( 0. امتیاز از )


صدای شیعه: در روايات ما آمده است که در شب ولادت آن حضرت‏حوادث مهم و اتفاقات زيادى در اطراف جهان به وقوع پيوست که‏پيش از آن سابقه نداشت و يا اتفاق نيفتاده بود که از جمله‏«ارهاصات‏»بوده؛ بدان گونه که در داستان اصحاب فيل ذکر شد،و در قصيده معروف برده نيز آمده که چند بيت آن چنين است:

«يوم تفرس منه الفرس انهم

قد انذروا بحلول البؤس و الفئم

و بات ايوان کسرى و هو منصدع

کشمل اصحاب کسرى غير ملتئم

النار خامدة الانفاس من اسف عليه

و النهر ساهى العين من سدم

و ساء ساوه ان غاضت‏بحيرتها

و رد واردها بالغيظ حين ظم

کان بالنار ما بالماء من بلل

حزنا و بالماء ما بالنار من ضرم »

و شايد جامع ترين حديث در اين باره حديثى است که مرحوم صدوق‏(ره)در کتاب امالى به سند خود از امام صادق عليه السلام‏روايت کرده و ترجمه‏اش چنين است که آن حضرت فرمود:

«ابليس به آسمان ها بالا مى‏رفت و چون حضرت عيسى‏ به دنيا آمد از سه آسمان ممنوع شد و تا چهار آسمان بالا مى‏رفت،و هنگامي که رسول خدا به دنيا آمد از همه آسمان هاى هفتگانه‏ممنوع شد و شياطين به وسيله پرتاب شدن ستارگان ممنوع‏گرديدند،و قريش که چنان ديدند گفتند: قيامتى که اهل کتاب مى‏گفتند بر پا شده!»

عمرو بن اميه که از همه مردم آن زمان به علم کهانت وستاره شناسى داناتر بود، بدانها گفت:بنگريد اگر آن ستارگانى‏است که مردم به وسيله آنها راهنمائى مى‏شوند و تابستان و زمستان‏از روى آن معلوم گردد، پس بدانيد که قيامت‏بر پا شده و مقدمه‏نابودى هر چيز است و اگر غير از آنهاست ، امر تازه‏اى اتفاق‏افتاده.

و همه بتها در صبح آن شب به رو در افتاد و هيچ بتى درآن روز بر سر پا نبود،و ايوان کسرى در آن شب شکست‏خورد وچهارده کنگره آن فرو ريخت و درياچه ساوه خشک شد ووادى سماوه پر از آب شد. آتشکده‏هاى فارس نيزکه هزار سال بود خاموش نشده بود در آن شب خاموش گرديد. موبدان فارس در خواب ديدند که شترانى سخت اسبان عربى‏را يدک مى‏کشند و از دجله عبور کرده و در بلاد آنها پراکنده‏شدند،و طاق کسرى از وسط شکست‏خورد و رود دجله در آن‏وارد شد.

در آن شب نورى از سمت‏حجاز بر آمد و همچنان به سمت‏مشرق رفت تا بدانجا رسيد.فرداى آن شب تخت هر پادشاهى‏سرنگون گرديد و خود آنها گنگ گشتند که در آن روز سخن‏نمى‏گفتند. دانش کاهنان ربوده شد و سحر جادوگران باطل گرديد،وهر کاهنى که بود از تماس با همزاد شيطانى خود ممنوع گرديد وميان آنها جدائى افتاد.

آمنه گفت:به خدا فرزندم که بر زمين قرار گرفت دست هاى‏خود را بر زمين گذارد و سر به سوى آسمان بلند کرد و بدان‏نگريست،و نورى از من تابش کرد و در آن نور شنيدم گوينده‏اى‏مى‏گفت:تو آقاى مردم را زادى؛ او را محمد نام بگذار.

آنگاه او را به نزد عبد المطلب بردند و آنچه را مادرش آمنه گفته‏بود به عبد المطلب گزارش دادند،عبد المطلب او را در دامن‏گذارده گفت:

«الحمد لله الذى اعطانى هذا الغلام الطيب الاردان قد ساد فى المهد على الغلما: ستايش خدائى را که به من عطا فرمود اين فرزند پاک و خوشبورا که در گهواره بر همه پسران آقا است. » آنگاه او را به ارکان کعبه تعويذ کرد(1) و در باره او اشعارى‏سرود.

و در حديث ديگرى که در کتاب کمال الدين نقل کرده‏چنين است که در شهر مکه شخصى يهودى سکونت داشت ونامش يوسف بود،وى هنگامى که ستارگان را در حرکت وجنبش مشاهده کرد با خود گفت:اين تحولات آسمانى به خاطرولادت همان پيغمبرى است که در کتابهاى ما ذکر شده که‏چون به دنيا آيد شياطين رانده شوند و از رفتن به آسمانها ممنوع‏گردند. و چون صبح شد به مجلسى که چند تن از قريش در آن بودندآمد و بدانها گفت:آيا دوش در ميان شما مولودى به دنيا آمده؟ گفتند: نه. گفت:سوگند به تورات که وى به دنيا آمده و آخرين پيمبران‏است و اگر اينجا متولد نشده حتماً در فلسطين متولد گشته است.

اين گفت وگو گذشت و چون قريشيان متفرق شدند و به خانه‏هاى‏خود رفتند، داستان گفت وگوى با آن يهودى را با زنان و خاندان خودبازگو کردند و آنها گفتند:آرى ديشب در خانه عبد الله بن‏عبد المطلب پسرى متولد شده. اين خبر را به گوش يوسف يهودى رساندند،وى پرسيد:آيا اين‏مولود پيش از آن که من از شما پرسش کردم به دنيا آمده يا بعد ازآن؟گفتند:پيش از آن.گفت:آن مولود را به من نشان دهيد.

قريشيان او را به در خانه آمنه آوردند و بدو گفتند:فرزندخود را بياور تا اين يهودى او را به‏بيند،و چون مولود را آوردند ويوسف يهودى او را ديدار کرد، جامه از شانه مولود کنار زد وچشمش به خال سياه و درشتى که روى شانه وى بود بيفتاد.

دراين وقت قرشيان مشاهده کردند که حالت غش بر آن مرد يهودى‏عارض شد و به زمين افتاد. قرشيان تعجب کرده و خنديدند.

يهودى برخاست و گفت:آيا مى‏خنديد؟بايد بدانيد که اين پيغمبر، پيغمبر شمشير است که شمشير در ميان شما مى‏نهد.... قريشيان متفرق شده و گفتار يهودى را براى يکديگر تعريف‏مى‏کردند.

و در حديثى که مرحوم کلينى شبيه به روايت‏بالا از مردى ازاهل کتاب نقل کرده ،آن مرد کتابى به قريشيان که وليد بن مغيرة وعتبة بن ربيعه و ديگران در ميانشان بود، رو کرده و گفت:نبوت‏از خاندان بنى اسرائيل خارج شد و به خدا اين مولود همان کسى‏است که آنها را پراکنده و نابود سازد.

قريش که اين سخن را شنيدند خوشحال شدند.مرد کتابى‏که ديد آنها خوشنود شدند بديشان گفت:خرسند شديد! به خداسوگند اين مولود چنان سطوت و تسلطى بر شما پيدا کند که‏زبانزد مردم شرق و غرب گردد. ابو سفيان از روى تمسخر گفت:او به مردم شهر خود تسلط مى‏يابد!

و نظير آنچه در روايات ما آمده ، برخى از اين حوادث درروايات اهل سنت نيز ذکر شده، اما در بسيارى از آنها اين حوادث‏قبل از بعثت رسول خدا(ص)ذکر شده، نه مقارن ولادت.

مانند رواياتى که در سيره ابن هشام و تاريخ‏طبرى و جاهاى ديگر است و در صحيح بخارى نيز از ابن عباس روايت‏شده (2) و فخر رازى نيز در تفسير آيه شريفه: «فمن يستمع‏الآن يجد له شهابا رصدا» (3) در مورد منع شياطين از نفوذ در آسمان ها وتيرهاى شهاب همين گفتار را داشته و اقوالى در اين باره نقل‏کرده (4) و از ابى بن کعب نيز حديثى در اين مورد نقل کرده‏اند که‏گفته است:

«لم يرم بنجم منذ رفع عيسى عليه السلام حتى بعث رسول‏الله-صلى الله عليه و آله» (5) و در اشعار بعضى از شاعران‏عرب نيز قسمتى از اين حوادث در مورد مبعث آمده ؛مانند اشعاري که از شاعرى به نام قيروانى نقل شده است.

يک سئوال

اکنون جاى يک سئوال هست که اگر کسى بگويد:آيانظير آنچه در اين روايات آمده در کتاب هاى تاريخى و روايات غيراسلامى هم ذکرى از آنها شده يا نه؟ ما در پاسخ اين سئوال مى‏گوئيم:اولا اگر حديث وروايتى از نظر سند و صدور از امام معصوم عليه السلام براى اثابت‏شد، ديگر کدام روايت و تاريخى براى ما معتبرتر از آن حديث‏و روايت مى‏تواند باشد،و همه بحث ها در همان قسمت اول واعتبار سند و به اصطلاح‏«صغراى قضيه‏»است،ولى پس ازاثبات ديگر استبعاد و زير سئوال بردن حديث،جز ضعف ايمان وتاريخ زدگى محمل ديگرى نمى‏تواند داشته باشد،وگرنه کدام‏تاريخ و روايتى معتبرتر از آن تاريخ و روايتى است که از منبع‏وحى الهى سرچشمه گرفته باشد و کدام داستان و حديثى‏محکم تر از داستان و حديثى است که از زبان پيمبران و ائمه‏معصوم عليهم السلام صادر گرديده باشد.

مگر نه اين است که سرچشمه پر فيض و زلال همه علوم‏آنهايند؟و معيار صحت و سقم همه دانش هاى بشرى گفتار آنهاست؟

و ثانياً مى‏گوييم:مگر تاريخ صحيح و دست نخورده‏اى از گذشتگان و زمان هاى قديم در دست داريم که ما بتوانيم اين‏روايات را با آنها منطبق ساخته و يا تأييدى از آنها بگيريم؟

جايى که مقدس‏ترين کتاب ها مانند تورات و انجيل با آن همه‏نسخه‏هاى متعددى که معمولاً از آنها در دست مردم آن زمان هابوده و جمله جمله و کلمه به کلمه آنها مورد احترام و متن دستورهاي ‏دينى آنها بوده، از دستبرد و تحريف و تصحيف و اسقاط در امان‏نبوده،و طاغوت هاى زمان و جيره خوارانشان احکام و فرامين آنها رابه نفع ايشان تغيير داده و يا اسقاط کرده‏اند؛ديگر چگونه کتاب هاى‏تاريخى معدودى که در زواياى کتابخانه‏ها با نسخه‏هاى خطى‏منحصر بفرد يا انگشت‏شمارى وجود داشته ،مى‏تواند مورد اعتمادباشد؟

ثالثاً بر فرض که چنين تاريخى وجود داشته باشد که‏اوضاع و احوال آن زمان ها را نوشته و ثبت کرده باشد؛ آيا همه‏وقايعى که در آن زمان ها اتفاق افتاده، در تاريخ ها ثبت و نگارش‏شده؟ و آيا وسائل ارتباطى آنچنان بوده که تاريخ نگاران بتواننداز هر اتفاقى که در گوشه و کنار جهان آن روز اتفاق مى‏افتاده‏مطلع گردند و آن را در تاريخ ثبت کنند؟مگر امروزه با تمام اين‏وسائل ارتباطى و مخابراتى و راديوها و تلويزيون ها و ماهواره‏هاو...چنين کارى انجام شده و چنين ادعايى مى‏توان کرد؟...

مگر وسائل ارتباطى جهان آزادند و مستقلانه و به دور از سياست ها واختناق ها و خارج از کانال هاى مخصوص و صافي هاى انحصارى‏مى‏توانند کوچکترين خبرى را منتشر کنند؟آن هم خبرى که‏به صورت معجزه آسمانى براى شکست‏يک قدرت طاغوتى و يک ‏دربار سلطنتى به وقوع پيوسته باشد؟...مگر معجزاتى امثال‏«شق‏القمر»که وقوع آن مورد اتفاق همه مسلمانان است و به گفته‏دکتر سعيد بوطى- نويسنده مصرى- در کتاب فقه السيرة از امورمتفق عليه در نزد علماء و دانشمندان اسلامى است، در تاريخ هاى‏گذشته نقل شده؟...و بلکه معجزات انبياء گذشته مانند سردشدن آتش بر ابراهيم خليل عليه السلام و شکافته شدن دريا به وسيله عصاى موسى و اژدها شدن و بلعيدن آن تمام مارهاى‏جادوئى ساحران و زنده شدن مردگان به دعاى حضرت مسيح وامثال آن جز در کتاب هاى مقدس و مذهبى، در تاريخ ها و روايات‏ديگر آمده و ذکرى از آنها ديده مى‏شود؟....

حقيقت آن است که تاريخ نويسان و وقايع نگاران گذشته، ‏در انحصار طاغوت هاى زمان بوده- چنانچه امروزه نيز عموماً اين گونه‏است و بشر هنوز نتوانسته خود را از قيد و بند ايشان آزاد سازد- وانبياء الهى نيز پيوسته بر ضد همان طاغوت ها قيام مى‏کرده ومبارزه داشتند،و آنها همواره در صدد از بين بردن انبياء و محو نام و آثار ايشان بوده و به هر وسيله مى‏خواسته‏اند آنها را افرادى‏ماجراجو و بى شخصيت و افسادگر معرفى کنند،و هرگز اجازه‏نمى‏دادند آنها را به عنوان مردانى الهى که قدرت انجام معجزه را دارند معرفى کنند،و به همين دليل معجزاتى را که به وسيله ايشان‏انجام مى‏شده انکار کرده و يا توجيه مى‏نمودند،و اگر کتاب هاى‏آسمانى و روايات مذهبى نبود، اثرى از اين معجزات به جاى نمانده‏ و به دست ما نرسيده بود.

چنانچه اکنون نيز ما در انقلاب اسلامى خود که يک انگيزه‏مذهبى داشته و ادامه آن را نيز به يارى خدا همان انگيزه مذهبى وعشق شهادت طلبى در راه خدا و دين تضمين کرده و بر ضدطاغوت هاى شرق و غرب قيام کرده، همين شيوه تبليغى را مى‏بينيم‏که هر حرکتى به نفع اين انقلاب در داخل و يا خارج بشود؛ مانندراهپيمايى ميليونى و غير ميليونى که در داخل يا خارج انجام‏مى‏گيرد، اصلاً منعکس نمى‏شود و در راديوها و وسائل ارتباط جمعى ذکرى از آن نمى‏شود،اما کوچکترين حرکت ضدانقلاب ــ مانند اجتماعات اندکى که جمعاً به صد نفر نمى‏رسد ــ با آب و تاب در همه رسانه‏هاى گروهى به عنوان يک حرکت ضدرژيم نه يکبار بلکه چند بار پخش مى‏گردد. به همين دليل است که ما مى‏گوييم انگيزه و نيازى براى تحقيق در تاريخ هاى گذشته نداريم و اگر هم تتبع کنيم، معلوم نيست‏به جائى برسيم؛ مگر اين که بخواهيم به هر وسيله و هر ترتيبى که شده ‏تأييدى از تاريخ براى اين روايات پيدا کنيم. اگر چه مجبور شويم‏براى تطبيق اين روايات با تاريخ، دست‏به توجيه و تأويل هاى‏نامربوط بزنيم؛چنانچه نظير آن را در داستان اصحاب فيل ذکرکرده و شنيديد و خوانديدکه ما آن عمل را محکوم کرده و دليل برضعف ايمان و غرب‏زدگى و تاريخ زدگى و غيره دانستيم.



پى‏نوشت ها :

1-يعنى او را به کنار خانه کعبه آورد و براى سلامتى و پناه او از شر شياطين و دشمنان،بدنش را به چهار گوشه کعبه ماليد.

2-صحيح البخارى، ج 6 ص 73

3-سوره جن، آيه 9

4-مفاتيح الغيب، ج 8 ،ص 241

5-بحار الانوار، ج 15 ، ص 331

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر