جایگاه امام علی(علیه السلام) در نشر علوم دین در مراکز علمی جامعه اسلامی قرن اول
صدای شیعه:
بخش اول
چکیده
یکی از رویکردهایی که در مورد نقش امام علی(علیه السلام) در انتشار علم و سنت نبوی میتوان در نظر گرفت این است که اساساً رشد علمی در بلاد اسلامی در سده اول چگونه صورت گرفت و انتقال علم به این بلاد و امصار با چه فرایند و مکانیسمی تحقق یافته است؟ چه کسانی در این انتقال علوم مؤثر بودهاند و ایشان در علم خود با علی(علیه السلام) چه ارتباطی داشتهاند؟ ادعا این است که سوق دادن مسلمانان به سمت توجه جدی به علم و دانش (نه فقط علم دین) و شکلگیری این روند در جامعه تازه تشکیلیافته اسلامی در این دوره در بلاد به علی(علیه السلام) منسوب است. برای اثبات این موضوع علاوه بر اقدامات مستقیم آن حضرت در کوفه و یمن، به نقش برخی شاگردان مستقیم ایشان مانند مانند ابنعباس و ابنمسعود و حسن بصری در مناطقی مانند مکه و بصره و کوفه توجه و روشن شده که پایهگذاری دانش در این سرزمینها در سده اول بهواسطه فعالیت علمی ایشان بوده است.
واژگان کلیدی
امام علی(علیه السلام)، علم دین، کوفه، بصره، مکه، یمن، ابنعباس، ابنمسعود.
طرح مسئله
براساس تعالیم الهی، هدف بعثت نبوی خروج مردم از تاریکی جهل به روشنایی علم الهی بوده است و پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) واسطه انتقال این علوم به بشر بودهاند. شواهد تاریخی نشان میدهد که در ایام حیات پیامبر(صلی الله علیه و آله)، قریش نسبت به آگاه شدن مردم از طریق علوم الهی مقاومت زیادی نشان داد و موانع زیادی در راه نشر این علوم ایجاد میکرد. (1)
امیرالمؤمنین(علیه السلام) تنها کسی بود که علوم نبوی را بهصورت ظاهر (2) و براساس قواعد کسب دانش جمعآوری و نگهداری کرده بود (3) و تنها کسی بود که در راه انتقال این علوم به جامعه اسلامی مجاهدت بیمثالی کرد و با وجود موانع فراوان در این راه توانست بلاد اسلامی را با علم الهی آشنا کند. در واقع میتوان گفت شهر مدینه مهبط وحی بود و علم الهی در این شهر نازل شد و با مجاهدت علی(علیه السلام) و شاگردانش بهتدریج و تا حدی به سایر بلاد منتقل شد.
نکتهای که در این تحقیق باید مورد توجه قرار گیرد اینکه، بعد از شهادت علی(علیه السلام) تا پایان قرن اول قدرت و حکومت در اختیار بنیامیه و بنیمروان بود و شرایط اجتماعی نسبت به علی(علیه السلام) با تقیه شدید همراه بود و اساساً معلمان و قاریان سخن خود را به وی نسبت نمیدادند تا بتوانند سخن بگویند؛ چنانکه عالم بصره، حسن بصری به این وضعیت تصریح کرده است. (4) بر این اساس برای درک نقش علی(علیه السلام) نمیتوان به میزان نقلهای مستقیم از ایشان در این دوره متکی بود، بلکه باید از دیگر شواهد و قراین در این زمینه استفاده کرد. شاهد مهم این نکته آنکه، پس از دوران بنیامیه و رفع شرایط تقیه، بلافاصله شاهد وضعیتی هستیم که عالمان امصار، مهمترین منبع قابل اتکای علم را علی(علیه السلام) تلقی میکردند و دانش خود را به وی نسبت میدادند؛ بهخصوص معتزله که در این دوره رشد و غلبه پیدا کردند و بر آن بودند که طریق ایشان به علم صحیح و مستند به علی(علیه السلام) است. (5) تحقق این امر نمیتواند بهصورت اتفاقی باشد، بلکه محصول جریان انتقال دانش به قرن دوم است (6) که در این قرن منشأ خود را آشکار ساخته است. در همین دوره صادقین(علیه السلام) نیز مدعی بودند که هر کس علمی صحیح دارد، از علی(علیه السلام) گرفته است. (7)
انتشار علم در کوفه
کوفه یکی از مراکز علمی تأثیرگذار در تاریخ متقدم اسلامی است. منطقه کوفه در حدود سال 17 ق به دستور عمر و انتخاب سعد بن ابیوقاص پایهگذاری شد و بهتدریج قبایل در آن مستقر شدند. (8) این شهر بعد از فتح عراق و عقبنشینی نیروهای ساسانی بهعنوان دارالهجرة و مرکزی که مهاجران به عراق بتوانند در آن مستقر شوند و در واقع بهعنوان نوعی پایگاه نظامی در قبال ایران تلقی شود، بنا شد.
عمر، سعد بن ابیوقاص را بر این شهر گمارد؛ اما وی هیچ رویه علمیای نداشت تا اثری در آن شهر بگذارد. (9) او که از نزدیکان دستگاه خلافت بهشمار میرفت، به تبعیت از سیاست دستگاه نقل حدیث را کنار نهاده بود؛ بهطوری که سائب بن یزید نقل میکند از مدینه تا مکه با او همراه بودم و هیچ حدیثی از قول پیامبر(صلی الله علیه و آله) نقل نکرد. (10) حتی به این دلیل که با قرآن آشنا نبود، مردم به عمر شکایت کردند و عمر بهجای وی ابنمسعود را بهعنوان معلم قرآن به کوفه فرستاد. (11) اما بعد از وی و در زمان عثمان، افرادی نظیر مغیرة بن شعبه، سعد بن مالک، ولید بن عقبة بن ابیمعیط و سعید بن عاص بر کوفه حاکم بودند که در نهایت با فشار مردم بر عثمان، تا زمان مرگ وی ابوموسی اشعری در این شهر ولایت یافت. (12) هیچیک از این افراد عالم تلقی نمیشدند و نقش علمی مؤثری نداشتند. ضمن اینکه اساساً والیان در زمان خلفا تابع سیاست عمر بودند که منع نقل و تدوین حدیث را بهعنوان یک اصل در همهجا نهادینه کرده بود. ازاینرو آنها تعلیم و تعلم را چندان مورد توجه قرار نمیدادند.
نقش علمی ابنمسعود در کوفه
تعلیم قرآن از اموری بود که مورد تقاضای مردم بود. در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) چنین مرسوم بود که ایشان در شهرهای تازهمسلمان معلمی برای آموزش قرآن ارسال میکردند. کوفه نیز از بدو تأسیس دارای معلم قرآن بود. حارثة بن مضرب چنین گزارش کرده است که نامه عمر بن خطاب را برای ما خواندند که در آن نوشته شده بود: من عمار بن یاسر را به امیری و ابنمسعود را به وزیری و معلمی برای شما فرستادم؛ ابنمسعود را بر بیتالمال شما هم گماشتم و ایندو از اصحاب نجیب رسول خدا(صلی الله علیه و آله) و از شرکتکنندگان در بدر هستند. سخن آندو را بشنوید و از آندو اطاعت کنید و به آنها اقتدا کنید و من با همه نیازی که به ابنمسعود داشتم، شما را بر خود ترجیح دادم و او را نزد شما فرستادم. (13) بنابراین بهنظر میرسد عمر تلویحاً به دانش ابنمسعود اشاره کرده است.
ابنمسعود بهعنوان معلم اهل کوفه نقش مهمی در این شهر داشته است. جایگاه ابنمسعود بهگونهای بوده که ابودرداء که فقیه اهل شام شمرده میشد، در برخوردی که ابراهیم بن علقمه در شام با او میکند، وقتی متوجه میشود وی از کوفه به شام آمده، مفاخر اهل کوفه را عمار و ابنمسعود و حذیفه معرفی میکند. (14) شایان توجه اینکه، عمار و ابنمسعود در دوران عثمان و بعد از مرگش او را تکفیر میکردهاند و هردو از طرف عثمان مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. (15) به گزارش بلاذری وقتی ولید به دستور عثمان، ابنمسعود را از کوفه بیرون راند، اهل کوفه او را مشایعت کردند و به وی گفتند که تو به جاهل ما علم آموختی و عالم ما را عمق بخشیدی و ما را قرآن آموختی و به دین آگاهمان کردی. (16) این تعابیر نشانگر نقش تأثیرگذار ابنمسعود در کوفه است. محققان اهلسنت بر آن هستند که ابنمسعود مؤسس مدرسه علمی کوفه است و شاگردان او با جمعآوری آثارش، مدرسه فکری کوفه را نظام بخشیدند. (17)
وی با این نقش علمیای که در کوفه داشت، همواره خود را در مقابل علی(علیه السلام) و علم وی خاضع نشان میداد. ابنمسعود در مورد علی(علیه السلام) به سفارش پیامبر(صلی الله علیه و آله) معتقد بود که اطاعت علی(علیه السلام) انسان را به بهشت میرساند. (18) ابنمسعود در مورد علم علی(علیه السلام) میگوید: ما همواره از این صحبت میکردیم که علی(علیه السلام) افضل اهل مدینه است. (19) وی همچنین میگوید که قرآن بر هفت حرف نازل شده و هر حرف آن دارای ظاهر و باطن است که علی(علیه السلام) بر علم ظاهر و باطن همه آنها مطلع است. (20) او شهادتهایی نیز داده که نشان میدهد از علی(علیه السلام) علم آموخته است؛ چنانکه میگوید هفتاد سوره را بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) قرائت کردم و کل قرآن را با بهترین مردم که علی(علیه السلام) باشد، به پایان بردم. (21) نقل است که وی در مجلسی گفت کسی را نمیشناسم که بر قرآن آگاهتر از من باشد. کسی از وی پرسید: در مورد علی(علیه السلام) چه میگویی؟ گفت: من قرآن را از او آموختهام و بر او قرائت کردهام. (22) به بیان دیگر وی در دعاوی علمی خود علی(علیه السلام) را اساساً با خود مقایسه نمیکرد؛ بلکه او را معلم خویش معرفی میکرد.
برای آشنایی با تفاوت علمی علی(علیه السلام) و ابنمسعود در نگاه کسانی که ایندو را ملاقات کردهاند، گزارشی که عبیده میدهد جالب است؛ او میگوید یک سال با ابنمسعود و سپس یک سال با علی(علیه السلام) بوده و تفاوت علمی میان ایندو را مانند تفاوت یک مهاجر و یک اعرابی (جاهل) یافته است. این تعابیر و قضاوتها نسبت به علی(علیه السلام) حاکی از نوعی برتری مرتبه است، نه فقط برتری در میزان اطلاعات. (23) در همین زمان ابودرداء عالم شام بود. وی در دوران عثمان بر مسند قضاوت در شام گماشته شد و دو سال قبل از قتل عثمان وفات کرد. (24) شاید بهترین تعبیر و قضاوت ابودرداء، مقایسهای باشد که او و ابنمسعود در مورد جایگاه علمی علی(علیه السلام) نمودهاند. در این میان ابودرداء در مقابل ابنمسعود خودش را خاضع میدید؛ چنانکه علقمه گزارش کرده که ابودرداء به اهل عراق میگفت تا ابنمسعود هست، از وی پرسش نکنند. (25) ابنمسعود میگوید علما سه نفر هستند: عالم حجاز و عراق و شام، و تأکید میکند که عالم عراق ـ که خودش باشد ـ و عالم شام ـ که ابودرداء باشد ـ به عالم حجاز ـ که علی(علیه السلام) باشد ـ محتاج هستند، ولی عالم حجاز از ایشان بینیاز است. (26) شبیه همین تعبیر نیز از وی نقل شده که به همین نحو علما را سه نفر معرفی کرده و تأکید کرده عالمی که در شام است، از آنکه در کوفه است میپرسد و آنکه در کوفه است، از آن که در حجاز است پرسش میکند، ولی آنکه در حجاز است، از کسی سؤال نمیکند. (27)
نکتهای که باید در این تعابیر مورد دقت قرار گیرد اینکه، ابنمسعود بهعنوان عالم منطقه عراق معرفی شده است و این بهتنهایی حکایت از نقش بیبدیل علمی وی در این منطقه دارد؛ علاوه بر آنکه حاکی از تفاوت افق علمی علی(علیه السلام) با وی میباشد. البته باید متذکر شویم که اخذ علم از علی(علیه السلام) لزوماً ملازم با اطاعت و تسلیم بودن نسبت به ایشان نبوده است؛ (28) یعنی لزومی ندارد که این عالمان در عین تأثیرپذیری از علی(علیه السلام) طاعت محض از وی داشته باشند یا حتی شیعه وی باشند. ابنمسعود شاگردان زیادی ازجمله علقمه، اسود، شریح، عبیده سلمانی و حارث اعور را تربیت کرد (29) که همگی طبقه اول فقهای تابعین در کوفه را تشکیل دادهاند؛ (30) یعنی در واقع بخش مهمی از جریان علمی کوفه کاملاً تحتتأثیر ابنمسعود شکل پذیرفته است.
در عین اینکه ابنمسعود در کوفه نقش علمی بسزایی داشته است، ولی دوران حکومت علی(علیه السلام) در کوفه تأثیر عمیقی در این شهر و غیر آن داشته است که در ادامه به آن میپردازیم.
نقش مستقیم علمی امام علی(علیه السلام) در کوفه پس از خلافت
روش علی(علیه السلام) در جایگاه خلافت در شهر کوفه اساساً با خلفای پیشین متفاوت بود. ایشان همانطور که در شورای ششنفره تأکید کرده بودند، براساس سنت نبوی و سیره خودشان عمل میکردند و در بسط آن نیز بسیار کوشا بودند؛ چنانکه رویه ایشان این بود که معمولاً بعد از نماز به تعلیم و تفسیر قرآن به مردم میپرداختند. امام از نظر علمی با خلفای پیشین بسیار متفاوت بودند و جامعه بهصورت دائم در معرض بارش علمی ایشان قرار داشت. بهعنوان نمونه امام علی(علیه السلام) همواره به مردم توصیه میکردند اگر سؤالی دارند، از ایشان بپرسند. عرعرة بن تیمی میگوید از علی(علیه السلام) شنیدم که میگفت: آیا کسی نیست که پرسش کند و از پاسخش بهرهمند شود و نزدیکانش نیز بهره ببرند. (31) چنانکه مشاهده میشود، امام تلاش میکردند که هم مخاطبان از علم بهره ببرند و هم علم را به اطرافیان خود منتقل کنند؛ در واقع حضرت با این کار فرهنگ بسط علم را ترویج مینمودند.
ابیالطفیل میگوید از علی(علیه السلام) در خطبهای شنیدم که میگوید: از من بپرسید که به خدا قسم هیچ چیز تا روز قیامت نیست که از من بپرسید، مگر اینکه به شما خبر میدهم و از کتاب خدا بپرسید که هیچ آیهای از قرآن نیست، مگر اینکه به شما میگویم در شب نازل شده یا در روز و در دشت آمده یا در کوه. ابیطفیل میگوید: ابنکوا که کنار من نشسته بود، بلند شد و از آیات ذاریات پرسید و حضرت به او گفتند: وای بر تو! برای عیبگیری نپرس، بلکه برای یادگیری سؤال کن و سپس جواب او را فرمودند. (32) این قضیه نشان میدهد که حضرت در دوران خلافت خویش بهصورت علنی و در میان جمع، مدعی علوم فراتر از عادی بودهاند و مردم را تشویق به پرسش و نگارش میکردهاند. این نوع ادعا برای پاسخگویی چیزی نبود که کس دیگری ادعای آن را کرده باشد؛ لذا سعید بن مسیب میگوید: بهجز علی(علیه السلام) کسی نمیگفت از من بپرسید؛ (33) یعنی کسی جرئت نداشت به روش علی(علیه السلام) ادعای علم کند.
حضرت مردم را تشویق میکردند تا از ایشان علم اخذ کنند و آن را بنویسند. در آن ایام مکرر از علی(علیه السلام) شنیده میشد که چه کسی حاضر است از ایشان با پرداخت درهمی علم بخرد. ابوحارث همدانی از قول حارث میگوید که از علی(علیه السلام) شنیدم که میفرمود: آیا کسی علم را به درهمی از من خریدار است؟ من هم به بازار رفتم و با یک درهم اوراقی خریدم و به خدمت او آمدم. (34) علبا بن احمر همین قضیه را نقل میکند و میگوید: این کلام را علی(علیه السلام) ضمن خطبهای بیان کرد و حارث هم چنان کرد و علی(علیه السلام) دانش زیادی را به او منتقل نمود؛ سپس در خطبهای دیگر فرمود: ای اهل کوفه! حارث بر شما پیشی گرفت. (35) چنانکه مشاهده میشود، امام مردم را به آموختن علم و ثبت آن تشویق و تحریک میکردند. منذر بن ثعلبه نیز میگوید از علی(علیه السلام) شنیده است که آیا کسی با یک درهم از وی علم خریداری میکند؟ ابوخثیمه میگوید: مراد حضرت این بوده که صحیفهای بخرد و در آن علم را از علی(علیه السلام) بنویسد. (36) حارث این کلام را از علی(علیه السلام) نقل میکند که فرمود: علم را (با نوشتن) مهار کنید. (37) بنابراین روشن میشود که روش حضرت تشویق به علمآموزی بوده و همواره به اهل کوفه فرهنگ یادگیری و حفظ و نگهداری علم اصیل را متذکر میشده است.
ایشان در دوران خلافت خود مردم را به اهمیت و جایگاه سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) متذکر میکردند. در واقع نهتنها مردم را به علمآموزی تشویق میکردند، بلکه مصداق علم و جهت علمآموزی را نیز معرفی میکردند. (38) بهعنوان نمونه حضرت گاه در خطبههای خود سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) را بهترین سنت مینامیدند و مردم را تشویق میکردند که به آن تمسک کنند. (39) ایشان برای مردم چنین بیان میداشتند که سنت آن است که پیامبر(صلی الله علیه و آله) در زمان خودشان وضع کردند و آنچه بعد از ایشان ساخته شد، بدعت است. (40) حضرت علی(علیه السلام) بعد از ضربت و هنگام بستری بودن خود نیز مردم را به حفظ سنت پیامبر(صلی الله علیه و آله) و ضایع نکردن آن سفارش فرمودند. (41) روشن است که این تأکیدات ایشان برای این بوده است که مبنای تعلیم و تعلم را بر علم الهی نبوی قرار دهد و از هرگونه اجتهاد و رأی در قبال علم الهی پرهیز دهد.
براساس آنچه ذکر شد، روشن میشود که پایهگذار علم در کوفه علی(علیه السلام) و شاگرد وی، ابنمسعود میباشند.
انتشار علم در بصره
یکی دیگر از شهرهای صاحبنام در علم، بصره است. شواهد نشان میدهد در دهههای اولیه دو نفر در بسط علم در بصره نقش جدی داشتهاند: یکی ابنعباس و دیگری حسن بصری. ابنعباس از شاگردان حضرت علی(علیه السلام) است که دارای آوازه علمی زیادی بوده و در دوران خلافت حضرت نیز با او همراه بوده است. ابنعباس بعد از نبرد صفین توسط امیرالمؤمنین(علیه السلام) در بصره گمارده شد و پس از آن دورهای طولانی در مکه مستقر شد و در اواخر عمر به طائف رفت.
بهره علمی ابنعباس از علی(علیه السلام)
از اخبار برمیآید که ابنعباس پیامبر(صلی الله علیه و آله) را در کودکی درک کرده و هنگام رحلت آن حضرت سیزده سال یا کمی بیشتر سن داشته است. (42) واقدی میگوید: در میان ائمه ما خلاف نیست که وی در شعب و در ایام حصر به دنیا آمده و در زمان رحلت سیزده سال داشته است؛ (43) لذا رشد علمی او در زمان پیامبر(صلی الله علیه و آله) نبوده و مستقیماً از آن حضرت بهره وافری نبرده است. بنابر گزارشات تاریخی ابنعباس با امیرالمؤمنین(علیه السلام) مأنوس بوده و از ایشان علم زیادی کسب کرده است. (44) وی با اینکه خودش حبر امت نامیده میشد، همواره در مقابل علی(علیه السلام) و علم وی اظهار خضوع میکرده است. ابنعباس میگوید: یک شب علی(علیه السلام) مرا بعد از نماز احضار نمود و در مورد حرف الف از «الحمد» از من پرسید و من مطلبی برای گفتن نداشتم و خودش ساعتی در این باب برای من سخن گفت و بهدنبال آن برای حرف لام آن نیز ساعتی سخن گفت تا آخر حروف حمد، که فجر طالع شد. ابنعباس پس از نقل موضوع میگوید: علم من به قرآن در مقابل علم علی(علیه السلام) مانند گودال آبی است در مقابل دریا. (45) در گزارش دیگری ابنعباس میگوید: خدا پیامبر(صلی الله علیه و آله) را تعلیم داده و او نیز علی(علیه السلام) را تعلیم داده است؛ لذا علم نبوی از علم خداست و علم علی(علیه السلام) از علم پیامبر(صلی الله علیه و آله) و علم من از علم علی(علیه السلام) است. سپس میگوید: علم من و اصحاب محمد(صلی الله علیه و آله) در مقایسه با علم علی(علیه السلام) مانند قطرهای است در مقابل دریاهای هفتگانه. (46) در گزارش دیگری ابنعباس مدعی میشود علمی که از علی(علیه السلام) در تفسیر آموخته، بسیار زیاد است. (47)
ضحاک نیز از او نقل میکند که 4 قسمت از 5 قسمت علم به علی(علیه السلام) داده شده و در یکپنجم باقی نیز علی(علیه السلام) از همه اعلم است؛ (48) در بیان دیگری نیز همین قضاوت را کرده، جز اینکه نه قسمت از ده قسمت علم را به علی(علیه السلام) مخصوص نموده است. (49) ابنعباس در گزارشی ضمن بیان تواضع علی(علیه السلام) میگوید: بهدلیل هیبت علی(علیه السلام) هیچگاه نتوانستم سیر به او نگاه کنم. (50) وی برای علی(علیه السلام) مجموعهای از مناقب انحصاری قائل بود و میگفت هر یک از آنها برای نجات کافی بود (51) و معتقد بود که دیگر زنان از آوردن مثل علی(علیه السلام) عقیم هستند. (52) وی همچنین میگفت رئیسی مانند علی(علیه السلام) نه دیدهام و نه شنیدهام (53)و بر آن بود که مصداق «الذی عنده علم الکتاب» علی(علیه السلام) است و میگفت جز آن حضرت کسی از تفسیر و تأویل و ناسخ و منسوخ و حلال و حرام آگاه نیست. (54) شخصی در حضور ابنعباس گفت که چقدر مناقب علی(علیه السلام) زیاد است و گمان کنم به سه هزار برسد؛ ابنعباس گفت به سی هزار نزدیکتر است. (55) این تعابیر نشان میدهد که ابنعباس درصدد بوده که نشان دهد علم علی(علیه السلام) عادی نبوده و قابل مقایسه با کسی نمیباشد. از ابنعباس کلمات فراوانی در بیان فضائل و مناقب علی(علیه السلام) نقل شده است. (56) او در مورد علم علی(علیه السلام) میگفت: به خدا قسم علی(علیه السلام) دانشمندی حکیم بود که از وی چیزی نشنیدم، مگر اینکه در بهترین وجه بود. (57) یکبار کسی به او گفت: در مورد «انزع البطین» برایم بگو که مردم در مورد وی اختلاف دارند. ابنعباس گفت: در مورد کسی از من پرسیدی که بعد از پیامبر(صلی الله علیه و آله) کسی افضل از او نیست و او وصی پیامبر(صلی الله علیه و آله) بود و از شرک دور بود و درونش پر از علم بود. (58) ابنعباس خود را نسبت به علی(علیه السلام) خاضع میدید و میگفت هیچ کلامی به اندازه کلام علی(علیه السلام) برایم پندآور نبوده است. (59) وی همچنین میگفت که اگر فرد ثقهای از علی(علیه السلام) فتوایی برای ما نقل میکرد، آن را رد نمیکردیم (60) و در بیانی دیگر گفته از آن عدول نمیکردیم. (61) از این تعابیر برمیآید که وی و برخی همراهانش خود را در مقابل علی(علیه السلام) دانشمند و مجتهد نمیدانستهاند و در مقابل علم حضرت تسلیم بودهاند.
پی نوشت:
[1]. برای نمونه ر.ک به: الصالحی الدمشقی، سبل الهدی و الرشاد، ج 2، ص 451.
2. بهره علمی علی(علیه السلام) از پیامبر| براساس توارث الهی علم به اوصیا امر مسلّمی است که در این مقاله بدون استناد به این وجه و با توجه به اسناد تاریخی و ظاهری موضوع را دنبال کردهایم.
3. برای آشنایی بیشتر با دانش علی(علیه السلام) ر.ک به: الشوشتری، احقاق الحق، ج 7، ص 577 به بعد ( المقصد الثالث فی علم علی(علیه السلام))؛ همان، ج 17، ص 573 ـ 421 (الباب الثالث فی علم علی(علیه السلام) و عبقات الانوار فی امامة الائمة الاطهار(علیه السلام))؛ همان، ج 15 ـ 14 (حدیث مدینة العلم)؛ محمدی ریشهری، موسوعة الامام علی بن ابیطالب(علیه السلام)، ج 10، القسم الحادی عشر، علوم الامام علی(علیه السلام)؛ مرتضی العاملی، الصحیح من سیرة الامام علی(علیه السلام)، ج 12، الباب الخامس علم و قضاء و احکام.
4. مبارکفوری، تحفة الأحوذی، ج 4، ص 571.
5. برای آشنایی با کیفیت اتصال دانش واصل بن عطا و عمرو بن عبید به علی(علیه السلام) از طریق محمد حنفیه و ابیهاشم ر.ک به: ابنمرتضی، طبقات المعتزله، ص 7 ـ 5.
6. در مورد عدم صحت سند دانش حشویه و مجبره و خوارج و حصر طریق صحیح دانش به امام علی(علیه السلام) ر.ک به: همان، ص 6 .
7. در این مورد ر.ک به: صفار، بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد صلی الله علیهم، ج 1، ص 519.
8. ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 528؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص270.
9. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 161.
10. ابنسعد، الطبقات الکبری، ج3 ، ص 106.
11. یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الإسلامی، ج 4، ص 341.
12. خلیفه، تاریخ خلیفه، ص 107.
13. ابنسعد، الطبقات الکبری، ج 3، ص 218.
14. فسوی، المعرفة و التاریخ، ج 2، ص 525.
15. نباتی بیاضی، الصراط المستقیم، ج 3، ص 34.
16. بلاذری، انساب الاشراف، ج 5، ص 524.
17. عسقلانی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 1، ص 59.
18. ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 421.
19. ابنسعد، الطبقات الکبری، ج 2، ص 338؛ همچنین ر.ک به: شیبانی، فضائل الصحابة، ج 2، ص 604 ، ح 1033 و ص 646 ، ح 1097؛ بزار، مسند البزار، ج 5، ص 55، ح 1616؛ طبری، الریاض النضرة، ج 3، ص 182؛ حاکم نیشابوری، المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 145، ح 4656؛ ابنعبدالبر، الاستیعاب، ج 3، ص 206، ح 1875 (در سه مورد اخیر بهجای افضل، اقضی آمده است.)
20. ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 400؛ همچنین ر.ک به: حموی شافعی، فرائد السمطین، ج 1، ص 281 و 355؛ اصفهانی، حلیة الأولیاء، ج 1، ص 65 .
21. ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 401؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک به: شوشتری، إحقاق الحق و إزهاق الباطل، ج 17، ص 425 به نقل از: خوارزمی در المناقب و طبرانی در الکبیر.
22. ابنعقده، فضائل امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ص 45؛ ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 400.
23. همان، ص 408.
24. ذهبی، تاریخ الاسلام، ج 5، ص 98.
25. شیرازی، طبقات الفقهاء، ص 44.
26. طبری، الریاض النضرة، ج 3، ص 200.
27. خوارزمی، المناقب، ص 102؛ همچنین ر.ک به: اربلی، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، ج 1، ص 106 و 132.
28. در مورد ابنمسعود و میزان التزام وی به طاعت و ولایت علی(علیه السلام) ابهاماتی وجود دارد که در جای خود باید بررسی شود.
29. شیرازی، طبقات الفقهاء، ص 44.
30. برای آشنایی با این گروه ر.ک به: همان، ص 80 ـ 79.
31. نمری قرطبی، جامع بیان العلم و فضله، ج 1، ص 463.
32. همان، ص 464.
33. همان، ص 463.
34. خطیب بغدادی، تقیید العلم، ص 90.
35. همان.
36. همان.
37. همان، ص 89 .
38. برای آشنایی با مقابله امام با جریانات علمنما و غیر اصیل که در دوران خلفا تأسیس شده بود، میتوان به تقابل حضرت با جریان قصاصان اشاره کرد. جهت آشنایی با نمونههایی از عملکرد خلفا ر.ک به: جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب، ج 16، ص7؛ جوزی، القصاص و المذکرین، ج 10، ص 282 ـ 280. نیز برای آشنایی با نمونههایی از تقابل امام علی(علیه السلام) با این روند انحرافی ر.ک به: عاملی، الصحیح من السیرة النبی الأعظم، ج 1، ص 190. البته حضرت در جهات مختلفی با شکلگیری انحراف علمی در تقابل بودند که باید در مقاله مستقلی مورد بررسی قرار گیرد.
39. برای مشاهده نمونههایی دیگر ر.ک به: مجلسی، بحارالانوار، ج 2، ص 37.
40. صدوق، معانی الاخبار، ص 155.
41. برای مشاهده نمونههایی دیگر ر.ک به: مجلسی، بحارالانوار، ج 42، ص 207.
42. ابنعبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج 3، ص 934.
43. عسقلانی، الإصابة فی تمییز الصحابة، ج 4، ص 122.
44. ناشناس، اخبار الدولة العباسیة، ص 28.
45. ابنطاووس، سعد السعود، ص 285.
46. همان.
47. همان.
48. ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 407.
49. نووی، تهذیب الأسماء و اللغات، ج 1، ص 346.
50. مفید، الارشاد، ص 215.
51. ابنشهرآشوب، مناقب آل ابیطالب(علیه السلام)، ج 2، ص 3.
52. ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 460.
53. همان.
54. ابنشهرآشوب، مناقب آل ابیطالب(علیه السلام)، ج 2، ص 29.
55. خوارزمی، المناقب، ج 3، ص 33.
56. ر.ک به: محمدی ریشهری، موسوعة الامام علی(علیه السلام) بن ابیطالب، ج 8، ص 333 ـ 324.
57. ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 413.
58. صدوق، معانی الاخبار، ص 63 .
59. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص 205.
60. بلاذری، انساب الاشراف، ج 2، ص 100.
61. ابنعساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 42، ص 407.
سید عبدالحمید ابطحی: دانشجوی دکتری فلسفه دین دانشگاه پیام نور.
محمدفرید انصاری: دانشجوی دکتری کلام امامیه دانشگاه علوم حدیث.
حسن طارمیراد: دانشیار بنیاد دائرةالمعارف اسلامی.
فصلنامه علمی ـ پژوهشی تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی 10
ادامه دارد...
انتهای پیام