( 0. امتیاز از )

نویسنده: آیت‌الله سید مرتضی خسروشاهی(ره)
ترجمه: اسماء خواجه‌زاده
 
صدای شیعه: به طور کلی، قطعاً امامیه درباره امامت امام خود به نصوص استناد میکند، حال آنکه مخالفین ادعای وجود نص درباره خلیفه خود را ندارند، اگرچه شیخ عبدالرؤوف مناوی در کنوز الدقائق ضمن حرف خاء به نقل از حکیم ترمذی در النوادر روایت: «خلیفه بعد از من ابوبکر است و بعدش عمر و بعد از آن اختلاف به وجود میآید»! را ذکر کرده، اما تا آنجا که من میدانم در میان آنان کسی به این روایت استناد نکرده است. شاید به این دلیل که:

الف) از نظر آنان سند روایت ضعیف است.

ب) عدم دلالتش بر جانشینی خدا و رسول خدا و حتی مردم واضح است. چون درباره کسی که او را به عنوان جانشین منصوب کردند اختلاف به وجود نمیآید، او خلیفه خدا است چه مردم او را بپذیرند چه نپذیرند، چه به او راضی باشند چه او را بکشند.

ج) کذب و جعل روایت واضح است. چون با آنچه از روایتی که از ابوبکر نقل کردهاند تعارض دارد. روایت این است: ابوبکر در بستر بیماری که در آن وفات یافت گفت: «دوست داشتم سه موضوع را از رسول خدا(ص) سؤال کنم: یکی اینکه خلیفه پس از او چه کسی خواهد بود تا با او نزاع و تشاجر نکنیم، و دیگر اینکه میراث عمه و دختر خواهر را از او سؤال می‏‌کردم که به آن نیاز داشتم...». (1)

اگر روایت خلافت واقعاً صحیح بود یا بعد از زمان خلافت او وضع و جعل نشده بود؛ آن را از گوشه و کناری شنیده بود و دیگر آرزو نمیکرد که ای کاش خودش از پیامبر(ص) میپرسید، و نزاع درباره این موضوع را به خودش نسبت نمیداد، چون اختلاف بعد از عثمان پدید آمد نه بعد از عمر.

علاوه بر اینها، من معنای این حرف را نمیفهمم که میگوید: دوست داشتم بپرسم خلیفه بعد از او چه کسی است؟ چطور این حرف را زده است و چه فکری کرده است؟ ای کاش میدانستم معنای حرف او چیست؟ چون اگر فرض کنیم که ابوبکر در طول زندگی رسول خدا(ص) از پرسیدن این مطلب غفلت کرده باشد، رسول خدا(ص) با آن درجه از مهربانی و عطوفتی که نسبت به امت داشت از بیان ابتدایی [و بدون پرسش] این مطلب غافل نخواهد بود؛ مانند سایر احکامی که البته از نظر اهمیت از این مطلب پایین بودند و اهتمام به آن نیز کمتر بود؛ و این نکته بسیار بدیهی و آشکار است.

همچنین، بر شخص زیرک پوشیده نیست که سخن ابوبکر دلالت میکند که او در حقیقتِ خلافت خودش تردید دارد، و در اینکه آیا او اهل آن است؟ و بر تخت خلافت نشستنش درست بود؟ یا این تخت نزد خدا و رسولش اهل مخصوص دارد که نشستن شخص دیگری بر آن باطل و حرام است؟ و به همین دلیل دوست داشت این مطلب را از رسول خدا(ص) بپرسد؛ و اگر مطمئن بود چنین نیست ـ یعنی مثل پیروانش مطمئن بود خلافت نزد خدا و رسول خدا اهل مخصوص ندارد ـ دیگر آرزو نداشت درباره آن از رسول خدا(ص) بپرسد. این نکته هم روشن است.

بلکه با تأمل در حرف او مطمئن میشویم که ابوبکر یقین داشت این خلافت نزد خدا و رسولش شخص واحد و معینی دارد که اگر از رسول خدا(ص) درباره آن سؤال کند، آن شخص را نشانش میدهد و نزاعی اتفاق نمیافتد. اگر اینطور نباشد بدیهی است سؤال و جواب او منازعه را برطرف نمیکند؛ چون با این فرض احتمال دارد که پیامبر(ص) پاسخ دهد: برای این کار فرد معینی وجود دارد، فقط اینکه مسلمانان باید او را تعیین نمایند.

این جواب قطعاً نزاع را برطرف نمیکند؛ چون در این فرض هم ادعا میکنند که بزرگان مسلمانان برای خلافت اولویت دارند و بیتردید باز هم نزاع درمیگیرد. حال وقتی ابوبکر از پیامبر(ص) سؤال نکرده و این جواب داده نشده، نزاع میان مهاجر و انصار اتفاق افتاده است تا آنجا که گفتند: امیری از ما و امیری از شما اگر این سؤال را میپرسید و این جواب داده میشد چه اتفاقی میافتاد؟!

پس حرف ابوبکر دلالت میکند: او به آنچه گفتیم یقین دارد، و اگر از رسول خدا(ص) درباره آن سؤال کند رسول خدا(ص) پاسخ میدهد: فرد معینی از سوی خدا تعیین شده است؛ و از آنجا که پیامبر(ص) از روی هوی سخن نمیگوید، نزاع برطرف میشود. به همین دلیل آرزو میکند ای کاش در زمان حیات رسول خدا(ص) از او درباره این مطلب میپرسید. لازمه مطلب آن است که رسول خدا(ص) در معرفی کسی که خدا او را تعیین کرده، کوتاهی کرده باشد. از این جهت که ابوبکر از او سؤال نکرده و ابوبکر به این دلیل به تخت خلافت تکیه زده که نسبت به شخصی که از سوی خدا و رسول خدا برای خلافت معین شده آگاه نیست، و اگر درباره این شخص سؤال کرده بود دیگر نمیتوانست این مقام را داشته باشد و یا ادعای اولویت کند و یا با اهل آن نزاع نماید. به همین دلیل آرزو میکند که ای کاش سؤال میکرد.

مگر اینکه بگویند: خلیفه این حرف را زده اما متوجه مدلولهای حرف خود نبوده است. پس یقین او اختلافی با یقین پیروانش ندارد. یا اینکه بگویند: برای اصلاح حرف خلیفه باید جملهای را در تقدیر بگیریم هرچند اصل این است که جملهای در تقدیر نیست.

در هر حال این برادران ادعا نمیکنند رسول خدا(ص) خلیفه آنان را به جانشینی منصوب کرده است؛ بلکه ادعا میکنند کسی را به عنوان جانشین معرفی نکرده و آنان خود ابوبکر را به عنوان جانشین منصوب کردهاند، و ابوبکر با جعل ایشان ولیّ امر شده و اطاعت از او هم به دلیل آیه شریفه: «وَأُولی الأمرِ مِنْکُمْ» (2) واجب گردیده است؛ که معنای حرف آنان را ـ با قطع نظر از آنچه در اخبار اهل سنت و تشیع وارد شده و «اولی الأمر» را به امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب و اولاد طاهرین او (3) تفسیر کرده ـ  در کتاب معنای حدیث الغدیر تبیین کردیم. پس از آن هم ابوبکر هنگام وفات، عمر را به عنوان جانشین خود منصوب کرد که اگر بخواهیم آن را صحیح بدانیم مستلزم آن است که ابوبکر از خود پیامبر(ص) بر امت رئوفتر باشد!! پس از آن هم عمر شاید به دلیل آیه شریفه: «وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَينَهُمْ» (4) شورا را جعل نمود!! که این هم مستلزم آن است که عمر از پیامبر خود به کتاب خدا داناتر یا عاملتر باشد، زیرا شورا را جعل کرده است؛ اما پیامبر(ص) چنین نکرد. پس او افضل از پیامبرش است!!

ما میگوییم: مسلمان یا کافران یقین دارند هیچکس حق ندارد برای ملک و رعیت شخص دیگری قیّم و مباشر تعیین کند ـ مگر آن شخص مرده یا قاصر باشد ـ و این کار قبیح است. پس اگر یک نفر یا عده زیادی برای روستای شخصی که زنده است و صغیر و سفیه و مانند اینها نیست، قیم تعیین کنند، ظلم به حساب میآید و اطاعت از آن منصوب، نه تنها بر اهالی آنجا لازم نیست بلکه اگر قدرت داشته باشند به حکم قاطبه عقلا باید با او مخالفت نمایند؛ حتی اگر فرض شود مالک میتوانسته مباشری تعیین نماید اما چنین نکرده و روستا و رعیت خود را واگذاشته است. و این امر بدیهی و ملموس است.

به همین جهت میبینی اگر ناصب عذر بیاورد که مالک ملک خود را بدون صاحب رها کرده، عذرش را نمیپذیرند و او را به ظلم و فریب محکوم میکنند و میگویند: (تو را چه کار به اینکه او ملک خود را رها کرده؟ آیا تو از خود او به ملکش دلسوزتری؟) و کسی را که از روی هوای نفس مرتکب این کار شده محکوم به ظلم میدانند.

قطعاً خدای تعالی حی لایموت است، و زمین متعلق به خدا است، و مردم همه بندگان او هستند، و همه اینها به صراحت در قرآن آمده است، و وجدان بدون نیاز به تبیین و برهان صراحتاً به آن حکم میکند. پس ای کاش میدانستم این صحابه با کدام حق دست به تعیین زدند و برای زمین خدا و بندگان او خلیفه انتخاب کردند؟ حال آنکه خدا میفرماید: «وَرَبُّکَ يخْلُقُ مَا يشَاء وَيخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِيرَةُ» (5)، و بر تعیین جانشین در زمین قدرت دارد: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِيفَةً» (6) و میفرماید: «يا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ‏» (7)، و: «إِنِّي جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً» (8). آنان چطور چنین کاری کردند؟ آیا پیروی از چنین منصوبی واجب است؟! «قُلْ بِئْسَمَا يأْمُرُکُمْ بِهِ إِيمَانُکُمْ إِن کُنتُمْ مُّؤْمِنِينَ» (9)، یا اینکه آنان خدای متعال را قاصر فرض کردند؟! البته که خداوند از هرچه وصف کنند متعال و منزه است، اما عذر ایشان واضح است! عذری که غزالی در ادامه سخن خود در سرّ العالمین به آن اشاره کرده و می‌گوید: «...پس علاقه به چیزی انسان را کور و کر میکند!!».

خلاصه سخن اینکه: حقیقت از نظر انسان منصف و باوجدان، کاملاً ملموس و قابل مشاهده است، و الله الموفق و هو المستعان.

--------------------------------------------------------------------------

پی نوشت:

.1 
این خبر، علیرغم اینکه طولانی است در این کتب آمده است: الامامة و السیاسة، ج 1، ص 37 و 37، و ابن سعد آن را به اختصار در الطبقات الکبری، ج 3، ص 193؛ و ابن عبد ربه در العقد الفرید، ج 4، ص 268 آورده است.
.2 «
فرمانداران (از طرف خدا و رسول) که از خود شما هستند»؛ نساء: 59.
.3 
نک: شواهد التنزیل، ج 1، ص 148، و بعد از آن ش 30؛ ما نزل من القرآن فی علی، ص 230، فصل سوره نساء.
.4 «
و کارشان را به مشورت یکدیگر انجام میدهند»؛ شوری: 38.
.5 «
و خدای تو هر چه خواهد بیافریند و (هر کس را صلاح داند) بر گزیند، دیگران را (در نظم عالم) هیچ اختیار و گزینشی نیست»؛ قصص: 68.
.6 «
من در زمین خلیفهای خواهم گماشت»؛ بقره: 30.
.7 «
ای داود، ما تو را در روی زمین مقام خلافت دادیم»؛ ص: 26.
.8 «
من تو را به پیشوایی خلق برگزینم»؛ بقره: 124.
.9 «
بگو: ایمان شما سخت شما را به کار بد و کردار زشت میگمارد، اگر ایمان داشته باشید»؛ بقره: 93.
 

منبع: کتاب حدیث غدیر و مساله ولایت

 


انتهای پیام

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر