( 0. امتیاز از )


منطقه جبل و تشيع

 


اصولا در منطقه ي جبل که محدوده اي از قصر شيرين و همدان گرفته تا از اصفهان و از آنجا تا ري را شامل مي شد، شيعيان فراوان بودند.در روايتي آمده است که، در حالي که امام باقر -عليه السلام-روبه قبله نشسته بودند، مردي از جبل برايشان وارد شد واز حضرت خواست تا او را نصيحت وتوصيه کند.و حضرت نيز نصايحي به اوفرمودند.(1)
از جبل، خضر بن عيسي را مي شناسيم که در شماره مؤلفان شيعي بوده و نجاشي از وي ياد کرده است.(2)عطاء بن جبله کوفي نيز از اصحاب امام صادق -عليه السلام - است که شيخ طوسي درباره ي وي گفته است که:انتقل الي الجبل (3)عبدالله بن کيسان نيز در معرفي خود نزد امام صادق -عليه السلام - گفت:اني ولدت في الجبل و نشات في ارض فارس.(4)درنقل ديگري از هشام بن حکم آمده است که مردي از اهالي جبل هر سال در حج خدمت امام صادق عليه السلام مي آمد و ايشان او را در منزل خود مي بردند.(5)
در همدان نيز شيعياني بودند که از طريق ابراهيم بن محمد همداني با امام خود مرتبط بودند.دو نامه از امام جواد -عليه السلام -به وي نوشته شده و در يکي از آنها، ضمن اعلام رسيد پولي که وي فرستاده، در انتها آمده است:و کتبت الي موالي بهمدان کتابا امرتهم بطاعتک والمصير الي امرک وان لا وکيل لي سواک.(6) به نقل ابن فقيه، از قول بعض اهل همدان نقل شده است که:قدمت علي جعفر بن محمد الصادق -عليه السلام -فقال لي من اين انت ؟ قلت:من مدينه همدان، قال:اتعرف جبلها الذي يقال له راوند ؟ قلت:جعلني الله فداک، انما يقال له اروند.قال نعم، اما ان فيه عين من عيون الجنه.(7)احمد بن محمد بن فارس اديب نيز حمايتي در علت تشيع گروهي از همدانيان که به عنوان بني راشد شناخته مي شدند نقل کرده است:و ذلک أن بهمذان أناسا يعرفون ببني راشد و هم کلهم يتشيعون و مذهبهم مذهب أهل الامامه.(8)
گفتني است که همدان به تسنن شهرت داشته و اين از نقلي لطيف استفاده مي شود.محمد بن صالح گويد:وقتي پدرم بمرد، سفته هاي نزد مردم داشت که براي وصول آنها اقدام کردم.همه پرداخت کردند مگر يک نفر که سفته او چهارصد دينار بود.او مرا معطل کرده و پسرش را فرستاده مرا تحقير کرد.وقتي از کار پسرش شکايت کردم.گفت همين است که مي بيني!ريش او گرفتم، او را به ميانه ي خانه کشيدم و شروع به زدن او کردم.فرزندش فرياد استغاثه سر داده از اهالي بغداد کمک خواسته مي گفت:قمي رافضي قد قتل والدي.«قمي رافضي پدرم را کشت».مردم اجتماع کردند.من بر اسب خود سوار شدم و خطاب به مردم گفتم:أحسنتم يا أهل بغداد!تميلون مع ظالم علي الغريب المظلوم، أنا رجل من همدان من أهل السنه و هذا ينسبني الي أهل قم و الرفض ليذهب بحقي و مالي!«آفرين بر اهل بغداد! به ظالم گرايش پيدا مي کنيد و بر عليه مظلوم غريب وارد مي شويد من مردي از همدان و اهل تسنن هستم و اين مرا به اهل قم منسوب مي کند تا بگيرد حق و مال مرا!در اين وقت مردم به حمايت از او برخاستند و من مانع از آزار آن مرد شدم و او سوگند ياد کرد تا پول سفته را بپردازد.(9)البته دانسته است که نوعا اين شهرها و از جمله همدان به طور عمده اهل سنت بودند.درباره ي همين همدان از امام صادق ـ عليه السلام ـ روايت شده است که لما قتل الحسين ـ عليه السلام ـ بکت عليه السماء و الارض الا اربعه اماکن دمشق و البصره و همذان و بلخ.(10)
در دينور نيز سادات فراواني در قرن چهارم مي زيسته اند.حسن بن محمد قمي نوشته است که ابو الحسن علي بن العالم الرئيس الشجاع الفصيح الدينوري، جد سادات اشرافست که اليوم به دينور و نواحي دينورند و عدد ايشان بسيار است.(11)مکرر گفته ايم هر کجا که بتوان سراغي از سادات داشت، بي شبهه بايد آن را نشان حضور تشيع دانست.

قزوين و تشيع


قزوين نيز از شهرهايي است که به عنوان دار السنه شناخته شده است.با اين حال شيعيان فراواني از زمان ائمه -عليهم السلام -داشته است.در فهرست نجاشي، ونيز فهرست و رجال شيخ طوسي، بالغ بر پنجاه نفر ملقب به قزويني هستند.از ميان آنها برخي از چهر گان برجسته ي شيعه بوده اند.ياد اين نکته درباره ي قزوين مناسب است که ابن فقيه همداني مي نويسد:وحکي ان عمال خالد بن عبدالله القسري في قزوين لعنوا علي بن ابي طالب علي المنبر؛ فقام حبيش بن عبدالله وهو من موالي الجنيد و ابن عمه، فاخترط سيفه و ارتفع الي العامل فقتله، وقال:لا نحتملکم علي لعن علي بن ابي طالب، فانقطع بعد ذلک اللعن عنه رضوان الله تعالي عليه.(12)رافعي نيز ذيل شرحي که از مسجد التوث يا التوت نوشته، گفته است که باني آن محمد فرزند حجاج بن يوسف ثقفي بوده و مي افزايد:اين مسجدي بود که عمال خالد بن عبدالله قسري و ديگر عاملان امويان در آن بر امام علي -عليه السلام -لعن مي کردند تا آن که يکي از موالي بني الجنيد شورش کرده، خطيب را کشت و از آن پس لعن قطع گرديد.(13)

فارس و تشيع تا قرن سوم


از فارس نيز در اخبار اماميان ياد شده است.درباره ي سليم بن قيس گفته شده است که وقتي از ظلم حجاج گريخت به ناحيه اي در فارس نزد ابان بن ابي عياش رفت.علامه حلي نوشته است:فهرب الي ناحيه من ارض فارس و لجأ الي ابان بن ابي عياش.(14)در آنجا بود که وي کتاب خود را به او سپرد و وي را هدايت کرد.کتاب سليم تنها از طريق ابن ابان نقل شده و يکي از مشکلات مهم آن کتاب همين امر است.موسي بن محمد اشعري قمي مؤدب نواده ي دختري سعد بن عبدالله اشعري در شيراز ساکن شده است.وي آثاري نيز تأليف کرده است.(15)درباره ي علي بن مهزيار نيز گفته شده است که:من اهل هندوان، کان قريه من قري فارس.(16)نجاشي او را دورقي دانسته است.(17)در شيراز از مورد ديگري نيز از حضور اماميان سخن رفته است.(18)گذشت که عبدالله بن کيسان به امام صادق -عليه السلام - عرض کرد که محل رشد و نماي او فارس بوده است.(19)در نقلي ديگر آمده است که يکي از تجار فارس ضمن نامه اي به امام رضا -عليه السلام -درباره ي احکام خمس سوال کرد.(20)شيعه ي ديگري از فارس براي خدمتگزاري نزد امام عسکري -عليه السلام - آمده بود.(21)مردي ديگر از اهل فارس در باره ي آگاهي امام -عليه السلام -از غيب، سوال مي کرد.(22)شيعه اي نيز که به نجاشي حاکم اهواز و فارس از بابت خراج بدهي داشت، از امام خواست تا براي نجاشي که از شيعيان بود نامه اي بنويسد واز وي درخواست بخشش بدهي او را بکند که امام چنين کرد و او نيز بخشود.(23)ابن حبان از يونس بن خباب از موالي بني اسد ياد کرده که از مردم کوفه بوده و تحول الي فارس و سکنها.(به سمت فارس رفت و در آن سکوت کرد) وي افزوده که او در رفض غلو داشته و مردم را به مذهب خود دعو ت مي کرد.(24)

اصفهان و تشيع


در باره ي اصفهان نيز نقلي در دست داريم.در اين روايت به نقل از جماعتي از اهل اصفهان آمده است که از مردي شيعي با نام عبدالرحمان پرسيده شد: ماالسبب الذي اوجب عليک القول بامامه علي النقي دون غيره من اهل الزمان.(به چه سبب امامت امام هادي را قبول کرده ايد و ديگري را رها نموده ايد؟ وي در شرح دليل آن، توضيح داد که چگونه همراه شماري از اصفهاني ها براي درخواست کمک به سراغ متوکل عباسي رفته، در آنجا امام هادي -عليه السلام - را ديده و پس از مشاهده ي کرامتي از آن حضرت، به امامت وي معتقد شده است.(25)ابراهيم بن شيبه اصفهاني از اصحاب امام هادي -عليه السلام -بوده است.وي در اصل از اهالي کاشاني بوده است.

کرج ابو دلف و تشيع


در اينجا بايد يادي هم از کرج ابودلف داشته باشيم.منطقه اي در نزديکي اراک فعلي که شرق آن اصفهان و غرب آن همدان است.(26)اين کرج آباد کرده ي ابودلف قاسم بن عيسي عجلي (م 226)دانسته شده است.منطقه کرج، در شمار مناطق جبال بوده و سالها تحت سلطه خاندان ابودلف بوده است.درباره ي اين ابودلف خبري نقل شده که از چند جهت براي بحث ما سودمند است.ابن خلکان نوشته است:در يکي از مجموعه ها ديده ام که چون ابودلف به بيماري مرگ گرفتار آمد، به سبب شدت بيماري مردم را از ديدار با وي منع کردند.اما در يکي از روزها که بيماري اش اندکي فرو کش کرد، از دربان خود پرسيد:چه کساني بر درگاه به نياز آمده اند ؟ گفت:ده تن از شريفان -سادات علوي - که از خراسان رسيده اند و آنان را فرا خواند.ايشان در آمدند و او با آنان مهرباني نمود.از شهرها و حال هاي آنان و سبب آمدنشان پرسيد.گفتند:اوضاع بر ما تنگي گرفته و چون کرم و سخاي ترا شنيديم روي به تو آوريديم.پس ابودلف به گنجور خود فرمان داد صندوقي را آورده بيست کيسه که در هر يک هزار دينار بود از آن بيرون کشيد و به هر يک از آنان دو کيسه داد.سپس هر يک را نيز هزينه ي سفر پرداخت و گفت:به اين کيسه ها دست نزنيد تا آنها را درسته به خانواده تان برسانيد و براي سفر از اين مبلغ هزينه کنيد.آنگاه گفت: هر يک از شما به خط خود (نامش را )را براي من بنويسد که فلان بن فلان تا برسد به علي بن ابي طالب و مادر نياي خود فاطمه دختر پيامبر خدا -صلي الله عليه و اله - را ياد کند، سپس بنويسد که اين پيامبر خدا !من در شهر خود دچار تنگنايي و بد حالي شدم و روي به ابودلف عجلي آوردم.او دو هزار دينار به خاطر بزرگواري تو و طلب خورسندي تو اميد به شفاعت تو به من عطا نمود.پس هر يک از آنان اين را نوشتند و اوراق بدو سپردند.ابودلف به متولي کفن و دفن خود سفارش کرد که آن اوراق را در کفن وي گذارد تا چون با پيامبر خدا -صلي الله عليه واله - ديد ار کرد آنها را به وي نشان دهد.(27)
خواهيم ديد که اسماعيليان نيز در اين منطقه رفت و شدي داشته اند.با اين حال عبدالجليل در قرن ششم نوشته است که شيعي در کرج وجود ندارد و همگي -قاعدتا تحت تاثير همدان - مجبري و مشبهي هستند.

ري و تشيع تا قرن سوم


مرحله ي نخست در ري را بايد دوري از تشيع ناميد.با رسوخ اسلام به ايران و فتح ري، قبايل عربي در نقاط مختلف کشور استقرار يافتند.حاکمان شهرهاي ايران، از طرف دولت مستقر در مدينه و بعدا عراق و شام تعيين مي شد ند.در دوره نود ساله حکومت بني اميه، (41-132) حاکمان گرايشات اموي داشته و مي کوشيدند تا مردم را بر اساس باورهاي مذهبي خود تربيت کنند.از اخبار چندي، چنين به دست مي آيد که اين تبليغات، در ري مؤثر بوده است.
کثير بن شهاب از سوي مغيره بن شعبه، والي کوفه، به سمت حاکم ري منصوب شد؛ وي بنا به سنت معاويه، آنچنان که در همه شهرها اعمال مي شد، بر فراز منبر، به امير المؤمنين -عليه السلام - جسارت مي کرد.ابن اثير در باره او آورده است که:کان يکثر من سب علي علي منبر الري.(28)بر منبر ري دشنام فراواني به امام علي -عليه السلام - مي داد. کثير بن شهاب سوابق سوئي در ناصبي گري دارد؛ وي از جمله کساني است که بر ضد حجر بن عدي در کوفه شهادت داد.(29)به دنبال همين شهادت کذب او وامثال او بود که حجر به دست معاويه به شهادت رسيد.همو بود که در جريان محاصره ي قصر ابن زياد توسط مسلم بن عقيل، بر بام قصر رفته و با تبليغ مردم را از گرد مسلم مي پراکند.(30)وي محرک مردم کوفه در رفتن به کربلا براي جنگ با امام حسين -عليه السلام -نيز بوده است.(31) وجود چنين حاکماني در ري سبب غلبه روحيه ضد اهل بيت -عليهم السلام - در اين شهر شده است.
گزارش ديگر د رباره ي ناصبي گري در ري، مربوط به زمان سقوط دولت امويان بدست نيروهاي اعزامي ابو مسلم خراساني است، اين زمان، بني عباس و داعي آنان ابو مسلم، به دروغ خود را مدافع اهل بيت -عليهم السلام - و داعي به الرضا من آل محمد مي دانستند، گرچه مخفيانه دعوت به آل عباس مي کردند. حسن بن قحطبه از سوي ابو مسلم ري را گشود.ابن اثير مي نويسد:زماني که بني عباس در ري استقرار يافتند، اکثريت مردم از شهر گريختند چرا که آنان متمايل به بني اميه بوده و از سفيانيه به شمار مي آمدند سپاه خراسان اموال مردم را تصاحب کردند.مردم ري نيز در سال 132، در کوفه به نزد سفاح آمدند و از وي خواستند تا از ابو مسلم، براي آنان دادخواهي کند.سفاح دستور داد تا اموالشان را به آنها باز گردانند، اما ابومسلم با ياد آوري اينکه آنان بدترين دشمنان ما هستند، به سفاح پاسخ منفي داد؛ با اين حال، سفاح به ابو مسلم دستور مجدد داد تا اموالشان را به آنان باز پس دهد.(32)
اين خبربه وضوح دلالت بر تمايلات اموي مردم ري داد.
گزارش ديگري که مويد همين ديدگاه - لااقل براي بخش عمده اي از مردم شهر بوده -است، خبر اسکافي درباره اين شهر است.او سه شهر را به عنوان شهرهاي ناصبي مذهب معرفي مي کند بلدان النصب الشام و الري و البصره (33)شام، ري و بصره شهرهاي ناصبي هستند.توجه به اين امر لازم است که ابن اسکافي خود يک معتزلي شيعي است.
وجود روايات چندي در مذمت مردم ري، از زبان آل محمد، مي تواند علائق غير شيعي موجود در اين شهر را نشان دهد؛ ابن فقيه همداني مي نويسد:در اخبار آل محمد آمده است که الري ملعونه وهي علي بحر عجاج و تربتها تربه ديلميه يابي ان تقبل الحق.(34) همين نقل را مقدسي نيز بدون اشاره به گوينده آن آورده.(35)ياقوت از امام صادق -عليه السلام - روايت کرده است که الري و قزوين و ساوه ملعونات مشؤومات ري، قزوين و ساوه ملعون و شوم هستند.(36)اين سه شهر در تسنن متعصب بوده و بويژه ساوه در گير با شهر آوه که مردمي شيعي داشته، بوده است.(37)
در روايت ديگري از امام صادق -عليه السلام - درباره مردم ري آمده است:... و اهل مدينه تدعي الرعي، هم اعداء الله و اعداء الله و اعداء رسوله و اعداء اهل بيته، يرون حرب اهل بيت رسول الله جهادا.(38) مردمان شهري که ري خوانده مي شود دشمنان خدا و دشمنان رسول الله و اهل بيت اويند، آنان جنگ با اهل بيت را روا مي شمرند. در روايت ديگر آمده است که ايمان داخل قلوب... اهل ري نمي شود.(39)
مذمت ري، همچنين ، مي تواند بدليل نقشي باشد که به نحوي اين شهر در حادثه ي کربلا داشته و عمر بن سعد به طمع آن، فرماندهي جنگ بر ضد اهل بيت رسول الله را پذيرفت.(40)
اگر اين روايات در کنار رواياتي قرار گيرد که از قول حضرت صادق -عليه السلام - در فضيلت مردم قم و آوه آمده، دقيقا مي تواند روحيه ي ضد شيعي ري را آشکار کند.در عين حال نبايد غفلت کرد که حتي در زمان امويان نيز، کساني از دوستداران اهل بيت در اين شهر بوده اند.گفته شده که در ميان دوستداران و بيعت کنندگان با زيد بن علي، کساني از مردم ري وجود داشته اند.(41)
مرحله ي دوم در تشيع ري را مي توان تحت عنوان آشنايي ري با تشيع ياد کرد.پس از سقوط امويان فشار بر محدثان در جهت ترويج فضايل امويان، احاديث باطل و نيز ممانعت از نقل رواياتي که در فضائل اهل بيت بوده، کاهش يافت؛ کساني از ميان محدثان اهل سنت، از علاقمندان به آل محمد -عليهم السلام - رواياتي در اين باب نقل کردند.اين افراد از طرف متعصبان، متهم به تشيع مي شدند، گرچه به معناي شيعه مصطلح نبوده اند.
آنچه که به عنوان تشيع اصيل، در اواخر قرن دوم هجري، در ري پديد آمد، ارتباط برخي از مردم و ساکنان ري با امامان شيعه عليهم السلام بود.نخستين روايتي که از اين گونه تماسها سخن گفته، درباره ارتباط ميان يکي از شيعيان ري با امام کاظم -عليه السلام -است؛ اين روايت نشان مي دهد که در اين دوره، حاکم ري نيز از شيعيان بوده و در پرده ي تقيه از شيعيان حمايت مي کرده است.در عهد امام کاظم -عليه السلام - نظير اين قبيل نفوذها وجود داشته و ماجراي علي بن يقطين يکي از آنهاست.
روايت مذکور چنين است:يکي از مردم ري نقل مي کند که زماني يکي از منشيان يحيي بن خالد برمکي در ري حاکم شد؛ من به حکومت بدهي هائي داشتم ؛ ترسم از آن بود که به پرداخت آنها ملزم شده و نعمتي که در اختيار دارم از دستم بيرون رود.به من گفته شد حاکم، بر مذهب شيعه است.اما من ترسيدم نزد او بروم و مطلبي را اظهار کنم چه بسا او بر اين مذهب نباشد.مصمم شدم تابه حج بروم.در آنجا مولايم صابر(42) -عليه السلام - را زيارت کردم و نزد وي از وضعيت خود شکوه نمودم.آن حضرت نامه اي نوشت تا من به دست حاکم بسپرم، نامه چنين بود:بدان که زير عرش خداوند سايه اي وجود دارد که کسي را توان آسايش در زير آن نيست مگر آنکه در حق برادر خود خدمتي بکند يا مشکلي را از او بردارد يا سروري در قلب او وارد کند.اين شخص برادر توست؛ والسلام.
آن شخص مي گويد:من به شهر بازگشتم، شبانگاه نزد آن حاکم رفته و اجازه ورود خواسته و خود را فرستاد ه صابر -عليه السلام -معرفي کردم.پاي برهنه به نزد من آمد و در را گشود، مرا در بغل گرفته و مرتب چشم مرا مي بوسيد و از من درباره ديدارم با آن حضرت پرسش مي کرد.من نيز سلامتي امام را به او گفته و وي شاد مي گشت.بعدا مرا به درون منزل برد، در صدر مجلس نشاند، و پيش رويم نشست.نامه را به دست او دادم، آن را بوسيد و خواند.آنگاه دستور داد تا اموال والبسه آورده و دينارها و لباسها را تک تک بدست من مي داد و هر بار مي گفت:اي برادر، آيا خشنود شدي ؟ من نيز مي گفتم:آري به خدا.
آنگاه دفاتر را خواست و آنچه به نام من بود از آن دفاتر حذف کرد.من خبر برخورد وي را به صابر -عليه السلام -رساندم.(43)متأسفانه در اين روايت از نام اين حاکم سخني به ميان نيامده است.
در ميان اصحاب امام کاظم -عليه السلام - تني چند وجود دارند که ملقب به رازي هستند.اين افراد، به هر روي، يا اهل ري بوده و يا چندي را در ري گذرانيده اند و بدين جهت رازي ناميد ه شده اند.حسين بن محمد رازي، علي بن عثمان رازي، عمرو بن عثمان رازي (44)و بکر بن صاحل رازي (45)از اين جمله اند.همچنين در ميان اصحاب امام رضا -عليه السلام -نيز تني چند «رازي »وجود دارند:ابو الحسين رازي، حسن بن عبدالله رازي و عبدالله محمد رازي.
پي نوشت ها :


1-قضاءحقوق المؤمنين، ص 196.
2-رجال نجاشي، ص 153، ش 401.
3-رجال الطوسي، ص 260، ش 617.
4-الکافي، ج 2، ص 4.
5-بحار الأنوار، ج 47، ص 134ا ز مناقب.
6-رجال الکشي، صص 612-611.
7-اخبار البدان، ص 222.
8-الثاقب في المناقب، ص 605.
9-الکافي، ج 1، صص 522-521.
10-اخبار البلدان (چاپ سزگين )ص 267.
11-تاريخ قم، ص 228.
12-اخبار البلدان، صص 284-283.
13-التدوين، ج 1، صص 54-55.
14-رجال العلامه الحلي، ص 206.
15-رجال النجاشي، ص 407، ش 1079؛ رجال ابن داود، ص 356؛رجال العلامه الحلي، ص 166.
16-رجال الکشي، ص 548، گويا هند يجان فعلي.
17-رجال النجاشي، ص 253، ش 664.
18-رجال الطوسي، ص 449، ش 63.
19- الکافي، ج 2، ص 4.
20-الکافي، ج 1، ص 547؛التهذيب، ج 4، ص 139.
21-الکافي، ج 1،ص329.
22-الکافي، ج 1، ص 256.
23-التهذيب، ج 6، ص 333.
24-المجروحين، ج 3، ص 140.
25-الثاقب في المناقب، صص 550-549؛ کشف الغمه، ج 2، صص 390-386؛ بحار الانوار، ج 50، ص 141.
26-نک: فرمانروايان گمنام، ص 20.
27-وفيات الاعيان، ج 3، صص 240-241ترجمه اين خبر به نقل از:فرمانروايان گمنام، ص 46.
28-الکامل، ج 3، صص 413-414.
29-البدايه و النهايه، ج 8، ص 53.
30-اخبار الطول، ص 239.
31-انساب الاشراف، ج 2، ص 178(تصحيح محمودي )ونک: ربيع الابرار، ج 1، ص 611پاورقي.
32-الکامل، ج5، ص 369 بعدا نيز مردم ري در يک شورش عليه منصور شرکت داشتند.
33-المعيار والموازنه، ص 32.
34-مختصر البلدان، ص 273.
35-احسن التقاسيم، ص 385ونک:معجم البلدان، ج 3، ص 119.
36-معجم البلدان، ج 3، ص 118؛ بحار الأنوار، ج 57، ص 229؛ ري باستان، ج 1، ص 111.
37-نک:معجم البلدان،ج 1، ص 51.نظير همين منازعه ميان شيعيان قم وکاشان با نواصب ري واصفها ن نيز وجود داشته است.ر.ک:روضات الجنات، 1، ص 253.
38-بحار الانوار، ج 69، ص 212، ج 5، ص 279، ج 57 ص 206؛ الخصال، ص 96.
39-بحار الانوار، ج 5، ص 277.ونک:ج 76، ص 139؛ تاريخ قم، ص 94.
40-معجم البلدان، ج 3، ص 118؛ري باستان، ج 1، ص 112.
41-مقاتل الطالبين، ص 132.
42-يکي از اسامي و القابي بود که شيعيان بکار مي بردند و مقصودشان حضرت کاظم عليه السلام بود.
43- کتاب قضاءحقوق المؤمنين «چاپ شده »در:مجله تراثنا، شماره 3، ص 187؛ اعلام الدين ص 92؛ عده الداعي ص 179؛ بحار الأنوار، ج 48، ص 176، حديث 16 و ج 74، ص 213.
44-مسند الامام الکاظم -عليه السلام -ج 3 [به ترتيب صفحات ]صص 366،470، 483.
45-رجال النجاشي، ص 109.


انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر