلب شکسته شرح هجران دادی

یک عمر بهانه دست باران دادی

آن قدر تو "یا حسین عطشان" گفتی

تا آخر کار تشنه لب جان دادی

دل را به مقام قُرب خود راهی کن

سرشار ز عشق و شور و آگاهی کن

گاهی به نگاه خود مرا هم دریاب

یعنی تو مرا "بقیت اللّه"ی کن.

و این هم شعری از علی اکبر لطیفیان در این مصیبت جانکاه:

امروز دیگر سامرا مثل یتیمی

امروز دیگر سامرا آقا نداری

در آسمان آفتابی نگاهت

آن گنبدی که داشتی حالا نداری

دیروز از بال و پر پروانه ی تو

دیدیم زیر خاکها خاکسترش را

عیبی ندارد مرقدت گنبد ندارد

جبریل می سازد برایت بهترش را

ای کاش در اینجا مجالی دست می داد

پای گلوی بی صدای تو بمیرم

یک حجره و یک بستر و یک باغ لاله

خیلی دلم می خواست جای تو بمیرم

با چشمهایی که کبود و تار هستند

روی پسر را بیش از این دیدن محال است

ای تشنه لب با لرزش دستی که داری

آب از لب این ظرف نوشیدن محال است

وقتی لب این کاسه ی پُر آب، آقا

بر آستان تشنه ی دندانتان خورد

از شدت برخورد این ظرف سفالی

انگار لبهای کبودت خیزران خورد.

همراهی در عزاداری با امام زمان (عج) برای داغ جانگداز امام عسکری (ع) هم نکته ای است که در شعر امیرحسین الفت به چشم می خورد:

امروز با تمام توان گریه می کنیم

همراه با امام زمان گریه می کنیم

در پشت دسته های عزا سوی سامرا

در لا به لای سینه زنان گریه می کنیم

شاید نماز ظهر رسیدیم در حرم

آن لحظه با صدای اذان گریه می کنیم

آقا اگر به مرقدشان راهمان دهند

در روضه ی مبارکشان گریه می کنیم

در غصه اسارت مردی که سالها

از او نبوده نام و نشان گریه می کنیم

بر لحظه ای که آب طلب کرد آن امام

ما نیز یاد تشنه لبان گریه می کنیم

هم در گریز روضه موسی بن جعفریم

هم یاد آن شکنجه گران گریه می کنیم

هم در مسیر کوفه و هم در مسیر شام

با روضه های عمه شان گریه می کنیم

خیلی به پیش چشم من این صحنه آشناست

وقتی نشسته ایم چنان گریه می کنیم

شبهای جمعه نیز همین گونه کربلا

ما پا به پای مادرمان گریه می کنیم

اذن دعا دهید که پایان روضه است

تا انتهای مجلستان گریه می کنیم

در ذکر "یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَّد" یم

تا می رسیم آخر آن گریه می کنیم.

 و اما سید حمیدرضا برقعی هم در شعری از مظلومیت زندان برای امام عسکری (ع) پرده برداشته است:

یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست

کُنج زندان بلا گریه ی باران کم نیست

سامرائی شده ام، راه گدایی بلدم

لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست

قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند

بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست

یازده بار به جای تو به مشهد رفتم

بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست

زخم دندان تو و جام پر از خونابه

ماجرایی است که در ایل تو چندان کم نیست

بوسه ی جام به لبهای تو یعنی این بار

خیزران نیست ولی روضه ی دندان کم نیست

از همان دم پسر کوچکتان باران شد

تا همین لحظه که خون گریه ی باران کم نیست

در بقیع حَرَمَت با دل خون می گفتم

که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست.

اینک هم بخشی از شعر سید هاشم وفایی را با هم از نظر می گذرانیم:

هر کس که با ولای تو دل آشنا نکرد

لب تشنه ماند و روی به آب بقا نکرد

چشمی که دید روضه ی نورانی تو را

دیدار باغ خُلد، طلب از خدا نکرد

هرگز نمی رسد به مشامش نسیم عشق

آن کس هوای قبر تو در سامرا نکرد

ای عسکری لقب، که غم تو عظیم بود

دل را غمی چو داغ تو ماتمسرا نکرد

گلها به عمر کوته تو گریه می کنند

یک غنچه لب به خنده ز داغ تو وا نکرد

قربان آن دلی که به شبهای سوز و ساز

حتی به حبس، دامنِ شب را رها نکرد.

و پایان بخش این اشعار، شعری از رضا اسماعیلی خواهد بود:

دارم دلی به سینه، شهید جمال تو

در حسرت تنفس بوی وصال تو

دائم به سینه یاد تو را می‌کنم مرور

بیرون نمی‌ رود ز سر من، خیال تو

داغت نشسته بر دل حسرت نصیب من

خون گریه می‌کند دلم از ارتحال تو

اینجا منم مجاور وسواس اهرمن

آنجا تویی کنار خدا، خوش به حال تو

ما را بخوان به باغ تماشای جلوه‌ ات

تا بشکفیم از نَفَحاتِ جمال تو

تو آسمان عصمت و عشق و کرامتی

خورشید و ماه، آینه دار جلال تو

بنیانگذار سلسله ی لاله‌ ها تویی

بنیانگذار سلسله ی عشق، آل تو

بالا بلند! مانده دلم در نشیب هجر

دستم نمی‌ رسد به فراز وصال تو

امشب غمت تمام دلم را گرفته است

شکر خدا که سیب دلم، گشته مال تو

ای نور عسکری! به خدا می ‌خورم قسم

مهدی بُوَد ادامه ی نور کمال تو

مولای عشق! چشمه ی رحمت، بهار حُسن 

فردا من و شفاعت سبز و زلال تو. 


انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر