( 0. امتیاز از )

صدای شیعه: خاورمیانه یا الشرق الاوسط که در زبان انگلیسی به آن Middle East و در زبان آلمانی به آن Nahen Osten گفته می شود، اصطلاحی است که نخستین با توسط آلفرد تایر ماهان در سال 1902 برای اشاره به منطقه ای که اطراف خلیج فارس بود وضع شد و این نام تا به امروز در ادبیات علوم سیاسی و اجتماعی جهان توسط همه محققان و رسانه ها و مردمان عادی تکرار شده و سالهاست که این دال برتر گفتمانی، هژمونی خود را حفظ کرده است.

آنچه در مورد این نامگذاری و رواج آن برجسته است، این است که نحوه این نامگذاری کاملا منشعب از یک گفتمان غرب محورانه در کلیت آن، و یک گفتمان اروپا محورانه در ابتدا، و یک گفتمان آمریکا محورانه در دهه های اخیر است. در مواجهه با واژه خاورمیانه، در ابتدا این سوال مطرح می گردد که: شرق چه کسی یا چه کسانی؟ و چرا شرق وسط؟ پاسخ این سوال را می توان در قدرت اروپایی ها در قرن نوزدهم و بیستم جست و جو کرد، و همچنین در رابطه قدرت و علم که در افکار میشل فوکو به آن اشاره رفته است. قدرت گفتمان ساز است و علم نیز توسط قدرت بوجود می آید تا به بازتولید قدرت کمک کند. قدرت اروپایی ها در قرن نوزدهم و بیستم که به استعمار کشورهای "دیگر" در سایر مناطق جهان منجمله آسیا و آفریقا انجامید و در قالب گفتمان غرب و دیگران (West and the rest) تجلی یافته بود، حتی نامگذاری ها را نیز در ید پرقدرت خود (که از انقلاب صنعتی ناشی شده بود) گرفته بود و این نامگذاری حتی امروزه و در زمان اصطلاحا پسا استعمار نیز همچنان کارکرد خود را ایفا می کند. پس، خاورمیانه یعنی کشوهایی که از لحاظ جغرافیایی در سمت راست و منطقه شرقیِ غربی ها واقع شده و کاربرد این واژه نشان از تسلط گفتمان غربی حتی در بین خود مردمان این منطقه دارد.

از زمان مواجهه این مناطق با غربی ها (که البته این مساله در جاهای مختلف این منطقه یکسان و یکدست نبوده است)، مردمان این منطقه که عمدتا مسلمان بوده و پیرو مذاهب مختلف اسلام هستند، تاثیرات خاص خود را از کلیتی بنام غرب پذیرفته اند و البته این تاثیرپذیری به علتهای گوناگون بوده است. از حضور مظاهر تکنولوژی مدرن گرفته، تا روشنفکران غرب زده گرفته، تا حضور مستقیم غربی ها و یا حاکمان گماشته آنان در جوامع اسلامی این منطقه، همه عواملی بوده اند که می توان گفت تاثیر پذیری مردمان آنرا از غرب رقم زده است. این تاثیرپذیری ها سبب بوجود آمدن گفتمان های مختلف در منطقه شده  است و عرصه این منطقه هم اکنون عرصه کنش و واکنش این گفتمانها با یکدیگر است.

در طول تاریخ منطقه، شاید هیچ زمانی را نمی توان پیدا کرد که مواجهه مردمان مسلمان با غربی ها (ابتدا اروپایی ها و بعدا آمریکایی ها) تا حد مواجهه آنان از تاریخ پس از جنگ جهانی اول تا به امروز بوده باشد. جنگ جهانی اول که به سقوط چهار امپراطوری انجامید، مردمان منطقه غرب آسیا را نیز با فروپاشی عثمانی دچار آشوب های فکری، اجتماعی و سیاسی کرد. مردمانی که تا آن زمان در یک سنت فکری چند صد ساله، نحوه بازیابی هویتی خود را در چارچوب مفهومی بنام خلافت یا امت تنظیم می کردند، پس از این جنگ و در نتیجه تقسیم اراضی آنان به واحدهای کوچکتر در قالب دولتهای ملی، مجبور بودند خود را با عنوان ملتها بیابند و این، قبل از هرچیز منطقه را دچار یک بحران هویتی کرد. مفهوم دولت-ملت (Nation-State) که یک مفهوم کاملا مدرن و غربی بود، از تاریخی مشخص، یعنی از زمان قرارداد وستفالی در سال 1648 در اروپا ریشه گرفت و در قرن نوزدهم به اروپا تسری یافت و اروپایی ها با قدرت های استعماری خود توانستند این مفهوم را پس از جنگ جهانی اول به سراسر دنیا تعمیم داده و فرافکنی کنند. یکی از مناطقی که به شدت در مقابل این مفهوم مقاومت می کرد، جهان اسلام بود و از نظر غربی ها این منطقه نوعی سد نفوذ برای مفاهیم اینچنینی و نظم های سیاسی و اجتماعی منشعب از آن محسوب می شد.

تقسیم اراضی عثمانی توسط فاتحین جنگ (انگلیسی ها و فرانسوی ها) و تبدیل سرزمینهایی که تا دیروز مردمان آن براحتی در آن دارای تحرک جغرافیایی بودند و همه با یک عنوان خود را بازیابی می کردند، به دولتهایی ملی که دارای مرزهای مشخص و محکم بودند، بر مردمان مسلمان گران آمد. طرفه آنکه مرزهای سیاسی ترسیم شده هیچ ارتباطی با واقعیتهای فرهنگی و قومیتی و زبانی نداشت و این عدم واقعیت پتانسیل تنش و درگیری را افزایش می داد، بطوری که این تنش ها حتی امروزه که در دهه دوم قرن بیست و یکم هستیم، نه تنها کم نشده، بلکه شاهد فزونی است.

بوجود آمدن کشورها و سعی در ایجاد هویت های ملی و سیستمهای مختلف حاکمیتی (از قیمومیت گرفته تا حاکمان محلی دست نشانده) و اصرار بر فاصله گرفتن این سیستمها از اسلام و نظام حکومتی مرتبط با آن در این کشورها، سبب بوجود آمدن واکنش های مختلفی در میان مردمان مسلمان شد، بطوری که برخی از متفکران نظیر رشید رضا و مصطفی صبری به فکر احیای خلافت در حوزه اندیشه ای می افتند، که از دل آن جنبش های اجتماعی نظیر اخوان المسلمین بیرون می آید و از سال 1928 تاکنون در دنیای عرب و بخصوص در حوزه مغرب عربی، یکی از گفتمانهای اصلی حوزه اجتماعی مسلمانان بوده است. در کنار این مساله، فراگیر شدن گفتمان سکولار دولتهای ملی و حاکمان دست نشانده غربی را نیز از همان سالها تا به امروز در این منطقه مشاهده می کنیم.

بطور کلی می توان عرصه اجتماعی و سیاسی منطقه غرب آسیا در حوزه کشورهای عربی  پس از جنگ جهانی دوم را به عرصه رقابت دو گفتمان عمده وچندین خرده گفتمان در ذیل آنها تقسیم کرد: دو گفتمان کلان عبارتند از: گفتمان اسلامگرا و گفتمان سکولار سرکوبگر. عرصه این منطقه در این سالها شاهد درگیری های متعدد میان این دو گفتمان بوده است.

در گفتمان شناسی، دال برتر (Master Signifier) یا نقطه مرکزی (Nodal Point)، در واقع نقطه و نشانه ای اصلی است که سایر نشانه‌ها را به دور خود جمع کرده و نقش مرکزیت و معنا بخشی را به یک گفتمان ایفا می‌نماید. البته در کلیت یک گفتمان، به گفته سعید (Sayyid, 1997, P.45) ممکن است به چندین نقطه مرکزی برخوریم، که از میان آنها یکی از مفاهیم، نقش دال برتر را داشته باشند، اما ما در اینجا، دال برتر و نقطه مرکزی را مسامحتا در یک معنا بکار می‌بریم. دال برتر گفتمان اسلامگرا در طول این سالها، مفهوم "اسلام به معنای یک نظام اجتماعی و سیاسی" بوده است و دال برتر گفتمان سکولار، مفهوم جدایی میان اسلام و امر اجتماعی و سیاسی" بوده است. به یک معنا می توان تاریخ مدرن منطقه را تاریخ رقابت این دو گفتمان تلقی کرد و هر کدام از این دو، در برهه هایی در بدنه اجتماعی و در بدنه حاکمیتی این کشورها نیروهایی داشته اند و با توجه به وزن اجتماعی خود به ستیز و بعضا نبرد با یکدیگر پرداخته و سعی در این داشته اند تا یکدیگر را به حوزه گفتمان گونگی (Field of Discursivity) برانند.

این دو گفتمان هر کدام دارای اجزا و یا خرده گفتمان هایی بوده اند که این خرده گفتمان ها در صحنه داخلیِ خودِ گفتمان ها و نیز با سایر گفتمان ها  در رقابت بوده اند: دو خرده گفتمان اصلی در گفتمان اصلی اسلام گرایی را می توان اسلام سلفی و اسلام اخوانی دانست که تفاوتهای بارزی با یکدیگر در حوزه های شناخت شناسی، معرفت شناسی و از همه مهمتر در رویکرد به امر اجتماعی داشته و دارند. در میان گفتمان سکولار سرکوبگر نیز می توان خرده گفتمان های معطوف به سوسیالیسم و لیبرالیسم را مشاهده نمود که البته بعضا با عناصری از ناسیونالیسم نیز مخلوط بوده است و در کشورهای مختلف منطقه نظیر مصر، عراق، تونس، لیبی، سوریه و ... بازیگری کرده است. در کنار این دو گفتمان اصلی و چند خرده گفتمان گفته شده، از سال 1979 میلادی تاکنون، گفتمان جدیدی در ضلع شرقی منطقه غرب آسیا شروع به بازیگری کرده است، و آن، گفتمان اسلام شیعی با قرائت جمهوری اسلامی ایران بوده است.

سکولاریسم سرکوبگر که در نتیجه ورود افکار وارداتی غربی به منطقه است، اگر چه یک گفتمان غیر بومی بوده است، اما توانسته است تاکنون نقش زیادی در صحنه درگیری های گفتمانی داشته باشد و هم اکنون نیز با اتکا به نیروهای خارج از منطقه و عمدتا با اتکا به غرب، و با پشتوانه پترو دلارها همچنان خود را مسلط بر عرصه بسیاری از کشوهای منطقه نشان دهد.این گفتمان از آنجا که به دلیل بافت فرهنگی منطقه امکان بروز تمام عیار ندارد، خود را در لایه های اسلامگرا نشان داده و در سالهای اخیر سعی در استفاده از پوشش اسلامگرایی برای خود داشته است.

از ابتدای دهه دوم قرن بیست و یکم، منطقه شاهد به قدرت رسیدن گفتمان اسلامگرای اخوانی، در حوزه مغرب عربی و عمدتا کشورهای تونس و مصر بود. به قدرت رسیدن این گفتمان، باعث ایجاد شور و شعفی ویژه در جهان اسلام شد. اما اسلامگرایان اخوانی در این دو کشور (مخصوصا در مصر)، در یک اشتباه استراتژیک محاسباتی بزرگ، نتوانستند قدرت را بیش از مدتی کوتاه در دست داشته باشند. در کنار این دو، حزب عدالت و توسعه ترکیه که از سال 2001 بخش زیادی از حوزه اجتماعی وهمچنین قدرت را در این کشور در دست داشته است، حضور داشت که آنهم با توجه بیش از حد به غربی ها و همچنین سرمست از به قدرت رسیدن اخوانی های منطقه، رویای ظهور یک عثمانی جدید را در سر می پرورانید و پس از مدتی، واقعیت اجتماعی آنچنان سیلی سهمگینی بر وی نواخت که تا امروز در آشفتگی ناشی از آن به سر می برد. در واقع، حزب اخوانی عدالت و توسعه را نمی توان یک حزب اسلامگرای تمام عیار به حساب آورد. اسلام این حزب، مخلوطی از عناصر گفتمان اخوانی و گفتمان سکولار است و در برخی از اوقات، دال های اسلامگرایی و در برخی اوقات دال های سکولار در آن به عرصه کنشگری می رسند و این مساله، وضعیت این حزب را با تلاطم های شدید در داخل این کشور و در عرصه سیاستهای منطقه ای روبرو کرده است. برخوردهای خشونت بار و سهمگین این حزب با کردها و مخالفین داخی خود از سویی، و کمک های بیش از حد سخاوتمندانه این حزب به جریان های سلفی و تکفیری معارض حکومت سوریه که منجر به کشتارهای بی رحمانه مردم مظلوم و بیگناه این کشور شده و می شود، سبب شده است تا اسلام اخوانی ترک ها تبدیل به نوعی اخوانیسم سرکوبگر گردد و از اسلام گرایی اصیل اخوان که اصلاح گری را سررشته کار خود می دانستند، فاصله چشمگیری بگیرد.

در کنار این حوزه گفتمانی، حوزه گفتمانی اسلام سلفی را داریم که با مرکزیت عربستان سعودی فعالیت دارد و عربستان سعودی با اتکا به دلارهای نفتی خود سعی در تقویت این گفتمان، که خود به مثابه مرکزی برای آن محسوب می شود، دارد. این گفتمان نیز با توجه به اتکای بیش از حد خود به غرب و روابط استراتژیک تنگاتنگ با آمریکا و برخی از کشورهای اروپایی، و همچنین با داشتن نقش بسیار پررنگ در بی ثباتی ها و خونریزی های جهان اسلام، می توان گفت تبدیل به گفتمانی سرکوبگر شده است و لذا عنوان اسلام سلفی خشن را نیز می توان به این گفتمان اطلاق کرد.

در کنار این دو، همانگونه که گفته آمد، نوع دیگری از اسلامگرایی که از اواخر دهه 70 قرن بیستم پا به عرصه بازیگری در فضای منطقه ای و بین المللی گذاشت، گفتمان اسلامگرای شیعی است که آنرا می توان به گفتمان مقاومت تعبیر کرد. این گفتمان با بوجود آوردن و حمایت از فضای مقاومت در لایه های اجتماعی کشورهای منطقه، سعی در ایجاد یک جبهه متحد در برابر محورهای وابسته به غرب در منطقه داشته است. امروزه این گفتمان با گذشت بیش از سه دهه از روی کار آمدنش، توانسته است نه تنها خود را در حوزه داخلی تثبیت کند، بلکه توانسته است به بازیگری جدی در فضای منطقه ای و بین المللی تبدیل شود. امروزه حوزه نفوذ گفتمان مقاومت با مرکزیت ایران، از شمال به قفقاز و آسیای مرکزی و از جنوب به خلیج عدن ختم می شود. این گفتمان از شرق به مرزهای چین در افغانستان و از غرب به دریای مدیترانه می رسد و با بوجود آوردن حلقه های زنجیره مقاومت، توانسته است نقشی جدی در فضای منطقه ای و بین المللی برای خود تعریف کند.

حوزه غرب آسیا که بخش وسیعی از دنیای اسلام را تشکیل می دهد و از آن می توان با عنوان قلب اسلام نام برد، اکنون در اواسط دهه دوم قرن بیست و یکم،  شاهد رقابت سه گفتمان کلان است: گفتمان اسلام سلفی خشن، اسلام اخوانی سرکوبگر و گفتمان مقاومت؛ که با مرکزیت سه کشور عربستان سعودی، ترکیه و ایران به فعالیت خود ادامه می دهند. البته در کنار اینها می توان بازگشت کشورهای مغرب عربی همچون مصر و تونس به گفتمان سکولار را مشاهده کرد، اما این دو کشور به سبب مسائل داخلی پس از انقلاب، نقش پررنگی در حوزه منطقه ای ندارند و در سالهای آینده نزدیک نیز نخواهند داشت. از میان این گفتمانها، فقط گفتمان مقاومت است که بر ضدیت با غرب به عنوان یکی از نقاط مرکزی و حتی دال برتر خود تاکید کرده و می کند و بقیه را می توان در پازل غرب تعریف کرد.

حمایت از گفتمان اسلام سلفی خشن با توجه به رفتار عربستان سعودی در بعد داخلی آن و نقض حقوق اولیه انسانها در آن، به یکی از افتضاحات جدی غرب و در راس آنها ایالات متحده که دفاع از حقوق بشر و دموکراسی را در شعار سرلوحه خود قرار داده است، تبدیل شده است و این شمشیر دو لبه بر روی خود ایالات متحده نیز کشیده شده است و از سوی دیگر حمایت از تروریسم کور القاعده و داعش در سرتاسر قلمرو جهان اسلام، در آسیا و آفریقا و کشتارهای بسیار در این حوزه و اخیرا حمله مستقیم این کشور به یمن، آنهم به بهانه گسترش دموکراسی!! و از سوی دیگر رقابتهای داخلی دو خاندان سدیری و شمری در عرصه قدرت داخلی و مشکلات بسیار ناشی از آن پس از مرگ عبدالله و روی کار آمدن پادشاه آلزایمری جدید؛ از جمله مشکلات ساختاری این گفتمان است که نقش این گفتمان را روزبروز در آینده منطقه کمرنگ تر خواهد کرد.

در حوزه اسلام اخوانی نیز می توان محدودیت های جدی برای ترکیه و احزاب اسلامگرای اخوانی در مصر و تونس مشاهده کرد. در تونس، تجربه ناکام حکومت احزاب اخوانی نظیر النهضه در فضای پسا انقلابی و کنشگری نیروهای مخالف آنها در سپهر عمومی جامعه و وجود مشکلات متعدد در این جامعه بخصوص در حوزه اقتصادی، فضای بازگشت این جریان بسیار محدود شده است.  نگارنده اخیرا در یک تجربه میدانی بازدید از کشور تونس و مصاحبه با افراد گوناگون در آن جامعه به این نتیجه رسیده است که جریان اخوانی اگر چه طرفدارانی در بدنه اجتماعی مردم دارد، اما روی کار آمدن آن بسیار بعید است، ضمن اینکه جریان النهضه به رهبری راشد الغنوشی الان در دولت سکولار آقای السبسی حضور دارد.

 در مصر نیز اگر چه اخوانی ها بدنه اجتماعی قوی تری نسبت به تونس دارند، اما این جریان نیز بعلت عملکرد بد آقای مرسی و تیم وی در یکسال حضور در قدرت و همچنین ناکامی های متعدد آنان در حوزه های مختلف اقتصادی، سیاسی و اجتماعی، و اتکای خوش بینانه آنها به عربستان سعودی و غربی ها که بعدها پشت آنها را نیز خالی کرده و مسبب اصلی سقوط آنان شدند، و همچنین روی کار آمدن طرفداران مبارک و نظامیان سکولار و برخورد وحشیانه آنان با اخوانی ها و صدور احکام مجازاتها و حبس های سنگین برای آنان از سوی دادگاه های مصر که انسان را به یاد زندانها و دادگاه های ناصر می اندازد، دورنمای به قدرت رسیدن اخوان را در مصر تیره و تار کرده است.

 اسلامگرایان اخوانی ترکیه نیز اگر چه تاکنون توانسته اند با اتکا به همپیمانان غربی خود، جایگاه خود را مستحکم کنند، از محدودیتهای ساختاری فراوانی رنج می برند. محدودیتهای اخوانی های ترکیه عبارتند از سرخوردگی ناشی از عدم سقوط اسد در سوریه علیرغم ژست های تبلیغاتی فراوان اردوغان مبنی بر "سقوط اسد در یکماه آینده" از ابتدای سال 2011 میلادی تاکنون؛ رقابت سنگین با جریان های ساماندهی شده سکولارها و همچنین پان ترکها در حوزه رقابتهای سیاسی داخلی؛ وقوع جنبش های اجتماعی ناشی از علوی ها در حمایت از حکومت سوریه در درون ترکیه و فعال شدن جنبش اجتماعی قدیمی کردی در فضای انقلابهای منطقه ای از ابتدای 2011 تاکنون؛ و همچنین ظهور رقیب اسلامگرای قدرتمندی به اسم جنبش فتح الله گولن که اتفاقا توسط آمریکایی ها و برای بالانس اسلامگرایان اخوانی عدالت و توسعه بوجود آمده ست، محدودیت های ساختاری ای است که اسلامگرایان اخوانی ترکیه را با چالش هایی جدی مواجه کرده است و لذا پیش بینی می شود نقش این گفتمان در آینده معادلات منطقه بسیار کمتر شود.

 در کنار کشورهای گفته شده، جریان های اخوانی در سایر کشورهای منطقه وجود دارد که نقش کمتری دارد و نمی توان بعنوان جریانهای تاثیرگذار از آنها یاد کرد. جریان اخوان در سوریه که در جیش الحر و معارضان داخلی اسد تجلی یافته است، از سویی تحت فشار ارتش سوریه و از سویی در درگیری با عناصر افراط گرای داعش و جبهه النصره کاملا به حاشیه رفته و در ورطه سقوط افتاده است. جریان اسلامگرای اخوانی حماس که شاخه سیاسی و جناح خارج نشین آن نظیر خالد مشعل و... که در یک خطای استراتژیک محاسباتی و سرمستی ناشی از به قدرت رسیدن مرسی در مصر و تحت تاثیر حمایتهای قطر و ترکیه، به خیانت به اسد و محور مقاومت روی آوردند، بعد از روی کار آمدن السیسی و سکولارها در مصر و قرار گرفتن نام حماس در لیست سیاه حکومت مصر، به شدت در مضیقه هستند. البته در درون حماس جریانهای طرفدار مقاومت (نظیر گردان های مسلح مقاومت) و جهاد اسلامی هم وجود داشته و دارند که ارتباط خود را هیچگاه با ایران و محور مقاومت قطع نکردند و آخرین حرکت آنها جنگ پنجاه و یک روزه بود. اما بطور کلی اخوانی های حماس اکنون در مضیقه شدید هستند. جریان های اخوانی در کشورهای حاشیه خلیج فارس و شبه جزیره نیز تحت تاثیر سرکوبهای بیرحمانه کشورهای پادشاهی، از حجم بالای فعالیت و عضوگیری برخوردار نیستند و لذا تاثیرگذاری زیادی ندارند. پس، بطورکلی؛ جریان اخوانی نیز با وقایع گفته شده در حال حاضر تاثیرگذاری مستقل بسیار بالایی در منطقه ندارد و در آینده نزدیک نیز نخواهد داشت؛ اگر چه این جریان بدنه اجتماعی قدرتمندی در لایه های زیرین جوامع گفته شده داشته، دارد و خواهد داشت.

به نظر نگارنده، از میان گفتمان های موجود در منطقه غرب آسیا، این گفتمان مقاومت است که آینده روشن و رو به رشدی دارد و این مساله همانطور که گفته آمد، به حوزه نفوذی ایران و نحوه بازیگری این کشور در فضای منطقه ای بر می گردد. مقاومت در برابر زیاده خواهی های آمریکا و غربی ها و تاکید بر مبارزه با رژیم آپارتاید اسرائیل و آزادسازی قدس و حمایت از جنبش های اسلامی در منطقه، محبوبیت بسیاری را در بین توده های مردم منطقه برای جمهوری اسلامی ایران بوجود آورده است. این محبوبیت ها در کنار توسعه روزافزون قدرت و اقتدار نظامی و دفاعی و پیشرفت علمی چشمگیر این کشور و وجود مولفه های دموکراتیک مبتنی بر مردم سالاری دینی و ... سبب شده است تا نقش این گفتمان در آینده منطقه غرب آسیا برجسته شود؛ لذا آینده این منطقه به آینده گفتمان مقاومت گره خورده است.           

دکتر احمد نادری

عضو هیات علمی دانشکده علوم اجتماعی و مدیر گروه انسان شناسی دانشگاه تهران

فارس


انتهای پیام

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر