( 0. امتیاز از )


صدای شیعه: رباعي با حس و حال حسرت‌گرايي به روزهاي تقسيم شهادت بود که زخم صداي سردار سرمست «روايت فتح» در پرده پرده‌اش موج مي‌زد، او که «صدايش زجنس خاک نبود».... آري مخاطب اين دلوايه سيد شهيدان اهل قلم سيدمرتضي آويني بود و چقدر زيباست از آينه نگاه آويني عشق به جهان پيرامون نگريستن و چشم‌ها را شستن و جور ديگر بايد ديدن.....

گرچه نه پلاک و نه جسد مي‌بينم

بعد از تو هنوز مستند مي‌بينم

ديگر خبر از روايت فتح‌ات نيست

هر هفته دوشنبه‌ها نود مي‌بينم

در دل به سراينده و موضع‌مندي متعهدانه‌اش آفرين گفتم. يکي دو هفته بعد درهاي توفيق به رويم گشوده شد و با سراينده جوان رباعي موصوف، يعني سيدمحمدمهدي ‌شفيعي آشنا شدم. رباعي‌هاي معترض و پرتپش ديگري از اين شاعر طلبه جوان که نزديک به مرز 20 سالگي است و بتازگي سرودن را آغاز کرده خواندم که ذهنم را درگير کرد. لذا تصميم گرفتم يادداشتي شتاب‌آميز بر رباعي‌هايش بنويسم. ناگفته پيداست که قصد اين قلم «نقدنويسي» نيست که ذره‌بين به دست بگيرد و با درنگي بر ايماژها و استعاره‌ها و ترکيب‌ها و... داد سخن دهد.

لابد مي‌پرسيد پس هدف از اين نوشتار کوتاه چيست؟صادقانه مي‌گويم فقط به پاس زيستني زلال که با تک تک رباعي‌هايش داشته‌ام چند سطري مي‌نويسم و از پنجره رباعي‌ها فرداهاي بسيار آفتابي‌تر شاعر را به تماشا مي‌نشينم.

زياد تعجب نکردم وقتي شنيدم بعضي از سايت‌ها سخاوتمندانه! پاره‌اي از اين رباعيات را بدون ذکر نامي از اين شاعر يا به نام مثلا شاعران ديگر چاپ کرده‌اند که در اين عصر نوسانات و آشفته بازار هيچ اتفاقي عجيب نيست!

بگذريم. حسرت‌گرايي به روز‌هاي جبهه و جنگ در جاي جاي رباعي‌هاي شفيعي موج مي‌زند؛

گفتي که دلي تپنده باشم نشدم

روي لب عشق خنده باشم نشدم

از خاک بريدي و پريدي و به من

گفتي نفسي پرنده باشم نشدم

اعتراض به بي‌دردي و ضعف تعهد در بعضي شاعران امروز، درونمايه قابل توجهي از رباعي‌هاي شفيعي را تشکيل مي‌دهد. او براي انتقال اين مفاهيم، علاوه بر حس آميزي و تلفيق تصاوير انتزاعي و حسي از طنزي تلخ بهره مي‌گيرد که تاثير کلامش را دوچندان مي‌کند. به نظر من يکي از مهم‌ترين نقاط قوت شفيعي همين بهره‌گيري موفق از طنز تلخ اجتماعي است که با درونمايه اعتراضي شعرش سخت همخوني و همخواني دارد.

بر شاخه نخل، برگ مو مي‌رويد

در مزرعه برنج، جو مي‌رويد

در جنگل آفت‌زده بعضي‌ها

هر شب دو سه تا شاعر نو مي‌رويد!

***

در حرفه فرهنگ و ادب افتاده

طبعش به خروش و تاب تب افتاده

بايد دو سه تا سپيد سرهم بکند

دارد دو سه تا قسط عقب افتاده!

دايره محتوايي در شعر شفيعي متنوع است و اصيل و ارجمند. نگاه او به عاشورا نيز نگاهي متموج و حماسي است.

وقتي که نشست ماه منشق برني

شد سوره تکوير محقق برني

مصلوب‌ترين جلوه توحيد سرود

شعري به بلنداي اناالحق برني

(هر چند کمبود «را» مفعولي در مصرع سوم کمي آزاردهنده است و به راحتي نمي‌توان از آن گذشت!) شفيعي به اقتضاي طلبگي، اطلاعات خوبي از معارف و فرهنگ ديني دارد که آنها را دستمايه بيان و فرم شاعرانه‌اش قرار مي‌دهد. تلميح به قصه‌هاي قرآني و روايات اسلامي از دستگيره‌هاي زباني اوست؛

هم دل به کفاف مي‌فروشند اينجا

هم عشق و عفاف مي‌فروشند اينجا

آن پيرزن ساده بگو برگردد

يوسف به کلاف مي‌فروشند اينجا

که يادآور بيتي از غزل اهلي شيرازي است؛

يارب اين شهر چه شهريست که صد يوسف دل

به کلافي بفروشند و خريداري نيست

***

زيبايي يوسف نخ پيراهن تو

چشم همه‌شان دوخته بر دامن تو

يک مرتبه پيش چشمشان رقصيدي

خون همه آينه‌ها گردن تو

اما از آفت‌هايي که شفيعي بايد مواظب آنها باشد تکرار يک مضمون در رباعي‌هاي مختلف آن هم به شکلي يکنواخت و خسته‌کننده است. بسامد بالاي «آينه» در کارهاي وي و مضمون‌سازي با آن سند زنده‌اي بر اين مدعاست. براي مثال شفيعي در 30رباعي بيش از 15بار با آينه مضمون‌سازي کرده است. کمبود «را» مفعولي هم به صميميت و رواني پاره‌اي از رباعي‌ها لطمه جدي زده است. بعضي جاها ساختار نحوي هم به شيوه‌اي نا خوشايند به هم خورده است. در مجموع رباعي‌هاي شفيعي فراز و فرود بسيار دارد که در اين مجال کوتاه حوصله پرداختن به آنها نيست. البته از شاعري که يک‌سال است سرودن را جدي گرفته و تازه آغاز شکفتن اوست بيش از اينها توقع داشتن منصفانه نيست.

چکيده کلام؛ به آينده بلند اين شاعر خوش ذوق و صميمي بسيار اميد بسته‌ام. او اسب خود را حسابي زين کرده است تا به افق‌هاي دور دست شعر بتازد و با دست‌هاي سرشار از کشف و شهود‌هاي تازه برگردد. او از عاطفه‌اي قوي سرشار است و انديشه‌اي پويا دارد. آرزومندم که بي‌وقفه حرکت کند و گل‌هاي رنگارنگ و با رايحه‌اي متفاوت را به دوستداران شعر ناب و اصيل تقديم کند. اين سطور شتابناک را با زمزمه دو رباعي ديگر از شفيعي عزيز به پايان مي‌برم و گوش به زنگ اتفاق‌هاي عميق‌تر و شورانگيز‌تر در قلمرو شعرش هستم؛

يک روز پر از شوق پريدن بوده است

اين بال و پري که خسته و فرسوده است

بگذار که در کنج قفس بنشينم

امروز تمام آسمان آلوده است

اي کاش که در مسير مکتب بوديم

از دغدغه خلق لبالب بوديم

در دوره بي‌دردي شاعر‌ها کاش

هم درد و هم آهنگ «مودب» بوديم

محمدحسين انصاري‌نژاد
‌‌ جام‌جم
 


انتهای پیام

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر