( 0. امتیاز از )


صدای شیعه: شايد نتوان در تاريخ همانند مدرسه امام صادق، مدرسه اى فکرى يافت که توانسته باشد نسل هاى متوالى را تحت تأثير خود قرار دهد واصول و افکار خود را بر آنها حاکم سازد و مردمى متمدّن و فرهيخته با کيان وموجوديّتى يگانه بنيان نهاده باشد.

اشتباه است اگر بخواهيم دستاوردهاى اين مدرسه را فقط محدود به کسانى کنيم که در آن به تحصيل علم پرداخته و معاصرانش از آن چيزهاآموخته باشند، بلکه دستاوردهاى اين مدرسه در انديشه هايى است که درجامعه ايجاد کرده ودر مردان پرورش يافته اى است که سيماى تاريخ وسيماى مسلمانان را دگرگون ساختند و تمدّنى را پديد آوردند که تاقرنهايى دراز پايدار و پا برجا بود.

در تاريخ ثبت است که شمار کسانى که مستقيماً از افکار و انديشه هاى اين دانشگاه سيراب شده اند، به چهار هزار تن مى رسيده است.

و زمانى اهميت اين مسئله براى ما روشن مى شود که بدانيم اين مدرسه در آگاهى بخشى به مردم مسلمان دوران خود و نيز مسلمانانى که تا امروز از پى آنهاآمده اند، نقش اول داشته و اين که فرهنگ اصيل اسلامى، تنها از اين چشمه فيّاض جريان گرفته است. چرا که پژوهش هاى انجام شده ثابت کرده است که فرهنگ هاى رواج يافته در ميان مسلمانان از انديشه هاى مسيحى و يهودى و افراد نفوذى آنان سرچشمه گرفته و يا از انديشه هاى فلاسفه يونانى و هندى که کتاب هايشان به عربى ترجمه شده و مسلمانان اصول و انديشه هاى خود را بر اساس آنها بنيان نهادند، تأثير پذيرفته است.

بنابر اين جز مکتب امام صادق، هيچ مدرسه و مکتب فکرى اسلامى باقى نماند که از کيان و وحدت و اصالت خود در تمام ابعاد زندگى محافظت کند. علّت اين امر آن بود که پيروان اين مکتب، به اين مدرسه و افکار آن کاملاً اعتماد داشتند و همين اعتماد بود که آنان را به نگاهبانى از اين مکتب و چهره ويژه آن در طول قرنها وا مى داشت تا آنجا که آنان رواياتى را که در اين مدرسه مى شنيدند، دهان به دهان بازگو مى کردند واگرچيزى مى نوشتند، تا هنگامى که از کسانى که اين روايات را از امام نقل مى کردند، اجازه مخصوص نمى گرفتند؛ به نشر آنها همّت نمى گماردند.

اگر ما بدانيم که فرهنگ اسلامى، اعم از شيعى و سُنى، بر پيشوايان معاصر با امام صادق عليه السلام، همچون پيشوايان مذاهب چهار گانه اهل سنّت که مسلمانان تنها بر مذاهب آنان تمسّک کرده اند، تکيّه داشته است ودريابيم که اکثر اين پيشوايان انديشه هاى دينى خود را از اين مکتب بهره گرفته اند تا آنجا که ابن ابى الحديد ثابت کرده است که علم مذاهب چهار گانه اهل سنّت در فقه، به امام صادق بازگشت مى کند و مورّخ مشهور، ابو نعيم اصفهانى در اين باره گفته است: شمارى از تابعان از امام صادق روايت نقل کرده اند از جمله: يحيى بن سعيد انصارى، ايوب سختيانى، ابان بن تغلب، ابو عمرو بن علاء و يزيد بن عبداللَّه بن هاد و همچنين پيشوايان برجسته از او نقل حديث کرده اند.

کسانى همچون:مالک بن انس، شعبه حجاج، سفيان ثورى، ابن جريح، عبداللَّه بن عمر،روح بن قاسم، سفيان بن عيينه، سليمان بن بلال، اسماعيل بن جعفر،حاتم بن اسماعيل، عبد العزيز بن مختار، وهب بن خالد، ابراهيم بن طهمان. ومسلم بن حجاج نيز در صحيح خود به احاديث نقل شده ازآن حضرت عليه السلام احتجاج کرده است،اگر ما از تمام اين امور آگاهى يابيم، آنگاه به درستى خواهيم دانست که فرهنگ اصيل اسلامى، تنها و تنها به امام صادق و مدرسه اى که او بنيان گذارد، باز مى گردد.

از سوى ديگر اگر بدانيم که تنها يکى از دانش آموختگان اين مدرسه،يعنى جابر بن حيّان، دانشمند و رياضيدان پر آوازه که جهان همواره او راصاحب دانشى عظيم در زمينه رياضيات

مى داند، 500 رساله دررياضيات داشته که تمام آنها را امام صادق عليه السلام بروى املاء کرده بود،آنگاه به افاضات بى شمار اين مدرسه بر دانش اندوزانش به خوبى پى خواهيم برد.

محمّد بن مسلم از آن حضرت 16000 حديث در علوم گوناگون روايت کرده است. اين نکته در باره بسيارى ديگر از دانشمندان گرانقدر نيز صدق مى کند؛ به طورى که يکى از آنان مى گويد: در اين مسجد (مسجد کوفه)900 استاد را ديدم که هر کدام مى گفتند: قال جعفر بن محمّد! حتّى ابوحنيفه مى گويد:«اگر آن دو سال نبود، هر آينه نعمان - نام کوچک ابو حنيفه - نابودمى شد».

بالاخره آن که بايد بدانيم که از هيچ يک از دوازده امام و بلکه چهارده معصوم که رسول خداصلى الله عليه وآله هم در ميان آنان محسوب است، به اندازه اى که از امام صادق روايت نقل کرده اند، روايت نقل نشده است.دانشمندان متأخر شيعه، به گرد آورى رواياتى که از معصومين عليهم السلام نقل شده پرداخته اند.

بحار الانوار مجلسى شامل 110 جلد است.

جامع الاخبارنراقى کتابى است در رديف بحار الانوار و مستدرک بحار الانوار هم چيزى همانند بحار است، امّا بيشترين صفحات اين کتاب ها و نظاير آنهاشامل احاديث امام صادق عليه السلام، که بيشتر اين احاديث در فقه و حکمت وتفسير و مانند آنها مى باشد.

امّا از رواياتى که در ديگر علوم از آن حضرت نقل شده، جز اندکى به دست ما نرسيده است؛ زيرا بيشتر اين روايات قربانى اختلافات سياسى شده که متعاقب دوران امام صادق به وقوع پيوست.چه بسيار کتاب هاى خطى شيعه که به آتش منحرفان سوخته شد و از بين رفت! تنها بهره کتابخانه هاى فاطميون و مصر از اين ميان به بيش از سه ميليون نسخه خطى مى رسد.

چه بسيار کتاب هايى که امواج خروشان دجله و فرات آنها را به کام خود کشيد و يا به آتش طمع عبّاسيان در بغداد وکوفه سوخت! چه بسيار محدثان دانشمند و فرهيخته اى که دانش هاى گوناگون در دلهايشان موج مى زد و مى تپيد، امّا از ترس کشتارها وجنايات عبّاسيان، جرأت اظهار ونشر آنها را نداشتند! اين ابن ابى عمير است که روزگارى دراز در زندان هاى بنى عبّاس به سربرد ومتأسفانه، تأليفاتش در اين مدّت پنهان ماند و حتّى زير خاک دفن شد و خاک آنهارا خورد و بدين سان احاديث بسيارى واز جمله صحيحةالاعمال از بين رفت.

اين محمّد بن مسلم است که سى هزار حديث از امام صادق عليه السلام حفظ است، امّا حتّى يکى از آنها را هم نقل نمى کند! هنگامى که ما از اين مسائل آگاه مى شويم، مى توانيم به عمق فرهنگ اين مدرسه جهان اسلامى و نيز وسعت افق پهناور آن پى ببريم.مشهور است که روش امام جعفر صادق مطابق با جديدترين روشهاى آموزش و پرورش در جهان بوده است.حوزه درسى آن حضرت، به تربيت متخصصان اهتمام نشان مى داد.مثلاً هشام بن حکم متخصص درمباحث تئوريک بود و يا زرّاره و محمّد بن مسلم وعدّه اى ديگر در مسائل دينى تخصّص داشتند و جابر بن حيان متخصّص رياضيات بود .

وقتى کسى نزد آن حضرت براى علم اندوزى مى آمد، ايشان مى پرسيد که خواهان آموختن کدام علم است؟ اگر مرد پاسخ مى داد: فقه. امام او را به متخصّصان فقه راهنمايى مى کرد و اگر مى گفت: تفسير. او رابه متخصّصان تفسير دلالت مى کرد و به همين ترتيب اگر مى گفت: حديث يا سيره يا رياضيات يا پزشکى يا شيمى، آن حضرت وى را به برجستگان وخبرگان در اين علوم راهنمايى مى کرد و آن دانشجو به ملازمت هر کس که خود مى خواست، در مى آمد تا پس از مدّتى به دانشمندى تواناوبرجسته در دانش دلخواه خود تبديل شود.

کسانى که به مدرسه امام صادق عليه السلام مى آمدند، اهل منطقه و ناحيه اى خاص نبودند. سرشت جهان اسلام در عصر امام صادق چنان بود که گسترش علم وفرهنگ و معرفت را در هر خانه اى اقتضا مى کرد. زيرا فتوحات پى در پى مسلمانان، دروازه هاى تازه اى از راههاى گوناگون زندگى و آداب و رسوم وانديشه هاى مردم را به روى آنان مى گشودوموجب پديد آمدن بر خوردى تازه ميان انديشه هاى اسلامى و تئوري هاى ديگر مى شد.

اين برخورد تازه در طريقه زندگى در نزد مسلمانان و امتزاج آن با آداب و رسوم ايرانيان و روميان و ديگر همسايگان حکومت اسلامى موجب مى شد تا جامعه نوينى پديد آيد که عميقاً و کاملاً تحت تأثير وضع جديد قرار گيرد و از راه اسلام منحرف گردد و همين امر باعث ايجادتناقضاتى در حيات جامعه مسلمانان شد و باز نمودهاى منفى بسيارى ازاين امتزاج طبيعى و ناگهانى از خود بر جاى گذارد. از اين رو، مردم در آن روزگار به فرا گيرى علم و دانش شتاب ورزيدند و براى دستيابى به دانش بيشتر، خود را به محضر امام صادق عليه السلام رساندند.

طوايف گوناگونى از گوشه و کنار جهان اسلام به نزد آن حضرت رفتند. مرکز حساسى که آن حضرت انتخاب کرده بود، دستيابى آنان را به وى آسان مى ساخت. چرا که آن حضرت در بيشتر عمر خود، مدينه را که به مثابه عصب حساس جهان اسلام به شمار مى آمد، به عنوان مقرّ و پايگاه خود اختيار کرد.

هر ساله گروههاى بسيارى از مسلمانان براى اداى مناسک حج و رفع مشکلات و مسائل عملى ونظرى خود به حرمين (مکّه و مدينه)رهسپار مى شدند و در آنجا بود که آنان با امام صادق ومدرسه بزرگ آن حضرت برخورد مى کردند و هر آنچه را که مى خواستند در نزد حضرتش مى يافتند.

در اينجا، مناسبت دارد که اجمالاً به موج الحادى که در دوران زندگى امام صادق عليه السلام بر جامعه اسلامى يورش آورده بود، اشاره اى کنيم. اين موج با مدرسه امام صادق نيز برخورد کرد، امّا آن را سدى استوار و خلل ناپذير يافت که از عهده پاسخ گويى به آن موج بر آمد و آن را از حرکت باز انداخت و به غبار تبديل کرد.از آنجا که ما مى کوشيم زندگى آن امام بزرگ را خلاصه وار بررسى کنيم وخطوط ويژه مدرسه بزرگ آن حضرت را مشخص سازيم، بايد مرورى گذرا نيز به اين موج فراگير داشته باشيم.

پيش از اين گفتيم که فتوحات اسلامى، موجب شد تا بر خوردهاى نيرومندى ميان مسلمانان و تازه مسلمانان پديد آيد. از آنجا که بيشترمسلمانان درک و بينشى شايسته و استوار از اسلام نداشتند، اين برخوردها به نتيجه اى نا مطلوب و منفى انجاميد، و مسلمانان را به دوگروه تقسيم کرد.

گروه اوّل، محافظه کاران و قشرى گرايانى بودند که تنها جنبه ظاهرى دين را گرفته و از فهم جوهر و حقيقت و کُنه آن باز مانده بودند. اينان عقل و خرد خود را همراه با آن معيارها گم کرده بودند. گروه خوارج ازپيشتازان اين گرايش بودند؛ چنان که اشاعره نيز اين گونه بودند، البته باملاحظاتى در طوايف آنها از نظر اختلاف در کميّت و کيفيّت.

گروه دوّم تندروهايى بودند که شديداً از وضع موجود در جامعه تأثيرپذيرفته بودند. اينان معيارها را به کنارى افکنده و تنها بدانچه عقل هاى کوته آنها بر حسب اختلاف گرايش ها و دگرگونى شرايط به آنان ديکته مى کرد، اکتفا کرده بودند. در پيشاپيش اين گروه، ملحدان و پس از آنها بافاصله بسيار، معتزله وديگر فرقه هايى که بديشان نزديک بودند، جاى داشتند.

بنا به طبيعت وضع اجتماعى موجود در آن روزگار که مرتد بدحال تراز کافر اصيل قلمداد مى شد، آنان مجبور به استتار بودند. اگر چه مرتدان در همان هنگام جزو اقليّت به شمار مى آمدند، امّا انديشه هايشان را ازآبشخور فلسفه يونان، سيراب مى کردند.

اعراب تا آن روزگار با انديشه هاى يونانى هيچ آشنايى نداشتند،آشنايى آنان هنگامى آغاز شد که نهضت ترجمه در عصر امام صادق عليه السلام وپس از آن صورت پذيرفت. از اين رو تنها شمار اندکى از مسلمانان که تمام ابعاد فلسفه نظرى اسلام را درک کرده و به وجوه تفاوت ميان آنها و ديگر تئوريها پى برده بودند، مى توانستند با اقامه دليل و برهان اصول فکرى اسلام را اثبات کنندو اصول وتئوريهاى ديگر مکاتب را در هم بکوبند.

اين عده اندک با کسانى بر خورد مى کردند که معلومات آنها برمجموعه اى از احاديثى که از ابو هريره و امثال او روايت شده بود محدودبود و اصلاً به تناقضات فراوانى که در آنها به چشم مى خورد، توجه نشان نمى دادند. اينان خود را بر حقّ گمان مى کردند و مى پنداشتند که از توانايى کافى براى اثبات ادعاهاى تو خالى و بى اساس خود بهره مندند. از اين رومى بينيم که هر کدام از آنها حزبى راه مى اندازد و مردم را پنهانى به خودفرا مى خواند. بنابر اين، امام بر خود لازم ديد که در برابر اين گروهها به ستيزه برخيزد واوهام باطل آنها را از هم بشکافد.

آن حضرت براى رسيدن به اين هدف سه طرح خردمندانه ترسيم کرد:

1 - او قسمتى از مدرسه اش را به کسانى اختصاص داد که از فلسفه يونان بالأخص و ساير فلسفه ها بالأعم آگاهى داشتند و به خوبى از نظراسلام در باره آنها و دلايلى که آن فلسفه ها را نقض مى کرد، آگاه بودند. کسانى همچون هشام بن حکم متکلم پر آوازه و عمران به ايمن و محمّد بن نعمان احول و هشام بن سالم وديگر مشاهير علم و حکمت و کلام که به معيارهاى نظرى اسلام نيز آگاه بودند.

2 - آن حضرت به نوشتن رساله هاى همچون «توحيد مفضل» و«اهليجه» اقدام کرد.

3 - رويارويى شخصى با سران انديشه هاى الحادى.

از آنجا که طرح سوّم در رويارويى با اين موج الحاد از دو طرح ديگرمؤثرتر وکار آمدتر بوده، سزاوار است که اندکى بر روى آن توقف کنيم وبرخى از ماجراها و رويدادهاى مهمى را که در اين خصوص رخ داده است با هم بخوانيم:

1 - ابن ابى العوجاء و ابن طالوت و ابن اعمى و ابن مقفع به همراه گروهى از کافران در موسم حج در مسجد الحرام گرد آمده بودند. امام صادق عليه السلام نيز در آن هنگام در مسجد الحرام حضور داشت و براى مردم فتوا مى داد و قرآن را تفسير مى کرد و سؤالاتشان را با آوردن دليل و برهان پاسخ مى گفت. کافرانى که آنجا حضور داشتند، از ابن ابى العوجاء درخواست کردند که در محضر امام گستاخى کرده سؤالى بپرسد که وى را درميان اطرافيانش رسوا سازد. ابن ابى العوجاء در خواست آنان را پذيرفت.

پس از آن که مردم از گردامام صادق عليه السلام پراکنده شدند، ابن ابى العوجاء نزد آن حضرت رفت وگفت: «اى ابو عبد اللَّه! مجلس ها اماناتندو هر که را سُرفه گريبا نگيرشود، نا گزير از سرفه کردن است. آيا به من اجازه پرسش مى دهى؟» امام فرمود: هر چه مى خواهى بپرس.

ابن ابى العوجاء پرسيد: چقدر مى خواهى اين خرمن را لگدمال کنيدوبه اين سنگ پناه آريد و اين خانه بر افراشته بر سنگ وکلوخ رابپرستيد و گرداگردش چونان شتر هروله کنيد؟! اينجا کسانى هستند که در اين باره مى انديشند واين کارها را کردار فردى بى خرد و بى بصيرت مى دانند. پاسخم گوى که تو رأس اين امر (دين) وبزرگ آن هستى.

امام صادق در پاسخ او فرمود:«راستى هر که را خداوند گمراه و دلش را کور کند، حقّ را نا ديده انگارد و به جستجوى آن بر نخيزد و شيطان دوست و صاحب او مى شودواو را به وادى هلاکت مى افکند و بيرونش نمى برد. اين خانه اى است که خداوند بدان آفريدگانش را به بندگى گرفت تا با آمدن به سوى آن طاعتشان را بيازمايد. پس آنان را بر تعظيم و زيارت آن برانگخيت و آن را قبله نماز گزارانش گرداند. اين خانه شعبه اى از رضوان خداست و راهى است که به آمرزش او مى انجامد. اين خانه بر قرار گاه کمال، استوار شده و مجمع عظمت و شکوه است. خداوند آن را دو هزار سال پيش ازگستردن زمين آفريد پس سزاوارترين کس براى اطاعت از آنچه فرموده وخود دارى از آنچه باز داشته، همانا خداوند آفريننده ارواح وصورت هاست.»

ابن ابى العوجاء گفت:«براى کسى که غايب است و در ميان نيست؟!» امام صادق عليه السلام فرمود:«اى واى بر تو! چگونه غايب است کسى که باخلقش شاهد است و ازرگ گردن بديشان نزديک تر است سخنشان رامى شنود و نهفته هايشان را مى داند. مکانى از وجود او خالى نيست،ومکانى او را در بر نگرفته است، و به مکانى نزديک تر از مکانى ديگرنيست. نشانه هايش برايش، به اين گواهى مى دهد وافعالش بر آن دلالت مى کند.

به خدايى که پيامبرش را به آيات محکم و دلايل آشکار مبعوث کرد، محمّد رسول خداصلى الله عليه وآله کسى است که اين گونه عبادت را براى ماآورد.پس اگر در باره کار او اشکال دارى، بپرس.»

ابن ابى العوجاء از شنيدن اين سخنان، سر آسيمه شد و ندانست چه بگويد. از مقابل امام عليه السلام برگشت و به همراهانش گفت:«از شما خواستم که بسترى براى خوابم بگستريد، امّا شما جاى مرا بر سنگريزه ها(آتش)افکنديد!» همراهانش به او گفتند«خاموش باش! به خدا سوگند که تو با سردرگمى ولب فرو بستن خويش، ما را رسوا ساختى و ما امروز هيچکس رادر محضر جعفر صادق از تو حقير تر نديديم.»

ابن ابى العوجاء گفت:«آيا به من چنين مى گويد؟ او [امام صادق عليه السلام ]فرزند کسى است که سرهاى همه اينان را که مى بينيد (با دست به کسانى که در مسجد الحرام بودند اشاره کرد) تراشيد[يعنى آنان به فرمان جدّش حج مى گذارند].»

يک بار ديگر ابن ابى العوجاء نزد امام آمد و از وى در باره حدوث جهان پرسيد. امام به او فرمود: «هيچ کوچک وبزرگى نيافتم مگر آن که چون بدان پيوست، بزرگ شدو اين خود انتقال از حالت نخست است و اگر جهان قديم مى بود، نه از بين مى رفت ونه دگرگون مى شد؛ زيرا چيزى که از بين مى رود و يا دگرگون مى شود، رواست که وجود و يا بطلان هم بپذيرد. بنابر اين با وجودش پس از عدم، داخل در حدث مى شود و با بودنش در ازل در قدم نيز داخل مى شود در حالى که صفت حدوث و قدم در يک شى ء جمع نمى شود.»

ابن ابى العوجاء گفت: «دانش خود را در اين دو حالت و دو زمان بنابردلايلى که براى اثبات حدوث جهان ذکر کرديد، به کار گيريد و بگوييداگر اشياء بر همان کوچکى خود باقى مى ماندند، چطور مى توانستيد برحدوث جهان استدلال کنيد؟» امام صادق عليه السلام فرمود:«ما از همين جهان کنونى سخن مى گوييم. پس اگر آن را بالا برديم ياپايين آورديم، جهان ديگرى خواهد شد که هيچ چيز همچون همين بالابردن و يا پايين آوردن آن توسط ما بر حدوث آن دلالت نمى کند، امّا من تو را پاسخ مى گويم، زيرا توانسته اى ما را ملزم کنى.

پس مى گوييم:اشياءاگر بر همان حالت صغر وکوچکى خود باقى بمانند ،چون توهّم مى شود که اگر چيزى بدانها بپيوندد بزرگتر مى شوند و همين جواز تغيّر، خود دليل قديم نبودن جهان است و تغيّر آن مستلزم دخول جهان در حدوث است ودر پس اين براى تو سودى نيست اى عبد الکريم».

بار ديگر ابن ابى العوجاء که تمام نيرنگ و دلايل خويش را گرد آورده و خود را مجهز ساخته بود براى بحث با امام جعفر صادق عليه السلام به محضروى رفت، امّا هنوز مباحثه خود را آغاز نکرده بود که يک باره چهره اش به سختى سياه شد. پس برخاست، امّا نتوانست باز گردد تا آن که از دنيا رفت.

با مرگ ابن ابى العوجاء، آن هم به اين شيوه، دفتر الحاد که ياران وياورانى هم داشت، درهم پيچيده شد و راهبر الحاد که داراى قدرت وشوکت و حزبى بزرگ بود از بين رفت.

2 - از هشام بن حکم روايت شده است که گفت: زنديقى در مصرزندگى مى کرد که در باره ابو عبداللَّه عليه السلام چيزهايى شنيده بود. از اين رو به مدينه آمد تا با آن حضرت مناظره کند، امّا او را نيافت. به وى گفته شد:امام به مکّه رفته است. زنديق نيز به سوى مکّه بيرون آمد. ما در آن هنگام با ابو عبداللَّه الصادق همراه بوديم. حضرت در حال طواف بود که زنديق نزد ايشان آمد و به او نزديک شد و سلام کرد.

ابو عبداللَّه از او پرسيد: نامت چيست؟ گفت: عبد الملک.

پرسيد: کنيه ات چيست؟ گفت: ابو عبداللَّه.

پرسيد: آن مَلِکى که تو بنده اويى، کيست؟ آيا از ملوک زمين است يااز ملوک آسمان؟ و در باره پسرت بگو آيا بنده خدايان آسمان است يابنده خدايان زمين؟ آن مرد خاموش ماند.

امام به او فرمود: بگو، امّا مرد خاموش بود.

پس امام به او فرمود: چون از طواف فارغ شديم، نزد ما بيا.

چون ابوعبداللَّه عليه السلام از کار طواف فارغ شد، زنديق به نزد او آمد رو به روى حضرت نشست. همه ما نيز آنجا حضور داشتيم.

ابو عبداللَّه پرسيد:آيا مى دانى که زمين، زير و زبرى دارد؟ مرد گفت: آرى. پرسيد: زير آن رفته اى؟ مرد گفت: نه! پرسيد: آيا مى دانى که زير آن چيست؟ مرد گفت: نمى دانم، امّا گمان کنم زير آن چيزى باشد.

امام صادق فرمود: گمان، تا زمانى که يقين به دست نياورى (نشانه)عجز است. سپس پرسيد: آيا به آسمان رفته اى؟ گفت: نه! پرسيد: آيا مى دانى در آن بالا چيست؟ گفت: نه! پرسيد: آيا به مشرق و مغرب رفته اى و به آنچه پشت آنهاست نگريسته اى؟ گفت: نه! فرمود: شگفت از تو! نه به مشرق و مغرب رسيده اى و نه به زير زمين و نه به آسمان رفته اى و نه آنچه را که آنجاست يافته اى تا از آنچه پشت آنهاست آگاهى يابى، در حالى که تو آنچه را که در آنهاست انکارمى کنى! آيا خردمند چيزى را که نمى شناسد منکر مى شود؟ زنديق پاسخ داد: هيچکس جز تو اين سخن با من نگفته بود! امام فرمود: پس تو در اين باره ترديد دارى؟ شايد باشد و شايد نباشد.

زنديق گفت: و شايد اين باشد(آنچه که من گويم).

ابو عبداللَّه عليه السلام فرمود:«اى مرد، براى کسى که نمى داند حجّتى بر آن که مى داند نيست و جاهل را بر دانا حجت نيست. اى برادر اهل مصر از من درياب، آيا مگرنمى بينى که خورشيد و ماه و شب و روز داخل مى شوند و از يکديگرسبقت نمى گيرند، مى روند و باز مى گردند و مجبور و خاضع اند. براى آنان جز جايى که دارند جاى ديگرى نيست. پس آنان اگر نيرو و قدرت دارندمى توانند بروند و باز نگردند اگر مجبور و مضطر نيستند.

چرا شب به هنگام روز و روز به هنگام شب جلوه گر نمى شود؟ بلکه آنان براى خدابه اضطرار افتاده اند اى برادر مصرى. اعتقادى که شما به سوى آن مى گراييد و مى پنداريد از دهر است(ماده و طبيعت)؛ اگر دهر آنان رامى برد، چرا بازشان مى گرداند و اگر بازشان مى گرداند، چرا مى بردشان؟ آيامگر آسمان را بر افراشته و زمين را فرو گذاشته نمى بينى؟ نه آسمان برزمين فرومى افتد و نه زمين بر فراز آنچه در زير آن است، به نشيب مى آيد. به خدا سوگند که خالق ومدبرش آنرا نگهداشته است.»

هشام گويد: زنديق با شنيدن اين سخنان بر دست ابو عبداللَّه عليه السلام ايمان آورد و آن حضرت به هشام گفت: او را امشب درياب و آموزشش ده.

3 - زنديق ديگرى نزد امام صادق آمد و از او در باره برخى مسائل نظرى پرسش کرد. ميان امام صادق و زنديق اين بحث در گرفت:

زنديق: چگونه مردم خداى را عبادت مى کنند، در حالى که او را نديده اند؟

امام صادق فرمود: دلها، خدا را با نور ايمان مى بينند و خردها بابيداريشان آن را مانند امور آشکار، ثابت مى کنند و ديدگان با ديدن زيبايى ترکيب واستوارى تأليف (پيوستگى) او را مى بينند. از طرفى پيامبران و آياتش و کتاب ها و محکماتش وجود او را اثبات مى کنند ودانشمندان از نشانه هايش بر عظمت او بى آن که ديده شود،بسنده کرده اند.

زنديق: آيا خداوند نمى تواند خود را بر مردم بنمايد تا او را ببينند تابعد از آن با يقين کامل عبادت شود؟

امام صادق: براى امور محال پاسخى نيست.

زنديق: از کجا پيامبران و فرستادگان را اثبات مى کنى؟

امام صادق: وقتى که، ثابت کرديم که خالقى صانع و متعالى وجوددارد واين صانع، حکيم است. روا نيست که آفريدگانش او را نظاره کنندوبر او دست سايند و يا او با خلايقش مباشرت کند و آنان نيز با اومباشرت کنند، او به آنان نيازمند باشد و آنان نيز بدو نيازمند باشند.

ثابت شد که خداوند بندگانى را سفيران خود گرفت که مردم را به مصالح ومنافع خويش و چيزهايى که پايدارى ايشان در آنها است و فنايشان درترک آنها، دلالت مى کنند. پس وجود آمران وناهيان از جانب خداوندحکيم و دانا در ميان مخلوقاتش ثابت شد. در اينجا ثابت مى شود که براى مخلوقات معبرانى هستند. آنان پيامبران و برگزيدگان خلق اويند. حکيمانى که به حکمت تأديب شده و از جانب او مبعوث گشته اند. دراحوال مردم با آنان شريکند بنابر آنکه مردم با او در خلق و تدبيرشريکند. از جانب حکيم دانا به حکمت و دلايل و براهين و شواهد، مثل زنده کردن مردگان و شفا دادن کوران و پيس ها، مؤيد و پشتگرمند.

زنديق: خدا، موجودات را از چه خلق کرد؟

امام صادق عليه السلام: از هيچ چيز.

زنديق: چگونه شى ء از لا شى ء پديد مى آيد؟

امام فرمود: اشياء از چند وجه برون نيستند. يا از چيزى خلق شده اندو يا از غير چيز. پس اگر از چيزى خلق شده اند، آن چيز قديم است وقديم، حادث نيست و تغيير نمى کند و يا اين که اين شيئ جوهرى واحدو رنگى واحد باشد.

در اين صورت اين رنگ هاى مختلف و اين جوهرهاى فراوان و موجود در اين جهان از انواع و اقسام گوناگون، چگونه پديدآمده اند؟ اگر چيزى که از آن اشياء پديد مى آيد، زنده باشد مرگ از کجاآمده است؟ و اگر چيزى که از آن اشياء پديد مى آيد، مرده باشد، پس حيات از کجا آمده است؟ ونيز جايز نيست از زنده و مرده پديد آمده باشند؛ زيرا زنده تا هنگامى که زنده است از او ، مرده پديد نيايد و نيزميّت نمى تواند قديم باشد. چرا که همواره مرگ ملازم با اوست ومرده نه قدرتى دارد و نه بقايى.

زنديق: اين سخن از کجا آمده است که اشياء ازلى هستند؟

امام صادق عليه السلام: اين سخن کسى است که گرداننده اشياء را انکار کرده وپيامبران و سخنان آنان و انبياء و اخبارى را که از آن خبر داده اند دروغ پنداشته و کتاب هايشان را خرافه خوانده و براى خود دينى مطابق با آراوخواسته هاى خويش وضع کرده است. اشياء از گردش فلک بدانچه درآن است، بر حدوث خود دلالت مى کنند.»

هنگامى که ما گفتار خود را از اين مباحثات سرشار از نظريات فلسفى از يک سو و نظريات دينى از سوى ديگر به پايان مى بريم و آنها را با هم وفق مى دهيم وافکار و انديشه هاى باطل را رد مى کنيم، بايد دريابيم که فلسفه اسلامى، پس از گذشت يک قرن کامل از انقضاى مدرسه امام صادق عليه السلام بود که توانست صاحب رکن و ستونى براى خود شود. اينجا بودکه مسلمانان توانستند مکتبى اصيل و با ويژگي هايى خاصّ خود در ميان مکاتب فلسفى جهان به وجود آورند.

با وجود اين مى بينيم اين نظرياتى که در احاديث منقول از امام صادق عليه السلام به وفور يافت مى شود، از اصالت و ويژگى کاملى بر خورداراست؛ در حالى که نظريات ديگر همچون خس و خاشاک دريا مى ماند که از هر سويى گرد مى آمد، بدون اين که پاسخگوى مسائل مردم بوده و يا با آنها تناسب داشته باشد.

اين نکته در مورد صورت اين نظريات بود، امّادر مورد واقعيّت آنها بايد دانست که اين نظريّات در ايجاد سازگارى ميان اصول دينى وپژوهش هاى فلسفى به سختى محکوم به شکست شدند، به طورى که به تأويل در متون و نصوص صريح اسلامى پناه بردند و يا آنها را تا آنجامستقل مطرح کردند که هرگز جزو فلسفه اسلام محسوب نشدند.

امّا مى بينيم که نظريات امام صادق(ع)همواره از ژرفاى انديشه اسلامى وآيات قرآن و احاديث پيامبر(ص) و نيز از قوانين و تعاليم اسلامى نشأت مى گيرد، تا آنجا که اين نظريات به مثابه جزيى جدا نشدنى از کيان واحد و اصيل اسلام به شمار مى آيند.

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر