( 0. امتیاز از )

صدای شیعه:  بخش اول

چکیده

در تدوین پژوهش های تاریخی زندگی نامه و شخصیت افراد مثبت تاریخ مورد بررسی و تحقیق قرار می گیرد و کمتر به تحقیق درباره اشخاص منفی تاریخ پرداخته می شود و این علی رغم آن است که شخصیت های منفی در طول تاریخ همواره در امور مختلف ایفاگر نقش های کلیدی بوده اند که نیازمند واکاوی و بررسی لازم است.

مقاله حاضر عملکرد عمروعاص را در تاریخ صدر اسلام مورد بررسی و تحلیل قرار می دهد. با استناد به منابع اصلی، به وسیله تطبیق داده ها، نقش عمروعاص در امور مختلف و صحنه های پیدا و پنهان تاریخ صدر اسلام مورد کنکاش قرار  می گیرد. عمروعاص از نیرنگ بازان و داهیان عرب و قریش بوده است که بنابر شخصیت مرموز و زیرک خود در صحنه حوادث گوناگون ایفاگر نقش های متفاوت بوده است. او فقط بر اساس منافع شخصی، گرایش های سیاسی خود را انتخاب کرده و بدون توجه به معیارهای اخلاقی، دینی و انسانی از حیله، نیرنگ، دروغ، کتمان حقیقت، تهمت و خون ریزی، برای رسیدن به مقصود استفاده کرده است و به همین دلیل شکل گیری بخش اعظمی از حوادث تاریخ صدر اسلام براساس نقش منفی وی شکل گرفته است.

واژگان کلیدی

پیامبر(صلی الله علیه)، امام علی(علیه السلام)، شیخین، عمروعاص، مصر، صفین.

مقدمه

با هر گونه دیدگاهی نسبت به تاریخ، نقش شخصیت ها را نمی توان در تاریخ انکار کرد. در تاریخ صدر اسلام شخصیت ها بنا به جایگاه و موقعیت خود در روند شکل گیری و نتیجه حوادث و رویدادها تأثیر گذار بوده اند.

عمروعاص که جزء داهیان عرب بوده، از شخصیت های تاریخ صدر اسلام است که بنا به استعداد شخصی و استفاده از موقعیت ها و تحلیل درست وقایع توانسته، در جریان شکل گیری رویدادها در تاریخ صدر اسلام موثر باشد.

منابع سیره پیامبر(صلی الله علیه) بنا به نقش عمرو در دوره رسالت رسول خدا(صلی الله علیه) درباره وی مطالبی را ذکر کرده اند. عملکرد وی در جریان فتوحات، در کتاب های مربوط به فتوح شام و مصر نگاشته شده است. همچنین تواریخ عمومی درباره عملکرد عمرو در دوره رسالت پیامبر(صلی الله علیه)، دوره خلفای راشدین و خلافت امویان، به تناسب نقش مطالبی را نوشته اند. کتاب های مربوط به صحابه ذیل عنوان اسم وی، زندگی نامه و عملکرد عمرو در دوران های مختلف را تبیین نموده اند. این پژوهش در پی یافته هایی برای این پرسش هاست:

1. خاستگاه قومی و ویژگی های فردی عمروعاص چگونه بوده است؟

2. عمرو عاص در دوران شرک و بت پرستی چه دیدگاه و عملکردی نسبت به مسلمانان داشته است؟

3. انگیزه و کیفیت اسلام عمروعاص چه بوده است؟

4. نفش عمروعاص در دوره خلافت شیخین چگونه بوده است؟

5. دیدگاه و عملکرد عمروعاص نسبت به امام علی(علیه السلام) چگونه بوده است؟

6 . عمرو چه عملکردی در دوره خلافت کوتاه امام حسن(علیه السلام) و خلافت معاویه داشته است؟

7. ویژگی ها و روش های سیاسی عمرو عاص چگونه بوده است؟

این مقاله عملکرد عمرو عاص در تاریخ صدر اسلام را با روش توصیفی ـ تحلیلی و با استفاده از منابع معتبر مورد بررسی و تحلیل قرار داده است.

1. شناخت عمروعاص

عمرو بن عاص بن وائل بن هاشم بن سعید بن سهم بن عمرو بن هصیص بن کعب بن لوی قرشی سهمی و مادرش نابغه، بنت حرمله از بنی جلان بن عنزه بن اسد (1) پنجاه سال پیش از هجرت متولد شده است. (2) نویسندگان به بدی از مادر وی نام برده اند. (3) عاص بن وائل، پدر عمرو از کسانی بود که پیامبر(صلی الله علیه) را به شدت آزار و اذیت می داد (4) و همو بود که پیامبر(صلی الله علیه) را ابتر خطاب کرده بود و سوره کوثر در پاسخ به او نازل شده است. (5)

سیر سیاسی زندگانی عمروعاص

عمروعاص از رجال سیاسی تاریخ صدر اسلام است که در راستای حفظ منافع خود و بنا به شرایط در دوران های مختلف عملکردی متفاوت داشته است.

دوران شرک و بت پرستی

عمروعاص به همراه پدرش، از بزرگان و سران قریش و از دشمنان سرسخت و مشهور پیامبر(صلی الله علیه) و مسلمانان بوده اند. به علت وجود اشخاصی مثل ابوسفیان و ابوجهل که از مقام و شهرت بیشتری برخوردار بوده اند، مورخان کمتر به بیان دیدگاه ها و عملکرد اشخاص دیگر و از جمله عمروعاص در این دوره پرداخته اند. در این زمان، بارزترین نقش عمرو در هنگام نمایندگی قریش برای بازگرداندن مسلمانان مهاجر از حبشه بوده است که نویسندگان به  صورت مبسوط به آن پرداخته اند.

هنگامی که مشرکان روند توسعه اسلام را در مکه مشاهده کردند، با شدت تمام به آزار و اذیت مسلمانان و علی الخصوص افراد بی پناه پرداختند. پیامبر(صلی الله علیه) وقتی ضعف و زبونی مسلمانان و شکنجه و آزار مشرکان را مشاهده کردند، با آینده نگری، فرمان هجرت مسلمانان را به حبشه صادر نمودند. در این راستا عده ای از مسلمانان به سرپرستی جعفر بن ابی طالب به حبشه رفتند و با موافقت حاکم آنجا یعنی نجاشی در آن کشور مستقر شدند. (6)

هجرت گروهی از مسلمانان ساکن مکه، بدون اطلاع و هماهنگی سران قریش و مشرکین به کشور حبشه، برای آنان ملال آور و غیر قابل تحمل بود. چرا که مهاجرین مکه در حبشه به دور از شکنجه مشرکین و صدمات آنان اسکان یافتند. این امر برای قریش قابل تحمل نبود. برای همین، دو نفر از افراد سخنور و زیرک، یعنی عبد الله بن ابی ربیعه و عمرو بن عاص (یعقوبی و ابن اثیر همراه عمرو را عماره بن ولید عنوان کرده اند.) (7) را انتخاب کرده و با هدایایی برای بازگرداندن مسلمانان به مکه، به دربار نجاشی فرستادند. (8) بررسی روند مذاکرات و فعالیت های نمایندگان قریش، ما را به دلایل انتخاب عمروعاص برای انجام این مأموریت راهنمایی می کند:

1. آشنایی عمرو با اوضاع کشور حبشه و شخص نجاشی. عمروعاص بعدها در بیان علل مسلمان شدن خود، به سابقه دوستی و ارتباط خود با نجاشی در حبشه اشاره می کند. (9)

2. سخنور و زیرک بودن عمرو.

3. دشمنی عمرو و پدرش با مسلمانان.

4. آشنایی عمرو با دین اسلام و مسیحیت، که این امر از توضیحات و سؤالات عمروعاص در حین بحث با مهاجرین در دربار نجاشی نمایان است.

5. اعتماد خاص قریش به عمرو.

عمروعاص و عبدالله بن ابی ربیعه وقتی به حبشه رفتند، بعد از مذاکره و تطمیع درباریان، به حضور نجاشی رسیدند. نجاشی هدایای قریش را پذیرفت و از وضع ایشان پرسید. آنان (نویسندگان گوینده عبارت را با عنوان «آنان گفتند» ضبط کرده اند و هیچ یک از مورخین برای این عبارت گوینده خاصی از بین این دو نفر مشخص نکرده است) در جواب نجاشی گفتند: اعلی حضرتا! جمعی از جوانان ابله و بی خرد ما به تازگی دست از دین خود کشیده و دینی آورده اند که نه دین ماست و نه دین شما، اینان (که از ترس ما نتوانستند در مکه بمانند) به کشور شما گریخته و بدین سرزمین آمده اند، اینک بزرگان آنها یعنی پدران و عموها و رؤسای عشیره و قبایل ایشان ما را به نزد شما فرستاده اند، تا آنان را به نزد قریش که داناتر به حال و وضع آنها هستند، بازگردانید. بعد از اتمام سخن نمایندگان قریش، سکوت مجلس را فرا گرفت. در این هنگام درباریان که قبلاً توسط نمایندگان قریش تطمیع شده بودند، گفتند: اعلی حضرتا! این فرستادگان سخن به راستی گفتند و بزرگان ایشان به وضع و حال اینان داناترند و زمام کارشان نیز به دست آنان است، بهتر است که اینان را به دست فرستادگان بسپاری تا به شهر و دیارشان بازگردانند. نجاشی از این سخنان خشمگین شد و گفت: به خدا تا با آنها دیدار نکرده و سخنانشان را نشنوم، آنها را تحویل نخواهم داد.

نجاشی مهاجرین را احضار کرد. مهاجرین مسلمان بعد از بحث و مشورت تصمیم گرفتند ضمن حضور در دربار نجاشی با صداقت به تشریح دیدگاه ها و مبانی اسلامی بپردازند، ولو اینکه با خطر مواجه شوند.

جعفر بن ابی طالب به نمایندگی مسلمانان به ایراد سخنرانی پرداخت، و با توضیح وضعیت مردم در دوران شرک و بت پرستی به قرائت دستورات خداوند در قرآن پرداخت که موجب برانگیختن نجاشی شد. «پادشاها! ما مردمی بودیم که بت (های سنگی و چوبی را) می پرستیدیم، گوشت مُردار می خوردیم، کارهای زشت انجام می دادیم ... پیامبر گرامی، ما را به سوی خدای یگانه دعوت کرد ... و به راست گوئی، امانت داری، صله رحم و نیکی به همسایه و خودداری از محرمات و جلوگیری از خونریزی و آدم کشی دستور فرمود ... ما وقتی با شکنجه و آزار مشرکان مواجه شدیم، به کشور شما پناه آوردیم.» نجاشی گفت: آیا از آنچه پیغمبر شما آورده است چیزی به خاطر داری؟ جعفر گفت: آری! نجاشی گفت: بخوان. جعفر قسمتی از آغاز سوره مریم را خواند. نجاشی از شنیدن آیات قرآن منقلب شد و گفت: آنچه پیغمبر شما آورده با آنچه عیسی آورده، هر دو از یک جا سرچشمه گرفته است. آسوده خاطر باشید که به خدا سوگند هرگز شما را به این دو نفر تسلیم نخواهم کرد. (10)

فرستادگان قریش با ناراحتی از نزد نجاشی بیرون رفتند، عمرو بن عاص در اینجا دست به نیرنگ زد و روز بعد نزد نجاشی رفت و گفت که مهاجرین درباره حضرت عیسی حرف های عجیبی می زنند و بهتر است در این مورد از آنها پرس و جو کنید. نجاشی دوباره مهاجرین را احضار کرد تا نظر آنها را درباره حضرت عیسی بپرسد.

مسلمانان دوباره نزد نجاشی آمدند و جعفر بن ابی طالب گفت: ما درباره حضرت عیسی همان نظری را داریم که پیامبر(صلی الله علیه) برای ما بیان نموده است و آن اینکه ما معتقدیم، حضرت عیسی بنده، پیامبر، روح خدا و کلمه الهی است.

نجاشی دست خود را به طرف چوبی که روی زمین بود برداشت و گفت: به خدا سخنی که تو درباره عیسی گفتی، با آنچه حقیقت مطلب است از طول این چوب تجاوز نمی کند، آنگاه دستور داد تا هدایای قریش را پس دهند و بدین ترتیب مسلمانان را تحت حمایت خود گرفت. (11)

دلایل پیروزی جعفر بن ابی طالب بر عمروعاص در مناظرات و مباحث انجام شده در حبشه را می توان چنین بر شمرد:

1. بیان واقعیات و نظرات اسلامی که بر فطرت اسلامی مبتنی است و عقاید مشرکین قابل قیاس با آن نبود.

2. صداقت در تشریح عقاید و مقایسه واقعیات اسلام با واقعیات شرک و بت پرستی که موجب ذوق زدگی نجاشی شده است.

3. خلع سلاح دشمن با استفاده از استدلال های موجه.

4. بیان استدلال هایی که به عقاید مسیحیت نزدیک بود و نجاشی قابل به درک آنها بود.

در اینجا هدف این است برای خواننده مشخص گردد که عمرو عاص، با وجود زیرکی و حیله گری و مسلط بودن به فنون سیاسی، در مأموریت خود به حبشه برای بازگرداندن مسلمانان در مباحثه و مناظره با جعفر بن ابی طالب، برادر حضرت علی(علیه السلام) شکست خورده است. برای همین بعدها در جریان حکمیت، اگر شخصی قابل و کاردان در مقابل او قرار می گرفت، عمرو بدون شک قابل شکست بود.

انگیزه و کیفیت اسلام آوردن عمرو بن العاص

عمرو بن عاص در ماه صفر سال هشتم هجرت، به همراه خالد بن ولید و عثمان بن طلحه عَبدری، اسلام آورد. (12) عمرو دراین باره می گوید: وقتی از جنگ احزاب برگشتیم، به همراهان خود گفتم که کار محمد بیش از حد بالا گرفته است، من صلاح در این می بینم که به نجاشی پناه ببریم. عمرو به حبشه رفت و وقتی در آنجا، شکوه مسلمانان و احترام نجاشی به فرستاده پیامبر(صلی الله علیه) را مشاهده کرد، مصمم شد که اسلام بیاورد و برای همین، به همراهی خالد بن ولید و عثمان بن طلحه پیش پیامبر(صلی الله علیه) رفتند و مسلمان شدند. (13)

عمرو از نیرنگ بازان، اشراف و بزرگان قریش بوده است که بنا به مصالح سیاسی و پیش بینی واقعیات آینده، اسلام را پذیرفت که می توان برای آن دلایلی به شرح ذیل بیان داشت:

1. شکست و زبونی مشرکان و قریش در شبه جزیره عربستان، بعد از جنگ احزاب و صلح حدیبیه.

2. گسترش سریع اسلام در بین قبایل و طوایف شبه جزیره، علی رغم تمام دشمنی ها، جنگ ها و تبلیغات قریش، مشرکین و حتی یهودیان.

3. گسترش جغرافیایی اسلام در خارج شبه جزیره، همراه با شکوه و عظمت آن، که عمرو آن را در حبشه مشاهده کرده بود.

4. اطلاع عمرو بر کناره گیری دیگر بزرگان و سرداران قریش، مثل خالد بن ولید که به همراه عمرو اسلام آورد.

دوران رسول خدا(صلی الله علیه)

در ماه جمادی الآخر سال هشتم هجرت به رسول خدا(صلی الله علیه) خبر رسید که گروهی از قبیله های بَلِیّ (14) و قضاعه جمع شده اند و آهنگ حمله به اطراف مدینه را دارند. پیامبر(صلی الله علیه) عمرو عاص را با سیصد نفر از مهاجرین و انصار برای مقابله با آنان فرستاد. عمرو رفت تا به محلی رسید که آب داشت و سلاسل نامیده می شد و این سریه بدین نام مشهور شده است. (15) عمرو وقتی تعداد آنها را مشاهده کرد، به هراس افتاد و برای همین از پیامبر(صلی الله علیه) کمک خواست. (16) پیامبر عده ای را به فرماندهی ابوعبیده جراح و برخی دیگر از سران مهاجرین و انصار که ابوبکر و عمر هم جزء آنها بودند، به کمک عمرو اعزام فرمودند.

آنان چون به عمرو پیوستند، ابوعبیده خواست که با مردم نماز بگزارد و بر عمرو مقدم باشد. عمرو که شخصی ریاست طلب و منفعت طلب بود، این امر را قبول نکرد و گفت: تو برای کمک به من آمده ای و من فرمانده و امیر لشکرم و حق نداری که امام جماعت باشی. مهاجرین نپذیرفتند، اما ابوعبیده برای جلوگیری از وقوع هرگونه اختلافی پذیرفت که عمروعاص فرمانده باشد و نماز را به پا دارد. عمرو همه آن مناطق را تسخیر کرد و چند روزی در آنجا اقامت کرد و سپس به مدینه بازگشت. (17) عوامل ذیل در انتخاب عمرو برای این سَریه موثر بوده است:

1. مادربزرگ عمرو از قبیله قضاعه بود و پیامبر(صلی الله علیه) برای رعایت حال معارضان و متمایل نمودن آنان به اسلام و یا ایجاد تفرقه در بین آنها به این کار اقدام نموده است. (18)

2. عمرو از بزرگان و نام آوران قریش و مشرکان بود و پیامبر(صلی الله علیه) طبق عادت خود و به عنوان مؤلفه قلوبهم، وی را برای فرماندهی این سریه انتخاب کرده است.

3. پیوستن عمرو عاص به مسلمین، نمودار قدرت مسلمانان و ضعف مشرکان بود و پیامبر(صلی الله علیه) برای انتقال این پیام به قبایل هم جوار، وی را برای فرماندهی این سریه انتخاب کرد.

پیامبر(صلی الله علیه) همچنین در سال نهم هجرت عمروعاص را با نامه ای نزد عَبدی و جَیفر، فرزندان جُلندی در عمان فرستاد و ایشان را به اسلام دعوت کرد؛ آن دو مسلمان شده و اسلام را پذیرفتند. (19)

دوران خلافت ابوبکر

ابوبکر بن قحافه بعد از رحلت پیامبر(صلی الله علیه) در سال یازدهم هجرت به خلافت رسید. (20) عمرو که در موضع گیری های سیاسی، برای کسب منفعت بیشتر احتیاط می کرد و بعد از تحلیل اوضاع دست به انتخاب می زد، در جریان بیعت با ابوبکر به جناح حاکم پیوست.

بعد از بیعت مردم با ابوبکر، انصار از او کناره گرفتند. این امر برای خلیفه و طرف دارانش سنگین بود و برای همین، سخنوران خود و از جمله عمرو بن عاص را برانگیختند تا انصار را هجو نمایند. وقتی حضرت علی(علیه السلام) از ماجرا خبر یافت، برآشفت و به مسجد آمد و انصار را به نیکی یاد کرد. انصار با رفتار حضرت امیر(علیه السلام)، شادمان شدند و گفتند: با گفتار نیک علی از آنچه دیگری گفته باشد باکی نداریم. همچنین در جریان برخورد با مرتدان، ابوبکر برای انتصاب فرماندهی سپاه با عمرو مشورت کرد و با پیشنهاد او خالد بن ولید را به فرماندهی جنگ منصوب نمود. (21) ابوبکر در سال سیزدهم هجرت وقتی سپاهیان را عازم شام نمود، عمرو عاص را به فلسطین گسیل نمود، عمرو در این زمان در فتح یرموک شرکت داشت. (22)

دوران خلافت عمر

عمر بن خطاب در سال سیزدهم هجری، بنا به وصیت ابو بکر به خلافت رسید. در این دوره فتوحات گسترش یافت و شام، مصر، جزیره، عراق، جبل، ارمنیه، اهواز، فارس، اصطخر، ری، آذربایجان و اصفهان فتح گردید. (23)

عُمر در اداره ولایات و فرماندهی فتوحات، از افرادی مانند معاویه، یزید بن ابوسفیان، عمروعاص و مغیره بن شعبه استفاده می کرد و از انتصاب کسانی از صحابه که از آنان برتر و فاضل تر بودند، مانند حضرت علی(علیه السلام)، عثمان، طلحه، زبیر و عبد الرحمن بن عوف خوداری می کرد. عمر در توجیه این کار گفته است که اینان نیرومندتر و بیناترند و بر ایشان اشراف بیشتری دارد. (24) عمرو که از مشاوران و فرماندهان خلیفه اول بود، علی رغم سابقه دشمنی با اسلام و پیامبر(صلی الله علیه) به علت سیاست فوق الذکر عُمر، در این دوره مدارج ترقی را بهتر طی کرد و در این راستا، از فرماندهان خلیفه دوم قرار گرفت که در فتح اردن، فلسطین، حلب، قنسرین و مَنج شرکت داشته است. (25)

عمرو علاوه بر اینکه فرصت طلب بود، برای تأمین منافع، گاه فرصت سازی هم کرده است و در این زمینه می توان به رایزنی عمرو با خلیفه دوم برای فتح مصر اشاره کرد. زمانی که عمر برای انجام صلح با مردم بیت المقدس به آنجا رفت، عمرو به او گفت: ای امیر مؤمنان به من اجازه می دهی تا رهسپار مصر گردم؟ ما اگر مصر را تصرف نمائیم، موجب اقتدار مسلمانان خواهد شد. عمرو پیوسته ارزش مصر را در نظر عُمر بزرگ می کرد و فتح آن را بر او آسان می نمود؛ تا آنکه موافقت خلیفه را کسب نمود و با همراهی چهار هزار نفر عازم مصر گردید. (26) خلیفه بعد از مدتی زبیر بن عوام را برای کمک به عمرو راهی مصر نمود. (27) مادلونگ گفته است که این اقدام خلیفه برای مهار قدرت عمرو بوده است. (28) مسلمانان طی دو سال به فرماندهی عمرو، بیشتر نقاط مصر را فتح کردند. (29)

دوران خلافت عثمان

عثمان بن عفان در محرم سال بیست و سوم هجرت به خلافت رسید. (30) عمرو در ابتدا برای حفظ منافع خود و فرمانداری مصر در کنار عثمان قرار گرفت. عثمان بر خلاف دو خلیفه قبلی، اطرافیان و خاندان خود را وارد امور سیاسی و نظامی نمود به گونه ای که حاکمیت عمده ایالات را به آنها واگذار کرد. در این راستا عمروعاص را از مصر عزل و عبد الله بن ابی سرح را به جای او منصوب نمود. (31)عمرو که برای فتح مصر با مذاکرات فراوان، خلیفه دوم را راضی کرده و مدت ها با خیال آسوده در مصر حکم رانده بود، بعد از عزل توسط خلیفه سوم ماهیت حقیقی خود را بروز داد و به دشمن خلیفه تبدیل گردید.

برای همین وقتی از مصر به مدینه باز گشت، خشم گینانه و در حالی که یک جُبه پنبه دار بر تن داشت، پیش عثمان رفت. عثمان که حقیقت ماجرا را دریافته بود و با شناختی که از شخصیت مرموز، حیله گر و توطئه گر عمرو داشت، با کنایه پرسید: در جبه خود چه نهان کرده ای؟ عمرو گفت: پوشاک است. عثمان گفت: می دانم پوشاک است، می خواستم بدانم حشو آن پنبه است یا چیز دیگر؟ منظور خلیفه این بود که عمرو به علت عزل از فرمانداری مصر، احتمالاً درصدد توطئه می باشد و برای همین زیر جبه خود نیرنگ و توطئه پنهان کرده است.(32)یعقوبی متن دو گفتگوی دیگر بین عمرو و عثمان را ثبت کرده است. یعقوبی می نویسد: هنگامی که عمرو به مدینه رسید، عثمان به او گفت: عبد الله بن سعد را چگونه دیدی؟ عمرو گفت: همان طور که دوست داری.

عثمان گفت: چه طور؟ عمرو گفت: برای خودش نیرومند و در راه خدا ناتوان. مدتی بعد عبد الله بن سعد از مصر دوازده هزار هزار دینار خراج جمع آوری کرد و برای عثمان فرستاد. عثمان به عمرو گفت: شتران شیرده، شیر زیادی داده اند، عمرو گفت: اگر به انجام رسد، شتر بچه ها زیان ببینند. (33)

وقتی مردم شهرها و ایالات و از جمله مردم مصر به صورت مسلح برای اعتراض علیه عثمان، وارد مدینه شدند، به علت سابقه حضور عمروعاص در مصر، عثمان او را برای آرام کردن ناراضیان نزد ایشان فرستاد. عمرو قبول کرد و به نزد آنان رفت و ضمن گفتگو، به آنان اطمینان داد که عثمان به خواسته هایشان توجه خواهد کرد. سخنان عمرو ناراضیان را آرام کرد و بازگشتند. مدتی بعد عثمان به عمرو گفت: به نزد شورشیان برو، و من را تبرئه کن. عمرو مردم را فراخواند و گفت: بعد از ابوبکر و عمر حکومت در اختیار عثمان قرار گرفت، پس شما گفتید و او هم گفت، شما او را سرزنش می کنید و او خود را معذور می شمارد، آیا چنین نیست؟ گفتند: چرا. عمرو گفت: پس بر او شکیبایی کنید، چه کودک بزرگ می شود و لاغر فربه می گردد و شاید پس انداختن امری، بهتر از پیش انداختن آن باشد. وقتی عمرو بازگشت، عثمان گفت: ای پسر نابغه، به خدا سوگند! جز آنکه مردم را علیه من تحریک کردی چیزی نگفتی. عمرو گفت: به خدا سوگند! در باره ات بهترین چیزی که می دانستم گفتم، تو حقوق مردم را پایمال کرده ای و مردم حق تو را، پس اگر عدالت نمی ورزی از کار کناره گیری کن. عثمان گفت: ای پسر نابغه، از روزی که تو را از مصر برداشتم زرهت، شپش گرفته است. (34) برای همین عمرو متهم بوده است که مصریان را برای شورش علیه خلیفه تحریک کرده است و این امر حتی اعتراض امویان را در پی داشته است. ولید بن عقبه، برادر [مادری] عثمان، بعدها که معاویه را به خون خواهی عثمان ترغیب می کرد، به صورت شعر، به این امر اشاره کرده است:

به خدا سوگند! اگر روزها سپری شود و انتقام جویی، انتقام خون عثمان را نگیرد، فرزند هند نخواهی بود.

آیا بنده قومی می تواند سرور اهل خود را به قتل رساند و شما جان او را نستانید؟ کاش مادرت نازا بود.

به یقین اگر ما آنان را بکشیم، هیچ کس قصاص نخواهد کرد.

باری، بلاها تو را احاطه کرده اند. (35)

منظور از «بنده قوم» عمرو عاص بود و کسانی که می بایست همراه او کشته می شدند، شورشیان مصر بودند که ولید آنان را دست نشاندگان والی پیشین می دانست. (36) در ادامه شورش برعلیه عثمان و حضور شورشیان در مدینه، عمرو عاص به خلیفه هیچ کمکی نکرد و به فلسطین رفت. (37) بعدها امام حسن(علیه السلام) در مناظره خود با عمرو به این مسئله اشاره کرده است. (38)

دوران خلافت امام علی(علیه السلام)

هنگامی که جریر بَجلی ازسوی امام علی(علیه السلام) به شام رفت و معاویه را به بیعت با حضرت علی(علیه السلام) دعوت کرد، معاویه از او مهلت خواست و افراد مورد اعتماد خود را فراخواند و با آنان مشورت کرد. برادرش عتبه بن ابی سفیان گفت: دراین باره با عمروعاص تماس بگیر و دین او را بخر، چون او را خوب می شناسی و او در جریان عثمان، از او کناره گیری کرد و از تو بیشتر کناره گیری خواهد کرد. (39)

معاویه عمروعاص را به  خوبی می شناخت و از سیاست بازی ها و حلیه گری ها او آگاه بود و نیز می دانست که او مردی دنیاپرست و جاه  طلب است و به آسانی می توان او را خرید و از فکر و تدبیر او استفاده کرد. این بود که معاویه به عمروعاص که در فلسطین زندگی می کرد، نامه ای به این شرح نوشت: «اما بعد، کار علی و طلحه و زبیر حتما به تو رسیده است و مروان بن حکم با جمعی از اهل بصره به ما پیوسته اند و نیز جریر بن عبدالله بجلی نیز جهت گرفتن بیعت برای علی نزد ما آمده است، من از هر گونه تصمیمی خودداری کرده ام تا تو پیش من آیی، اینجا بیا تا با تو راجع به این کار گفتگو کنیم». (40)

چون این نامه را برای عمرو خواندند، وی با پسران خود، عبد الله و محمد، مشورت کرد و به ایشان گفت: نظر شما چیست؟ عبد الله گفت: وقتی که پیامبر(صلی الله علیه) رحلت کرد، پیامبر(صلی الله علیه) از تو خرسند بود و دو خلیفه پس از او نیز از تو راضی بودند، و زمانی که عثمان کشته شد تو حضور نداشتی. اینک در خانه خود آرام گیر که تو برای خلافت ساخته نشده ای و خودت هم نمی خواهی که برای بهره ای اندک از مال دنیا در شمار اطرافیان و ریزه خواران معاویه قرار گیری. محمد گفت: به نظر من تو شیخ و بزرگمرد قریش و صاحب اختیار آنان هستی، اگر این جریان مسیر خود را طی کند و اگر تو از آن دور باشی، تحقیر خواهی شد، پس به مردم شام بپیوند و با آنان همدست شو و خون عثمان را طلب کن تا به وسیله آن بنی امیه را مستقر کنی. آنگاه عمرو (پسرانش را مخاطب ساخت) و گفت: ای عبد الله، تو من را به امری رهنمون شدی که خیر دین و آخرتم در آن است، و تو ای محمد، من را به کاری رهنمودی که خیر دنیایم در آن است، و من درباره هر دو می اندیشم. (41) عمرو علی رغم مخالفت پسر بزرگش، عبدالله راهی شام شد. (42)

عمروعاص هنگامی به شام رسید که معاویه ازسوی جریر فرستاده امام(علیه السلام) تحت فشار بود. (43) عمروعاص با معاویه ملاقات کرد و با او به گفتگو نشست و پس از مذاکرات و بحث های طولانی در عوض قول حاکمیت مصر به معاویه پیوست. (44) بدین ترتیب عمرو با معاویه بیعت کرد که از قاتلان عثمان خون خواهی کنند و میان خود عهد نامه ای نوشتند. (45)

امام علی(علیه السلام) در نامه ای به عمرو به به دنیاگرایی و منفعت طلبی اشاره کرده است:

تو دینت را پیرو دنیای کسی کردی که گمراهی اش آشکار است و زشتی او پدیدار، آزادمرد را در مجلس خویش زشت می گوید و بردبار را به هنگام آمیزش، سفیه می شمارد. تو سر در پی او نهادی و به طلب زیادت او ایستادی. چون سگ که پی شیر رود، و به چنگال آن نگرد و زیادت شکار او را انتظار برد. پس دنیا و آخرت خود را به باد دادی و اگر خواهان حق بودی بر آنچه می خواستی دست می نهادی. اگر خدا من را بر تو و پسر ابو سفیان مسلط ساخت، سزای کاری را که کردید خواهم داد، و اگر من را عاجز کردن توانید و خود پایدار مانید، آنچه پیش روی شماست برای شما بدتر است ـ که آن عذاب خداست. (46)

عمروعاص در صفین سرداری سپاه شام را برعهده گرفت. (47) در گیر و دار نبرد، امام(علیه السلام) ضربتی به عمرو زد که او را به زمین انداخت. عمرو در حین فرار، عورت خود را نمایان ساخت؛ برای همین امام(علیه السلام) از وی روی گردانید و از کشتن او منصرف شد. عمرو نزد معاویه بازگشت و معاویه به او گفت: ای عمرو چه کردی؟ گفت: علی(علیه السلام) به مقابله من آمد و من را به خاک افکند. گفت: به سبب عورتت (که تو را از مرگ رهانید) خدا را شکر گزار باش، به خدا اگر چنان که باید و شاید او را می شناختی، به نبردش نمی رفتی. (48)

بعد از طولانی شدن جنگ، امام علی(علیه السلام) در لیله الهریر به سپاهیان خود گفت: ای مردم! می بینید که کار دشمن به کجا رسیده و از آنها جز نفس آخر باقی نمانده است. فردا صبح به آنان حمله می کنیم و داوری آنان را به خدا می بریم. سخنان امام به معاویه رسید. عمروعاص را فرا خواند و گفت: علی می خواهد فردا کار را یک سره کند، نظر تو چیست؟ عمروعاص گفت: افراد تو نمی توانند در برابر افراد او مقاومت کنند و تو هم مانند او نیستی و اهل عراق می ترسند از اینکه تو بر آنان پیروزی شوی ولی اهل شام نمی ترسند که علی بر آنان پیروز شود. چاره این است که کاری کنی که میان آنان اختلاف بیفتد، آنان را به سوی کتاب خدا بخوان و آن را میان خود و آنها حکم قرار بده، من این تدبیر را برای روز مبادا نگه داشته بودم، معاویه نظر او را تصدیق کرد. (49)

معاویه دستور داد سپاه شام قرآن ها را بر سر نیزه ها زدند و مصحف بزرگ دمشق را بر سر چند نیزه بستند و ندا می دادند که: ای مردم عراق! میان ما و شما قرآن حاکم باشد. همچنین ندا می دادند که: ای مردم عرب! درباره زنان و دخترانتان خدا را در نظر بگیرید، اگر همگی کشته شوید، چه کسی فردا در برابر روم و ترک و فارس خواهد ایستاد، خدا را درباره دینتان در نظر بگیرید. (50)

میان عراقیان اختلاف نظر افتاد و گروهی گفتند: مگر ما در بیعت خود شرط نکرده بودیم بر آنچه که در قرآن است عمل شود، گروهی دیگر هم که جنگ را دوست نمی داشتند، گفتند: آری به آنچه در کتاب خداوند است پاسخ مثبت می دهیم. چون امام علی(علیه السلام) سستی آنان و کراهت ایشان را از جنگ دید، نسبت به معاویه در آنچه به آن فرا می خواند، نرمش نشان داد و میان ایشان فرستادگانی آمدوشد کردند و امام(علیه السلام) فرمود: ما کتاب خدا را می پذیریم، ولی چه کسی میان ما و شما حکم کند، معاویه جواب داد: ما مردی از میان خودمان برمی گزینم و شما هم مردی از میان خودتان برگزینید. معاویه عمروعاص را برگزید و امام علی(علیه السلام) علی رغم میل خود، ابو موسی اشعری را انتخاب کرد. (51)

گویند، عمرو بن عاص در ظاهر نسبت به بزرگداشت و تکریم ابو موسی و مقدم داشتن او در سخن گفتن رعایت می کرد و به او می گفت: تو قبل از من به افتخار مصاحبت رسول خدا(صلی الله علیه) نائل شده ای و همچنین سن تو از من بیشتر است. عمرو و ابوموسی اشعری بعد از تبادل نظر بسیار، قرار گذاشتند، حضرت علی(علیه السلام) و معاویه را از خلافت خلع کنند و آنگاه کار مسلمانان را به شوری واگذارند. هنگام اعلام رأی، عمرو با حیله گری ابو موسی را پیش انداخت تا او اول نظر خود را اعلام کند و بدین طریق ابوموسی حضرت علی(علیه السلام) و معاویه را خلع کرد. اما عمرو هنگام اعلام نظر خود، بر خلاف توافق دوطرفه گفت: این شخص آنچه را که گفت شنیدید و سالار خود را از خلافت خلع کرد، همانا من هم سالار او را همان گونه که او خلع کرد، خلع می کنم و سالار خودم معاویه را بر خلافت مستقر و پایدار می دارم که او صاحب خون امیر مؤمنان، عثمان و خون  خواه اوست و سزاوارترین کس، برای جانشینی اوست. آن دو همدیگر را دشنام دادند. (52)

عمرو بعد از شهادت مالک اشتر، با سپاه شش هزار نفری عازم مصر شد؛ عثمانیه مصر به او پیوستند. عمرو نامه خود و نامه معاویه را نزد محمد بن ابی بکر فرستاد. این دو نامه هر دو تهدید آمیز بودند که مردم بر ضد تو اجتماع کرده اند و تو را به ما تسلیم خواهند کرد و تو باید از مصر بیرون بروی. محمد بن ابی بکر آن دو نامه را نزد حضرت علی(علیه السلام) فرستاد. امام(علیه السلام) به او وعده داد که سپاهی به یاری اش روانه خواهد کرد و او را به نبرد با دشمن و پایداری در نبرد فرمان داد. محمد بن ابی بکر با دو هزار سپاه به سوی عمرو روان شد که کنانه بن بشر در مقدمه سپاه او بود. عمرو، نیز معاویه بن حدیج را با جمعی از مردم شام به جنگ او گسیل نمود. سپاه شام، کنانه را در محاصره گرفتند، او از اسبش فرود آمد و یک تنه با دشمن جنگید تا به شهادت رسید. چون این خبر به محمد بن ابی بکر رسید، یارانش فرار کردند و او به تنهایی به شهادت رسید. به دستور عمرو جنازه او را در پوست خری قرار دادند و پس از لعنت بر او و دعا بر معاویه به آتش کشیدند. (53)

پی نوشت:

[1]. عبدالبر، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج 3، ص 1184.

2. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 5، ص 284.

3. نوری، اسلام و آراء بشری یا جاهلیت و اسلام، ص 602 .

4. ابن هشام، السیره النبویه، ج 1، ص 357؛ بغدادی، المنمق فی اخبار قریش، ص387؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص 157.

5. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 73.

6. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج 2، ص 331 ـ 328؛ ابن خلدون، العبر، ج 2، ص 412.

7. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 29؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج 3، ص 69 .

8. ابن هشام، السیره النبویه، ج 1، ص 333.

9. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 231.

10. ابن هشام، السیره النبویه، ج 1، ص 336 ـ 334.

11. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 81 .

12. عبدالبر، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج 3، ص 1185.

13. ابن هشام، السیره النبویه، ج 2، ص 277 ـ 276.

14. بَلِیّ بن عمرو: قبیله عظیمه من قضاعه، من القحطانیه، تنتسب إلى بلى ابن عمرو بن الحافی بن قضاعه .(کحاله، معجم قبائل العرب القدیمه و الحدیثه، ج 1، ص 104)

15. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 232.

16. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 2، ص 100.

17. واقدی، المغازی، ج 2، ص 774 ـ 770.

18. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج 3، ص 32.

19. بلاذری، فتوح البلدان، ص 83 .

20. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 127.

21. همان، ص 129 ـ 128.

22. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج 3، ص 416 ـ 394.

23. مقدسی، البدء و التاریخ، ج 5، ص 168.

24. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 3، ص 214.

25. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 142 ـ 140.

26. عبدالحکم، فتوح مصر و اخبارها، ص 53.

27. طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج 4، ص 107 ـ 106.

28. مادلونگ، جانشینی محمد|، ص 114.

29. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 150 ـ 147؛ ابن خلدون، العبر، ج 2، ص 556 ـ 554.

30. مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج 2، ص 331.

31. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 164؛ ابن خلدون، العبر، ج 2، ص 573.

32. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 88 .

33. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 164.

34. همان، ص 175 ـ 174.

35. اصفهانی، الاغانی، ج 4، ص 177.

36. مادلونگ، جانشینی محمد|، ص 255.

37. عبدالبر، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج 3، ص 1187.

38. مجلسی، بحارالأنوار، ج 43، ص 322.

39. منقری، وقعه الصفین، ص 33.

40. همان، ص 34؛ دینوری، اخبار الطوال، ص 157.

41. منقری، وقعه الصفین، ص 35 ـ 34.

42. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 2، ص 511.

43. دینوری، اخبار الطوال، ص 157.

44. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج 2، ص 514 ـ 512.

45. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 4، ص 192 ـ 191.

46. نهج البلاغه، نامه 39.

47. منقری، وقعه  الصفین، ص 207.

48. دینوری، اخبار الطوال، ص 177.

49. منقری، وقعه الصفین، ص 477.

50. همان، ص 481.

51. همان، ص 499.

52. دینوری، اخبار الطوال، ص 201.

53. ابن خلدون، العبر، ج 2، ص 642 .

فهیمه کلباسی اصفهانی: استادیار دانشگاه پیام نور تهران.

آیت قبادی: کارشناسی ارشد تاریخ تشیع.

فصلنامه علمی ـ پژوهشی تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی 9

ادامه دارد...


انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر