(
امتیاز از
)
خطبههاي حضرت زينب کبري(س) در کوفه و شام
صدای شیعه: حال در کوفه، زينب کبري هست ناظر به حالت آنها
که زنان آه وناله ميکردند غرق در ماتم وغم ودردند
نيز مردان کوفيان، گريان از چنين حادثه، همه نالان
ناگهان زينب غمين آمد يک نهيب شديد، آنجا زد
زينب آمد در آن زمان به خروش گفت: اي کوفيان، همه خاموش
با چنان نغمهاي که او سر داد زنگها نيز از صدا افتاد
بعد از آن رو سوي خدا بنمود سينه با ياد ايزدش بُگشود
سپس او رو به سوي مردم کرد با دلي پاک وسينهاي پر درد
گفت اي کوفيان پر نيرنگ همه بي بهرگان از فرهنگ
همه از غيرت وحميّت، دور پيش چشمان ما همه منفور
همگي چاپلوس ومکاريد مردمي خائن وفسونکاريد
جز دروغ وخصومت وکينه نيست در بين مردم کوفه
توشهاي بد در آخرت داريد چون همه مردمي تبهکاريد
همه پيمان خويش، بشکستيد پاي ديوار کهنه بنشستيد
تا فروريخت روي سر، ديوار ميشود بسته نيز راه فرار
حال، گريان شديد بهر حسين! بعدِ مرگش کنيد شيون وشين
دلتان جملگي چنان سنگ است اين جنايت چو لکة ننگ است
گر، گريبان خويش، چاک کنيد لکه را کِي توان، که پاک کنيد
خواهم از درگه خداي جهان ديدههاتان همي شود گريان
اقدس کاظمي(مژگان)
خطاب اول:
زينب دستهاي خود را در زير آن پيکر مقدس برد وبه طرف آسمان بالا آورد وگفت:
«اِلهي تَقَبِّل مِنّا هذاَالقربان» «خداوندا، اين قرباني را از ما قبول کن»
حال در وادي مصيبت هابرده زينب دو دست را بالا
رو نموده به جانب معبودگفت با او هر آنچه در دل بود
گفت او با خداي جّل علاکاين شهيد مرا قبول نما
خطاب دوم:
زينب فرمود:
يا مُحمّداه صَلّي' عليکَ ملائِکةُالسَّماءِ، هذا حُسَينٌ بِالَعَراءِ، مُرَمَّلُ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُالاَعضاءِ وَبَناتُکَ سَباي'ا وَ ذُرَيّتُکَ قتلي، تُسفي' عليهم الصّبا فَاَبْکَتْ کُلَّ صَديقً عَدّو ؛
«اي رسول خدا، اي آن که ملائکة زمين وآسمان بر تو درود ميفرستد، اين حسينتوست که اعضاي او را پارهپاره کردند، سر او را از قفا بريدند.»
اين حسين توست که جسد او در صحرا افتاده، در حالي که بادها بر او ميوزند وخاکبر او مينشانند. پس هر دشمن ودوستي را گرياند.
زينب آن بانوي ستمديدهکه چنين داغ را کنون ديده
رو به سوي مدينه چون بنمودبا غم ودرد خود دو لب بگشود
گفت با جدّ خود رسول خدانظري کن به سوي کرب وبلا
يا محمد، حسين تو اين جاستپيکرش بي سرش دگر تنهاست
سر او از قفا جدا گردندتو نداني به ما چهها کردند
جسم او پارهپاره گرديدههمه را ديدگان ما ديده
جسدش در محيط سوزان استچشم عالم ز درد گريان است
خطبة سوم:
بعد از آن زينب خطاب به مادر خود گفت:
«اي مادر، اي دختر خيرالبشر، نظري به صحراي کربلا افکن وفرزند خود را ببين کهسرش بر نيزة مخالفان وتنش در خاک وخون غلطان است! اين جگر گوشةتوست کهدراين صحرا روي خاک افتاده ودختران خود را ببين که سراپردة آنها را سوزاندند وايشانرا بر شتران برهنه سوار کردند وبه اسيري ميبرند. ما فرزندان توايم که در غربت گرفتارشديم.
حاليا رو به مادر خود کرداين چنين او سخن به لب آورد
گفت اي دختِ پاک پيمبرنظري سوي کربلا آور
بنگر اين جا زمين کرب وبلاستکه حسين تو سرجدا اينجاست
مظهر مهر وپاکي وايمانجسم پاکش بُوَد به خون، غلطان
جسم او روي خاک افتادهدخترانت اسير ودرمانده
بر شترهاي بي جهاز سوارداده از کف همه توان وقرار
همة دختران گرفتارنددرد غربت به سينهها دارند
خطبة چهارم:
سپس با چشمي خون فشان روي به جسد سرور شهيدان کرد وگفت:
بِابي مَنْ اَضْحي'، عَسکَرُهُ في يَوْمِ الاِثنين نَهبا، بِابي مَنْ فِسْطاطُهُ مُقطَّعُ العُري'.
بِابي مَنْ لا غائِبُ فَيُرْتَجي' وَ لا' جَريحُ فَيُداوي'. بِابي مَنْ نَفْسي لَهُ الْفِداء.
بِاَبي المَهْمُوم حتي' قضي. بِاَبي العَطْشان حتّي ما مَضي'. بِاَبي مَنْ شيْبَتُهُ تَقطِرُ بِالِّدماء.بِاَبي مَنْ جَدُّهُ رسولُ اِلهِ السّماء. بِاَبي مَن هُوَ سِبْطُ نَبيّ الهُدي'.بِاَبي محمّد المصطفي. بِاَبي خديجَةُ الکبري'. بِاَبي عليُّ المرتَضي'. بِاَبي فاطمة الزَّهراءِ سَيِّدةِالنِّساءِ. بِاَبي مَنْ رُدَّتْ لَهُ الشَّمسُ وَ صَلّي'.
به فداي آن کس که سپاهش روز دوشنبه غارت شد. به فداي آنکس که ريسمانخيامش راقطع کردند. بفداي آن کس که نه غايب است تا اميد بازگشتنش باشد ونهمجروح است که اميد بهبوديش باشد. به فداي آن کس که جان من فداي او باد. به فدايآن کس که با دلي اندوهناک وبا لبي تشنه او را شهيد کردند. به فداي آنکس که ازمحاسناش خون ميچکيد. به فداي آنکس که جدّ او رسول خداست واو فرزند پيامبرمحمد مصطفي وخديجة کبري وعلي مرتضي وفاطمة زهرا سيدة زنان است. به فدايآن کس که خورشيد براي او بازگشت تا نماز گزارد.
زينب اکنون به دشت کرب وبلاهست با چشم خون فشان، آن جا
با دلي غمگنانه وپر دردروي بر سرور شهيدان کرد
گفت: جانم فداي جان حسينجسم گلگون وناتوان حسين
که سپاهش چنان که غارت شدبه حريمش بسي جسارت شد
قطع کردند ريسمان خيامتا که ياران او کِشند به دام
آن که غايب ز چشم ياران نيستاز نظرها تمام، پنهان نيست
حال صد چاک، جسم پاک وي استنتوان در ره اميد، نشست
به فدايش که با لبي عطشانجان خود داد در ره ايمان
به فدايش که از محاسن اوگشته گلگون تمام، چهره ومو
آن که جدّش رسول پاک خداستجدّهاش هم خديجة کبري' است
آن شهيدي که مادرش زهراستپدرش هم علي، ولي خداست
آنکه خورشيد بهر او برگشتتا که وقت نماز جانان گشت
خطبة پنجم:
زينب آن گاه اصحاب پيامبر را مخاطب قرار داد وگفت:
يا حُزناه! يا کُرباه! اَليَومَ ماتَ جدّي رسولُالله، يا اصحابَ محمّداهُ! هؤلاءِ ذُريّهالمصطفي' يُساقونَ سَوْقَ السَّبايا؛
«امروز جدّم رسول خدا از دنيا رفته، اي اصحاب پيامبراينان ذريّة رسول خدا هستند که آنان را همانند اسيران ميبرند.»
از گفتار زينب، تمامي سپاهيان دشمن به گريه افتادند ووحوش صحرا وماهيان دريابي قراري کردند.
زينب اکنون به حال غصه ودردتا بر اصحاب جدّ خود رو کرد
گفت جدّم، رسول پاک خداستگر که رفتهست از ميان شما
حال، ذريّة رسول اللّهبه اسيري کشاندهايد به راه
همه آگه ز ماجرا هستيدپس چرا لب ز گفتگو بستيد
که تمام سپاهي دشمنگريه کردند از خطابة زن
زنِ والاي دهر چون زينبکه بر آورد آن سخن بر لب
* * * * *
خطبة زينب کبري' در مسجد شام
زينب آن خواهر غمين وپريشکه کنون مانده است با دلِ ريش
زين مصيبت چقدر نالان استتکيهگاه همه اسيران است
در ميانه بدون ياور ويارشده او نيز، کاروان سالار
به سکه در بزم آن يزيد پليداز يزيد دَني جسارت ديد
وقت را تا که او مناسب ديدذوالفقار زبان خويش، کشيد
او که با درد وغم شده دمسازبِنِمود اين چنين سخن، آغاز
مينمايم خداي خويش، سپاساين ستايش بُوَد ز روي قياس
چون خداي بزرگ من فرمودهر کسي را که کار زشت نمود
يا که آيات من کند تکذيبشود اندر حضور من تأديب
ودرود خدا به پيغمبربر همه خاندان آن سَرور
بعد، رو بر يزيد دون بنمودبا کلام رسا چنين فرمود
اي يزيدي که خائن وپستيراهها را به روي ما بستي
از رهِ مکر، با ريا وفريبهمه آيات را کني تکذيب
فکر کردي که در حضور خداما ذليل رهيم وتو والا
اي که هستي ز آدميت دورميخرامي کنون به کبر وغرور
از رهِ عُجب وکبر وخودبينيبر چنين بارگاه، بنشيني
آنْقَدَر زين پديده سرمستيباب فکرت به خويشتن بستي
تو فراموش کردي امر خداچشم داري به لذت دنيا
همه آنان که در خطا رفتنددر ره ناحق شما رفتند
همگي در عذاب وجداننددور از مهر ولطف يزدانند
غافل از آن که زينت دنيامهلت امتحان بُوَد بر ما
اي يزيد پليد وبي بنيادپدرت شد به دست ما آزاد
حاليا تو امير دورانيشاهد حال ما اسيراني
ما که از عترت پيامبريمبايد از بين دشمنان گذريم
پردة آبرويمان بِدَريبه اسيري به هر کجا ببري
در حقيقت تو يک ستمکاريچون که فرزند آن جگرخواري
به خدا، اي يزيد برکردارتو نداني چه هست آخر کار
بار سنگين به دوش خود داريکه به هر کيفري سزاواري
در قيامت، حضور پيغمبربا چه رويي کني يزيد، نظر
بر سر ما ببين چه آوردي!چه خيانت به ما زنان کردي
ما زنان را زشهر خود رانديپيش چشم عموم، بنشادي
تو بدان اي يزيد اگر بر ماروزگار اين چنين نمود، جفا
که دمي با تو من سخن گويمسخني با تو اهرمن گويم
سرزنشهاي تو بُوَد نيکوچون نباشيم تا ابد، همخو
چه کنم، ديدهها چو گريان استهمه دل ها ز داغ سوزان است
ميندانم که از چه حزب خداشد شهيد خدا به دست شما
آري آري، چه حزب شيطانيددر حقيقت ز نسل سُفيانيد
هر کدامين چو گله ننگيدصاحِبِ قلبهاي چون سنگيد
وحي وقرآن بُوَد زپيغمبراو که خود هست شافع محشر
ما همه پيرو رهِ اوييممدح پيغمبر خدا گوييم
اقدس کاظمي(مژگان)
انتهای پیام