( 0. امتیاز از )


صدای شیعه:
آیت الله ابراهیم امینی
فاطمه زهرا(ع) دختر پیغمبر اکرم و از دوشیزگان ممتاز عصر خویش بود. پدر و مادرش از اصیل ترین و شریف ترین خانواده های قریش بودند. از حیث جمال ظاهری و کمالات معنوی و اخلاقی از پدر و مادر شریفش ارث می برد و به عالی ترین کمالات انسانی آراسته بود. شخصیت و عظمت پیامبر اکرم روز به روز در انظار مردم بالا می رفت و قدرت و شوکت او زیادتر می شد، به همین علت دختر عزیزش زهرا(ع) همواره مورد توجه بزرگان قریش و رجال با شخصیت و ثروتمند قرار داشت و هر از چندگاه از او خواستگاری می کردند، اما پیامبر با خواستگاران طوری رفتار می کرد که می پنداشتند مورد غضب پیامبر قرار گرفته اند.رسول خدا فاطمه را برای علی(ع) نگاه داشته بود و مایل بود از جانب او پیشنهاد شود. پیامبر از جانب خدا مأمور بود که نور را با نور به ازدواج در آورد. اصحاب رسول خدا احساس کرده بودند که پیغمبر اکرم تمایل دارد فاطمه(ع) را با علی پیوند ازدواج دهد، ولی از جانب علی پیشنهادی نمی شد. یک روز عمر و ابوبکر و سعد بن معاذ و گروهی دیگر که پیامبر تقاضای ازدواج آنها را رد کرده بود، در مسجد گرد آمده بودند و از هر دری سخن می گفتند، در این بین سخن از فاطمه به میان آمد. ابوبکر گفت: مدتی است که اعیان و اشراف عرب فاطمه(ع) را خواستگاری می نمایند، اما پیغمبر اکرم پیشنهاد احدی را نپذیرفته و در جوابشان می فرماید: تعیین همسر فاطمه با خداست. برای همه روشن بود که خدا وپیغمبر، فاطمه را برای علی(ع) نگاه داشته اند. سپس ابوبکر به عمر و سعد بن معاذ گفت: حاضرید به اتفاق هم نزد علی برویم و جریان را برایش تشریح کنیم و اگر به ازدواج مایل بود، همراهی اش کنیم؟! آنها از این پیشنهاد استقبال و او را در این کار تشویق کردند.سلمان فارسی می گوید: عمر و ابوبکر و سعد بن معاذ بدین قصد از مسجد خارج شدند و به جانب آن حضرت شتافتند.علی (ع) فرمود: از کجا می آیید و به چه منظور اینجا آمده اید؟

ابوبکر گفت: یا علی! تو در تمام کمالات بر سایرین برتری داری، و از موقعیت خود و علاقه ای که رسول خدا به تو دارد، کاملاً آگاهی. اشراف و بزرگان قریش برای خواستگاری فاطمه(ع) آمده اند، ولی پیغمبر دست رد به سینه همه زده و تعیین همسر فاطمه را به دستور خدا حواله داده است. گمان می کنم خدا و رسول، فاطمه را برای تو گذاشته اند و شخص دیگری قابلیت این افتخار را ندارد.

اوضاع بحرانی اسلام و گرفتاری ها و فقر اقتصادی مسلمین، چنان علی(ع) را مشغول ساخته بود که به خواسته های درونی خویش و ازدواج و تشکیل خانواده هیچ گونه توجهی نداشت.علی(ع) اندکی پیرامون پیشنهاد آنها تأمل و اطراف و جوانب قضیه را به خوبی بررسی نمود: تهیدستی خود و مشاهده گرفتاریهای عمومی از یک طرف و فرا رسیدن زمان ازدواج وی از طرف دیگر.1 او به خوبی می دانست که اگر همسری چون فاطمه را از دست بدهد، دیگر این فرصت قابل جبران نیست. این پیشنهاد علی را تحت تأثیر قرار داد، به طوری که دست از کار کشید و به منزل بازگشت. خود را شستشو داد، عبای تمیزی بر تن کرد و به خدمت رسول اکرم شتافت. درب خـانه را به صـدا درآورد. پیغمبر به ام سلمه فرمود: در را باز کن. کوبنده در شخصی است که خدا و رسول او را دوست دارند، او هم خدا و رسول را دوست دارد.عرض کرد: یا رسول الله! پدر و مادرم فدایت، کیست که ندیده درباره اش چنین داوری می کنی؟ فرمود: ای ام سلمه! مردی دلاور و شجاع است؛ او برادر و پسرعمویم و محبوب ترین مردم نزد من است.

ام سلمه از جای جست و در را باز کرد. علی(ع) داخل منزل شد، سلام داد و در حضور پیغمبر نشست. از خجالت سرش را به زیر انداخت، و نتوانست تقاضای خویش را عرضه بدارد. مدتی هر دو خاموش بودند. بالاخره پیغمبر(ص) سکوت را شکست و فرمود: یا علی گو برای حاجتی نزد من آمده ای که از اظهار آن خجالت می کشی؟ بدون پروا حاجت خود را بخواه و اطمینان داشته باش که تمام خواسته هایت قبول می شود. عرض کرد: یا رسول الله پدر و مادرم فدای تو باد، من در خانه شما بزرگ شدم و از الطاف شما برخوردار گشتم. بهتر از پدر و مادر، در تربیت وتأدیب من کوشش نمودی و به برکت وجود شما هدایت شدم. یا رسول الله! به خدا سوگند اندوخته دنیا و آخرت من شما هستی. اکنون موقع آن شده که برای خود همسری انتخاب کنم و تشکیل خانواده دهم، تا با وی مأنوس گردم و از ناراحتیهای خویش بکاهم. اگر صلاح بدانی و دختر خود فاطمه(ع) را به عقد من در آوری سعادت بزرگی نصیب من شده است. رسول خدا که در انتظار چنین پیشنهادی بود، صورتش از سرور و شادمانی بر افروخته شد، فرمود: صبر کن تا از فاطمه اجازه بگیرم.پیغمبر نزد فاطمه(ع) رفت، فرمود: «دخترم! علی بن ابی طالب(ع) را به خوبی می شناسی، او برای خواستگاری آمده است، آیا اجازه می دهی تو را به عقدش در آورم؟ فاطمه از خجالت سکوت کرد و چیزی نگفت. پیغمبر چون آثار خشنودى را درچهره او دید، گفت: الله اکبر و سکوت او را علامت رضایت دانست.»2

رسول اکرم(ص) پس ازکسب اجازه به نزد علی آمد و با لبی خندان گفت: یا علی! آیا برای عروسی چیزی داری؟ پاسخ داد: یا رسول الله پدر و مادرم قربانت، شما از وضع من کاملاً اطلاع دارید. تمام ثروت من عبارت است از یک شمشیر، یک زره و یک شتر. فرمود: تو مرد جنگ و جهادی و بدون شمشیر نمی توانی در راه خدا جهاد کنی، شمشیر از لوازم و احتیاجات ضروری توست، شتر نیز از ضروریات زندگی تو محسوب می شود، باید به وسیله آن آبکشی کنی و امور اقتصادی خود و خانواده ات را تأمین کنی و برای اهل وعیالت کسب روزی نمایی و در مسافرت بارت را بر آن حمل کنی، تنها چیزی که می توانی از آن صرفنظر کنی، همان زره است. من هم به تو سخت نمی گیرم و به همان زره اکتفا می نمایم. یا علی! آیا اکنون بشارتی به تو بدهم و رازی را برایت آشکار بسازم؟! عرض کرد: آری یا رسول الله، پدر و مادرم فـدایت، شما همیشه نیک خوی و خوش زبـان بوده اید. فرمود: پیش از آنکه به نزد من بیایی، جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمد! خدا تو را از بین مخلوقاتش برگزیده و به رسالت انتخاب کرد. علی (ع) را برگزید و برادر و وزیر تو قرار داد. باید دخترت فاطمه را به ازدواج او درآوری. مجلس جشن ازدواج آنان در عالم بالا و در حضور فرشتگان برگزار شده است. خدا فرزندان پاک و نجیب و طیب و طاهر و نیکو به آنان عطا خواهد نمود. یا علی! هنوز جبرئیل بالا نرفته بود که تو درب منزل را زدی.3 پیغمبر(ص) فرمود: یا علی تو زودتر به مسجد برو و من نیز از عقب تو می آیم، تا در حضور مردم مراسم عقد را برگزار کنیم و خطبه بخوانیم.

علی(ع) مسرور و خوشحال به جانب مسجد حرکت نمود. ابوبکر و عمر را در بین راه ملاقات کرد، آنها از جریان کار جویا شدند، گفت: رسول خدا دخترش را به من تزویج کرد، هم اکنون پیامبر در راه است تا در حضور جمعیت، مراسم عقد و خطبه خوانی را انجام دهد.پیغمبر (ص) در حالی که صورتش از سرور و شادمانی می درخشید، به مسجد رفت ‌و به بلال فرمود: مهاجر و انصار را در مسجد جمع کن. هنگامی که مردم جمع شدند، بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای فرمود: ای مردم آگاه باشید که جبرئیل بر من نازل شد و از جانب خدا پیام آورد که مراسم عقد ازدواج علی و فاطمه(ع) در عالم بالا و در حضور فرشتگان برگزار شده و دستور داده که در زمین نیز آن مراسم را انجام دهم، و شما را بر آن گواه بگیرم. سپس نشست و به علی(ع) فرمود: برخیز و خطبه عقد را بخوان.علی(ع) برخاست و فرمود: خدا را بر نعمت هایش سپاس می گویم و شهادت می دهم که به غیر از او خدایی نیست؛ شهادتی که مورد پسند و رضایت او واقع شود. درود بر محمد صلی الله علیه وآله؛ درودی که مقام و درجه اش را بالا برد. ای مردم! خدا ازدواج را برای ما پسندیده و بدان دستور داده است. ازدواج من و فاطمه را خدا مقدر کرده و بدان امر نموده است. ای مردم! رسول خدا فاطمه را به عقد من در آورد و زره ام را از بابت مهر قبول کرد. از آن حضرت بپرسید و گواه باشید.مسلمانان به پیغمبر(ص) عرض کردند: یا رسول الله! فاطمه را با علی کابین بسته ای؟ رسول خدا پاسخ داد: آری. پس تمام حضار دست به دعا برداشته، گفتند: خدا این ازدواج را بر شما مبارک گرداند و در میانتان دوستی و محبت افکند.

علی(ع) می فرماید: حدود یک ماه طول کشید و من خجالت می کشیدم با پیغمبر درباره فاطمه صحبت کنم، ولی گاهی که خلوت می شد، می فرمود: یا علی چه همسر نیکو و زیبایی نصیبت شد؟ بهترین زنان عالم را تزویج تو کردم.

روزی برادرم عقیل پیش من آمد و گفت: برادر جان! من از ازدواج تو بسیارمسرور هستم. چرا از رسول خدا(ص) خواهش نمی کنی که فاطمه را به خانه ات بفرستد تا به وسیله عروسی شما، چشم ما روشن گردد؟ پاسخ دادم: بسیار مایلم عروسی کنم، اما از رسول خدا خجالت می کشم. عقیل گفت: تو را به خدا سوگند! هم اکنون با من بیا تا خدمت پیغمبر(ص) برویم.علی با برادرش عقیل آهنگ منزل رسول خدا نمودند. در بین راه به «ام یمن» برخورد کرده جریان را برایش گفتند. ام یمن گفت: اجازه بدهید من با رسول خدا در این باره مذاکره کنم.ام سلمه و سیر زنان از قضیه خبردار شدند و خدمت پیغمبر(ص) مشرف گشتند. عرض کردند: یا رسول الله! پدر و مادرمان به فدایت، برای موضوعی خدمت شما رسیده ایم که اگر خدیجه زنده بود، چشمش بدان روشن می شد. وقتی پیغمبر(ص) نام خدیجه را شنید، اشکش جاری شد و فرمود: خدیجه؟! کجا مانند خدیجه پیدا می شود؟ هنگامی که مردم مرا تکذیب نمودند، مرا تصدیق کرد و برای ترویج دین خدا، اموالش را در اختیار من قرار داد. خدیجه زنی بود که خدا بر من وحی فرستاد که بدو بشارت دهم خانه ای از زمرد در بهشت بدو عطا خواهد کرد.ام سلمه عرض کرد: پدرم و مادرم فدایت شود، شما هرچه درباره خدیجه می فرمایید، صحیح است. خدا ما را با او محشور گرداند. یا رسول الله! برادر و پسر عموی شما میل دارد همسرش را به منزل ببرد. فرمود: پس چرا خودش در این باره صحبتی نمی کند؟ عرض کرد: از کم رویی اوست. پیغمبر(ص) به ام یمن فرمود: علی را نزد من حاضر کن.وقتی علی(ع) خدمت پیغمبر مشرف شد فرمود: یا علی! آیا میل داری همسرت را به منزل ببری. عرض کرد: آری یا رسول الله. فرمود: خدا مبارک کند، همین امشب یا فردا شب وسائل عروسی را فراهم می کنم. سپس به همسرانش فرمود: فاطمه را زینت کنید و خوشبویش نمایید و اطاقی را برایش فرش کنید تا مراسم عروسی را برگزار کنیم.4 مراسم ازدواج برترین بندگان خداوند در روز اول یا ششم ذی الحجه5 سال دوم یا سوم هجری انجام گرفت.6

پی نوشتها:

1٫ ذخائر العقبی، ص 26٫ر2٫ بحار الانوار، ج 43، ص 127؛ ذخائر العقبی، ص 29ر3٫ بحار الانوار، ج 43، ص 127ر4٫ بحار الانوار، ج 43، ص 130 ـ 132ر5٫ مناقب ابن شهر آشوب، ج 3، ص 349ر6٫ بحار الانوار، ج 43، ص 6 و 7

 

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر