(
امتیاز از
)
طليعه
صدای شیعه: عاشقان سلام :
آنچه از پيش چشمانتان مي گذرد گلگشتي است در باغ نگاههاي خورشيد کريمه اهل بيت حضرت معصومه ( س) آنجا که ضريحش جانبخش ترين نقطه نوراني زمين است و بارگاهش ملکوتي ترين نقطه اسمان و اين چند خط عرض ارادتي است ناقص از جانب بنده اي روسياه و کمترين از عاشقان و دلباخته گان کوي فاطمه معصومه(س)
در وجود با کرامت اين بانو هيچ نقصي يافت نمي شود اما در نوشتار من به اندازه تمام ستاره ها کاستي هست که تقاضا مي کنم که عاشقان ولايت پس از مطالعه از تذکر آن چشم پوشي نفرمايند.
با توجه به عظمت بانو حضرت معصومه (س) نقاط تاريک بسيارِي در زندگي ايشان يافت مي شود که جا دارد مردمان تحقيق به بررسي آن بپردازند.
اين نوشته تنها سعي بر پرداختي ادبي به اهم اتفاقات زتدگاني بانو داشته که انشاءا... دراين راه موفق بوده باشد.
به هر ترتيب اين چند سطر را با عاشقانه ترين واژه ها به ساحت مقدس همه عاشقان کريمه اهل بيت تقديم مي کنم به اميد آنکه از باده شفاعت بانو لبريز گرديم.
قم - حامد حجتي
لبخند بهشتي
عطر گل همه جا را فرا گرفته بود و نسيم در نهايت لطافت از کنار چشمانم عبور مي کرد بار ديگر محضر مبارکش را درک مي کردم ،چقدر نگاه کردن به چشمانش لذت بخش بود هروقت مي آمدم تنديس مهرباني اش پيش چشمانم جلوه گري مي کرد و من مبهوت در طراوت کلامش باقي مي ماندم .
وقتي به خدمتش رسيدم کنار گهواره کودکش نشسته بود و با کلامي لطيف با کودکش سخن مي گفت؛ چقدر مهربان و پدرانه!
پيش تر رفتم زانوي ادب در پيشگاهش زدم و آرام به حضرتش گفتم :
- با نوزاد سخن مي گوييد ؟
نگاهش آرام از چهره معصوم کودک برداشته شد و تمام حجم مرا فرا گرفت :
- آري ...
و با مکثي کوتاه ادامه داد :
- اگر بخواهي تو هم مي تواني با کودک سخن بگويي.
- من ! ...
- آري تو ...
شگفتي ازچشمانم مي باريد ، امام صادق عليه السلام دوباره نگاه مهربانش را از پهناي صورت نوراني کودک گرفت و به من گفت :
- بيا
جلو رفتم ... با شگفتي تمام به چهره کودک نگاه کردم وقتي چشمان زيبايش را به نظاره نشستم ، ناخودآگاه گفتم :
- سلام عليکم
لبان کوچک و زيباي کودک به حرکت درآمد و جواب سلام مرا داد بهت زده اين جريان را پي مي گرفتم ، که کودک آهسته به من گفت :
- نامي که براي نوزاد تازه متولد شده ات انتخاب کرده اي تغيير بده که خداوند ازآن نام ناخشنود است (1)
شگفتي ام دو چندان شد ، اين کودک از کجا مي داند که خداوند به من تازه فرزندي عنايت کرده ، آن وقت اين طفل اسم آن کودک را از کجا مي داند ؟! تمام وجودم لبريز ازبهت و شگفتي شد که کلام امام صادق عليه السلام به تمام سئوالات من پاسخ داد :
- تعجب نکن ... اين کودک من موسي است . خداوند دختري به او عنايت مي کند که نامش "فاطمه" است ، او در سرزمين"قم"به خاک سپرده مي شود .
هرکس او رادرقم با معرفت زيارت کندبه بهشت مي رود (2). وجودم لبريز از عشق به اين کودک و فرزند اوشد ، دوست داشتم شبانه روز به چهره معصوم و زيباي موسي نگاه کنم ...
راستي " فاطمه "دختر موسي چگونه بانويي است ؛ نمي دانم ، اما وقتي به چهره پدرش نگاه مي کنم تمام وجودم لبريز از محبت اين بانو مي گردد .
چه قاصدکهاي زيبايي دورتادور گهواره اش چرخ مي زنند ، چشمهايم را به کودک مي دوزم و او هم با يک لبخند بهشت را ميهمان چشمانم مي کند ...
" فداها ابوها "
از راه دور مي آمديم ، خستگي راه بر شانه هايمان سنگيني مي کرد و تنها اميدمان ديدار محبوب قلبهايمان امام کاظم عليه السلام بود . شبانه روز سفر هميشه به اين فکر مي کرديم که در اولين نگاه ، به آقا چه بگوييم و از او چه بخواهيم ؟
شبها که اطراق مي کرديم ، چشم در چشم ستاره ها تا طلوع فجر با مولايمان عاشقانه مي گفتيم . از هستي و ظرايف و دقايق آن سئوال مي کرديم و آرزو داشتيم آقا جوابمان را بدهد . چه شبهايي که در خلوت ، با آقا صحبت مي کرديم و مجنون وار در پي اين بوديم که بهترين واژه ها را براي سخن گفتن با آقا بيابيم ...
آه چه شبهايي بود !
وارد مدينه شديم ، با کوله باري از سئوال سراغ وجود نازنين امام را گرفتيم ، اما ...
اما گفتند : آقا به مسافرت رفته اند . چقدر سخت بود ، وقتي اين حرف را از زبان مردم شنيديم . تمام ناراحتي مان از اين بود که بايد هر چه سريعتر به شهر خود باز مي گشتيم . ناگزير سؤالهايمان را نوشتيم و از اصحاب امام خواستيم ، هنگام مراجعت آقا جواب سؤالهايمان را مکتوب کند ، تا حداقل به پاسخ سئوالهايمان دست يابيم ، اگر چه از ديدن آن وديعه الهي محروم شده بوديم .
سؤالهايمان را نوشتيم ، جهاز شتران را بستيم و آماده بازگشتن بوديم... که خبر آوردند " حضرت فاطمه معصومه (س) " دختر خردسال و آشنا به مرام ولايت امام موسي سؤالهايمان را جواب دادند .
شگفت زده بوديم وقتي به پاسخ ها نگاه مي کرديم ،انواري خدايي که تنها در کلام معصومين مي توان يافت در آن يافتيم .
خوشحال از اينکه به پاسخ خواسته هايمان رسيديم و غمناک از اين که سعادت زيارت مولايمان را نيافتيم . با دستي پر از مفاهيم بلند کلام حضرت معصومه (س) اما با دلي هجران کشيده فقدان امام شهر را ترک گفتيم .
تمام کاروانيان در التهاب هجران محبوب قلبها مي سوختند و بيابان را به سوي زادگاهمان طي مي کرديم که خبرآوردند در مسير راه با کاروان امام تلاقي خواهيم کرد و زيارت امام کاظم (ع) نصيمان مي شود . اشک شوق چشمانمان را فرا گرفته بود و تصوير زيباي امام موسي کاظم (ع) در چشمهايمان نقش بسته بود ، چقدر دلپذير بود زيارت محبوب قلبها !
وقتي امام فهميدند که حضرت معصومه (س) جواب سئوالهايمان را مکتوب کرده اند آنها را طلب کردند بعد از مطالعه جواب ها ، لبان نوراني شان آرام و مطمئن سه بار اين کلمات را تکرار کردند :
- فداها ابوها ... فداها ابوها ... فداها ابوها ...
پدر به فدايش ... پدر به فدايش ... پدر به فدايش ...
وقتي اين واژه ها را از امام مي شنيديم عطر مدينه و غربت بي بي در تمام کاروان حکم فرما شد. در خاطراتمان سخنان حضرت رسول تداعي مي شد که به حضرت فاطمه زهرا (س) اينگونه مي گفتند (3). و آنگاه بود که مي توانستي چراغاني اشک را در ديده هايمان ببيني .
نسيم خنکي در بيابان مي وزيد و عطر کرامت حضرت معصومه (س) تمام وجودمان را پر کرده بود حالا ، هم چهره نوراني امام را ديده بوديم و هم با دستان با کرامت بانوي دو عالم از کوثر ولايت سيراب شده بوديم . چه سعادتي از اين بهتر ...
وقتي کاروان امام در افق ناپديد مي شد ، رطوبت اشک را برگونه هايمان حس مي کرديم ، قاصدکها ميان ما و کاروان نوراني امام فاصله انداخته بودند و ما همچنان در درک معرفت اين خاندان مبهوت بوديم ...
گل موسي
بوي باران بود ام باران نمي باريد ، گاهي رد پاي عابري خسته کوچه ها را در مي نورديد و اهنگ لطيف نسيم کوچه هاي مدينه را پشت سر مي گذاشت . همه ساکت بودند حتي از ديوارهاي کاهگلي هم صدايي در نمي آمد . در خانه امام موسي همه چشم انتظار بودند تا ميهماني سبز پوش چشم هاي خويش را به آنها بسپارد ...
موسي (ع) نماز مي خواند و بچه هاي کوچک چشم به در دوخته اند تا با صداي روح بخش کودکي زيبا به سرور بنشينند . در ميان آن منتظران عاشق رضا (ع) از همه نگران تر چشم به در دوخته بود .
عطر بهشت بر شهر وزيدن مي گيرد ، چشم هاي رضا (ع)مي درخشد و بر قنوت موسي شبنم مي نشيند ؛ ملائک آرام از آسمان مي آيند .
خنده بر لبهايشان موج مي زند و صداي هلهله کروبيان با گريه آغازين " فاطمه " درهم مي آميزد . گريه و خنده ارمغان اين تولد مبارک است که بر لب و چشم هاي همه جلوه مي کند .
رضا خوشحال است چون خواهرش " فاطمه " را در حريري سبز و زيبا مي بيند .امام موسي کاظم (ع) که سلام نمازش را مي دهد به سجده شکر مي رود و به شکرانه حضور اين دختر اشک مي ريزد .
آفتاب وجود فاطمه معصومه (س) زمين را نوراني کرده است ؛ درست مثل زماني که مادر بزرگوارش زهرا (س) بدنيا آمده بود . همه شاد باش مي گويند . آمده اند به چشم سايي آستان معصومه اين گل محبوبه . چشم هايش به زلالي کوثر است . وقتي که پدر را نگاه مي کند زيباترين شعر هستي را با نگاه معصومش مي سرايد . موسي (ع) گفتاري از پدر بزرگوارش را به ياد مي آورد که فرمود :
" خدا را حرمي است که آن مکه است ، رسول خدا را حرمي است که آن مدينه است ، اميرالمومنين را حرمي است که آن کوفه است و ما را حرمي است که آن قم است . از فرزندان ما دختري ، فاطمه نام در آنجا دفن مي شود که هر کس او را با معرفت زيارت کند بهشت بر او واجب است .
" نجمه " قنداقه سبزش را در آغوش مي گيرد و بوسه اس گرم را نثار پيشاني بلندش مي نمايد . لبخندي کودکانه بر چهره ملکوتي اش مي نشيند . " نجمه " فاطمه " گل موسي " را سخت در آغوش مي گيرد و مي بويد ، عطري از چهره زيباي فاطمه برانگيخته مي شود . وقتي صداي اذان امام موسي کاظم (ع) گوش جان "معصومه" را نوازش مي دهد ؛ چشمهايش آينه دار بهشت مي شود .
رضا (ع) آرام به فاطمه نگاه مي کند و فاطمه هرگاه چهره برادر را زلال چشمش مي يابد لبخند مي زند و در حافظه تاريخ بار ديگر محبت اين برادر و خواهر چون زينب (س) و حسين (ع) ثبت مي شود . قاصدکها هم خوشحال و شاد دور سر فاطمه چرخ مي خورند و ميلاد اين محبوبه الهي را جشن مي گيرند .
قاصدکهاي عاشق
شميم دل نوازي سراسر خانه موسي را فرا گرفته ، خنکهاي نسيم حضور فرزندي الهي که امروز خانه ساده و بي رياي امام را جلا داده ؛ د رهوا جاري است . شادي ، لبخند و مهرورزي واژه هايي است که با آمدن اين نور رسيده روح ديگري يافته اند . وقتي غنچه لبخند روي لبهاي زيبايش مي شکوفد امام موسي کاظم (ع) ، خاتون دو عالم حضرت نجمه و امام رضا (ع) سراسر شادي و شور مي شوند .
آنچه بيش ازهمه جلوه گري مي کند نگاههاي معصومانه فاطمه به برادرش رضااست . در برخورد چشمهاي رضا با صورت زيبا و دوست داشتني فاطمه لبخندي جريان دارد که زيباترين تغزل عالم است . عشق در نگاههاي ملکوتي اين دو معنا مي يابد و دلدادگي در خنده هاي برادرانه رضا تجلي دارد فاطمه را به آغوش مي کشد و پيشاني اش را بوسه باران محبت مي کند و فاطمه تمام اين خوبيها را با يک لبخند پاسخ مي دهد .
آنچه در وجود اين دو جاري است همان محبت و عشقي است که زينب (س) و حسين (ع) را شيدا کرده بود . فاطمه و رضا دو بال ملکوتي نجمه اندکه بيشتر ازهمه به چشمهاي خويش ايمان داشتند .
آنچه از برگهاي تاريخ مي توان دريافت رابطه عميق و عاشقانه اين دو برادر و خواهر است . تا آنجا که وقتي امام رضا (ع) به امر خليفه به سرزمين ايران هجرت کردند دل نازک خواهر تاب فراق برادر را نياورد و راه ايران را پيش گرفت .
فاطمه شب ها با ستاره ها از خوبيهاي رضا (ع) مي گفت و روز تمام دلدادگي خود رابه قاصدکهاي عاشق مي سپرد تا به رضا (ع) برسانند.
روزها و شبهاي پرخطر سفر برايش آسان مي نمود چرا که ديدار محبوب ، اميد قلب و برادر عزيزش را در انتهاي سفر اميد داشت و به اين اميد آنچنان خرسند بود که تمام سنگيني سفر بر شانه هايش سبک مي نمود . شوق ديدار برادر در قنوتهايش تجلي داشت ، و نمازش از عطر حضور رضا پر بود . وقتي به سجده مي رفت زيارت امام خويش را آرزو مي کرد .
روزهاي سفر دير به شب مي انجاميد و مسافت حجاز تا طوس چقدر طولاني تر شده بود ، چشمان معصومه (س) در طول سفر همچنان افق را مي کاويد تا کدامين روز از راه برسد و انوار تابناک برادر را در خويش پنهان داشته باشد . کاروان همچنان به سوي طوس در حرکت بود و هر روز قاصدکهاي عاشق پيغام معصومه را براي برادرش رضا بر بالهاي باد مي بردند ...
محبوبه بيمار
کاروان بيابان را مي شکافت و پيش مي رفت ، جز زنگ کاروان هيچ صدايي به گوش نمي رسيد .
به خليفه ظالم خبر رسيد که کارواني از سادات هاشمي که مريدان و فرزندان و اقوام امامند در راه طوسند و به آروزي ديدار خورشيد خاندان حضرت رضا (ع) راه مي پيمايند ؛ خليفه که از حضور با صلابت سادات هاشمي بيم داشت سپاهي را مهيا ساخت تا اين کاروان را از حرکت باز دارد .
ساوه تازه به قدوم کاروانيان منور شده بود و انوار علوي بي بي معصومه (س) بر روح شهر جاري شده بود که سپاه مأمون به شهر آمدند ، گروهي گريختند و بيست و دو نفر به شهادت رسيدند و حضرت معصومه چون عمه اش زينب زخم دار اين فاجعه بود .
کشته شدن همراهان و نديمان غمي فزاينده را براي بانوي صبور به ارمغان آورده بود .
بانو بيمار شده بود ، نمي دانم بدست سپاهيان او را مسموم کرده بودند يا از فرط بيماري تاب از کف داده بود اما هر چه بود روزگار سختي بر بانوي کرامت مي گذشت .
بيماري بر جسم بانو چنگ انداخته ، ديگر تاب رهسپاري تا طوس را نداشت ، روزها را به سختي به شب مي رساند و شبهايش را تنها با قاصدکهاي عاشق هم صحبت است .
ستاره ها براي دلداري به عيادتش مي آيند و ماه هر شب تا صبح بر بالينش بيمارداري مي کند.
امشب گل محبوبه ما بيمار است .و چون مادرش نماز شب را نشسته مي خواند . نمي دانم امشب بانو قنوتش را به کدامين دعا معطر مي سازد . به سجاده بانو نزديک مي شويم شايد دوباره بتوانيم عطر زلال گل محبوبه را از سجاده معصومه (س) استشمام کنيم .
پروانگان شيدا
مردم قم عطر بهشت مي دادند . چند گاهي بود که قدمهاي قمي ها ساوه را با طراوت کرده بود . سادگي از چشمهايشان مي باريد و عشق به اهلبيت در پيشاني بلندشان تجلي داشت . آنقدر عاشق بودند که چون خبر رسيدن محبوبه آل رسول را شنيده بودند به ساوه آمدند تا اين سلاله سبز با قدمهاي بهاري اش شهر آنان را نيز معطر سازد .
قم سالهاي متمادي عطر ولايت مي داد و از رايحه دل نواز حب علي لبريز بود . قم نگين انگشتر ولايت پيشگان ايران بود و تنديس محبت ايرانيان به خاندان آفتاب . و امروز که ساوه ميزبان محبوبه رضا حضرت معصومه است قدمهاي سبکبال قمي ها را نيز شانه هايش احساس مي کند .
بيماري و از دست دادن تعدادي از کاروانيان توان از معصومه (س) ربوده بود اما وقتي قاصدکها خبر حضور قمي ها را به او دادند لبخند زيبايش به صبح طراوت داد داد و شبنم ها بار ديگر بر گونه گل ها خود نمايي کردند .
آري اهالي قم به استقبال قدمهاي خانم آمده بودند تا غبار راهش را سرمه چشمانشان گردانند و از مژگان عاشقشان فرشي بگسترنند تا پذيراي گامهاي هاشمي حضرت فاطمه معصومه (س) باشند ؛ گاه ملاقات قمي ها با بانو ديدني بود . فرشتگان مسافت آسمان تا زمين را پيموده بودند تا در اين ضيافت زيبا حضور داشته باشند.
اشک ميهمان چشم ها بود . بي بي پشت پرده اي آرام نشسته بودند و قمي ها عاشق دست بر سينه ايستاده بودند .
خورشيد با تمام زيبايي اش اين لحظات ناب را مي سرود و آسمان دست نوازش خود را بر سر همگان مي گستراند .چه زيبا بود حضور اين عاشقان ولايت در کنار بانوي کرامت.
موسي بن خزرج از عاشقان مجنون و دلسوخته اهل بيت که هميشه چشمانش تجليگاه ياد و نام اهل بيت (ع) بود ، گام پيش نهاد و آرام گفت : بانوي بزرگوار ، "قم" در انتظار قدمهاي ملکوتي شماست . آيا قمي ها اين سعادت را دارند که ميزباني شما را داشته باشند ؟ اگر کرامت کنيد و قدم بر چشمهاي ما بگذاريد سعي خواهيم کرد ميزبانان خوبي براي شما باشيم .
سکوت معني دار خانم دل شيعيان قمي را چراغاني کرد و چيزي نگذشته بود که موسي بن خزرج مهار مرکب خانم را در دست گرفته و راه قم را در پيش رو داشت .
قاصدکها شاد بودند اما تلخي بيماري بانو هنوز تمام لبخند را بر لبهايشان ننشانده بود . زمين ساوه دلگير و غمين به غروب مي مانست چون در اين چند روز بهترين ساعات خويش را زير گامهاي گل محبوبه سپري کرده بود .
ابرها از پس کاروان بانو در حرکت بودند و نسيم هم آنها را همراهي مي کرد . موسي بن خزرج چون گل نوشکفته شاد بود و قم به پايان رسيدن اين انتظار را به جشن نشسته بود.
شبنم اشک
مردم زيادي به استقبال آمده بودند ، زنان و دختران قم با چشمهاي مهربانشان به ديدار بانو مي شتافتند .
بعضي تا چشمانشان به جمال بانو روشن مي شد از شوق نمي توانستند سخن بگويند . بانو ميهمان موسي بن خزرج بود و در اين روزها مردم براي عرض ارادت پايکوب خانه او بودند . او که مهرباني مرامش بود و عشق به اهل بيت درچشمانش موج مي زد .
دست مهربان خانم بر سر شهر کشيده شده بود و همه افراد حضور بانو را ارج مي نهادند . فضاي شهر را عطر امام رضا (ع) به خود گرفته بود . همه جا از خانم سخن به ميان مي آمد .
روزها مردم به ديدار بانو مي آمدند و شبهاي اين محبوبه مهربان به عبادت سپري مي شد . هر شب استوانه هاي نوراني از آسمان شهر به سوي آسمان کشيده شده بود . وقتي دقت مي کردي تسبيح آسمان و زمين . درختان و پرندگان ، همه و همه را مي شنيدي . خانه موسي بن خزرج کانون مناجات شبانه قم بود . آه که چه اشکهايي چه گريه گريه هاي معصومانه اي در دل شب بر گونه هاي بانو جاري مي گرديد . گاهي از دوري برادر مي سوخت گاهي مناجات مي خواند و گاهي سکوت مي کرد . در اين مدت کوتاه که محبوبه رضااشک هايش را به شب هاي قم مي سپرد صبح که خورشيد سر بر مي آورد بر رخ تمام گل هاي شهر ژاله صبحگاهي جلوه گر بود .
و من مي دانم که طراوت شبنم اشک بانو تا هميشه در شب هاي شهر جاري خواهد بود .
دوري برادر براي خواهري مهربان چون معصومه بسيار دشوار مي نمود و از اين رو بانو بعد از نمازهايش دست به دعا بر مي داشت و در هجران برادر چون شمع مي سوخت و از خدا مي خواست که تا فراق بين او و برادر را به سر آورد . چه روزگاري بر قم گذشت ؛ شبها يکپارچه اشک بود و روزها خورشيد بغض کرده بود و اينها نبود مگر به خاطر چهره بيمار خانم .
پروانه ها مي گفتند : چند روز است خانم خوشحال تر به نظر مي رسد . شايد قاصدکها خبري از برادر برايش آورده بودند ... نمازهاي بانو عطر وصال مي داد اين را از تشهد نمازهايش مي توان فهميد .
عطر عبادت
هميشه وقتي گل هاي باغچه پژمرده مي شوند ، بلبلان غمگين مي شوند و نشاط و شادماني جاي خود را به يأس و خمودي مي دهد .
گل هاي باغچه طراوت چشم هاي بهارآفرينند و افسردن آنها يعني همان لحظاتي که ديگر عطر بودن نمي وزد و همه جا از التهاب حضور خالي مي شود .
خانم در خانه موسي بن خزرج اقامت نموده بود ، اتاقي کوچک در آنجا بود . که خانم روزها بر بستر بيماري اش مي آرميد و شبها با تمام ناتواني در اوج عروج به عبادت مي گذشت .
چند روز بود که هجران برادر با ضعف عمومي بانو دست در دست هم ناتواني و بيماري را براي خانم به ارمغان آورده بودند .
گاهي وقتها چشم هاي بانو به افق خيره مي شد ، نمي دانم کدامين صحنه او را چنين مجذوب خود مي نمود . در اين بين پروانگان، پرستار واقعي لحظات سبز خانم از اشک خويش دوا مي ساختند و از برکت دستهاي خود براي بانو طعام مهيا مي نمودند . اما او همچنان در تب بيماري مي سوخت . چشمان قم بيماربيمار بود .
هوا از عطر ياس تهي شده نمي دانم شبنم ها طراوت خود را به کدامين دشت سپرده بودند .
شب که مي شد ، ماه و ستاره ها همگي گرد "ستيه"(4) جمع مي شدند و چشم به قنوتهاي باراني بانو مي سپردند شايد شفاي گلبرگ پژمرده شان را از عروج دعا در يابند . اين روزها زمين و زمان خاکيان و افلاکيان ختم " امن يجيب " گرفته اند . شايد بانوي خوبيها بار ديگر لبخندي بهشتي بر لبانش نقش بندد .
عطر عبادت خانم که درکوچه هاي کاهگلي قم مي پيچيد ، تنها نويد زندگاني شهر بود ، " ستيه " همچنان نگران گلبرگ هاي محبوبه رضاست . بعد از اين عطرناب سلوک بانو سالها در اين مکان نوازشگر مشام تاريخ خواهد بود . بي جهت نيست"ستيه" بعد از سالها مدرسه علوم ديني مي گردد و جوانان شيعه در پناه عبادتگاه بانو به تحصيل و تهذيب مي پردازند .
بيماري او همه را نگران کرده و گريه هاي شبش بند قلب هاي شيعيان را از هم گسسته است.امشب چشمان ستاره ها نگران تر از هميشه به قم دوخته شده است . گاهي نيم نگاهي به ماه دارند اما همچنان خود را در تلاطم نگراني قم رها ساخته اند .
قاصدکها بيقرارند . فاصله "ستيه" تا عرش را مي پيمايند و دائم زير لب "يا من اسمه دواءو ذکره شفاء" مي خوانند ، شايد بار ديگر سلامتي را در چهره بانو به نظاره بنشيند .
نگاههاي ستاره ها غريب است و پروانه هاي شيدا سر از پا نمي شناسند و بانو در کمال آرامش دل به مناجات سپرده است در حالي که بيماري و پيشاني اش موج مي زند .
" خدايا طاقت دوري او را نداريم ، شفايش را عنايت کن ... " اين صداي قاصدک بود که اکنون به نماز حاجت ايستاده اند ...
- " خانم بعد از اين با که نجوا کنيم ، براي که از غيب خبر بياوريم و قاصد خوبهاي که باشيم ... "
صداي مويه قاصدکها بود که آتش به دل همه مي زد ، آري بالهاي عروج باتو گشوده شده بود و او را تا ملکوت ، تا عرش ، تا خدا پرواز داده بود . پروانه ها مثل هميشه آرام و بي صدا مي سوختند و کم کم بالهايشان رنگ خاکستر به خود مي گرفت .
- " خانم يادت هست ، ا ز ابتداي سفر ما خبر رسان تو بوديم و پيغام هاي برادرت را برايت مي آورديم،درست بود ما را تنها بگذاري و بروي ... درست بود ... دور تا دور " ستيه " را چشمهاي باراني احاطه کرده است . پيکر سرور خود غمگنانه مي سوزند و خاکستر بر سر مي پاشند . صداي شيون آنها شهر را پر کرده است . غربت معصومه (س) تمام نگاهها را به سمت مدينه مي کشاند آنجا که پيکر بانوي آب(5) آرام غسل داده مي شد . و علي ، حسن ، حسين زينب و ام کلثوم (س) تنها عزاداران آن سوک بودند اما تنها تفاوت اين رحيل با عروج زهرا در اين است که چشمهاي عاشق بسياري از قمي ها در اين غم باريد ، حال آنکه در سوک ارتحال فاطمه زهرا (س) تنها انگشت شمار چشم بود که لياقت گريستن و مشايعت او را داشتند ...
عجب غربت انگيز است اين ارتحال ، شيعيان ولايي و راستين هرگز نخواهند گذاشت گرد غربت بر مزار بانو بنشيند .
بابلان باغي بود از آن موسي بن خزرج مردم پيکر بانو را به آن سو تشييع مي کردند . شانه هاي شهر در اين سوگ بزرگ ناتوان شده بود . زن و مرد کوچک و بزرگ با چهره هايي غبار آلود و حزين سوگواره مي خواندند و بدنبال پيکر بانوي کرامت او را تا عرش تشييع مي کردند ؛ روز بود اما ستاره ها هم به مشايعت آمده بودند و در پيشاپيش تابوت شور مي زدند .
وقتي تابوت مادر معصومه (س) فاطمه مظلومه (س) را تشييع مي کردند تنها دستهاي مهربان چند صحابه همراه تابوت بود اما اينجا به وسعت تمام قلب هاي عزادار قمي دست براي تشييع آمده اند . چه تصوير غمناکي است ؛ هزاران عاشق به مشايعت گل محبوبه خود آمده اند . آه ستاره ها سينه مي زنند و ماه نوحه مي خواند ...
مردان سبز پوش
چه روزهايي بر تاريخ قم گذشت ورود و عطر افشاني اش نقطه عطفي در تاريخ اين شهر بود و رفتنش غمبارترين روز را براي قم به ارمغان آورده است .
آل سعد سردابي در ملک موسي بن خزرج حفر کردند تا پيکر محبوبه خدا را در آن دفن کند . مقدمات تدفين آماده شده بود . زنان متقي و پارسا گل برگهاي پيکر معصومه (س) را به اشک چشم غسل دادند و آماده بودند تا پيکر بانو را بر شانه هايشان تا بي کران افق تشييع نمايند . چه سخت است خدايا ! پيکر پاک يک گل در ميان خاک پنهان گردد. چه سخت است وقتي که بادهاي زرد گلبرگ هاي نوشکفته گلي را پرپر کنند . چه سخت است با خاندان آفتاب همنشين بودن و پس ازمدت کوتاهي دل کندن ازاين همه روشنايي .
چه سخت است خدايا ! چه سخت است.هر وقت عطر نمازش در آسمان شهر مي پيچد،شميم قنوتهاي زهراي مرضيه و نسيم مظلوميت زينب عليهماالسلام بر شهر وزيدن مي گرفت و حالا بار ديگر شهر در روز مرگي خود غوطه ور است . آه که چقدر احساس تنهايي مي کنيم معصومه (س) يک دنيا صفات پاک و پسنديده بود که همه را از پدر و برادرش آموخته بود و هم اکنون اين تنديس سلوک است که به سمت خدا سفر مي کند .
پيش از اينکه جمعيت سوگوار برسند قاصدکها خود را به قبر بانو سپرده بودند و با خاک نجوا مي کردند و عطر خاک را به حافظه خود مي سپردند و اشک چشمان خود را با خاک بستر عروج بانو مي گرفتند .
ستاره ها مات و مبهوت به قبر مي نگرند و منتظرند تا آخرين نگاههاي خود را وقف بانوي خوبيها نمايند.
جمعيت از راه مي رسد تا پيکر محبوبه را به سرداب برند و به خاک بسپارند ... اما چه کسي ؟ چه کسي توان اين خاک سپاري را دارد ؟! سئوالي بود که درتمام چشمها جرقه مي زد ...
صداي گامهاي سواراني از دور به گوش مي رسد ...
- دست نگهداريد دو سوار نقاب پوش به اين سمت مي آيند .
نگاههاي نگران به سمت ديگر کشانده مي شوند دو سوار مي آيند با قامتي رشيد استوار و با صلابت از اسبها به پايين مي آيند بر بانو نماز مي گذارند پروانه ها هم به آنها اقتدا مي کنند و بانو را به قبر مي سپارند . مردم همچنان مبهوت در حضور نوراني مردان سبز پوشند که سوار بر اسب در انتهاي افق محو مي شوند ؛ گويي زمان از حرکت ايستاده بود وقتي مردان سبزپوش به خاکسپاري بانو مشغول بودند . هق هق گريه قاصدکها و مبهم خواندن فاتحه به گوش مي رسيد . آه آن گرد خاکستري که روي قبر بانو باقي مانده چيست ؟
آري بالهاي سوخته پروانه هاست و امروز آنها هم سوختند . هم جامه دريدند و هم خاکسترشان را باد با خود تا جوار حضرت او برد ...
سلاله عشق
او بانوي کرامت ، محبوبه رضا ، معصومه موسي عروج کرد و يک دنيا اشک و رحمت نصيب قم گشت . از آن پس دلهاي هزاران شيعه به ضريح زيبا و با صفاي خانم گره خورد و شيعيان هرچه دلتنگي از فقدان مزار بي بي حضرت فاطمه (س) در دل نهفته دارند . اينجا و در کنار بارگاه نوراني اين سلاله عشق صميمانه با حضرت معصومه (س) در ميان مي گذارند . چه بسا دلهايي که از داغ زهرا سوخته است و براي تسلي خاطر دل در گرو اين بارگاه نوراني دارند .
شاعري دلسوخته کلامي زيبا را در اين حال و هوا به واژه کشيده که :
آن قبر که در مدينه شد گم پيدا شده در مدينه قم
جضرت معصومه تجلي محبت هاي فاطمه زهرا (س) است و گاه براي شيعيان واقعي جريانات و حکاياتي به وقوع مي پيونند که باور به اين حقيقت را استوارتر مي گرداند مرحوم آيت ا... مرعشي نجفي مکرر جريان آمدن خويش به قم را اينگونه نقل مي کنند که :
پدرم مرحوم آيت ا... سيد محمود مرعشي که در نجف اشرف مي زيست بسيار علاقمند بود که به طريقي محل قبر شريف جده اش زهرا (س) را بيابد .براي اين مقصود مشغول عبادت و ذکر و دعا شد و چهل شب به آن مداومت کرد تا شايد از طريقي از محل مرقد شريف حضرت آگاه گردد شب چهلم بعد از انجام اعمال مخصوص و توسل فراوان به بستر خواب رفت و در عالم خواب به محضر امام باقر (ع) رسيد امام به او فرمودند:
"عليک بکريمة اهل البيت".
ايشان تصور کرد منظور امام از اين جمله " حضرت زهرا سلام الله عليها " است عرض کرد : آري قربانت گردم ! من نيز براي اين جهت چهل شب به عبادت و توسل پرداختم که محل شريف قبر آن حضرت را دقيقتر بدانم و زيارتش کنم . امام (ع) فرمودند : منظور من قبر شريف حضرت معصومه در قم است پس افزودند : به خاطر مصالحي خداوند اراده نموده که قبر حضرت زهرا براي هميشه بر همگان مخفي باشد از اين رو قبر حضرت معصومه را تجليگاه قبر شريف حضرت زهرا (س) قرارداده است . اگر قرار بود قبر حضرت آشکار باشد همان شکوه و عظمتي که براي مرقد حضرت زهرا (س) مقدر بود خداوند براي قبر حضرت معصومه (س) قرار داده است(6).
بعد از بيدار شدن از خواب آيت ا... سيد محمود مرعشي بي درنگ با همه اعضاي خانواده اش از نجف اشرف عازم قم شد و به زيارت مرقد حضرت معصومه (س) پرداخت .
آري هرگاه به زيارت محبوبه خدا مي روم اشک هايم را نذر مظلومانه آل الله مي نمايم تا روزيکه سبز پوش ذوالفقار بدست ، از افق طلوع کند و برمزار غريبانه مادر خويش باراني شود .
قاصدکها ، پروانه ها و ستاره ها هر روز به نمازهاي بانو اقتدا مي کنند و چه زيباست عطر محبوبه آل بيت ! وقتي نسيم نوازشگر زيارتنامه چشمهايمان را طراوت مي بخشد .
يا فاطمه اشفعي لنا عندالله
والسلام
منابع
* * * *
1- بحارالانوار
2- منهاج الدموع
3- مفاتيح الجنان
4- حضرت معصومه فاطمه دوم
5- کريمه اهل بيت
6- فروغي از کوثر
7- ماهنامه کوثر
حامد حجتی
انتهای پیام