( 0. امتیاز از )


صدای شیعه: «می گویند آقا موسی گم شده». این جمله را حاج احمد، مضطرب و دستپاچه به امام گفت که در روزهای گرم ماه رمضان سال 57 در حیاط خانه شان در نجف نشسته بودند و مطالعه می کردند. نهم شهریورماه 35 سال قبل بود و صبح زود خبر رسیده بود که امام موسی صدر در راه لیبی و دیدار با قذافی بوده که گم شده است.
در همین زمینه
یادگاری ارزشمند امام موسی صدر

مجله مهر: امام دستور دادند که به حافظ اسد و یاسر عرفات تلگراف بزنند و بخواهند سریع موضوع را پیگیری کنند. انتظار همه این بود که تا ظهر آن روز یا دو سه روز آینده، خبری از امام موسی صدر برسد. انتظاری که حالا بعد از گذشت 35سال هنوز برآورده نشده است. به بهانه سالرزو ربوده شدن امام موسی صدر، مروری بر خاطرات او از زبان خانواده و هم‌نشینانش داشته ایم.

 

یک سید خوشگل و خوش هیکل

امام موسی صدر سومین فرزند خانواده ای روحانی بود که بعد از دو برادر بزرگترش، راهی حوزه علمیه شد. اما در کنار آن تحصیلات دانشگاهی اش را هم در رشته اقتصاد دنبال کرد و بعدها به تدریس در حوزه علمیه پرداخت. سید علی صدر، برادر بزرگتر امام موسی صدر که هم‌درس او در حوزه بود، تا پایه نهم تحصیلی را با او گذراند. او روایت جوانی موسی را اینطور می گوید: خیلی مورد علاقۀ استاد بودیم. همیشه بچه ها برای سؤال و جواب یا من و یا آقا موسی را جلو می‌انداختند که جواب سؤال را بدهیم. بعد از کلاس ششم رفتیم مدرسه حیات... الحمدالله وضعمان جوری بود که تا کلاس نهم آنجا بودیم کلاس نه آقا موسی قبول شد او رفت ده و من باز نه را خواندم. بعد از آن آمدم تهران... بعد من رفتم به بازار اما آقا موسی گفت من می‌خواهم ادامه بدهم. و آمد اینجا و در دانشگاه امتحان داد برای رشتۀ اقتصاد. اتفاقاً قبول هم شد. می‌گفت: «وقتی در دانشکده وارد شدم همه برایم صف کشیده بودند، یک سید خوشگل و خوش هیکل وسط دانشجوها و استادها همه و همه نسبت به من اظهار محبت می‌کردند.»

آقا موسی امتحان داد و قبول شد و لیسانسش را هم گرفت. وقتی لیسانس می‌گرفت درس عربی را هم می‌خواند و هم زمان شروع کرد به تدریس در حوزه. در آنجا هم خیلی نبوغ داشت... جوانی به سن سی و چهار پنج سال پیرمردهایی به سن پنجاه سال، شصت سال دوروبرش نشسته بودند و مردم هم می‌رفتند به تماشای درس آقا موسی که این جوان کیست که این قدر درسش شلوغ است.(1)

تا سحر به گفتگو نشستیم

سید محمد خاتمی به واسطه ازدواج با خواهر زاده امام موسی صدر به خانواده ایشان راه پیدا کرد. با این حال تنها دوبار با او دیدار داشت. دیداری که آنقدر در ذهن خاتمی ماندگار شد که بعدها در دوران ریاست جمهوری اش سعی کرد گوشه هایی از خاطرات خوش خود با امام موسی صدر را بازسازی کند: من دوبار آقای صدر را دیده ام. اولین بار زمانی بود که من تازه به قم آمده بودم و حدودا ده سال قبل از ازدواجم با بیت صدر بود. ایشان آن زمان لبنان بودند و سفری به قم آمده بودند و من ایشان را با آن چهره جذاب و قد بلند دیدم که می خواستند از خیابان عبور کنند.

دومین بار هنگامی بود که من در مرکز اسلامی هامبورگ بودم. آخر ماه شعبان و اول رمضان بود. ایشان برای دیدار با آقا صادق [طباطبایی] به آخن رفته بودند و لطف کردند و به دیدار ما هم آمدند. به راه آهن رفتم و ایشان را به منزل آوردم. تابستان بود و شب‌ها کوتاه. تا سحر به گفتگو نشستیم... ایشان به علت تجربه زیادی که در لبنان و در تعامل با گروه‌های مختلف و خصوصا مسیحی‌ها داشتند، انصافا رهنمودهای بسیار خوبی برای اداره مرکز اسلامی هامبورگ ارائه دادند. بعد از آن هم نظراتشان را با خط بسیار زیبایی که داشتند خیلی مرتب و دقیق برای من فرستادند که خیلی از آنها استفاده کردم. متاسفانه آن نوشته را گم کرده‌ام. پس از این دیدار تقریبا اواخر ماه رمضان بود که ایشان به آن سفر رفتند و دیگر خبری از ایشان نشد. وقتی خبر ربوده شدن ایشان را شنیدم به قدری متاثر شدم که حد نداشت. خصوصا که از دیدارمان یک ماه هم نگذشته بود. به هر حال از شنیدن این خبر خیلی ناراحت شدم.

هامبورگ شهر سرسبزی است. یادم هست با آقای صدر به یکی از پارک‌ها رفتیم. جایی بود که رقص آب نمایش می دادند خیلی جالب بود، موسیقی بتهوون پخش می شد و آب هماهنگ با موسیقی بالا و پایین می رفت و خیلی زیبا بود. آقای صدر و من خیلی لذت بردیم. بعدها در دوران ریاست جمهوری تلاش کردم چنین چیزی در میدان آزادی ایجاد کنیم که هرگز به زیبایی آنچه دیده بودیم نشد.(2)

سر کودک شش ماهه را هدیه فرستادند

اوج رابطه امام موسی صدر و یاسر عرفات به روزهای پر التهاب جنگ اسرائیل و لبنان برمی گردد. در یکی از دیدارهای شبانه امام صدر و عرفات، دکتر صادق طباطبایی، خواهرزاده امام صدر هم حضور داشت و ماجرای این دیدار را اینطور روایت می کند: «آقای صدر مرتب‌ به‌ یاسر عرفات‌ تذکر می‌دادند که‌ مراقب‌ باشید و در دام‌ تحریکات‌ فالانژیست‌ها نیفتید. اسرائیلی‌ها درصددند بین‌ شما دعوا راه‌ بیندازند. به‌ محض‌ اینکه‌ بین‌ شما و لبنانی‌ها گلوله‌ای رد و بدل‌ شود، تبلیغات‌ راه‌ می‌اندازند که‌ فلسطینی‌ها در اینجا به‌ اسم‌ میهمان‌ آمده‌اند، اما خود اشغالگر شده‌اند. فالانژیست‌ها بی‌هیچ‌ بهانه‌ای می‌گفتند، وجود فلسطینی‌ها باعث‌ شده‌ است‌ تا اسرائیل‌ زمین‌های ما را بمباران‌ و خانه‌های ما را ویران‌ کند. حالا بعد از درگیری طبیعتاً‌ مشکل‌ دو چندان‌ می‌شود. یکی از روز‌ها فالانژیست‌ها به‌ اتوبوس‌ حامل‌ فلسطینی‌ها حمله‌ می‌کنند. آن‌ها قصد داشتند با عمل‌ متقابل‌ پاسخ‌ بدهند، اما با فشار آقای صدر از این‌ کار جلوگیری شد.

از حسن تصادف‌ بنده‌ و یکی از دوستان‌ نیز در آن‌ ماجرا حضور داشتیم. ساعت‌ 1 بعد از نیمه‌ شب‌ بود که‌ دایی جان‌ گفتند، همگی برخیزید تا برویم. یاسر عرفات‌ درخواست‌ کرده‌ تا با او ملاقاتی داشته‌ باشیم. یاسر عرفات‌ آن‌ سال‌ها یک‌ قهرمان‌ و اسطوره‌ مقاومت‌ و شخصیت‌ درخور اعتنایی بود که‌ هرکس‌ از هرگوشه‌ دنیا سعی می‌کرد امضایی از او داشته‌ باشد، یا به‌ نوعی ملاقاتی با او داشته‌ باشد، یا عکسی با او به‌ یادگاری بگیرد. به‌ اتاق‌ که‌ وارد شدیم، بسیار مضطرب‌ و پریشان‌ قدم‌ می‌زد. به‌ آقای صدر رو کرد و با حالت‌ پرخاشگری گفت: «تو دایم‌ می‌گویی سکوت‌ کن! سکوت‌ کن! تحمل‌ کن! تحمل‌ کن! ببین‌ چی برای من‌ کادو فرستاده‌اند؟» کارتونی بود که‌ بسیار زیبا بسته‌بندی شده‌ بود. درِ‌ آن‌ را باز کردیم. سر یک‌ کودک‌ شش‌ ماهه‌ فلسطینی را بریده‌ بودند، توی چفیه‌ بسته‌بندی کرده‌ بودند و از طرف‌ فالانژیست‌های لبنان‌ برای یاسر عرفات‌ فرستاده‌ بودند! لحظه‌ ناراحت‌ کننده‌ای بود. آقای صدر گفتند: تو شخصیتی انقلابی هستی؛ یک‌ فرمانده‌ و یک‌ قهرمان‌ هستی. اگر الان‌ بجنگی، یک‌ فرمانده قهرمان‌ هستی، اما اگر نجنگی، یک‌ مجاهد قهرمان‌ خواهی بود. مواقعی هست‌ که‌ نجنگیدن، سخت‌تر از جنگیدن‌ است. مواقعی هست‌ که‌ یک‌ مجاهد قهرمان‌ نباید دست‌ به‌ اسلحه‌ ببرد. الاَّن‌ یکی از آن‌ مواقع‌ است.»(3)

حجاب تو باید شیک باشد

«امام موسی صدر به دخترها خيلی اهميت می‌داد. يک بار به برادرم صدری گفت اگر شرايطی پيش بيايد که ناچار به اولويت‌بندی تحصيل فرزندانم شوم، اين اولويت را به دخترهايم می‌دهم تا پسرها.» حورا صدر، دختر امام موسی صدر با این مقدمه سراغ خاطراتی از دوران نوجوانی و تحصیلش در فرانسه می رود و می گوید: در سيزده سالگی به خواست پدر، برای ادامه تحصيل به فرانسه رفتم. يادم هست قبل از آنکه پيش برادرهايم بروم، به آنها سفارش کرده بود مبادا وقتی حورا می‌آيد کارها را به دوش او بيندازيد؟ کارها را تقسيم کنيد تا کسی خسته نشود. اين شد که فقط آشپزی به من افتاد و خريد خانه، جارو زدن، شستن لباس‌ها و... به برادرانم محول شد.

هيچ وقت يادم نمی‌آيد که درباره نماز و حجاب به من تذکر داده باشد. تنها تاکيد ايشان بر شيک‌پوشی و مرتب بودن در عين سادگی بود. به همين خاطر وقتی در يک دوره‌ای نسبت به آراستگی و پوششم بی‌توجه شده بودم، يادآور شد که حجاب تو بايد مردم را جذب کند. بايد شيک باشد نه اينکه مردم از ديدن نوع پوششت خسته و دل‌زده شوند. پدر تأکيد زيادی به دور هم بودن اعضای خانواده حتی برای ساعاتی محدود، داشت. وقتی که سفر نبود، در ايام تعطيل حتماً همه کنار هم بوديم و امام موسی صدر نيز، به کارهايش می‌رسيد. بعضی وقت‌ها هم از شهر بيرون می‌رفتيم و در يک جای خوش آب و هوا استراحت می‌کرديم. (4)

خم شد و دستش را بوسید

اولین دیدار سید محمود دعایی با امام موسی وقتی اتفاق افتاد که دعایی طلبه ای نوجوان بود و همراه با جمعی از بزرگان سیاسی دوران در مهمانی منزل آیت الله هاشمی رفسنجانی شرکت کرده بود. حجت الاسلام دعایی، درباره اولین برخورد خود با امام موسی صدر می‌گوید: یک‌ شب‌ به‌ ما گفتند که‌ در منزل‌ آقای‌ هاشمی‌ رفسنجانی‌ مهمان‌ عزیزی‌ می‌آید و شما هم‌ بیایید... مرحوم‌ آقای‌ قدوسی، مرحوم‌ آقای‌ ربانی‌ شیرازی، آقای‌ مصباح‌یزدی‌ و تنی‌ چند از بزرگان‌ که‌ الان‌ هم‌ حضور دارند و از برجستگان‌ حوزه علمیه‌اند، در آن‌ جلسه‌ بودند. من‌ قامت‌ رعنا و رشید امام‌ موسی‌ صدر را اولین‌ بار آن‌جا زیارت‌ کردم. آنچه‌ در آن‌ جلسه‌ برای‌ منِ‌ طلبه نوجوان‌ آموزنده‌ بود، حرکت‌ حق‌ شناسانه‌ای‌ بود که‌ آن‌ بزرگوار کردند.

جریان‌ از این‌ قرار بود که‌ یکی‌ از شخصیت‌هایی‌ که‌ آن‌ روز‌ها در هسته سیاسی‌ فعالیت‌های‌ زیر زمینی‌ سِمَت‌ برجسته‌ و رهبری‌ داشتند، وارد مجلس‌ شدند. قد کوتاهی‌ هم‌ داشتند. اما امام‌ موسی‌ صدر قامت‌ بلند و رشیدی‌ داشت‌ و من‌ دیدم‌ که‌ ایشان‌ خم‌ شد و به‌ زحمت‌ دست‌ آن‌ بزرگوار را گرفت‌ و بوسید. این‌ حرکت‌ برای‌ ما مایه تعجب‌ بود... رهبر یک‌ جمعیت‌ شیعی‌ نیرومند در جهان‌ اسلام، به‌ عنوان‌ میهمان‌ وارد کشور شده‌ و شخص‌ اول‌ آن‌ روز کشور نیز میزبان‌ ایشان‌ بود و حالا استاد خود را می‌بیند، خم‌ می‌شود و دست‌ او را به‌ زحمت‌ می‌بوسد و می‌فشارد. هر چه‌ آن‌ بزرگوار اکرام‌ کرد که‌ این‌ کار صورت‌ نگیرد، ایشان‌ بوسید و فرمود شما استاد من‌ بودید.(5)

 

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

1.  موسسه تحقیقاتی امام موسی صدر

2. دیدار  اعضای موسسه امام موسی صدر با حجت الاسلام خاتمی 13/3/87

3. همايش‌ «امام‌ موسی صدر؛ نيازها و مقتضيات‌ زمان‌»، اسفند 1380، دانشگاه‌ تهران

4. مجله سپیده دانایی، مهرماه 86، ص45

5. کتاب اندیشۀ ربوده شده، مهدی فرخیان، انتشارات موسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر

 

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر