(
امتیاز از
)
در عرض ادب به ساحت مقدّس حضرت پيغمبر(ص)
صدای شیعه: ميلاد
آمــده انـدر طـرب، طبـعِ طـربنـاک ِ مـن
بر سر شوق است هم قلبِ فرحناکِ من
سينـة سينـا شـده سينـة صـد چـاکِ مـن
داده نشان خويش را خواجة لولاکِ من
نــور خــدا از سمـا آمـده انــدر زميــن
بوسه زده بر درش حضرت روحالأمين
آمده بـر ذات حـق، مظهـرِ ذات و صفات
گشته ز نورِ رخش نيّرِ تابنده، مات
خواجـة کـلّ رسـل، هـادي فلکِ نجـات
چشمة نور خدا منبعِ آبِ حيات
ز نـورِ رويـش جهـان جملـه منـوّر شـده
جلوة او بيشتر ز ماهِ انور شده
مــژده بـده ســاقيــا آمـده ســالارِ ديـن
سر زده شمس هُدي رفته ضلالِ مبين
بـه درگهش ملتجـي کـلِّ جهـان اجمعين
ز عطرِ جانبخش او گشته معطّر زمين
بــرون زنــد عطـرِ او از نَفَــسِ بــادهـا
به آسمان سر زند ز شوق، فريادها
بــرده بــه درگــاهِ او پيمبــران التجــا
طلعتِ پر نور او معني بدرالدّجا
بـه دامنش ميزنم دست بـه خوف و رجا
بندة عاصي کجا شاهِ مطهّر کجا؟
ليک کـريـم است او همچـو خــداي ازل
رد نکند بنده را مثلِ خودِ لميزل
از افـق غيب زد شمس هـدايت چـو سـر
نور خدا گوييا دوباره شد جلوهگر
سر به گريبان نمـود زهره و شمس و قمـر
چهرة آفاق شد روشن از او سر به سر
گشت منـوّر تمـام پهنـة افـلاک و خـاک
ز نورِ جانبخشِ اين گوهر پر نور و پاک
کـرد خـدا انتخـاب ايــن گهــرِ پـاک را
ز بهر او کرد خلق جملة افلاک را
داد چنيــن زينتــي ايـن کـرة خـــاک را
سپس بفرمود آن جملة لولاک را
يعني که بهـر تـو شد خلق، زمـان و زمين
به دست تو داده شد حکمت و تشريع و دين
در شب معـراج، او اوج گـرفت آنقَــدَر
تا که حجابات رفت از همه ديوار و در
گفت تـو هـم جبـرييـل بيـا و بـا من بپـر
گفت بسوزد مرا گر بپرم بال و پر
تـويي به حکم خـدا مظهـر و مـرآت حق
من نشوم فاصله بين تو و ذات حق
تـويي بـه حکـم خـدا بـر همگـان مقتـدا
نبودهاي هيچگه ز ذات باري جدا
نمانده جـايي بـه کس غيـر تـو غيـر خدا
خواستة حق چنين بوده از آن ابتدا
فاصلـه از بس کـم است بين تـو و بين او
تو گويي او گشته تو، تو گشتهاي عين او
بـه حکم او در جهـان کار تـو شـد کار ِ او
قول تو شد جملگي حديث و گفتارِ او
نــور رخت شـد همـه جلــوة انــوار او
خصم تو شد خصم او، يار تو شد يار او
هـر که بَـرَد طـاعتِ تـو برده طاعت از او
بوسه زدن بر درت بُوَد عبادت از او
بـردهاي از ديگـران بـه حکـم بـاري سبق
قول تو و قول حق به يکدگر منطبق
خواستهاي در دلت خواسته هر آنچه حق
ديده تو را «کاظمي» همچو گل اندر ورق
کشتي تـوفيـقِ ايـن غمــزده امّـت تـويي
نور حقِ لميزل به بحرِ ظلمت تويي
انتهای پیام