(
امتیاز از
)
حضرت رقیه (س) در اوراق تاریخ
صدای شیعه:
به قلم استاد علی ابوالحسنی منذر
مقاله ای که پیش رو دارید پژوهشی نو در کتب معتبر تاریخی است که با ارائه شش سند مهم، وجود ذی جود حضرت رقیّه بنت الحسین علیهاالسلام را ثابت می کند.
حضور و نقش برجسته این بانوی بزرگ در قیام خونین کربلا برای هیچ اندیشمند محققی پوشیده نیست اما چه باید کرد که امروزه در روشن ترین مطالب هم تردید و تشکیک می شود وطبعا کسانی که از علم و دانش بهرۀ اندکی دارند در گرداب شبهات غرق می گردند.
رضوان مقام، مرحوم استاد منذر که در دفاع از مذهب تشیع غیرتی ویژه داشت با تحقیق در این باب ثابت کرد که اسنادی که از حضرت رقیه "س" سخن گفته خیلی کهن تر از کتاب کامل بهائی بوده بلکه به عصر امام صادق علیه السلام می رسد.
آن مرحوم که با علما و محققین دلسوز مکتب تشیع همیشه تعامل داشت مقاله حاضر را با کمال اخلاص در اختیار حجت الاسلام ربانی خلخالی "ره " قرار داد تا در کتاب ستاره درخشان شام - بدون نام ایشان - درج نماید و بعد ها نیز این مقاله به مناسبت اربعین سال 82 با عنوان "رقیه (س) سفیر سه ساله کربلا در شام" در صفحه تاریخ روزنامه جام جم به چاپ رسید.
از پاورقی این مقاله می توان راقم سطور را شناخت.
روح هر دو بزرگوار شاد و راهشان هماره مستدام.
اشاره:
استاد شهيد مطهري (در يکي از نوارهاي سخنراني) اشاره دارند که اميرالمومنين علي (ع) و امام مجتبي (ع) به رغم ماهها جنگ و ستيز نظامي با معاويه(در اثر حيله عمروعاص ،بلاهت خوارج و سست عنصري بعضي از سرداران) نتوانستند شام را فتح کنند ، اما سالار شهيدان - در تداوم و تکميل حرکت آن بزرگواران - توانست با قافله اسيران به شام نفوذ کند و با سخنراني هاي کوبنده و افشاگرانه زينب و امام سجاد عليهما السلام کاخ سبز اموي را بگشايد و در بازگشت به مدينه نيز سفيري جاودان -رقيه بنت الحسين (ع)- را براي ابلاغ پيام عاشورا در پايتخت بني اميه برجاي نهاد که نمادي ابدي از مظلوميت آل الله به شمار مي رود.
مقاله حاضر ردپاي اين نازدانه سه ساله اباعبدالله (ع) را در اوراق کهن تاريخ جستجو مي کند و نهايتا ذکر ايشان در چکامه بلند و پرسوز سيف بن عميره نخعي کوفي از اصحاب بزرگوار امام صادق و امام کاظم عليهماالسلام باز مي جويد.
(قديمترين مأخذ تاريخي درباره حضرت رقيّه)
1
مرحوم آية الله حاج ميرزا هاشم خراساني (متوفّاي سال 1352 هجري قمري) در منتخب التواريخ مي نويسد:
عالم جليل، شيخ محمّد علي شامي که از جمله علما و محصّلين نجف اشرف است به حقير فرمود: جدّ امّي بلاواسطه من، جناب آقا سيّد ابراهيم دمشقي، که نسبش منتهي مي شود به سيّد مرتضي علم الهدي و سن شريفش از نود افزون بوده و بسيار شريف و محترم بودند، سه دختر داشتند و اولاد ذکور نداشتند.
شبي دختر بزرگ ايشان جناب رقيّه بنت الحسين عليهماالسلام را در خواب ديد که فرمود به پدرت بگو به والي بگويد ميان قبر و لحد من آب افتاده، و بدن من در اذيّت است؛ بيايد و قبر و لحد مرا تعمير کند.
دخترش به سيّد عرض کرد، و سيّد از ترس حضرات اهل تسنّن به خواب ترتيب اثري نداد. شب دوّم، دختر وسطي سيّد باز همين خواب را ديد. به پدر گفت، و او همچنان ترتيب اثري نداد. شب سوم، دختر کوچکتر سيّد همين خواب را ديد و به پدر گفت، ايضا ترتيب اثري نداد. شب چهارم، خود سيّد، مخدّره را در خواب ديد که به طريق عتاب فرمودند: «چرا والي را خبردار نکردي؟!».
صبح سيّد نزد والي شام رفت و خوابش را براي والي شام نقل کرد. والي امر کرد علما و صلحاي شام، از سنّي و شيعه، بروند و غسل کنند و لباسهاي نظيف در بر کنند، آنگاه به دست هر کس قفل درب حرم مقدّس باز شد [1] همان کس برود و قبر مقدّس او را نبش کند و جسد مطهّرش را بيرون بياورد تا قبر مطهّر را تعمير کنند.
بزرگان و صلحاي شيعه و سنّي، در کمال آداب غسل نموده و لباس نظيف در برکردند. قفل به دست هيچ يک باز نشد مگر به دست مرحوم سيّد ابراهيم. بعد هم که به حرم مشرّف شدند، هر کس کلنگ بر قبر مي زد کارگر نمي شد تا آنکه سيّد مزبور کلنگ را گرفت و بر زمين زد و قبر کنده شد. بعد حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند، ديدند بدن نازنين مخدّره ميان لحد قرار دارد، و کفن آن مخدّره مکرّمه صحيح و سالم مي باشد، لکن آب زيادي ميان لحد جمع شده است.
سيّد بدن شريف مخدّره را از ميان لحد بيرون آورده بر روي زانوي خود نهاد و سه روز همين قسم بالاي زانوي خود نگه داشت و متّصل گريه مي کرد تا آنکه لحد مخدّره را از بنياد تعمير کردند. اوقات نماز که مي شد سيّد بدن مخدّره را بر بالاي شي ء نظيفي مي گذاشت و نماز مي گزارد. بعد از فراغ باز بر مي داشت و بر زانو مي نهاد تا آنکه از تعمير قبر و لحد فارغ شدند. سيّد بدن مخدّره را دفن کرد و از کرامت اين مخدّره در اين سه روز سيّد نه محتاج به غذا شد و نه محتاج آب و نه محتاج به تجديد وضو. بعد که خواست مخدّره را دفن کند سيّد دعا کرد خداوند پسري به او مرحمت فرمود مسمّي به سيّد مصطفي.
در پايان، والي تفصيل ماجرا را به سلطان عبدالحميد عثماني نوشت، و او هم توليت زينبيّه و مرقد شريف رقيّه و مرقد شريف امّ کلثوم و سکينه عليهماالسلام را به سيّد واگذار نمود و فعلا هم آقاي حاج سيّد عبّاس پسر آقا سيّد مصطفي پسر سيّد ابراهيم سابق الذکر متصدّي توليت اين اماکن شريفه است.
آية الله حاج ميرزا هاشم خراساني سپس مي گويد: گويا اين قضيّه در حدود سنه هزار و دويست و هشتاد اتّفاق افتاده است. [2] .
مرحوم آيت الله سيّد هادي خراساني نيز در کتاب معجزات و کرامات ماجرايي را نقل مي کند که مؤيد قضيّه فوق است. وي مي نويسد:
روي پشت بام خوابيده بوديم که ناگهان مار دست يکي از خويشان ما را گزيد. وي مدّتي مداوا کرد ولي سود نبخشيد. آخر الا مر جواني به نام سيّد عبدالامير نزد ما آمد و گفت: کجاي دست او را مار گزيده است؟ چون محل مار زدگي را به او نشان داد، بلافاصله دستي به آن موضع زد و بکلّي محل درد خوب شد. سپس گفت من نه دعايي دارم و نه دوايي؛ فقط کرامتي است که از اجداد ما به ما رسيده است: هر سمّي که از زنبور يا عقرب يا مار باشد اگر آب دهان يا انگشت به آن بگذاريم خوب مي شود. جهتش نيز اين است که جدّ ما، در شام موقعي که آب به قبر شريف حضرت رقيّه افتاد جسد حضرت رقيّه عليهاالسلام را سه روز روي دست گرفت تا قبر شريف را تعمير کردند، و از آنجا اين اثر در خود و اولادش نسلا بعد نسل مانده است. [3] .
2
مرقدي که داستان شگفت فوق در ارتباط با آن رخ داده است، سابقه بناي آن دست کم به سيصد و اند سال پيش از آن تاريخ (يعني حدود 4 قرن و نيم پيش از زمان حاضر) باز مي گردد.
عبدالوهّاب بن احمد شافعي مصري، مشهور به شعراني (متوفّي به سال 397 ق)، در کتاب المنن، باب دهم، نقل مي کند:
نزديک مسجد جامع دمشق، بقعه و مرقدي وجود دارد که به مرقد حضرت رقيّه عليهاالسلام دختر امام حسين عليه السلام معروف است. بر روي سنگي واقع در درگاه اين مرقد، چنين نوشته است:
هذَا البَيْتُ بُقْعَةٌ شُرِّفَتْ بِآلِ النّبِيّ صلي الله عليه و آله و سلم وَ بِنْتُ الحُسَيْنِ الشَّهيد، رُقَيَّة عليهاالسلام
(اين خانه مکاني است که به ورود آل پيامبر صلي الله عليه و آله سلم و دختر امام حسين عليه السلام، حضرت رقيّه عليهاالسلام شرافت يافته است). [4] .
آيا تاريخ پيش از اين زمان (397 ق) نيز ردّپايي از رقيّه عليهاالسلام نشان مي دهد؟ بلي:
3
مورّخ خبير و ناقد بصير، عمادالدين حسن بن علي بن محمّد طبري، معاصر خواجه نصيرالدين طوسي، در کتاب پر ارج کامل بهائي نقل مي کند که:
زنان خاندان نبوّت در حالت اسيري حال مرداني را که در کربلا شهيد شده بودند بر پسران و دختران ايشان پوشيده مي داشتند و هر کودکي را وعده مي دادند که پدر تو به فلان سفر رفته است باز مي آيد، تا ايشان را به خانه يزيد آوردند. دخترکي بود چهارساله، شبي از خواب بيدار شد و گفت: پدر من حسين کجاست؟ اين ساعت او را به خواب ديدم. سخت پريشان بود. زنان و کودکان جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست.
يزيد خفته بود، از خواب بيدار شد و از ماجرا سؤ ال کرد. خبر بردند که ماجرا چنين است. آن لعين در حال گفت: بروند سر پدر را بياورند و در کنار او نهند. پس آن سر مقدّس را بياوردند و در کنار آن دختر چهارساله نهادند.
پرسيد اين چيست؟ گفتند: سر پدر توست. آن دختر بترسيد و فرياد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسليم کرد. [5] .
علاء الدين طبري اين کتاب کم نظير را در سال 567 ه -. تأليف کرده، و در نگارش آن از منابع باارزش فراواني استفاده نموده که متأسّفانه اغلب آنها به دست ما نرسيده است؛ برخي در کشاکش روزگار از بين رفته، و برخي ديگر به دست دشمنان اهل بيت عليهم السلام طعمه حريق شده است.
مرحوم محدّث قمي [6] مي نويسد: کتاب کامل بهائي، نوشته عماد الدين طبري، شيخ عالم ماهر خبير متدرّب نحرير متکلّم جليل محدّث نبيل و فاضل فهّامه، کتابي پرفايده است که در سنه 675 تمام شده و قريب به 21 سال همت شيخ مصروف بر جمع آوري آن بوده، اگر چه در اثناي آن چند کتاب ديگر تأليف کرده است. سپس مي افزايد: از وضع آن کتاب معلوم مي شود که نُسَخِ اصول و کتب قدماي اصحاب نزد او موجود بوده است. آنگاه اشاره مي کند که يکي از آن منابعِ از دست رفته، کتاب پرارج الحاوية در مثالب معاويه است که تأليف قاسم بن محمّد بن احمد مأموني، از علماي اهل سنّت مي باشد، و عماد الدين طبري سرگذشت اين دختر سه ساله را از آن کتاب نقل کرده است.
بدينگونه، سابقه اشاره به ماجراي حضرت رقيّه عليهاالسلام در تاريخ، به حدود هفت قرن و نيم پيش از زمان ما باز مي گردد.
آيا باز هم مي توان پيشتر رفت و نامي از رقيّه عليهاالسلام به عنوان دختر امام حسين عليه السلام - در اعماق تاريخ سراغ گرفت؟ باز هم جواب مثبت است.
4
مأخذ کهنتري که در آن، ضمن شرح جريانات عاشورا، نامي از حضرت رقيّه عليهاالسلام به ميان آمده، کتاب مشهور لهوف نوشته محدّث و مورّخ جليل القدر، آية الله سيدبن طاووس (متوفّاي 664 ه-. ق) است که اطلاع و احاطه بسيار او به متون حديثي و تاريخي اسلام و شيعه، ممتاز و چشمگير است.
سيد مي نويسد: حضرت سيّدالشهداء عليه السلام زماني که اشعار معروف «يا دهر اُفّ لک من خليل...» را ايراد فرمود و زينب و اهل حرم عليهنّ السلام فرياد به گريه و ناله برداشتند، حضرت آنان را امر به صبرکرده و فرمود: «يا اختاه يا امّ کلثوم، و أنتِ يا زينب، و أنتِ يا رقيّة، و أنتِ يا فاطمة، و أنتِ يا رباب، اُنْظُرْنَ إذا أنا قُتِلْتُ فلا تشققن علي جَيْبا و لا تخمشن عليّ وجها ولا تقلن علي هجرا.» [7] .
يعني خواهرم ام کلثوم، و تو اي زينب، و تو اي رقيّه، و تو اي فاطمه، و تو اي رباب، زماني که من به قتل رسيدم در مرگم گريبان چاک نزنيد و روي نخراشيد و کلامي ناروا (که با رضا به قضاي الهي ناسازگار است) بر زبان نرانيد.
مطابق اين نقل، نام حضرت رقيّه بر زبان امام حسين عليه السلام در کربلا جاري شده است.
مؤيّد اين نقل، مطلبي است که سليمان بن ابراهيم قندوزي حنفي، متوفّاي 1294ه-. در کتاب ينابيع المودّة ص 333-335 به نقل از مقتل مسمّي به ابومخنف آورده است.
مقتل منسوب به ابومخنف مطابق نقل قندوزي (ينابيع المودّة: ص 346 و احقاق الحق:11/633) پس از شرح کيفيّت شهادت طفل شش ماهه مي گويد:
ثُم نادي: يا اُم کُلثومَ، وَ يا سَکينةُ، و يا رقية، وَ يا عاتِکَةُ وَيا زينب؛ يا أهلَ بَيتي عليکنّ مِنّي السَّلامُ»:
«آنگاه فرياد برآورد: اي اُمّکلثوم، اي سکينه، اي رقيّه، اي عاتکه، اي زينب، اي اهل بيت من، من نيز رفتم، خداحافظ». [8] .
آيا مي توان به همين گونه، سيرِ تقهقر در تاريخ را ادامه داد و مدرکي قديميتر که در آن از رقيّة بنت الحسين عليهما السلام ياد شده باشد، باز جست؟
5
بر آشنايان به تاريخ اسلام و تشيّع، پوشيده نيست که شيعه، يک گروه «ستمديده و غارت زده» است؛ گروهي است که در طول تاريخ، بارها و بارها هدف هجوم و تجاوزهاي وحشيانه قرار گرفته، پيشوايان دين و رجال شاخصش شهيد گشته، و آثار علمي و تاريخيش سوزانده شده است (بنگريد به: کتابسوزي مشهور محمود غزنوي در ري به سال 423 ق، کشتار و کتابسوزي طغرل در بغداد عصر شيخ طوسي، داستان حَسَنَک وزير و دربدري فردوسي و... کشتارها و کتابسوزيهاي «جَزّار» حاکم مشهور عثماني در شامات، در جنوب لبنان و...).
شيعه، در گذر از درازناي اين تاريخ پردرد و رنج، اولا مجال ثبت بسياري از حوادث تاريخي را- چنانکه شايد و بايد - نداشته و ثانيا بخشي قابل ملاحظه از آثار و مآخذ تاريخي خويش را (بويژه آن دسته از «اطلاعات مکتوبي» که حاکي از پيشينه مظلوميت کم نظير شيعه و قساوت و مظالم حکومتهاي جور مي باشد) از دست داده است و آنچه برايش مانده، تنها بخشي از آن آثار مکتوب، همراه با اطلاعاتي است که به گونه شفاهي، سينه به سينه نقل شده و اکنون در ذهنيّت شيعه، به صورت «مشهوراتي نه چندان مستند يا مجهول السند» موجود است.
بيجهت نيست که اطلاعات مکتوب و مستند ما درباره سرنوشت شخصيتي چون زينب کبري عليهاالسلام پس از بازگشت به مدينه از شام (با وجود جلالت قدر و نقش بسيار مهم آن حضرت در نهضت عاشورا) بسيار کم و تقريبا در حد صفر است و با چنين وضعي تکليف ديگران (همچون ام کلثوم و رقيّه عليهماالسلام) ديگر معلوم است.
در چنين شرايطي، وظيفه محققان تيزبين و فراخ حوصله (که خود را با نوعي گسست و انقطاع تاريخي يا کمبود اطلاع نسبت به جزئيات، روبرو مي بينند)
چيست؟ راهي که برخي از محقّقان يا محقّق نمايان در اين گونه موارد برمي گزينند، قضاوت عجولانه درباره موضوع، و احيانا نفيِ اطلاعات و مشهورات موجود به بهانه برخي «استحسانات و استبعاداتِ قابل بحث» يا «عدم ابتناي اطلاعات مزبور بر مستندات قوي» است، که گاه ژستي از روشنفکري از نيز به همراه دارد. امّا اين راه - که طي آن آسان هم بوده و مؤونه زيادي نمي برد، بيشتر به پاک کردن صورت مسئله مي ماند تا حلّ معضلات آن.
راه ديگري که، البته پويندگان آن اندک شمارند و تنها محقّقان پرحوصله و خستگي ناپذير، همّت پيمودن آن را دارند، اين است که بکوشيم به جاي ردّ و انکارهاي عجولانه، کمر همّت بسته، به کمک «تتبّعي وسيع و تحقيقي ژرف» به اعماق تاريخ فرو رويم و با غور در کتب تاريخ و تفسير و سيره و حديث و لغت و حتي دَواوين شعراي آن روزگار، و دقّت در منطوق و مفهوم و مدلول تطابقي و التزامي محتويات آنها، بر واقعيات هزارتويِ آن روزگار «احاطه و اشراف» يابيم و به مدد اين احاطه و اشراف، نقاط خالي تاريخ را پرسازيم و جامه چاک چاک و ژنده تاريخ را رفو کنيم و توجه داشته باشيم که:
با توجه به کتابسوزيها، سانسورها و تفتيش عقايدهاي مکرّري که در تاريخ شيعه رخ داده، اوّلا «نيافتن» هرگز دليل «نبودن» نيست (و به اصطلاح: عدم الوجدان لا يدلّ علي عدم الوجود). ثانيا نمي توان همه جا به منطق لو کانَ لَبانَ (اگر چيزي بود، مسلّما آشکار مي شد) تمسّک جُست و مشهورات مجهول السند را - عجولانه و شتابزده - انکار کرد. ثالثا نبايستي بسادگي - و صرفا روي برخي استبعادات يا استحسانات ظاهرا موجّه - اطلاعات موجود را رد کرد و از سنخ خرافات و جعليّات انگاشت. زيرا چه بسا استبعادها يا استحسانهاي مزبور، محصول بي اطلاعي يا غفلت ما از برخي جهات و جوانبِ مکتومِ قضيه باشد و با روشن شدن آن جوانب، تحليل ما اصولا عوض شده استبعادها جاي خود را به پذيرش قضيه (و يا بالعکس) خواهد داد و يا برداشت تازه اي در افق ديد ما ظاهر خواهد شد.
رابعا بايد توجّه داشت که حتي اطلاعاتي هم که احيانا به صورت خبر واحد يا متکي به منابع غير معتبر وجود دارد، لزوما دروغ و خلاف حق نيست و لذا بايد همانها را نيز (به جاي «انکار عجولانه» با حوصله تمام، در جريان يک پژوهش و تحقيق وسيع، مورد بررسي دقيق قرار داد و صحت و سُقمشان را محک زد و احيانا به صورت سر نخ تحقيق از آنها بهره جست، يا در گردونه «تعارض ادلّه»، و صف بندي «دلايل معارض»، آنها را به عنوان مؤيّد و مُرَجِّح به کار گرفت.
اصولا «نفي و انکار» نيز، همچون «اثباتِ» هر چيز، دليل مي خواهد (و آنچه که دليل نمي خواهد «نمي دانم» است) و حتّي نفي و انکار، مؤونه بيشتري مي برد تا اثبات. و فراموش نکنيم که هر چند در عرصه تحقيقات تاريخي، تجزيه و تحليلهاي عقلي و استبعادها و استحسانهاي ذهني، جايگاه خاص خود را دارد و نبايستي چيزي را بر خلاف اصول مسلّم عقلي پذيرفت، امّا در عين حال بايد دانست که حرف آخر را در اين عرصه، «تتبّع و تحقيق ژرف و گسترده در اسناد و مدارک مستقيم و غيرمستقيم تاريخي» مي زند. [9] .
موضوع مورد بحث در کتاب حاضر، يعني رقيّة بنت الحسين عليهماالسلام، نيز از آنچه گفتيم استثنا نيست. به پاره اي از مآخذ کهنِ تاريخيِ دالّ بر وجود آن حضرت، پيش از اين اشاره کرديم. ببينيم آيا علاوه بر نوشته کامل بهائي ولهوف، باز هم مي توان به مددِ تتبّع بيشتر، ردّپايي کهنتر از حضرت رقيّه عليه السلام جست؟ خوشبختانه پاسخ مثبت است و مسلّما با تتبّع و تحقيق بيشتر مدارک ديگري به دست خواهد آمد. قديمترين مأخذي که - بر حسب تتبّع ما- در خيل فرزندان رنجديده و ستم کشيده سالار شهيدان عليه السلام در کربلا از وجود دختري موسوم به رقيّه عليهماالسلام (در کنار سکينه عليهماالسلام) خبر مي دهد، قصيده سوزناک سيف بن عَميره، صحابي بزرگ امام صادق عليه السلام است.
6
سيف بن عَميره نخعي کوفي، از اصحاب بزرگوار امام صادق و امام کاظم عليهماالسلام و از راويان برجسته و مشهور شيعه است که رجال شناسان بزرگي چون شيخ طوسي (در فهرست)، نجاشي (در رجال)، علامه حلّي (در خلاصه الا قوال)، ابن داود (در رجال)، و علامه مجلسي (در وجيزه) به وثاقت وي تصريح کرده اند. اين نديم در فهرست خويش وي را از آن دسته از مشايخ شيعه مي شمرد که فقه را از ائمّه عليهم السلام روايت کرده اند. شيخ طوسي در رجال خويش، وي را صاحب کتابي مي داند که در آن از امام صادق عليه السلام نقل روايت کرده است و مرحوم سيّد بحرالعلوم در الفوائد الرجاليّه، ليستي از راويان شهير شيعه (همچون محمد بن ابي عمير و يونس بن عبدالرحمن) را که از وي روايت نقل کرده اند به دست داده است. سيف بن عميره، همچنين از جمله راويان زيارت معروف عاشورا (به نقل از امام باقر عليه السلام) است که قرائت آن در طول سال، از سنن رايج ميان شيعيان مي باشد. [10] .
باري، سيف بن عميره، در رثاي سالار شهيدان عليه السلام چکامه بلند و پرسوزي دارد که با مطلع:
جلّ المصائب بمن أصبنا فاعذري
يا هذه، و عن الملامة فاقصري
آغاز مي شود، که حقيقتا سوخته و سوزانده است.
علّامه سيّد محسن امين [11] و به تبع وي شهيد سيد جواد
شبّر [12] (از خطباي فاضل لبنان) به اين مطلب اشاره کرده و تنها بيت نخست قصيده را ذکر کرده اند. امّا شيخ فخرالدين طريحي فقيه، رجالي، اديب و لغت شناس برجسته شيعه، و صاحب مجمع البحرين - درکتاب «المنتخب» [13] (که سوگنامه اي منثور و منظوم در رثاي شهداي آل الله بويژه سالار شهيدان عليهم السلام است) کلّ قصيده را آورده است که در بيت ما قبل آخر آن، شاعر صريحا به هويّت خود اشاره اي دارد؛ آنجا که خطاب به سادات عصر مي گويد:
و عًبَيْدُکُمْ سيفٌ فَتَي ابْنُ عَميرة
عبدٌ لعبد عبيد حيدر قنبر
نکته قابل توجّه در ربط با بحث ما، ابيات زير از قصيده سيف مي باشد که در آن دوبار از حضرت رقيّه عليهاالسلام ياد کرده است:
و سکينه عنها السکينه فارقت
لما ابتديت بفرقة و تغيّر
و رقيّة رقّ الحسود لضعفها
و غدا ليعذرها الّذي لم يعذر
و لاُمّ کلثوم يجد جديدها
لثم عقيب دموعها لم يکرر
لم إنسها وسکينة و رقية
يبکينه بتحسّر و تزفّر
يدعون اُمّهم البتولة فاطما
دعوي الحزين الواله المتحيّر
يا اُمّنا هذاالحسين مجدّلاٌ
ملقي عفيرا مثل بدر مزهر
في تربها متعفّرا و مضخما
جثمانه بنجيع دم أحمر [14] .
پاورقي
[1] احتمال دارد که اين عمل والي براي تجربه صحت خواب نيز بوده است.
[2] منتخب التواريخ، حاج ميرزا هاشم خراساني، چاپ و انتشارات علميه اسلاميه، ص 388، باب ششم.
[3] کرامات و معجزات خراساني ص 9.
[4] سرگذشت جانسوز حضرت رقيه (ع) ص 53 به نقل از معالي السبطين.
[5] کامل بهائي،ج 2، ص 179.
[6] فوائد الرضويه، ص 111.
[7] اللهوف علي قتلي الطفوف، سيد بن طاووس، تحقيق و تقديم: شيخ فارس تبريزيان (حسون)، انتشارات اسوه، قم 1414 ق، ص 141 - 140.
[8] در نسخه جداگانه و مستقلي نيز که با عنوان «مقتل الحسين و مصرع اهل بيته و اصحابه في کربلا، المشتهر بمقتل الي مخنف» توسط منشورات الرضي قم (1362 ش) از مقتل مزبور چاپ شده عبارت فوق الذکر چنين درج شده است: ثم نادي يا ام کلثوم و يا زينب و يا سکينه و يا رقيه و يا عاتکه و يا صفيه عليکن مني السلام (ص 131).
[9] با استفاده از: آب در عاشورا؛ بستر رويارويي دو فرهنگ (اسلام و جاهليت، نوشته فاضل دانشمند جناب آقاي شيخ علي ابوالحسني (منذر)، مقاله مخطوط.
[10] سياهپوشي در سوگ ائمه نور، تاليف محقق و نويسنده گرانقدر آقاي شيخ علي ابوالحسني (منذر، ص 140 - 141).
[11] اعيان الشيعه، سيد محسن امين، تحقيق و اخراج: سيد حسن امين (قطع رحلي دار التعارف للمطبوعات، بيروت 1403 - 1983) 7/326.
[12] ادب الطف او شعراءالحسين (ع) 1/196، سيد جواد شبر، موسسه البلاغ - دارالمرتضي، بيروت 1409 ق / 1988 م.
[13] المنتخب للطريحي في جمع المرائي و الخطب المشتهر بالفخري، شيخ فخر الدين طريحي نجفي، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، طبع مصحح، بيروت 1412 ق - 1992 م، 2/436.
[14] سياهپوشي در سوگ ائمه نور، همان، ص 320، به نقل از المنتخب طريحي.
منبع
انتهای پیام