«منطق قدرت» و «منطق انقلاب»
صدای شیعه: ايران مدتهاست به عنوان کشوري تأثيرگذار به رسميت پذيرفته شده است. نقطه عطف بزرگ به سال گذشته و ورود داعش به عراق بازميگردد. پيشروي داعشيان آنچنان سريع و عدم مقاومت نيروهاي عراقي آنچنان غيرمنتظره بود که هيچ يک از کشورهاي ذينفوذ در عراق را امکان حضور و ياريرساني نبود، اگرچه بعضاً خود چنين نميخواستند و حتي ميتوان گفت که با تمهيدات آنان اين حمله به وقوع پيوست. در چنين شرايطي اين ايران بود که مانع از سقوط حتمي بغداد و اربيل گشت. اين نکته مورد اعتراف صريح همگان و حتي رقبا و دشمنان ايران قرار گرفت.
ايران از اين پس در چارچوبي کاملاً متفاوت ديده و ارزيابي شد. اين تغيير در بسياري از مقالات و تحليلهايي که از آن پس در باره ايران نوشته و گفته ميشد، انعکاس يافت. نگارنده خود شخصاً اين تغيير نگرش را شاهد بوده است. پس از آن ماجرا با اساتيد و تحليلگران متعددي و در مناسبتهاي مختلف ديدار و گفتگو داشتهام و کم و بيش همگي چنين ديدگاهي را ابراز ميکردند. به احتمال قريب به يقين اين جريان موجب شد تا مذاکرات هستهاي از جانب طرف مقابل به مراتب جديتر گرفته شود. کسان فراواني هستند که بدين مسأله صريحاً و يا تلويحاً اشاره ميکنند.
نقطه عطف دوم به مذاکرات هستهاي و توافقانجام شده و رأي اجماعي شوراي امنيت بازميگردد. بهرغم تمامي تلاشها و سمپاشيهاي ناتانياهو و گروهش و متحدان عربش ـ به ويژه سعوديها ـ و لابيگرانش در داخل آمريکا، گفتگوها به سرانجام رسيد و به واقع اين نه يک حادثه، بلکه يک چرخش بزرگ بود. از مدتها قبل اتحادي بين «رياض»، «تلآويو» و «پاريس» و تا حدودي «ابوظبي» جهت عقيم گذاشتن مذاکرات هستهاي وجود داشت. شيخنشينها ميلياردها دلار هزينه کردند تا فضاي رسانهاي و فضاي مراکز تصميمسازي سياسي و امنيتي و نظامي و نيز افکار عمومي را عليه مذاکرات برانگيزانند؛ اما با اين همه و در ميان تعجب مخالفان که تا آخرين لحظه به عدم انجام آن، و لااقل تعويقش اميد داشتند، اين مهم به سرانجام رسيد.
بدون شک بخش مهمي از دلايل، به اهميت ايران برميگردد؛ چنانکه در روزهاي بعد، برخي از مقامات کشورهاي غربي مذاکرهکننده بدان اشاره کردند. صرف به سامان رسيدن اين توافق و امضاي آن حتي اگر به مرحله اجرا هم درنيايد، واجد نهايت اهميت است و اين همان نقطه عطف دومي است که مورد اشارت قرار گرفت. آنچه در اين ميان اهميت دارد، صرف پذيرش هماوردي ايران براي مذاکرهاي طولاني، پيچيده و نفسگير است؛ مذاکراتي که به مراتب سختتر و حساستر از مذاکرات سالت 1 و 2 در دهههاي 70 و 80 بين آمريکا و شوروي بود که به محدود کردن توليد و انباشت سلاحهاي استراتژيک، موشکي و هستهاي انجاميد.
چه تصوري درباره ما وجود دارد؟
حال مسأله اين است که چه تصوري درباره ما وجود دارد و اين تصور تا چه ميزان ناشي از ظرفيتها و تواناييهاي بالفعل و بالقوه ماست و ما خود تا چه ميزان به اين تواناييها اشعار و آگاهي داريم و کدامين بخش از آن مغفول و مورد بيتوجهي خود ماست. و بالاخره اينکه در شرايط جديد چگونه ميبايد عمل کنيم، توقعات برانگيخته شده از شرايط جديد چيست و مسئوليتها و محدوديتهاي ناشي از آن کدام است؟
اشتباه نشود، سخن در مورد تغيير خط مشي و سياست نيست، در مورد رفتار و کيفيت تعامل با ديگران ـ اعم از دوستان، رقبا و مخالفان ـ است. دقيقتر بگوييم: سخن در اين است که موقعيت جديد چه الزاماتي دارد و چگونه ميبايد رعايت شود؟ اگر پذيرفتهايم که از ديدگاه ديگران در موقعيت جديدي قرار گرفتهايم، ميبايد به الزامات طبيعي و قهري آن تن دردهيم و در اين چارچوب عمل کنيم. در غير اين صورت هم ما و هم متحدان ما با مشکلات فراواني مواجه خواهيم و خواهند شد. ذيلاً به اختصار و با رعايت ملاحظات نکاتي را يادآور ميشود.
گرانيگاه تشيع
1ـ شرايط منطقه ما متأسفانه آنچنان قطبي و طائفگي شده است که نه تنها مسلمانان و مردم منطقه، بلکه ديگران نيز بدان پي بردهاند. از نظر آنان رقابت و خصومتي مذهبي، تمامي منطقه را فراگرفته است؛ رقابتي که تداعيکننده جنگهاي خونين سي ساله اروپاي قرن هفدهم بين کاتوليکها و پروتستانهاست.
مسأله در آنجا که به ما مربوط ميشود، اين است که از ديدگاه عموم اين افراد، چه مسلمان باشند و چه غير مسلمان، ايران به گرانيگاه شيعيان و تمامي کساني که شيعه انگاشته ميشوند، تبديل شده است. چه شيعه اثنيعشري باشند، چه علوي و زيدي و حتي اسماعيلي و دروزي. بر اساس اين تصور، ايران در تمامي مناطقي که اين گروهها حضور دارند، نفوذ دارد و به جريانهاي اجتماعي و سياسي و فکرياش سامان ميدهد.
اين بدين معناست که اين کشور به مرکز ژئوپوليتيک تشيع تبديل شده است. ممکن است کساني اين نکته را نپذيرند؛ اما مسأله اين است که واقعيتهاي اجتماعي و سياسي بر اساس تلقي و باور عمومي شکل ميگيرد و واقعيت پيدا ميکند. ديگران در حال حاضر به ايران اينگونه مينگرند و با توجه به همين نکته است که او را ارج مينهند و يا از او انتقاد ميکنند و در مواردي از او ميهراسند و براي مهارش به غربيان و حتي اسرائيليان، متوسل ميشوند.
بنابراين در حال حاضر سخن در اين نيست که ايران يک قدرت است، از نظر ديگران اين قدرت رنگ و ويژگيهاي خاص خود را دارد و اين جريان تا آيندهاي غيرقابل پيشبيني ادامه خواهد يافت. ايران به عنوان يک کشور و با توجه به تاريخ و ميراث هنري و عرفاني و ادبياش دامنه نفوذش به مراتب فراتر از مرزهاي کنوني است. صرفنظر از گذشته، هم اکنون هم با توجه به جهتگيري سياسياش به عنوان يک قدرت ميتواند اقمار و يا متحداني را در کنار خود قرار دهد. اين به اين معناست که ميتواند ژئوپوليتيکهاي مختلفي داشته باشد؛ اما در حال حاضر صبغه ژئوپوليتيکي او «تشيع» در مفهوم عام آن است.
نطق فکري و منطق رفتاري نوين
2ـ اگر اين موضوع پذيرفته شود، مسائل فرواني تغيير خواهد کرد. رابطه ما با توده اهل سنت، رابطه ما با رژيمهاي آنان و خصوصاً رژيمهايي که داعيه دفاع از اهل سنت را دارند، رابطه ما با توده شيعيان و رژيمهايي که شيعيان در کشور آنان زندگي ميکنند ـ چه اکثريت باشند و چه اقليت ـ و نيز رابطه ما با تمامي اقليتهاي ديني موجود در منطقه و اصولاً رابطه ما با اديان مختلف موجود در جهان امروز و حتي ميتوان گفت رابطه ما با جريانهاي بزرگ اجتماعي ـ فرهنگي کنوني که به طور قطع در آينده نفوذ بيشتري خواهند يافت تا بدانجا که سياستهاي جهاني را هم تحت تأثير قرار ميدهند.
البته چنين روابطي وجود داشته است؛ اما عمدتاً در چارچوب يک انقلاب و يک پيام انقلابي بوده است و نه يک قدرت به رسميت شناخته شده و در عين حال مسئول که با لحاظ تمامي نکات سياستگذاري ميکند. سوءتفاهم نشود مسأله اين نيست که آنچه انجام گرفته، صحيح نبوده است. گذشته اقتضاهاي خود را داشته، اما حال حاضر الزامات ديگري دارد و روشهاي جديدي ميطلبد. اين واقعيت در دست و در اختيار ما نيست. با توجه به مباني و اصول، ميبايد منطق فکري و منطق رفتاري نويني تعريف شود.
براي نمونه در گذشته تأکيد بر وحدت و اخوت اسلامي احتمالاً کافي بود؛ اما امروز نه تنها کافي نيست، بلکه تأکيد بيش از حد بر آن به سوءتفاهم بيشتري ميانجامد. در گذشته دفاع از مظلوم، اعم از اينکه شيعه باشند و يا غيرشيعه، بدان علت که ايران قدرت چندان به رسميت شناخته شدهاي نبود، مشکل مهمي ايجاد نميکرد؛ اما در حال حاضر نه تنها حساسيت رژيمهاي سياسي، بلکه حساسيت مراکز معتبر ديني همچون الازهر را برميانگيزاند تا بدانجا که اطلاعيه صادر ميکنند.
اگر اين نکات رعايت نشود، بيش از آنکه رژيمهاي حاکم در مقابل ما قرار گيرند، مردم عادي در برابرمان قرار خواهند گرفت که متاسفانه تا ميزان معتنابهي اتفاق افتاده است. بهترين شاهد آن، نظرات و کامنتهايي است که از جانب خوانندگان جرايد مختلف عربي در ذيل هر آن مقاله و خبري که در باره ايران است، نوشته ميشود.
انباشتهاي تاريخي تلخ
3ـ در اينجا هدف طرح مسأله است و نه ورود تفصيلي بدان که بسيار به طول ميانجامد. به هر حال اين مسألهاي است جدي و ضروري و هرچه سريعتر ميبايد بدان پرداخت. مشکل بزرگ در اين است که ما در منطقهاي بسيار پيچيده و انباشته از خاطرات تلخ و شيرين تاريخي زندگي ميکنيم. متأسفانه استفاده ابزاري از دين و احساسات و دلواپسيهاي ديني و مذهبي براي رقابت با رقيب، موجب شده تمامي اين انباشتهاي تاريخي تلخ و بلکه بسيار تلخ، زنده و بزرگنمايي شود و حتي شکل و بيان ديني به خود گيرد و به صحنه آيد. مهمترين عامل براي عقيم کردن جنبش آرام و حقطلبانه مردم بحرين و نيز مقابله با رژيم سوريه و يا بدنام کردن و به شکست کشاندن حوثيها، استفاده از همين وسائل و روشها بود.
متأسفانه در منطقهاي زندگي ميکنيم که در جهت عکس تحولات مثبت زمان به پيش ميرود. در همه جا ميکوشند نقاط تاريک و تحريککنندة تاريخي را به فراموشي کشانند و بر همکاريها و نقاط مثبت تکيه کنند و در اينجا دقيقاً عکس آن عمل ميکنند! در همه جا عليه جنگ تظاهرات ميکنند و در اينجا به نفع آن. مدتي قبل بود که در پاکستان تظاهرات عظيمي در تأييد حملات هوايي سعوديها عليه يمن، برگزار شد! حال آنکه در همه جا حملات هوايي بدان علت که به شهروندان عادي و به زيرساختهاي مدني صدمه ميزند، کلاً محکوم است.
مشکلتر آنکه هم اکنون رسانهها، گروهها و کساني ـ اعم از آنکه ديني باشند و يا سياسي و امنيتي و نظامي و اجتماعي ـ نفوذ بيشتري دارند که به نکات فوق ملتزمتر باشند و يا حداقل بيشتر بدان تظاهر کنند. اينان تا بدانجا پيش ميروند که عليرغم خشونت و وحشيگري گروههاي تکفيري، به طور مستقيم و غيرمستقيم از آنان حمايت ميکنند.
درک شرايط جديد
4ـ نمونه بارز تطبيق دادن خود با شرايط جديد داستان اتحاد شوروي است پس از جنگ جهاني دوم. سياست شورويها پس از آنکه به عنوان يکي از دو قطب سياسي ـ نظامي جهان آن روز به رسميت شناخته شدند، در قبال احزاب کمونيست اروپايي دگرگون شد. به رغم آنکه نفوذ احزاب ياد شده پس از جنگ به مراتب بيش از پيش از جنگ بود و در برخي از کشورهاي اروپايي در انتخابات پارلماني به حزب دوم و احياناً سوم ارتقا يافتند. سنديکاهاي نيرومند و پرنفوذ کارگري در آن ايام کلا تحت نفوذ و تحت سيطره احزاب کمونيست بود. مضافاً که در کشوري چون ايتاليا اين حزب دو ميليون عضو داشت. اين ظرفيتها به همراه مصائب و آزردگيهاي فراوان ناشي از جنگ دوم موجب رشد و تقويت تمايلات مسلحانه شده بود.
با اين همه استالين از رهبران اين احزاب خواست که آرامش خود را حفظ کنند؛ چرا که گرايشهايي در ميان آنان وجود داشت که قدرت را با روشهاي انقلابي و مسلحانه به دست گيرند. او صريحاً «پالميرو تولياتيّ»، رهبر حزب کمونيست ايتاليا را که مدتي نيز وزير دادگستري بود، به آرامش و ميانهروي دعوت کرد و گفت: هنوز زمان اين گونه اقدامات فرا نرسيده است.
لازم به يادآوري است تولياتيّ جانشين انقلابي بزرگ اروپا، «آنتونيو گرامشي» بود که رهبري حزب کمونيست ايتاليا را در دهههاي 20 و 30 به عهده داشت. مباني فکري او به گونهاي بود که از کارگران کارخانه فيات در شهر تورينو که پس از مدتي اعتصاب کارخانه را به اشغال درآوردند، دفاع و حمايت ميکرد. استالين در چنين شرايطي از متحدان ايتاليايياش خواست آرامتر حرکت کنند.
شورويها حتي ميکوشيدند رابطه خود و کشورهاي اروپايي را کم و بيش با ناديده گرفتن احزاب کمونيست و نفوذ بعضاً نيرومندشان بر اين احزاب ـ حداقل پس از جنگ دوم تا پايان دهه 60 ـ تنظيم کنند. اين سياست را بعدها در کشورهاي جهان سوم هم اعمال کردند؛ چه در آسيا و آفريقا و چه در آمريکاي لاتين.
رعايت مقتضيات
5ـ کشوري که به يک قدرت منطقهاي تبديل ميشود و اين قدرت مورد اعتراف ديگران قرار ميگيرد، ديگر نميبايد و نميتواند از ادبيات و ديپلماسي قبل از قدرت شدن خود استفاده کند. مهم اين نيست که شما چه اراده ميکنيد، مهم اين است که ديگران از گفتار و رفتار شما چه درمييابند. اين دريافت در درجه نخست متناسب است با قدرت و موقعيت شما و نه نيت شما. خصوصاً اگر موقعيت جديد تداعيکنندة سابقه تاريخي شما به عنوان يک قدرت بزرگ و يک امپراتوري باشد.
ما مجبوريم در بسياري از موارد، براي دفاع از حقوق دوستان و متحدانمان از ديپلماسي فعالتري بهره گيريم و کمتر از گفتار و منطق گفتاري استفاده کنيم؛ چرا که اين منش تعاملي در حال حاضر به معناي دخالت در امور داخلي ديگران تلقي ميشود. حال آنکه به واقع چنين هدفي را تعقيب نمي کنيم.
احتمالا مشکل بزرگ به تصور و تجربه ما در مورد شيعيان لبنان و حزبالله مربوط ميشود. حال آنکه لبنان کشوري است بسيار متفاوت. متفاوت در تمامي ابعاد و جهات و در تمامي ساختارهاي اجتماعي و سياسي. شيعيان اين کشور در درون لبنان همچون عموم گروههاي ديني و مذهبي ديگر در مقايسه با ساير کشورهاي منطقه، موقعيتي کلاً متفاوت دارند؛ لذا منطق رفتاري و گفتاري ما در قبال آنان حساسيت خاصي برنميانگيزد. همچنان که موضعگيري مثلا فرانسويان در مورد متحدان مارونيشان حساسيت خاصي برنميانگيزد؛ اما اگر آنان در قبال قبطيهاي مصري موضع مشابهي اتخاذ کنند، با واکنش حکومت و مردم و احياناً مسيحيان مصر مواجه خواهند شد و آن را مصداقي از دخالت در امور داخلي خود تلقي خواهند کرد. سياستگذاري و منطق رفتاري ما در مورد شيعيان لبنان نبايد و نميتواند به مثابه مدلي براي کيفيت تعامل ما با شيعيان کشورهاي ديگر منطقه قرار گيرد. به هر حال ما مجبور هستيم مقتضيات را رعايت کنيم. اين به نفع متحدان ما و خود ماست.
مطمئناً تمايل ما در مواقع و شرايط مناسب به ميانجيگري بين شيعيان و حکومت مرکزي مورد استقبال طرفين قرار خواهد گرفت و اين جريان از هيچ جانبي به معناي دخالت در امور داخلي تلقي نميشود. با رعايت نکاتي که لزوما ميبايد لحاظ شود، بهتر ميتوان از حقوق شيعيان دفاع کرد. در رأس اين نکات، عجله نکردن جهت استيفاي حقوق، به زمان فرصت دادن و گام به گام به پيش رفتن است.
انتهای پیام