امام حسین(ع) در آخرین لحظه حیات خود چه فرمود
صدای شیعه: از حضرت على بن الحسین علیهما السّلام روایت است که: وقتى که در روز عاشوراء لشگر آماده شدند حضرت سیّدالشّهداء علیه السّلام دستانشان را به سوى آسمان بلند کردند و عرضه داشتند: خداوندا تو پشت و پناه من هستى در هر گرفتارى و امید من در هر تنگنائى و تو فقط براى من مىمانى در هر حادثهاى که بر من فرود آید از جهت اعتماد و دلگرمى.
چه بسیار از گرفتاری ها که قلب انسان را به ناتوانى مىافکند و چاره را از انسان سلب مىنماید و دوست را نسبت به انسان بىتوجّه و بىاعتناء مىسازد و دشمن را به شماتت و سرزنش مىاندازد، به پیشگاه تو آوردم و شکایت به سوى تو نمودم زیرا جز تو کسى را براى حلّ آنها نیافتم و تو آنها را باز نمودى و رفع گرفتارى و شدائد کردى. پس فقط تو صاحب اختیار و ولىّ هر نعمتى هستى و صاحب هر امر خیر و نیکو تو مىباشى و نهایت هر میل و آرزو تو هستى.
این دعا را آن حضرت اوّل صبح عاشورا هنگام تسویه صفوف و تعیین میمنه و میسره و قلب انشاء کردند. و امّا آخرین دعاى آن حضرت نیز معلوم است که در آخرین لحظات حیات در حال آرامش و سکون صورت بر روى خاک نهاده مىگفت: إلهِى رِضًى بِقَضائِکَ تَسلِیمًا لأمْرِکَ لا مَعبودَ سِواکَ یا غِیاثَ المُستَغیثینَ. [اى خداى من، من راضى به قضاء و حکم تو هستم و تسلیم امر و اراده تو مىباشم. هیچ معبودى جز تو نمىباشد اى پناه هر پناه جوئى.]
کلام امام حسین علیه السّلام در روز عاشورا
علامه طهرانی کلام امام حسین علیه السّلام در روز عاشورا را چنین بیان می کند: صبح عاشورا حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام بر شترى بلند بر نشست و قرآنى را باز نموده برفراز سر گذاشت و به میان دو صف آمد و با صداى بلند ندا در داد که: میان من و شما کتاب خدا شاهد و حاضر است و جدّ من رسول خدا ناظر است؛ و به بانگى بلند به طورى که همگى از لشگریان بشنوند. ندا در داد: اى مردم! گفتار مرا بشنوید! و در کشتن من شتاب مورزید، تا اینکه من شما را موعظه اى کنم و پندى دهم به آنچه گفتن آن و تذکّر آن حقّى است ثابت براى شما بر عهده من و بر ذمّه من! و تا اینکه راه عذر خود را از آمدنم به سوى شما برایتان شرح دهم!
اگر شما عذر مرا پذیرفتید و گفتار مرا تصدیق نمودید و خودتان به من انصاف دادید! (یعنى از در عدالت و انصاف و راه آن وارد شدید!) این براى سعادت شما بهتر است؛ و دیگر از براى شما حجّتى براى کشتن من، و راهى براى أخذ و دستگیرى من نخواهد ماند! و اگر شما عذر مرا نپذیرفتید؛ و با انصاف با من عمل ننمودید؛ و حجّت مرا کافى ندانستید؛ پس در آن هنگام، رأى خود و همراهان و شریکان خود را روى هم انباشته و گرد آورید؛ تا آن که کار شما، و نظر و تدبیر شما، و عاقبت امر شما، بر شما پوشیده نماند؛ سپس بدون، هیچ مهلتى به من بپردازید؛ و کار خودتان را درباره من یکسره نمائید!
بدانید که حقّاً صاحب اختیار و ولىّ من خداست که قرآن کریم را بفرستاد؛ و او صاحب اختیارى مردمان صالح را مىنماید.
امّا بعد، نسب مرا بیاد آرید! و ببینید من که مى باشم؟! و سپس به خود و به نفوستان بازگشت کنید؛ و آن را سرزنش کنید، نظر کنید که: آیا مصلحت شما هست که مرا بکشید؟! و حرمت مرا پاره کنید؟! آیا من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟! و پسر وصىّ او، و پسر عموى او، و اولین از مؤمنین که رسول خدا را به تمام آن چه را که از جانب خدا آورده بود، تصدیق نمود؛ نیستم؟! آیا حمزه سیّدالشّهداء عموى من نیست؟! عموى پدرم نیست؟! آیا جعفر که در بهشت، با دو بال خود در پرواز است، عموى من نیست؟!
آیا به شما نرسیده است که: رسول خدا صلّى الله علیه و آله فرمود، درباره من و برادرم که: این دو، دو سیّد و سرور و سالار جوانان اهل بهشتند؟!
پس اگر گفتارم را تصدیق کردید و این گفتار حقّ است، سوگند به خدا از وقتى که دانستم که خداوند گوینده دروغ را مبغوض دارد؛ سخن از روى تعمّد به دروغ نگفته ام و اگر گفتارم را تکذیب کردید، اینک در میان شما از اصحاب رسول خدا هستند کسانى که اگر از آنها بپرسید، به شما بگویند.
بپرسید از: جابر بن عبدالله انصارىّ، و أبوسعید خدرىّ، و سهل بن سعد ساعدىّ، و زید بن أرقم، و أنس بن مالک، آنها به شما خبر مىدهند که: این کلام را از رسول الله شنیدهاند، درباره من و برادرم!
آیا در این مطالب، حاجز و رادعى براى شما از ریختن خون من پیدا نمىشود؟!
حسین علیه السّلام گفت: اگر در این شکّ دارید؛ آیا در این هم شکّ دارید که: من پسر دختر پیغمبر شما هستم؟! سوگند به خدا: در میان مشرق و مغرب عالم پسر دختر پیغمبرى در میان شما و در میان غیر شما، جز من کسى نیست! اى واى بر شما! آیا شما به خونخواهى کشته اى را که از شما کشته ام، از من مطالبه خون او را مى کنید؟! و یا مالى را که از شما برده ام؟! و یا به تلافى و قصاص جراحتى را که وارد کرده ام؟!
همه لشگر، سکوت کردند؛ و هیچ پاسخى ندادند.
حسین علیه السّلام ندا کرد: اى شبث بن ربعىّ! و اى حجّار بن أبجر! و اى قیس بن أشعث! و اى یزید بن حارث! آیا شما به من نامه ننوشتید که: اینک میوه ها رسیده است؛ و بستان ها سرسبز شده است؛ اگر بیائى، به سوى لشگرى آماده براى نصرتت مى آیى؛ که از هر جهت تجهیزاتش تمام و کامل است! پس بیا به سوى ما!
قیس بن أشعث گفت: ما نمىدانیم: چه مىگوئى؟! ولیکن تو بر حکم پسران عمویت (بنىامیّه) تنازل کن! و ایشان براى تو غیر از آنچه را که دوست داشته باشى؛ انجام نمى دهند!
در این حال حسین علیه السّلام گفت: نه! سوگند به خدا که همچون مردمان ذلیل، دست ذلّت به شما نمىدهم؛ و مانند بردگان بار ظلم و ستم شما را به دوش نمىکشم!
وپس از این ندا کرد: اى بندگان خدا! من پناه مىبرم به پروردگارم و پروردگار شما از اینکه مرا سنگباران کنید! من پناه مىبرم به پروردگارم و پروردگار شما از هر متکبّرى که به روز پاداش و حساب ایمان ندارد!
در این حال حضرت از آن شتر بلند بالا پیاده شد و امر کرد که عقبة بن سمعان او را عقال و دست بند زند؛ در این وقت عمر بن سعد فریاد زد: اى دُرید، آن پرچم را نزدیک کن سپس تیرش را در چله کمان گذارد و به سمت خیام سیّد الشّهداء پرتاب کرد و گفت: اى مردم شاهد باشید که من اوّلین نفرى بودم از این لشکر که به سمت خیمههاى حسین تیر پرتاب نمودم، پس از او سایرین شروع به تیر باران خیمهها نمودند.
انتهای پیام