( 0. امتیاز از )


در زندگي قبيله اي، که يک جامعه سياسي خرد است، کساني که نسبت به خوانين و مباشران آنها کرنش نمي کردند و سر تعظيم فرود نمي آوردند و يا به روابط ظالمانه ميان خان و رعيت معترض بودند و از دادن ماليات خودداري مي کردند، حاکمان اين جامعه کوچک، براي آن که راحت تر بتوانند چنين افرادي را گوشمالي بدهند و يا حتي از ميان بردارند، ابتدا يک جنگ رواني ظريفي را عليه اين افراد راه مي انداختند و به آنها «ياغي» مي گفتند. ياغي داراي معناي خاصي است؛ يعني کسي که قانون شکن است، از تمدن و زندگي با ديگران فاصله مي گيرد، با هنجارهاي حاکم در مي افتد، ترجيح مي دهد که در جنگل و بيابان زندگي کند و کارش نيز نوعاً دزدي و راهزني است.
بديهي است که در اين جنگ رواني نابرابر، چنين فردي از چشم مردم مي افتد و پس از ترور شخصيت، زمينه براي ترور فيزيکي و يا هر نوع تنبيه ديگر فراهم مي شود. مسلماً در مثال ما، فردي که به نظام ناعادلانه مالياتي و باج و خراج اعتراض مي کند، دزد و راهزن نيست و راهزن واقعي، همان خان است که در روز روشن از همه کس مي برد و به فقير و غني هم رحم نمي کند!
حال بيائيم همين مثال را با کليت جامعه جهاني فعلي منطبق کنيم و رابطه ميان پديده اي به نام «جنبش حزب الله» لبنان را از بدو پيدايش (1982) تاکنون با نظام جهاني مورد بررسي قرار دهيم.
براساس رويکرد مورد اشاره، جنبش حزب الله از همان آغاز شکل گيري، نظام ظالمانه جهاني را به چالش و مبارزه طلبيد؛ نظامي که نه تنها به اشغال لبنان و تعرض هاي مکرر رژيم اسرائيل به اين سرزمين رضايت داده بود، بلکه از متجاوز حمايت هاي مالي، رسانه اي، سياسي و تسليحاتي نيز مي کرد. به همين خاطر، جنبش حزب الله در مقابل نظام ظالمانه جهاني قرار گرفت. اما، اين نظام جهاني چه تعريفي دارد؟
از زمان ظهور حزب الله تا به حال، مرکز ثقل نظام جهاني، غرب بوده و هست؛ در دهه 1980 يعني در سال هاي پاياني نظام دو قطبي، در درجه اول آمريکا و سپس، شوروي (سابق) قواعد حاکم بر نظام بين الملل را ترسيم مي کردند و يا حامي اين قواعد بوده اند و همانطور که مي دانيم، اين دو کشور در حوزه جغرافياي سياسي و حتي طبيعي غرب قرار داشته اند. به عبارت ديگر، فرماندهان و حاکمان نظام جهاني، آمريکايي و در مرحله بعد، اروپايي بوده اند.
با شروع دهه 90 و حذف شوروي از گردونه قدرت بين الملل، نقش آمريکا و انگليس پررنگ تر مي شود و ستاد فرماندهي جهان، به غرب در معناي اخص آن و حوزه انگلوساکسون منتقل مي گردد. در اين مقطع، دو کشور آمريکا و انگليس در رأس نظام سرمايه داري نيز قرار دارند. يک نظام سرمايه داري موفق نيازمند سلسله مراتب و زنجيره محکمي از فرماندهي و فرمانبري است و فقط تعداد انگشت شماري در رأس هرم تصميم گيري قرار دارند.
در روابط قدرت مورد نظر ما، آمريکا در جايگاه فرماندهي قرار دارد و اگر ساختار سياسي جهان را بخواهيم تا حد وضعيت هاي قبايلي تقليل دهيم، اسرائيل نيز نقش مباشر محلي آمريکا (و غرب) را بازي مي کند. بقيه جوامع پنج قاره هم فرمانبر وتحت سلطه باقي مي مانند و تقسيم کار تحميلي سياسي و اقتصادي واشنگتن را مي پذيرند و يا در برابر آن مقاومت مي کنند، با اين توصيف، جايگاه حزب الله هم خود به خود مشخص مي شود؛ جنبشي که به رابطه فرماندهي و فرمانبري ظالمانه موجود معترض است و از آرمان هايش هم عقب نشيني نمي کند.
بااين مقدمه به اين نتيجه مي رسيم که در نظام هاي خان خاني و ديکتاتوري و خصوصاً در يک نظام بين المللي، که ميزان قدرتمندي واحدهاي سياسي، نظم حاکم بر جهان را شکل مي دهد، افراد و يا گروه هايي که نظم موجود را مورد اعتراض قرار مي دهند، به شدت از طرف حاکمان جهاني تخطئه مي شوند، و اين در مورد جنبش هاي حزب الله لبنان و حماس فلسطين نيز کاملاً صحت دارد و همانطور که مي دانيم، اين دو جنبش در صدر فهرست سازمان ها و گروه هاي تروريستي آمريکا و انگليس قرار دارند.
اما، سؤال مهمتر اين است که آيا جبهه گيري غرب عليه حزب الله هميشه ثابت بوده و خواهد ماند؟ و آيا تاکنون موضع آمريکا و انگليس تغييري کرده است و آنها بالاخره از اتهامات ضدهنجاري خود نسبت به اين جنبش دست برمي دارند؟
پرسش در مورد حفظ و يا تغيير موضع غرب نسبت به حزب الله، سؤال مهم و ظريفي است و به نظر مي رسد که براي يافتن پاسخي درست، بايد به پديده «قدرت» در روابط بين الملل توجه کنيم؛ قدرت از يک طرف، گفتمان و قوانين خاصي را بر جامعه و يا کشورها، (البته تا جايي که قدرت تسري مي يابد)، مسلط مي کند؛ ياغي خواندن فرد معترض در يک جامعه قبيله اي، اجراي يک قانون ويژه در کشوري خاص و تحميل تعريفي هدفمند از تروريسم در سطح بين الملل و تصويب قوانين و کنوانسيون هاي مرتبط با آن، از جمله مصاديق اين وجه قدرت هستند.
ما مي توانيم بسياري از تحولات تاريخي را با اين ويژگي قدرت (که گفتمان و قوانين خاص خود را تحميل مي کند) تحليل کنيم.
ويژگي ديگر قدرت، که آن نيز با بحث ما رابطه تنگاتنگي دارد و پاسخ به سؤال دوم را بايد در همين چارچوب جست وجو کرد، «سيال بودن» آن است؛ قدرت و قدرتمند بودن، صفت هميشگي يک فرد و يا يک گروه و ملت نيست و بر همين اساس است که انديشمنداني مثل «ابن خلدون» براي صاحبان قدرت و تمدن ها يک دوره تولد، رشد، بالندگي و مرگ (مثل موجودات زنده) در نظر مي گيرند. درمورد وجود نوع ارتباط و موضعگيري سيال و يک طرفه ميان حاکمان غربي و جنبش حزب الله، در اينجا ما با يک نمودار روبه رو هستيم که در انتهاي يک طيف آن، تخطئه کامل (ياغي، تروريست و...) و در سر طيف ديگر، پذيرش کامل (شريک، همکار، تأثيرگذار) قراردارد؛ اگر حاکمان دراوج قدرت قرار داشته باشند، سعي مي کنند که افراد و گروه هاي تازه به دوران رسيده و معترض را، که نوعاً درمقايسه با حاکمان، ضعيف تر هستند، بي حيثيت و تخطئه کنند، ولي زماني که همين افراد وگروه هاي معترض کم کم قدرتمندتر و مؤثرتر مي شوند، و حاکمان نيز جايگاه مطلق اوليه را به مرور از دست مي دهند، لحن و کلام اين حاکمان نيز عوض مي شود و آنها سعي مي کنند با استفاده از جملاتي چون «نقش و جايگاه تأثيرگذار منطقه اي (و يا داخلي) فلان فرد، سازمان و يا حتي دولت (مثل ايران کنوني) را نمي توان ناديده گرفت»، سعي مي کنند اين عنصر مزاحم را ابتدا به داخل جمع خود (به اصطلاح، جامعه بين المللي) جذب و درمرحله بعد، انرژي تجديد نظر طلبي آن را مهار کنند.
براي کالبد شکافي نمودار نوع نگرش آمريکا و انگليس (حاکمان) به حزب الله لبنان، به عنوان يک جنبش معترض، آن را ذيل سه مرحله زماني تخطئه کامل، مرحله ترديد و مرحله پذيرش کامل بررسي مي کنيم.
طي اين بررسي اگر متوجه شويم که نگاه غرب به حزب الله از ابتدا تاکنون، هيچ فرقي نکرده است، همين دستاورد تحقيقي به تنهايي نشان مي دهد که اصولاً به جايگاه بين المللي آمريکا و انگليس طي اين مدت هيچ خللي وارد نشده و حزب الله کنوني نيز مثل روزهاي اوليه شکل گيري اش ضعيف باقي مانده و طي اين مدت در معادلات منطقه اي و داخلي لبنان، چندان فربه و قدرتمند نشده است. يا به عبارت ديگر، حزب الله هنوز از مرحله نخست (تخطئه کامل) بيرون نيامده است.
شايد بتوان شرايط کنوني ميان حزب الله و غرب را با مرحله ترديد انطباق داد؛ دراين مرحله، کليت غرب(شامل آمريکا، انگليس، کانادا، فرانسه، آلمان، ايتاليا و استراليا) در نحوه موضعگيري نسبت به حزب الله، همصدا نيستند؛ برخي کشورها همچنان مصر هستند که حزب الله را در فهرست سازمان هاي تروريستي نگه دارند، برخي ديگر هم از حساسيت خود مي کاهند و حتي سعي مي کنند با رهبران جنبش مذاکره کنند و ارتباط داشته باشند. يا اينکه يک کشور خاص (مثل انگليس) ممکن است به طور مکرر مواضعش را عوض کند و يک روز نام حزب الله را از فهرست تروريسم حذف و روز ديگر وارد فهرست کند و...البته،مرحله چهارمي هم قابل تصور است و آن موقعي است که جنبش مخالف بتواند قدرت هاي حاکم را نهايتاً حذف کند و خودش (به همراه جريانات و جنبش هاي معترض ديگر) بخواهد نظم جديدي را مستقر سازد، که البته بررسي آن، در اينجا چندان موضوعيت ندارد و مبتني بر احتمال، آرزو، حدس و گمان است و به همين خاطر مورد توجه قرار نمي گيرد.
مرحله تخطئه کامل (2006-1982)
جنبش حزب الله لبنان درسال 1982 شکل گرفت و عناصري از گروه هايي چون حزب الدعوه، جنبش امل و جنبش فتح به رهبري ابوجهاد (خليل الوزير) که از انقلاب اسلامي ايران تاثير پـذيرفته بودند، هسته اوليه آن را تشکيل مي دادند.
آرمان اصلي اين جنبش، مبارزه با رژيم اسرائيل و نجات لبنان از اشغال اين رژيم بود. به همين خاطر، هرچند حزب الله يک جنبش شيعي است، ولي خود را جنبش مقاومت متعلق به همه مردم لبنان مي داند (شيعيان حدود 41 درصد جمعيت لبنان را تشکيل مي دهند).
مبارزان حزب الله با عمليات مکرر و جانفشاني خود، ضربات سختي را متوجه اسرائيل کردند و بالاخره درسال 2000 توانستند نظاميان صهيونيست را مجبور به عقب نشيني از لبنان کنند. علاوه بر اين پيروزي حزب الله، که به اسرائيلي ها براي نخستين بار پس از شکل گيري اين رژيم درسال 1948، طعم شکست را چشاند، درسال 2006 هم حمله يکجانبه ارتش اسرائيل به لبنان، با مقاومت و حملات متقابل مبارزان حزب الله مواجه شد و صهيونيست ها پس از 33 روز جنگ، به اهداف خود نرسيدند و جنگ را متوقف کردند. بعدها نه فقط کارشناسان و کشور هاي بي-طرف حزب الله را پيروز اين نبرد 33روزه اعلام کردند، بلکه خود مقامات وقت تل آويو نيز رسماً اعتراف کردند که شکست خوردند و اين شکست آنقدر محرز و تحقير آميز بود که نهادي به نام کميته «وينوگراد» با هدف کشف علت هاي اين شکست شکل گرفت.
درتمام طول مدت 24 ساله ميان 1982 تا 2006 نگاه آمريکا و غرب به جنبش حزب الله، يکپارچه و ثابت بود، ولي از 2006 به بعد، اين وحدت کم کم از بين مي رود.
در اين مدت 24ساله، قدرت و يا قدرت هايي که مسلط بر نظام بين المللي هستند، سعي مي کنند يک پيشداوري را به عنوان امري بديهي جا بيندازند و آن، «تروريست» بودن حزب الله است. آمريکايي ها و اروپائيان دقيقاً توضيح قانع کننده اي نمي دهند که چرا حزب الله تروريست است و مايل نيستند که ديگران وارد اين مبحث شوند و فقط مي خواهند که اين موضوع به عنوان امر بديهي براي هر قضاوت و تحقيق قرارگيرد. واضح تر اين است که صاحبان قدرت و حاکمان واقعي جهان نمي خواهند که جز اين فکر کنيم؛ آنها مي گويند که حزب الله تروريست است و خوش ندارند که دراين مورد بخصوص، بحث شود و همه تجزيه و تحليل ها بايد روي چاره جويي و روش مقابله با حزب الله متمرکز گردد.
طي اين 24 سال، تقريبا در قريب به اتفاق اخبار، گزارشات، مصاحبه ها، مقالات، پايان نامه ها و تزهاي دکتراي دانشگاه هاي آمريکايي و اروپايي، تروريست بودن حزب الله لبنان يک امر بديهي است! و اين پيشداوري غلط، مبناي تحليل ها و قضاوت هاي بعدي تحليل گران غربي قرار مي گيرد.
در ارتباط با غلبه نگاه تروريستي نسبت به حزب الله در رسانه هاي غربي نياز به اثبات و ذکر مصاديق نيست چرا که تقريبا همه از آن باخبريم. اما، در ميان تحقيقات جدي تر آکادميک که درخصوص اين جنبش صورت گرفته است، يک مورد را به عنوان مطالعه موردي در اينجا شرح مي دهيم و ثابت مي کنيم که نه فقط رسانه هاي غربي بلندگوهاي رايج قدرت هاي مسلط هستند، بلکه چطور شرکت هاي نفتي و اليگارشي (اقليت ثروتمند) حاکم تا عمق دانشگاه ها، نفوذ کرده است و حتي تزهاي به ظاهر علمي در مقاطع دکتري را هم بازيچه سلطه خود مي کند.
«حزب الله در لبنان» عنوان تز دکتراي يک نفر انگليسي به نام «ماگنوس رانستروپ» است؛ رانستروپ در تز خود، ابتدا به چگونگي شکل گيري حزب الله مي پردازد و مي خواهد ثابت کند که حزب الله يک جنبش بومي اصيل نيست، بلکه فرمانبردار تهران است و در چارچوب منافع ايران عمل مي کند.
مهمترين و محوري ترين امر بديهي اين تز، «تروريست» بودن حزب الله است، نويسنده در هيچ جاي تز، به خود زحمت نمي دهد که علت تروريست بودن حزب الله را ثابت کند. براساس ذهنيت اين نويسنده (و بسياري از غربي ها)، افراد و گروه هايي که به هر دليلي منافع و ميراث غرب را مورد تهديد و تعرض قرار دهند، تروريست هستند! از منظر ديگر، اگر شرقي ها به غارت منابع خود و نابودي فرهنگ و همه مواريث خود واکنش نشان دهند و اعتراض بکنند و بجنگند، تروريست هستند! و اين يک امر بديهي است و در آن نبايد چون و چرا کرد، زيرا چون منافع آمريکا و غرب را به خطر انداخته اند. به همين خاطر است که شکل گيري و بالندگي حزب الله لبنان، براي غرب به يک مسئله بزرگ و وحشت آور تبديل شده است.
در تز رانستروپ که صفت آکادميک را يدک مي کشد، بررسي در مورد علت اصلي احساسات ضدغربي حزب الله لبنان، حلقه مفقوده آن است و يا توضيح نمي دهد که ارتش اسرائيل به چه حقي بايد کشور مستقلي مثل لبنان را در اشغال خود داشته باشد، يا نمي گويد که چرا بايد حزب الله را که در درون خاک خود عليه اشغالگران و حاميان آنها مي جنگد، تروريست خطاب کرد.
اين تز نوع نگرش دنياي غرب نسبت به مسايل خاورميانه و حزب الله را منعکس مي کند و متضمن بديهيات نادرست و جنگ رواني است. مسلما وقتي مفروض ها و بديهيات يک تحقيق و يا گزارش و گفت وگو نادرست باشد، نتيجه اين تحقيق، چيزي جز تحريف تاريخ و وارونه جلوه دادن تحولات جاري، چيز ديگري نمي تواند باشد و اين يگانه راهبرد غربي ها در 24 سال موردنظر بوده است.
مرحله ترديد (از 2006 به بعد)
همانطور که اشاره شد، در مرحله تخطئه کامل، هم جبهه غرب عليه جنبش حزب الله متحد و يکپارچه بود و هم نوع جبهه گيري و اتهامي که متوجه اين جنبش مي کردند، يکي و مشترک بود.
اما، پس از جنگ 33 روزه سال 2006، که قدرت حزب الله و جايگاه برتر اين گروه در ساختار سياسي و اجتماعي لبنان به همگان نشان داده شد، کشورهاي غربي در مورد نوع موضعگيري شان به ترديد افتادند و در جبهه آنها شکاف افتاد. برخي تصميم گرفتند ميان جناح هاي سياسي و نظامي حزب الله فرق بگذارند و اين جنبش را از فهرست تروريستي خود خارج و با سران آن گفت وگو کنند. ساير کشورها نيز همچنان بر موضع قبلي خود پافشاري کردند.
اين شکاف و اختلاف و تغيير موضع غربي ها، به خاطر اين نبود که حزب الله از آرمان ها و اهدافش دست برداشته و به زعم غربي ها، «رفتارهاي مشکل ساز» خود را عوض کرده است، بلکه محصول تغييرات در قطب هاي قدرت بوده است؛ حزب الله در جنگ 33 روزه نشان داد که قدرتمند است و در مقابل، ضعف اسرائيل بر ملا شد و حاميانش هم به دلايل بسياري نتوانستند کاري بکنند؛ اين تغيير در روابط يکسويه موجود، مواضع جبهه مقابل حزب الله را هم تغيير داد، درغير اينصورت، تحولات به سمت حذف کامل حزب الله در صحنه سياسي لبنان و منطقه پيش مي رفت.
اما اينکه چرا ما از بروز شکاف در جبهه يکپارچه غربي ها و تغيير مواضع برخي از آنها نسبت به حزب الله سخن مي گوئيم، لازم است که برخي از وقايع مرتبط را در اينجا ذکر کنيم.
در تاريخ 13 ژوئن سال جاري ميلادي (24/3/88) «خاوير سولانا» مسئول سياست خارجي اتحاديه اروپا، با «حسين حاج حسن»، يک مقام سياسي حزب الله لبنان و يکي از 11 نماينده وقت اين جنبش در پارلمان اين کشور، در بيروت ديدار و گفت وگو کرد. براساس گزارش بي بي سي، سولانا پس از اين ديدار گفت: حزب الله بخشي از زندگي سياسي لبنان است و در پارلمان اين کشور نماينده دارد.
دولت انگليس نيز از اوايل سال جاري ميلادي (زمستان 1387) علاقه مندي اش را به ايجاد ارتباط با شاخه سياسي حزب الله اعلام کرده بود و بالاخره هم خانم «فرانس گي»، سفير انگليس در لبنان 29 خرداد ماه گذشته با «محمد رعد» مقام ارشد حزب الله و نماينده ديگر اين جنبش در مجلس ديدار و گفت وگو کرد. چند روز بعد آمريکا به اين اقدام انگليس واکنش نشان داد و در روز 10 تير روزنامه «شرق الاوسط» به نقل از يک مقام وزارت خارجه آمريکا مي نويسد: واشنگتن از تفاوت گذاري لندن ميان شاخه هاي نظامي و سياسي حزب الله تعجب مي کند و اين تفاوتي که آنها مي بينند، کاخ سفيد ميان رهبري يکپارچه حزب الله نمي بيند. اين مقام آمريکايي تأکيد کرد که واشنگتن هنوز حزب الله را يک سازمان تروريستي مي داند.
شيخ «نعيم قاسم» معاون دبيرکل حزب الله، فروردين گذشته طي مصاحبه با روزنامه آمريکايي «لس آنجلس تايمز» گفت: طي سالهاي گذشته تصور غرب در مورد حزب الله تغيير کرده است. حتي دولت ها به دلايلي، شروع به ايجاد ارتباط با حزب الله کردند و ديدارهايي داشته اند... اين نشان مي دهد که مقاومت اسلامي (جنبش حزب الله) غرب را متقاعد کرده است يک جنبش محبوب، مستحکم و مهم است که نمي توان آن را ناديده گرفت. قاسم همچنين يادآور شد که هرچند حزب الله بيشتر چهره اش را به افکار عمومي غرب بنماياند، به همان ميزان نيز فشار مردم کشورهاي غربي بر دولت هايشان بيشتر مي شود تا به حمايت شان از اسرائيل پايان دهند.
لس آنجلس تايمز نيز به اين واقعيت اشاره مي کند که اسرائيل در جنگ 32 روزه تابستان سال 2006 مي خواست قدرت دفاعي گروه مقاومت لبنان را درهم شکند، اما طبق گزارشي که اسرائيلي ها اخيراً منتشر کردند و گزارش «وينو گراد» نام داشت، اين حمله با واکنش مواجه شد و شکست ننگ آوري را بر اسرائيل تحميل کرد.
اين شکست هرچند اروپايي ها را به پذيرش واقعيات واداشت، اما آمريکا که صهيونيسم و لابي هاي طرفدار اسرائيل در ساختار سياسي آن فعال تر و مؤثرتر است، رويکرد مبتني بر تروريست بودن حزب الله را نه تنها تغيير نداد، بلکه دوباره بر آن تأکيد کرد؛ وزارت خارجه دولت «جرج بوش» طي گزارش خود در دسامبر سال 2008 (آذر 1387)، حزب الله را مؤثرترين سازمان تروريستي جهان اعلام کرد.
مرحله پذيرش کامل
زماني دولت بوش (سال 2008) اعلام کرده بود، حزب الله بايد «با برزمين گذاشتن سلاح و تهديد نکردن صلح (روند سازش ميان اعراب واسرائيل)» ثابت کند که يک سازمان تروريستي نيست. در يک جمعبندي، زماني آمريکا به مشارکت فعال جناح سياسي حزب الله در ساختار سياسي لبنان تن مي دهد که اين جنبش علاوه بر پذيرش خلع سلاح، از سوريه و ايران فاصله بگيرد و از هرگونه فعاليت عليه اسرائيل دست بردارد. اين توصيه اي است که «دانيل بايمن» و ديگر کارشناسان شوراي روابط خارجي آمريکا به کاخ سفيد مي کنند.
هرچند پذيرش کامل در چنين شرايطي رخ مي دهد، ولي مسلماً حزب الله به اين خفت تن نمي دهد و اصولاً، پذيرش اين شروط، با موجوديت و هويت حزب الله تناقض دارد. نگاهي به تاريخ سياسي جنبش ها و جوامع نيز نشان مي دهد، موقعي جنبش ها و دولت ها به چنين شروطي تن مي دهند که شکست خورده و به آخر خط رسيده باشند.
اما، حالت ديگري که به پذيرش کامل يک جنبش و دولت انقلابي توسط قدرت هاي برتر در روابط بين الملل منجر شود نيز وجود دارد و آن زماني است که جنبش هاي انقلابي به قدرت هاي بلامنازع در حوزه سياسي خود تبديل شوند، در اين شرايط نيز قدرت هاي برتر احساس مي کنند که مخالفت و دشمني بيشتر با جريان و گروه به قدرت رسيده، منافع شان را به خطر مي اندازد، ولذا کوتاه مي آيند و طي يک فرآيندي، پذيرش کامل صورت مي گيرد، که ادغام تدريجي دولت هاي نوظهور و انقلابي روسيه و چين طي نيمه هاي نخست و دوم قرن بيستم در جامعه بين المللي و شناسايي اجباري آنها توسط آمريکا و انگليس، مثال هاي خوبي در اين رابطه هستند.
اما، با توجه به تحولات جاري لبنان و خصوصاً انتخابات پارلماني که ماه گذشته برگزار شد، دور از ذهن است که طي سال هاي آتي، شرايط به سمت پذيرش کامل پيش برود.
حزب الله در داخل لبنان قبل از آمريکا و انگليس، با توطئه ها و کارشکني هاي سران دولت هاي محافظه کار عرب دست و پنجه نرم مي کند و نزديک ترين مثال در اين مورد، خريد آرا به نفع جريان «14 مارس» با دلارهاي نفتي عربستان بود. آمريکا به کمک اين دلارها توانست در مجلس جديد، چهار کرسي از مجموع کرسي هاي متعلق به جريان «8 مارس» (حزب الله و متحدانش) را بکاهد و جايگاه اين جنبش را در مجلس، در مقايسه با گذشته، کمي ضعيف کند.
ولي در مقابل، جريان 14 مارس که مجدداً اکثريت و دولت را در دست گرفت، اين بار اساس کار خود را خصومت قرار نداد و لااقل تاکنون نسبت به جنبش حزب الله نگرش مثبت تري دارد و «سعدالدين حريري» نخست وزير جديد نيز در آستانه تشکيل دولت، به ديدار «سيدحسن نصراله» دبيرکل حزب الله، رفت. در اين ميان، شخصيت هاي سياسي مستقل تر مثل «نبيه بري»، رئيس مجلس و «ميشل سليمان»، رئيس جمهور لبنان، هم حامي جنبش مقاومت و نصرالله هستند.
در هر حال، کسب 71 کرسي از تعداد کل 128 کرسي توسط گروه 14 مارس، اکثريت ضعيفي را به اين گروه در قبال 57 کرسي اتئلاف 8مارس (متشکل از جنبش هاي حزب الله، امل و طرفداران ميشل عون مسيحي) مي دهد و شرايط براي جنبش مقاومت هم چندان سخت نشده است.
به نظر مي رسد که درآينده مداخلات آمريکا و متحدان غربي و عربي اش و اقدامات خرابکارانه اسرائيل در لبنان ادامه يابد و اين در جملات نخستين اعلاميه «باراک اوباما»، رئيس جمهور آمريکا، پس از انتخابات اخير (اواسط خرداد) لبنان کاملاً مشهود است؛ وي گفت که به حمايت از «يک لبنان داراي حاکميت و مستقل و متعهد به صلح (سازش و نه مقاومت) ادامه خواهد داد.» منظور اوباما از اين جملات، ادامه يافتن دخالت هاي آمريکا در لبنان است.
جمعبندي
با نگاه به نموداري که تاکنون تشريح شد، مي بينيم که نوع تعامل غربي ها با جنبش حزب الله طي 27 سال اخير، از مرحله تخطئه کامل به سمت مرحله ترديد حرکت کرده است و اين جهت جريان را به سمت قدرتمندتر شدن جنبش را طي تقريباً سه دهه اخير نشان مي دهد. اما، حدود سه دهه مبارزه براي رسيدن به مرحله مياني و نه پذيرش کامل، مدت زمان زيادي است و نشان مي دهد که اگر اين وضعيت ادامه يابد و در صورت ثابت ماندن همه متغيرهاي تأثيرگذار داخلي و خارجي، ممکن است که جنبش حزب الله دچار روزمرگي، انفعال و حتي فرسودگي شود. به نظر مي رسد که حزب الله و حتي مردم لبنان از همه ظرفيت هاي موجود خود براي مقابله با تجاوزگري هاي اسرائيل و مداخلات روزافزون غربي ها استفاده کرده و مي کنند، اما در اين مرحله حساس و سرنوشت ساز با کارشکني ها و خيانت هاي سران محافظه کار عرب مواجه شده اند و در اين ميان، دولت هاي مصر و عربستان شمشير را کاملاً از رو بسته اند؛ حمايت هاي طولاني رياض از گروه هاي مسلح سلفي در داخل لبنان و سرازير کردن دلارهاي نفتي براي تأثيرگذاري بر نتايج انتخابات پارلماني، قابل انکار نيست. سران دولت قاهره هم يک روز جنبش حزب الله را به مداخلات پنهاني در امور داخلي مصر و روز ديگر هم به قاچاق مواد مخدر متهم مي کند! همه اين تلاش ها نشان مي دهد که ديگر از دست اسرائيل، آمريکا و غرب براي کاستن از جايگاه حزب الله در معادلات داخلي لبنان و منطقه اي کاري ساخته نبود، ولاجرم دولت هاي بومي و مسلمان همپيمان غرب مي بايستي وارد عمل مي شدند و اين معادله را به ضرر حزب الله تغيير مي دادند.
نتيجه اين که ما اکنون شاهد مرحله ترديد غربي ها هستيم و هرگونه تغييري در اين نمودار، به مسايل بسياري گره خورده است که از جمله مهمترين آن، نوع تعامل غرب و ايران پس از انتخابات اخير رياست جمهوري کشورمان است.


نويسنده:سبحان محقق

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر