( 0. امتیاز از )


صدای شیعه:  سا‌ل‌ها از ربوده شدن امام زيباروي ايراني مي‌گذرد، با اين همه هنوز دل‌هاي مشتاق و ذهن‌هاي نگران، همچنان نشان او را مي‌جويند. گذر زمان و سقوط ديکتاتور ليبي نيز، گرهي از اين راز 36 ساله نگشوده است. درگفت و شنود پيش روي، استاد ارجمند و پژوهشگر فرزانه با حجت‌الاسلام و‌المسلمين سيد‌هادي خسروشاهي به بررسي ابعادي از واقعه ربايش امام و نيز روايت پيگيري‌هاي خويش از سرنوشت او پرداخته‌اند که براي محققان مفيد و آگاهي‌بخش تواند بود.

به عنوان نخستين سؤال، از ديدگاه حضرتعالي با عنايت به موقعيتي که امام موسي صدر در لبنان و جهان اسلام داشتند، چرا جريان ربوده شدن ايشان به وجود آمد؟ بسترها و زمينه‌هاي اين رويداد کدامند؟

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. در مورد آخرين سفر ايشان به ليبي، همان‌طور که برادر بسيار عزيزمان شهيد چمران نيز اشاره کردند، اين يک مسئله ساده ناشي از حکومت سرهنگ‌ها در ليبي نبود. به نظر من يک توطئه جهاني بود که از شوروي سابق تا امريکاي حاضر و رهبري باندهاي تبهکار فلسطيني همکار با موساد ـ که بعدها ماهيت خود را با عملکردشان در قبال مسئله فلسطين نشان دادند ـ درگير اين قضيه بودند. اين مسئله يک توطئه جهاني بود تا ايشان را از صحنه خارج سازند. البته مرحوم چمران را نيز در آن سفر دعوت کرده بودند که ايشان تصميم گرفت به اين مسافرت نرود. خود امام موسي صدر نيز با توجه به خصوصيات روحي بيمارگونه و خاص سرهنگ قذافي قصد نداشت به اين مسافرت برود، ولي بعد از وساطت هواري بومدين، رئيس‌جمهور سابق الجزاير تصميم گرفتند در ماه مبارک رمضان براي حل مشکلات جهان عرب، به‌ويژه مسئله فلسطين و جنگ‌هاي داخلي لبنان به اين سفر بروند تا بلکه بتوانند سرهنگ را روشن کنند که حقايق چگونه است و آن طور نيست که باند تبهکار عرفات يا ديگران مطرح مي‌کنند، ولي متأسفانه گويا ايشان به اين نکته توجه نداشتند که مهمان کسي مي‌شوند که از نظر روحيات، اخلاقيات و شذوذات مي‌تواند رهبر همه اين نوع عناصر باشد، عناصري مثل عرفات و... بنابراين ايشان اين سفر را رفتند. ملاقات‌ها دوستانه نبود يا اصلاً انجام نشد و ايشان هم به‌طور غيرطبيعي مفقود شدند.

از نظر شما چرا گذر زمان و به ويژه حساسيتي که نسبت به اين مسئله در بدو آن وجود داشت، موجب نشد که ابعاد اين مسئله – دست کم تا حدودي ـ روشن شود؟

بله، همينطور است. متأسفانه افسرهاي حاکم بر ليبي ـ مانند سرگرد جلّود که به ايران هم آمد ـ حاضر نشدند مسئوليت قضيه را بپذيرند و آن را به گردن ايتاليا و کشورهاي ديگر انداختند. به نظر من اين نوع بازي‌هاي ماکياوليستي ديگر نمي‌تواند کارساز باشد و مسئوليت حاکمان ليبي و در رأس آنها شخص قذافي در اين مسئله به هيچ‌وجه نه از جانب مردم ايران، لبنان و جهان اسلام فراموش شده است و نه از لحاظ تاريخي فراموش خواهد شد و به نظر من لکه ننگي است که با دوز و کلک‌هاي سياسي مرسوم در دنيا نيز نمي‌توان آن را پاک کرد. وقتي آدم بي‌سر و پايي از اسرائيل يا امريکا گم يا دستگير مي‌شود دنيا را به آشوب مي‌کشند که آدم ما چه شد، ولي شخصيت برجسته جهاني و مفخر عالم اسلام در عصر ما مثل امام موسي صدر به ليبي مي‌رود و در آنجا ربوده مي‌شود، آن وقت اينها احمقانه مي‌گويند ايشان شبانه به ايتاليا رفت. مسئله به اين سادگي نيست که بگويند قضيه تمام شده است. به هر حال هم مسئولان دولت قذافي و هم مسئولان فعلي بايد پاسخگوي آنچه در آن کشور رخ داده است، باشند.

به نظر شما علت اينکه ليبي مرتکب چنين اقدام غيرانساني بر ضد امام موسي صدر شد، چيست؟

تشريح اين موضوع نيازمند بحث مستقل و مفصلي است و پرداختن به آن ظاهراً در يک گفت‌وگوي کوتاه مقدور نيست، ولي مي‌توان اشاره کرد بخشي از آن مربوط به مسائل داخلي لبنان و بخش ديگر مربوط به اهداف قذافي در منطقه عربي خاورميانه بود. از سوي ديگر امپرياليسم، صهيونيسم و ارتجاع عرب، حرکت‌هاي سرنوشت‌ساز امام موسي صدر در منطقه را زير نظر داشتند و چون به عمق موضوع و تأثير شگرف کارهاي امام موسي صدر پي بردند، خيال کردند با از ميان برداشتن رهبري، مسئله پايان مي‌يابد، غافل از اينکه ريشه‌هاي نهضت مقاومت استوار شده بود و آثار آن بعدها روشن کرد که طرح امام موسي صدر براي رهايي شيعيان و همه مردم لبنان بنيادي بوده است. ليبي پس از ربودن امام موسي صدر، چون با واکنش عظيمي در لبنان، ايران و عراق روبه‌رو شد و هنگامي که با سازمان فتح نيز اختلاف پيدا کرد مدعي شد سازمان آزادي‌بخش فلسطين به رهبري عرفات در ربوده شدن امام موسي صدر دخالت داشته است. همان طور که بعدها و پس از کشته شدن ابونضال در عراق مدعي شد او امام موسي صدر را در فرودگاه ليبي ربود، اما همه اينها افسانه بود و خود قذافي مسئول اصلي اين تراژدي است. در همان زمان نشريه الثوره، ارگان رسمي ساف در شماره مورخ 11 سپتامبر 1979 در مقاله‌اي تحت عنوان «جناب سرهنگ، چرا؟» قذافي را عامل ربودن امام موسي صدر معرفي کرد.

آيا قذافي سابقه اينگونه ربايش‌ها را در کارنامه خود داشته است؟ مورد يا موارد مشابه آن کدامند؟

بله، عملکرد قذافي در اين زمينه‌ها فقط در اين دوره پايان نمي‌پذيرد. قذافي با اصرار زياد شهيد فتحي شقاقي رهبر حرکت جهاد اسلامي فلسطين را براي حل قضيه کارگران فلسطيني که خود مي‌خواست آنها را از ليبي اخراج کند، به ليبي دعوت کرد، ولي به او يادآور شد محافظينش همراه نباشند، چون در ليبي حفاظت کامل به عمل خواهد آمد. پس از ملاقات بي‌ثمر احمد جبرئيل و چند نفر ديگر از رهبران فلسطيني با هواپيمايي سوري عازم دمشق شدند، اما شهيد فتحي شقاقي بدون حتي يک محافظ به جزيره مالت فرستاده شد و در هتلي که متعلق به ليبيايي‌هاست، سکونت کرد و عصر که براي قدم زدن به بيرون از هتل رفته بود، از سوي گروه ترور موساد که مستقيماً از اسرائيل به جزيره مالت رفته بودند، به شهادت رسيد. قذافي مانند حادثه مفقود شدن امام موسي صدر به فلسطيني‌ها پاسخي نداد که چرا شهيد فتحي شقاقي را همراه ديگر فلسطيني‌ها به سوريه بازنگرداند و چرا او را تنها به جزيره مالت فرستاد؟ چه کسي به اسرائيل خبر داد شهيد فتحي شقاقي در هتل سرهنگ در مالت سکونت دارد؟ به هر حال بدون شک مسئول اول و آخر ربوده شدن امام موسي صدر، سرهنگ قذافي و دولت ليبي است و راه روشن شدن حقيقت پيگيري جدي و مستقيم و قاطع ايران، لبنان و ديگر کشورهاي عربي و اسلامي است و البته ما را اميدي به سازمان‌ها و کشورهاي آزادي‌خواه حقوق بشري غربي نيست.

ظاهراً حضرتعالي زماني که در واتيکان بوديد، اقداماتي درباره پيگيري موضوع اختفاي امام موسي صدر انجام داده‌ايد. اگر امکان دارد در اين باره هم توضيح بفرماييد.

چند ماه بعد از مفقود شدن امام موسي صدر و پيروزي انقلاب اسلامي به عنوان سفير جمهوري اسلامي ايران در واتيکان عازم ايتاليا شدم. قبل از عزيمت به حضور حضرت امام شرفياب شدم و از ايشان سؤال کردم اگر پيام خاصي براي پاپ دارند بفرمايند و اگر اجازه مي‌دهند سلام ايشان را به پاپ ابلاغ کنم. ايشان فرمودند: «حتماً سلام مرا به پاپ برسانيد» و دو نکته را هم فرمودند که ابلاغ و پيگيري کنم. يکي اينکه به پاپ به صراحت بگويم «ايشان در مسائل جهاني بايد در کنار مستضعفين قرار بگيرند، نه کنار مستکبرين و امريکا» و البته اين پيام را عيناً از قول ايشان به پاپ رساندم. مسئله دومي هم که امام تأکيد فرمودند تا پيگيري کنم، قضيه امام موسي صدر بود که از طريق پاپ اقدام کنيم و ببينيم آيا ايشان اصلاً وارد ايتاليا شده‌اند يا نه. هر دو موضوع را در اولين ملاقاتم با عاليجناب پاپ مطرح کردم. در مورد امام موسي صدر ايشان گفتند: «موضوع را کتباً درخواست کنيد تا پيگيري کنيم و نتيجه را به شما اطلاع بدهيم.» بلافاصله نامه‌اي رسمي و به عنوان سفير جمهوري اسلامي ايران نوشتم و خواست حضرت امام را به‌طور مکتوب به پاپ منتقل کردم. برخلاف رسم ديپلماسي حدود دو ماه طول کشيد تا پاسخ مکتوب آنها آمد. البته پاسخشان در يک کاغذ بدون آرم واتيکان تايپ شده بود و امضا هم نداشت، ولي پاسخ نامه من بود که از طريق پست ويژه واتيکان به سفارت آورده شد. در آن نامه آمده بود: «در پي درخواست شما، ما مسئله امام موسي صدر را پيگيري کرديم و براي اين منظور از طريق متعدد خاص خودمان در بيروت و ايتاليا و دوستان ديگرمان در کشورهاي مختلف بهره گرفتيم.» قاعدتاً دوستان ديگرشان علاوه بر کشورهاي غربي امريکايي‌ها بودند که اطلاعات لازم را در اختيار واتيکان و پاپ قرار مي‌دهند. بعد نوشته بودند: «با توجه به اين بررسي‌ها به‌طور قطع مي‌توانيم بگوييم آقاي صدر و همراهانشان مطلقاً وارد ايتاليا و رم نشده‌اند و اميدواريم ايشان سالم باشند و آزاد شوند و در اين مورد هم به دوستان ليبيايي خود تذکر دوستانه داده‌ايم.»

به نظر شما اين پاسخ چه معاني‌اي را درخود دارد؟ چون چند پهلو به نظر مي‌رسد؟

اين جمله خيلي معناي ديپلماتيک دارد. معني آن اين است که اين مطلب کاملاً مربوط به دولت ليبي است و ايشان از آنجا خارج نشده‌اند و اين تذکر دوستانه را هم آقاي پاپ يا تشکيلاتشان به ليبيايي‌ها داده‌اند. چون اصل نامه محرمانه است، فعلاً نشر آن مقدور نيست. به هر حال پيگيري‌هاي بعدي نيز توسط دادگاه عالي ايتاليا انجام گرفت که در جريان آنها بودم و کل پرونده دادگاه و حکمي را که در اين باره صادر شده است، ترجمه کرده‌ايم و در جلد دوم ويژه‌نامه امام موسي صدر آمده است تا دنيا بداند مسئوليت به عهده کيست، گرچه بعضي را اين امر خوش نيايد.

مسئوليت اين قضيه همچنان به عهده دولت ليبي است و يقيناً امام موسي صدر به ايتاليا وارد نشده‌اند. البته در مورد اين مسئله با شهيد چمران هم صحبت کردم و ايشان به‌طور تحقيقي، قطعي و يقيني عقيده‌شان اين بود که امام موسي صدر در ليبي بازداشت شده‌ و هيچ جا نرفته‌اند و مسئوليت صد در صد به عهده سرهنگ قذافي و دولت ليبي است.

نظر امام خميني راجع به اين قضيه چه بود؟ آيا ايشان در اين زمينه اقدام خاصي را انجام دادند؟

بله، حضرت امام اقدامات مختلفي انجام دادند، از قبيل تلگراف به بعضي از رؤساي دولت‌هاي عربي، پيگيري امر از طريق وزارت امور خارجه و مسئولان کشور، تعقيب مسئله از طريق پاپ و واتيکان، تجليل از امام موسي صدر در سخنراني‌هاي متعدد و ملاقات‌ها و بازخواست از سرهنگ جلود که به ايران آمده بود و از همه مهم‌تر وقتي هيئت ليبيايي درخواست کرد سرهنگ قذافي به ايران بيايد، امام اجازه ندادند و فرمودند: «من عازم قم هستم. اول هم بايد قذافي مسئله آقا موسي صدر را روشن کند.» اين امر نشان مي‌دهد حضرت امام هم قذافي را مسئول ربوده شدن امام موسي صدر مي‌دانستند.

گاهي برخي از نخبگان و مردم لبنان گله مي‌کنند مراجع تقليد و علماي بزرگ ايران و به‌طور کلي نظام جمهوري اسلامي ايران درباره پيگيري قضيه امام‌موسي‌صدر اقدام لازم را به عمل نياورده‌اند. ديدگاه شما دراين‌باره چيست؟

البته سؤال را بايد به دو بخش تقسيم کرد. به نظر من آقايان مراجع تقليد و در طليعه آنها امام خميني اقدامات زيادي کردند، هم تلگراف به رؤساي بلاد عربي مخابره، هم به‌شدت به قذافي اعتراض و هم قطع رابطه را پيشنهاد کردند و همان طور که اشاره شد، از طريق پاپ و واتيکان پيگير موضوع بودند که متأسفانه به نتيجه مطلوب نرسيد.

در مورد قطع رابطه که پيشنهاد شخصيت‌هايي چون شهيد آيت‌الله صدوقي، امام جمعه يزد و ديگران بود، متأسفانه هم دولت موقت کوتاه آمد و در مقابل گروه فشار عملاً کاري انجام نداد و هم برخي دوستان مسئول قصور کردند که بحث و بررسي اين امر نياز به فرصت ديگري دارد، چون شما حادترين سؤال را در پايان توان و نيروي سخن گفتنم مطرح ساختيد.

يکي از موضوعاتي که تسلط بسيار خوبي در آن داريد، تاريخ زندگي سياسي و فرهنگي سيد جمال‌الدين اسدآبادي است. در برخي مقالات و همايش‌ها مشاهده شده است که حضرتعالي تلاش‌هاي امام موسي صدر را ادامه حرکت سيدجمال دانسته‌ايد. در صورت امکان درباره اين نگاه بيشتر توضيح بدهيد.

سيد جمال‌الدين اسدآبادي و امام موسي صدر، از لحاظ زمان، مکان و خصوصيات زندگي شخصي با هم تفاوت‌هايي داشتند و هر کدام از يک سلسله مزاياي طبيعي و اکتسابي برخوردار بودند که در ديگري نبود، ولي اگر از مجموع کارها، رفتارها، برخوردها، اشتغال‌ها، اهتمام‌ها، گرفتاري‌ها، رنج‌ها و مراوده‌هاي آنها محوري را انتخاب کنيم، به اين نتيجه مي‌رسيم که در مجموعه زندگي اين دو سيد والا و مصلح اجتماعي بزرگ همانندي‌هاي زيادي وجود دارد.

هر دو بزرگوار از خاندان رسالت و سلاله امام علي(ع) بودند. از نظر اکتسابي هر دو با فرهنگ اسلامي رشد کردند و تحصيلات هر دو در ايران و نجف بود و آشنايي آنها با فرهنگ اسلامي و باور عميقشان به اصول و مبادي اين فرهنگ سبب شد پس از شناخت فرهنگ جديد دچار غرب‌زدگي و جذب مظاهر مادي غرب نشوند. هر دو فلسفه اسلام را مي‌شناختند و از اصول ريشه‌دار آن آگاه بودند. هر دو دوره تاريخ درخشان تمدن و علوم مسلمانان را در سده‌هاي اول تا چهارم ـ که در اوج ترقي و تمدن قرار داشت ـ مطالعه کرده بودند. سپس آن دوره را با زمان خود که مسلمانان در نهايت ذلت و خواري مي‌زيستند، مي‌سنجيدند و از خود مي‌پرسيدند چرا مسلمانان به اين روز افتاده‌اند؟ قرآن مجيد مي‌فرمايد: «وَ لَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْکَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا»پس چرا در روزگار ما کشورهاي اسلامي مستعمره غربي‌ها و جولانگاه بي‌رحمانه بيگانگان شده‌اند؟ از يک سو پيشرفت روزافزون مادي غرب را مي‌ديدند و از سوي ديگر بر جمود، رکود و ناداني مسلمانان تأسف مي‌خوردند. هر دوي آنها مرداني دل‌سوخته و دردآشنا بودند و درد را به وضوح لمس مي‌کردند و در فکر چاره بودند و در راه احياي مجد و عظمت گذشته تلاش مي‌کردند. هر دو در صدد احياي اصول اساسي دين و دوري آن از پيرايه‌ها و زوايد غيرمنطقي و خواهان تجديد حيات اسلام و بيداري مسلمانان بودند. به باور آنها مسلمانان به‌واسطه افکار و عقايدي که از نياکان خود فراگرفته‌اند و به‌وسيله مسائلي که در ذهن آنان رسوخ کرده است از راه مجد، عظمت، پيشرفت و ترقي دور شده‌اند و به هوشياري و بيداري نياز دارند تا نهضت علمي ـ فرهنگي جديد خود را آغاز کنند و آنچه را که از دست داده‌اند، دو باره به دست بياورند.

ارزيابي اين دو شخصيت بزرگ از علل ضعف مسلمانان چيست؟

سيد جمال يک جا نکته مهمي را مطرح مي‌کند و با اظهار تأسف مي‌گويد: «جمعيت مسلمان در زمان ما دو هزار برابر مسلمانان صدر اسلام است. در حالي که آنها چنان قدرت بزرگ و قوي بودند و متأسفانه اينها اين همه ذليل و ضعيفند.» سپس سؤال مي‌کند علت اين ضعف و بدبختي چيست؟ سرانجام سيد‌جمال‌الدين اظهار اميدواري مي‌کند که «اگر علماي اعلام و پيشوايان قيام به وظايف واجب خود عمل کنند، به‌زودي حق بلند خواهد شد و چنان نوري ساطع شود که چشم‌ها را خيره سازد.» سيد‌جمال در رساله «چرا اسلام ضعيف شد؟» به علما تأکيد مي‌کند در راه بهتر ساختن مسلمانان قيام کنند. وي در اين رساله شرکت علما را در بنيان‌گذاري يک رشته از اصلاح‌گري‌ها تنها راه‌حل مشکلاتي مي‌داند که مسلمانان جهان را در ميان گرفته است. امام موسي صدر نيز علت ضعف و انحطاط مسلمانان را در اين مي‌داند که مبلغان اسلام نتوانستند خود را با دنياي امروز که دنياي نظم و تشکيلات است، هماهنگ سازند. او در مرکز حوزه علميه قم در مؤسسه‌اي که فجر اميدي در تاريخ تبليغات اسلامي به‌شمار مي‌رفت، در حضور جمعي از علماي بزرگ حوزه علميه قم در يک سخنراني مستدل و روشنگر، از لزوم تشکيلات و نظم در سازمان روحانيت سخن گفت و از نبودن نظم و تشکيلات در سازمان روحانيت شيعه به‌شدت انتقاد کرد. او با بيان دو مقدمه که اولاً «جهان منظم است، پس نمي‌شود بي‌نظم زندگي کرد» و ثانياً «جامعه امروز سازماني و تشکيلاتي است و اگر بخواهيم بي‌نظم و بي‌تشکيلات جلو برويم، موفق نمي‌شويم»، مشاهدات خود را از نظم و تشکيلات ديگران يادآور شد و با تأثر و تأسف فراوان مي‌گويد: «خدا مي‌داند هر وقت متذکر نوع فعاليت‌هاي مسيحي‌ها مي‌شوم دلم آتش مي‌گيرد. اين مردمي که دينشان رهبانيت است، آن هم به قول قرآن «وَ رَهْبَانِيَّه ابْتَدَعُوهَا مَا کَتَبْنَاهَا عَلَيْهِمْ» چطور شد منظم شدند؟ در مجله لايف (Life) چاپ امريکا خواندم که نوشته بود سازمان و تشکيلات کاتوليک‌ها آن قدر منظم است که از تمام احزاب دنيا حتي از احزاب سري روسيه هم منظم‌تر و مجهزتر است!»

سيد‌جمال‌الدين فعاليت‌ مبارزاتي خود را از کشورهاي مختلف اسلامي يعني ايران، افغانستان، هند، مصر، ترکيه و عراق آغاز کرد و به کالبد نيمه‌جان جامعه اسلامي روح دميد و به حرکت واداشت، ولي امام صدر براي پيشبرد اهداف سياسي و اصلاحي خود شرايط حاکم بر ايران و عراق را مساعد نديد و پايگاه حرکت خويش را لبنان قرار داد و در ميان فقر، فشار، مصيبت‌ها و مشکلات موجود در لبنان توانست شيعيان را که محروم‌ترين و عقب‌مانده‌ترين طوايف لبنان به شمار مي‌رفتند، سازماندهي و در تشکيلاتي بنيادين متمرکز کند و به آنها عزت و قدرت ببخشد و در مقابل هيئت حاکمه ارتجاعي وابسته و اسرائيل جبار ـ که دشمن اصلي مسلمانان در منطقه است ـ در شيعيان روح تازه‌اي بدمد. نتيجه و ثمره کوشش، فداکاري و جانبازي وي آن بود که در مبارزات مسلحانه حزب‌الله در جنوب لبنان و جنگ 33 روزه شاهد آن بوديم. حرکت اسلامي امروز لبنان واقعاً انقلابي است که از حرکه‌المحرومين و أمل شروع شده است که هر دو را امام موسي صدر پايه‌گذاري کرد و قدرت و عزت بخشيد و جوانان برومند را به عرصه کارزار دشمن کشاند.

آيا تقريب مذاهب يا وحدت اسلامي را هم مي‌توان فصل مشترک ديگري در انديشه و روش آنان دانست؟

اتفاقاً يکي ديگر از ويژگي‌هاي سيد‌جمال اين بود که خواهان وحدت اسلام بود. از آنجا که سيد ريشه و اساس مسائل ملل شرقي را در استبداد داخلي و استعمار جهاني يافته بود، پادزهر و راه‌حل اين مشکل سياسي را در مقابله و مبارزه با دو عامل فوق مي‌دانست و به آن تأکيد مي‌کرد. امام موسي صدر نيز خواهان وحدت اسلامي در سطح جهاني بود و اگر ايشان به اهدافش نزديک مي‌شد، شايد کشورهاي عربي اسلامي ديگر اين مرز بسته را نداشتند و با يکديگر متحد مي‌شدند. اين مرد جاذبه معنوي بسيار نيرومندي داشت، به‌طوري که مي‌توانست با اين جاذبه به‌راحتي عقايد خود را به ديگران منتقل کند. اگر اين جاذبه فوق‌العاده را با آن حسن نيت، خلوص و ديد وسيع سياسي و جهاني تلفيق کنيم، نتيجه بسيار درخشاني به دست مي‌آيد که البته براي دشمنان داخلي و خارجي اسلام و مسلمانان خوشايند نبود. هر دو سيد بزرگوار مي‌دانستند آغاز اقتدار مسلمين و تولد دو باره جهان اسلام بيش از هر چيز در گرو همين وحدت اسلامي است. آرمان آنها و بلکه آرمان تمام مصلحان اسلامي تولد دو باره جهان اسلام بود.

آيا در کار تشکيلاتي هم شباهتي دارند؟ چون هر دو به گونه‌اي پايه گذار برخي تشکل‌هاي اصلاحي بوده‌اند؟

هر دو مصلح بزرگ به اهميت کار و مشکلات مبارزه خود واقف بودند و مي‌دانستند در چه راه دشواري با آن همه پيچ و خم‌هاي فرساينده گام نهاده‌اند، ولي هرگز حاضر نشدند به دليل مشکلات از هدف و آرمان خود دور شوند.

هر دو سيد سازمان‌دهنده کوشا و ارگانيزاتور پرکاري بودند و سيد‌جمال با تشکيلات حزب‌الوطني طبقه رنج‌ديده مصر را گرد آورد و امام موسي صدر نيز با تأسيس حرکه‌المحرومين در لبنان به شيعيان آن ديار روح تازه دميد و شخصيت فکري و اجتماعي و سياسي آنها را به‌کلي تغيير داد. ولي متأسفانه مي‌دانيم هر دو بزرگوار با توطئه دشمنان خارجي و به دست دشمنان داخلي و مزدوران وابسته به استعمار و امپرياليسم با وضعيت ناگوار و دردناک مشترکي روبه‌رو شدند. سيد‌جمال در سراي سلطان عثماني به شهادت رسيد و مظلومانه در مقبره‌اي گمنام در استانبول به خاک سپرده شد و امام موسي صدر هم در ليبي توسط سرهنگ قذافي ربوده شد.

از نظر جنابعالي امام موسي صدر تا چه اندازه با زندگي و افکار سيد‌جمال آشنا بود؟ در اين مورد، صحبتي با ايشان داشته‌ايد؟

به‌طور مشخص صحبتي پيش نيامد که بنده بتوانم آن را مطرح کنم، اما اطلاعات ايشان درباره تاريخ، خصوصاً تاريخ معاصر خوب بود. نمي‌شد فردي مثل ايشان خودش را در معرض تحولات اجتماعي، فرهنگي، سياسي و جهاني قرار دهد و از تاريخ تحولات جهان يا زندگي سيد‌جمال اطلاعاتي نداشته باشد يا از تجربه‌هاي گذشته استفاده نکند. سيد‌جمال در آخرين نامه‌اش مي‌نويسد در شوره‌زار سلطنت بذري کاشت که به نتيجه نرسيد، اما امام موسي صدر در مزرعه مردم بذر کاشت و البته با شوره‌زار سلطنت‌ها هم بي‌ارتباط نبود!/ روزنامه جوان
 

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر