( 0. امتیاز از )


صدای شیعه: آقاجان، هميشه وقتي که مي‌خواست از روابط خوب ميان خواهر و برادر و عشق و عاطفه ميان آنها مثال بزند، گاه از ثامن الحجج امام هشتم و خواهرش حضرت معصومه مثال مي‌زد که به عشق ديدار رخسار نازنين برادر، راه سخت مدينه تا مرو را در پيش گرفت، که: «عشق تو مي‌کشاندم، شهر به شهر و کو به کو»؛ اما خواست الهي اين بود تا در شهر مقدس قم به ديدار جمال معبود و معشوق اصلي و غايي خود رود و برادر را نبيند.

مي‌رفتم و خون دل به راهم مي‌ريخت

دوزخ دوزخ شرر ز آهم مي‌ريخت

مي‌آمدم و ز وصل آن زيبا روي

صحرا صحرا گل از نگاهم مي‌ريخت

گاه نيز ـ بخصوص در ايام محرم ـ از عشق و علاقه ميان امام حسين(ع) و خواهر علي گونه‌اش حضرت زينب(س) سخن مي‌گفت. آقاجان، با همان زبان و نگاه داستاني‌اش تعريف مي‌کرد که زماني پس از ازدواج حضرت زينب که ايشان به خانه شوهر رفته بود، روزي يکي از نزديکان که نزد امام حسين رفته بود، آن حضرت را ناراحت و گريان مشاهده کرد. علتش را که جويا شد، شنيد که «چند روز است که خواهرم زينب را نديده‌ام».

پس به نزد حضرت زينب رفت. آن بانوي مکرمه را هم پريشان و گريان ديد. سبب را پرسيد، از آن حضرت نيز شنيد که: «چند روز است برادرم حسين را نديده‌ام».(آقاجان توضيح مي‌داد که البته من اين حکايت را در کتاب‌ها نخوانده‌ام و در پاي منابر از ديگران شنيده‌ام که داستاني دلنشين است و با عشق و علاقه عاطفي آن برادر و خواهر نيز همخواني و همخوني دارد.)

من با آقاجان راهي محفل عزاداري سيدالشهدا مي‌شوم. جمعي از دوستان و آشنايان و همکاران آقاجان به سوگواري نشسته‌اند و آقاجان که مثل خود آنها فرهنگي و معلم است و گاه گاهي با صداي خوشش شعرها و مرثيه‌هايي براي اهل بيت مي‌خواند، قرار است نغمه خواني کند.

آقاجان، از عشق و علاقه امام حسين و حضرت زينب سخن مي‌گويد. مي‌گويد که ادامه همين عشق و علاقه را در امتداد گرفتن خط حسيني در رسالت زينبي مي‌بينيد.

آقاجان از دکتر شريعتي سخن مي‌گويد که براي بازماندگان کربلا و امتداد دهندگان راه سيدالشهدا، رسالتي پيام‌آورانه چون شيرزن واقعه نينوا قائل است و مي‌گويد: «آنها که رفتند، کاري حسيني کردند و آنها که ماندند بايد کاري زينبي کنند، وگرنه يزيدي‌اند.»

آقاجان مي‌گويد: مي‌دانيد چه سخت گذشت بر اين خواهر و برادري که طاقت دوري همديگر را نداشتند؛ اما براي احقاق حق و اصلاح امت پيامبر خاتم(ص)، پذيراي هر زجر و ضجرتي شدند.

امام حسين، رسول خدا را در خواب ديد که به او مي‌گويد:«همانا خدا مي‌خواهد تو را کشته ببيند»(ان الله شاء ان يراک قتيلا) و چون از سرنوشت خواهرش زينب نيز مي‌پرسد، مي‌شنود که:«همانا خدا مي‌خواهد که آنها را نيز اسير ببيند.»(ان‌الله شاء ان يراهن سباياً). آقاجان احساس مي‌کند که دل‌هاي حاضرين آماده شده است. صداي گرمش را بلند مي‌کند:

قسمت من و تو از ازل بلا بود

تو بلاکش دهر، من بلانشينم...

سوز صدا و حزن کلام آقاجان، شعله در جان و دل جمعيت مي‌اندازد. و من کودکي شش ساله در آغاز دهه پنجاه شمسي. با نگاهي به جمعيت مي‌نگرم، با نگاهي به آقاجان، و مي‌گريم. آقاجان مي‌گويد که چه سخت گذشت بر زينب کبرا، آن لحظه‌اي که براي ديدن رخسار برادر در خون تپيده، به سمت گودي قتلگاه خيز برداشت..... دلش مي‌خواست حسينش را يک بار ديگر ببيند..... و چه سخت و جانفرسا بود، عصر عاشورا که زينب داغديده، بي حسين شده بود...

گلي گم کرده ام، مي‌جويم او را

به هر گل مي‌رسم، مي‌بويم او را

گل من يک نشاني در بدن داشت

يکي پيراهن کهنه به تن داشت

رضا رفيع - جام جم
انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر