( 0. امتیاز از )


مقدمه‏
دانسته‏هاى من از تاريخ کهن يهود از مطالبى برگرفته شده بود که در کتاب‏هاى تاريخى و تورات مى‏خوانديم و نيز آن چه همه جا شايع بود و مى‏گفتند:يهود در فلسطين آثار تاريخى و اماکن مقدسى دارد؛بنى اسرائيل در اين سرزمين زمامدارى مى‏کرده‏اند و دو دوره،يکى در قدس‏ و ديگرى در نابلس،حکومت را در دست داشته‏اند؛و داوود و سليمان-که درود خداوند ارزانيشان‏ باد-در فلسطين زندگى مى‏کرده‏اند.

 اين مجموعه اطلاعات به عنوان حقايق مسلم تاريخى و واقعيت‏هايى که در روزگاران کهن در فلسطين رخ داده است،در ذهنم ريشه دوانده بود.برخى از تاريخ نگاران عرب نيز،چه بسا اين‏ اقوال را از نويسندگان بيگانه برگرفته و در کتاب‏هاى تاريخى خود درباره قدس و فلسطين به‏ آن‏ها اعتماد کرده‏اند.از جمله اين تاريخنگاران-که گفته‏هاى بيگانگان را باور کرده‏اند-مى‏توان‏ فلسطينيان جلاى وطن کرده و کسانى را نام برد که آثارى درباره فلسطين و قدس تأليف کرده‏اند يا مى‏کنند.

اما در سال‏هاى اخير و در نتيجه مطالعات گوناگونى که داشتم،رفته رفته در درستى اطلاعات‏ رايج درباره بنى اسرائيل و حضورشان در قدس و فلسطين به شک و ترديد افتادم؛به ويژه آن که‏ هيچ نشانه‏اى تا کنون يافته نشده است که گفته‏ها و ادعاهاى آن‏ها را اثبات کند.واضح است هر حکومتى که در سرزمينى اقتدار و زمامدارى دراز مدتى داشته باشد-آن گونه که امروز يهوديان‏ مدّعى آنند-بايد به طور قطع آثارى از خود بر جاى نهد که تمدنش را در آن سرزمين نشان دهد.

پس از اين شک و ترديدها،مطالعه و تحقيق را آغاز کردم و در جستجوى تحليلى بر اين‏ مسأله برآمدم که چرا هيچ نشانى از يهود در سراسر فلسطين وجود ندارد.از اين رو،تحقيق و

بررسى سر گذشت بنى اسرائيل در قرآن کريم را آغاز کردم که در نتيجه اين بررسى قرآنى،برايم‏ کاملا آشکار شد که آن‏ها از راه دريا و نه از راه خشکى و صحراى سينا از سرزمين تحت سلطه‏ فرعون خارج شده‏اند.همچنين برايم روشن شد که پيش از آن نيز،حضرت موسى عليه السّلام براى فرار از دست فرعون،به«مدين»،که بخشى از خاک حجاز بوده است،گريخته بود.به نتايج ديگرى نيز دست يافتم که در اين نوشتار به تفصيل آن خواهم پرداخت.

پس از بررسى قرآن کريم،به کتاب«عهد قديم»روى آوردم.در اين کتاب نيز که مى‏گويد: بنى اسرائيل که از سرزمين تحت سلطه فرعون خارج شدند دريافتم که خداوند آن‏ها را به راهى که به‏ سرزمين فلسطينى‏ها منتهى مى‏شد-با وجود نزديکى آن-راهنمايى نکرد،بلکه آن‏ها را از راه‏ بيابان به درياى سوف (درياى سرخ) کشاند.سپس به هنگام رسيدن فرعون،از دريا گذشتند و وارد بيابانى شدند که به«فاران»در حجاز،منتهى مى‏شد.پس از آن نيز در جزيرة العرب پراکنده شدند.

پس از بررسى اين دو مأخذ،به کتاب‏هاى جغرافى نويسان و تاريخ نگاران کهن عرب،به ويژه‏ آن‏ها که در قرن يازدهم ميلادى مى‏زيسته‏اند،مراجعه کردم.در اين آثار نيز مطالبى يافتم که‏ پراکنده شدن يهود در شبه جزيره عرب را تأييد مى‏کرد و نشان مى‏داد که تبعيد بنى اسرائيل از جزيرة العرب،همراه با برخى ساکنان آن جا،بوده است.

همه اين موارد،شک و ترديدها را به حقايقى تبديل کردند که بر آن شدم نسل‏هاى معاصر و کسانى را که در سراسر جهان به اين مسأله اهميت مى‏دهند،از وجود آن‏ها آگاه سازم تا براى‏ غصب حقوق مردم،تاريخ جعل نشود؛آن هم در زمانى که براى رسيدن به مصالح و منافع، حمايت از باطل بر حمايت از حق-گرچه براى مدت زمانى کوتاه-پيشى گرفته است.

سخن آخر آن که از خوانندگان گرانمايه‏اى که نظرى سازنده يا اطلاعاتى مفيد درباره اين‏ موضوع دارند،مى‏خواهم که با افزودن آن به دانسته‏هايم،کريمانه بر من منّت نهند تا در چاپى‏ ديگر که به اذن پروردگار درخواهد آمد،همگان از آن بهره برگيرند.

و خداوند آگاه به هر قصدى است.

عهد قديم به رغم تحريف‏هاى امروزين راه يافته در اين کتاب ،کتاب‏هاى تاريخ کهن عرب،قرآن کريم-از خلال فهم آياتى که در اين باره‏ آمده است-و همچنين برخى از کتاب‏هاى جديد تاريخ نگاران غربى و يهودى.من بر اين باورم که‏ آن چه در اين کتاب‏ها آمده،هر پژوهشگرى را به نتايج ملموس،منطقى و درستى مى‏رساند که‏ ثابت مى‏کند بنى اسرائيل هيچ ارتباطى با تاريخ فلسطين و به ويژه قدس ندارند.همچنين ثابت‏ مى‏کند که يهوديان زمان تبعيد به بابل در فلسطين نبودند،بلکه در جزيرة العرب بودند.

مى‏توانيم اين نتايج را از راهگذر پيگيرى زنجيره وار رخدادهاى تاريخى-به گونه‏اى که در پى‏ مى‏آيد-روشن گردانيم:

1.مسجد الاقصى‏
در قرآن عزيز آمده است: انّ اوّل بيت وضع للنّاس للّذى ببکّة مبارکا و هدى للعالمين (سوره آل عمران، (3) ؛آيه96) نخستين خانه‏اى که براى مردم بنا شده،همان است که در مکه است.خانه‏اى که‏ جهانيان را سبب برکت و هدايت است.

اين«خانه»همان کعبه شريف يا مسجد الحرام مکه مکرمه است.

در حديثى گرانسنگ از ابوذر غفارى-رضوان اللّه تعالى عليه-آمده است که: گفتم:اى پيامبر خدا!نخستين مسجدى که بنا نهاده شده،کدام مسجد بوده است؟ فرمود:مسجد الحرام.گفتم:پس از آن،کدام مسجد؟فرمود:مسجد الأقصى.گفتم اين‏ دو،با چند سال فاصله ساخته شده‏اند؟فرمود:چهل سال.

واضح است که بيت الحرام مکه در زمان حضرت آدم عليه السّلام بنا نهاده شده است.و اين،يعنى‏ آن که مسجد الأقصى نيز در زمان حضرت آدم بنا نهاده شده و جاى آن بر روى کره زمين مشخص‏ شده است.بنابراين،مسجد الأقصى نيز قدمتى به قدمت تاريخ بشر بر روى کره زمين دارد.

آن مقدار از تاريخ مسجد الأقصى که براى ما مشخص است،به آمدن قبيله کنعان از يمن به‏ سرزمين مقدس بر مى‏گردد که بيش از پنج هزار سال پيش اتفاق افتاده است.يکى از قبائل‏ وابسته به قبيله کنعان«قبيله يبوسى‏ها»است.

2.يبوسى‏ها
يبوسى‏ها از قبائل کنعانى بودند که از جزيرة العرب کوچ کردند و رو به سوى شمال نهادند.

برخى از اين قبائل در مصر سکونت گزيدند،برخى در فلسطين،و برخى در سرزمين‏هاى ديگر.

يکى از اين قبائل به مرکز (وسط) فلسطين آمد و در اطراف مسجد الأقصى ساکن شد.اين قبيله به‏ موازات مسجد و در بخش جنوبى آن،شهرى براى خود بنا نهادند و در آن شهر،بر فراز تپه‏اى در مجاورت مسجد،تأسيسات مورد نياز زندگى‏شان را به پا کردند.اسم اين تپه«کوه ظهور»بود،زيرا آن‏ها تپه را پشت سر[-در ظهر]نهادند و محل سکونت و خواب خود را در درّه‏اى قرار دادند که‏ بعد از تپه و در بخش جنوبى آن قرار داشت.اسم اين دره«النوم» (وادى النوم‏) بود و نه«هنوم».بيگانگان و عرب‏هايى که نا آگاهانه اين واژه را از آن‏ها گرفته‏اند،نمى‏دانسته‏اند که«ه»در واژه«هنوم»،همان‏ «ال»تعريف در نوشتار فنيقيه‏اى است.در الفباى عبرى مورد استفاده يهوديان نيز که از فينيقى‏ها گرفته شده،امروزه همچنان،«ه»به عنوان«ال»تعريف،کاربرد دارد و گفته مى‏شود: «ييلد»،به معنى«ولد»[-پسر]؛و«ه ييلد»،يعنى«الولد»[ پسر مشخصى نزد گوينده و شنونده‏] «يلدا»،به معنى«بنت»[ دختر]،و«ه يلدا»،يعنى«البنت»[ دختر مشخصى نزد گوينده و شنونده‏] اين عرب‏هاى کنعانى شهرى براى خود بنا نهادند که نام آن را از جايى که آمده بودند برگرفتند؛يعنى،از«يبوس»که جزو استان (ولايت) «شنوئه»-يکى از ولايت‏هاى يمن-بود و به‏ همين دليل شهر مسجد الأقصى را در نخستين نامگذارى،«يبوس»نام نهادند.

آن‏ها ديوارهاى عظيمى دور شهرشان کشيدند و آب را از چشمه‏اى که زير تپه ظهور-که جزو ديوار بود-قرار داشت به محل سکونت و خواب (نوم) خود بردند.اين کار،با زدن تونلى به ارتفاع‏ حدود 5.1 متر و طول حدود 800 متر،صورت گرفت.

و اين،در نوع خود دستاوردى عظيم بود که ميزان پيشرفت علمى و تمدن آن‏ها را مى‏نماياند.

همه اين رخدادها بيش از پنج هزار سال قبل و بيش از 1000 سال،قبل از آمدن حضرت‏ ابراهيم عليه السّلام به فلسطين،به وقوع پيوسته است.

اين يبوسى‏هايى که در اطراف مسجد الاقصى اقامت گزيدند،موحد بودند و اماکن عبادى‏ خود را در مکان مسجد الاقصى،زير ساختمان کنونى بنا نهادند.کوه واقع در جنوب غربى تپه‏ ظهور که يبوسى‏ها قلعه مرکز حکومت خود را روى آن بنا نهادند،کوه«صهيون»نام داشت؛زيرا نسبت به تپه ظهور مانند«صهوة»يعنى«پشت اسب»بود.

3.آمدن حضرت ابراهيم به يبوس‏
حضرت ابراهيم عليه السّلام از دست«نمرود بن کنعان»،غريبانه از عراق گريخت.نمرود پس از آن که‏ حضرت ابراهيم بت‏ها را در هم شکست و او را که ادعاى خدايى مى‏کرد،به مبارزه طلبيد،با او به‏ دشمنى برخاست.قرآن کريم مى‏فرمايد: الم تر الى الّذى حاجّ ابرهيم فى ربّه ان اتيه اللّه الملک اذ قال ابراهيم ربّى الّذى يحيى‏ و يميت قال انا احيى و اميت قال ابرهيم فانّ اللّه ياتى بالشّمس من المشرق فات بها من المغرب فبهت الّذى کفر... (سوره بقره (2) ؛آيه 258) آن کسى را که خدا به او پادشاهى ارزانى کرده بود نديدى که با ابراهيم درباره‏ پروردگارش محاجه مى‏کرد؟آن گاه که ابراهيم گفت:پروردگار من زنده مى‏کند و مى‏ميراند.او گفت:من نيز زنده مى‏کنم و مى‏ميرانم.ابراهيم گفت:خدا خورشيد را از مشرق بر مى‏آورد تو آن را از مغرب برآور.آن کافر حيران شد.

حضرت ابراهيم و حضرت لوط عليهما السّلام با هم هجرت کردند.قرآن کريم در اين باره مى‏فرمايد: و نجّيناه و لوطا الى الارض الّتى بار کنا فيها للعالمين (سوره انبيا (21) ؛آيه 71) او و لوط را رهانيديم و به سرزمينى که آن را برکت جهانيان قرار داده‏ايم،برديم.

دقت کنيد که قرآن کريم مى‏فرمايد اين سرزمين را براى جهانيان برکت داديم و نه صرفا براى‏ يک ملت خاص.

هنگامى که حضرت ابراهيم به شهر يبوس-که در اطراف مسجد الأقصى قرار داشت-رسيد، کاهن شهر،ملک صادق،به ديدارش شتافت و به او غذا-از جمله نان-داد و از او حمايت کرد.

ابراهيم-که درود خداوند بر او باد-غذا و حمايت کاهن يبوسى را قبول کرد؛زيرا به خداى يکتا و يگانه ايمان داشت.اگر کاهن موحد نبود،حضرت ابراهيم به هيچ وجه غذا و حمايت او را نمى‏پذيرفت.عبادتگاه‏هاى ساخته شده در يبوس-که در محل مسجد الاقصى قرار داشتند- پيش از آمدن حضرت ابراهيم،آباد بودند و تا اواخر سده نخست،پيش از ميلاد شعائر دينى‏ يبوسى در آن‏ها به جا آورده مى‏شد.

حضرت ابراهيم-که درود و سلام جاودان از آنش باد-فرزندش اسماعيل و مادرش را برداشت‏ و به حجاز (صحراى فاران) برد.کتاب عهد قديم هم هنگام صحبت درباره ابراهيم و اسماعيل عليه السّلام به همين نام (صحراى فاران) اشاره مى‏کند.

گفتنى در اين جا آن است که عهد قديم،هنگام صحبت از خروج بنى اسرائيل از مصر،مى‏گويد آن‏ها از طريق دريا به سوى صحراى فاران رفتند؛به عبارت ديگر،بنى اسرائيل پس از خروج از مصر به حجاز رفتند و نه به فلسطين.تفصيل اين مبحث.هنگام صحبت از خروج بنى اسرائيل از مصر آورده خواهد شد.

4.خروج يعقوب و نسل او از فلسطين‏
حضرت يعقوب عليه السّلام 130 سال در فلسطين زندگى کردند،سپس با همه پسران و دخترانش و خانواده‏هايشان و گله‏هاى گاو و گوسفندشان و هر چه که داشتند آن جا را ترک کردند.اين رخداد بر اساس درخواست فرزندشان حضرت يوسف عليه السّلام بود که از پدر و برادران و همه کسانش خواست که‏ نزد او بروند: ...و اتونى باهلکم اجمعين (سوره يوسف (12) ؛آيه 93) و همه کسان خود را نزد من بياوريد.

حضرت يوسف عليه السّلام در آن هنگام از پيامبران الهى بود،اما يهودى نبود؛زيرا دين يهود و تورات‏ حدود 420 سال پس از مرگ يعقوب بر موسى عليه السّلام نازل شد.

نکته مهم در اين ميان آن است که حضرت يعقوب 17 سال در مصر زندگى کرد و در سن 147 سالگى در آن جا فوت کرد.حضرت يوسف نيز هنگام ورود به مصر 17 ساله بود و در سن 110 سالگى فوت کرد و پس از موميايى،در همان مصر دفن شد. (آخر سفر پيدايش) خلاصه آن که يعقوب و خاندانش به طور کامل از فلسطين خارج شدند و هر آن چه داشتند با خود بردند و هيچ نشانى از آن‏ها در فلسطين باقى نماند.شمار آنان هنگام ترک فلسطين فقط 68 نفر بود.

5.بنى اسرائيل در مصر
خاندان يعقوب (اسرائيل) عليه السّلام در مصر ماندند و در ذلت و فقر و بردگى قبطيان و فرعونيان‏ گرفتار آمدند که پسرانشان را مى‏کشتند و زنانشان را زنده مى‏گذاشتند.و از همين رو،بر اساس‏ سنت طبيعى حيات بشرى رو به ازدياد ننهادند و بر خلاف پندار برخى‏ها،شمار آنان هنگام‏ خروج از مصر-به دليلى که بيان شد-بسيار اندک بود.

فرعون درباره آنان مى‏گويد: انّ هؤلاء لشر ذمة قليلون (سوره شعراء (26) آيه 54)که اينان گروهى اندکند.

فرعون اين سخن را زمانى گفته بود که بنى اسرائيل شبانه از مصر گريخته بودند.

هنگامى که حضرت موسى بزرگ شد،يکى از قبطى‏ها را که در حال نزاع با يکى از بنى اسرائيل‏ بود،کشت و از اين رو ناچار شد از مصر که زير سلطه فرعون بود،بگريزد.وى آن قدر از آن جا دور شد تا به«مدين»در حجاز و نزديکى سواحل درياى سرخ‏[ بحر احمر بحر سوف‏]واقع در غرب‏ جزيرة العرب رسيد.در آن جا در کنار چاهى نشست و براى دختران کاهن مدين از آن آب کشيد.

پس از آن نيز 10 سال براى او کار کرد تا در مقابل،يکى از دو دخترى را که برايشان از چاه آب‏ کشيده بود،به ازدواج خود در آورد.

هنگامى که حضرت موسى عليه السّلام مدت مقرر 10 ساله را به پايان آورد،خانواده‏اش را برداشت و به سرزمين تحت سلطه فرعون برگشت.در ميانه سفر،در حالى که هنوز در سرزمين حجاز قرار داشت،از سوى طور (طور به کوهى گفته مى‏شود که داراى درخت باشد؛اما اگر درخت نداشته باشد به آن«جبل»مى‏گويند.) آتشى ديد.

فلمّا قضى موسى الاجل و سار باهله انس من جانب الطور نارا قال لاهله امکثوا انّى‏ انست نارا لّعلّى اتيکم مّنها بخبر او جذوة من النّار لعلّکم تصطلون فلمّا آتيها نودى‏ من شاطئ الواد الايمن فى البقعة المبارکة من الشّجرة ان يّا موسى انّى انا اللّه ربّ‏ العالمين ؛سوره قصص (28) ؛آيات 29 و 30چون موسى مدت را به سر آورد و با زنش روان شد،از سوى طور آتشى ديد.به‏ کسان خود گفت:درنگ کنيد.آتشى ديدم.شايد از آن خبرى يا پاره آتشى بياورم تا گرم شويد.

چون نزد آتش آمد،از کناره راست وادى در آن سرزمين مبارک،از آن درخت ندا داده شد که:اى موسى،من خداى يکتا پروردگار جهانيانم.

هدف از آوردن اين دو آيه کريمه آن است که بگوييم حضرت موسى سرزمين حجاز را مى‏شناخت و ده سال در آن‏جا زندگى کرده بود.در همين‏جا بود که خداوند سبحان براى او معجزه‏هاى«عصا»و«دست»اش را-که از گريبانش سفيد و بى‏هيچ آسيبى بيرون مى‏آمد-آموخت.

و به او فرمان داده که با دليل و برهان نزد فرعون و مهتران او برود؛اما فرعون و لشکريانش به ناحق‏ در زمين سرکشى کردند.خداوند نيز او و لشکرهايش را گرفت و به دريا افکند. (آيات 40-31 سوره قصص.)

خروج بنى اسرائيل از مصر
به رغم آن که حضرت موسى معجزات و دلايل خود را بر فرعون عرضه کرد و از او خواست که به‏ خداوند ايمان بياورد،فرعون بر انکار و خود بزرگ بينى که داشت باقى ماند و همچنان ميان مردم‏ و پيروانش تفرقه مى‏انداخت و با بنى اسرائيل با خشونت برخورد مى‏کرد و آن‏ها را خوار مى‏ساخت و به بيگارى مى‏گرفت و پسرانشان را مى‏کشت.حضرت موسى بارها از او خواست که به‏ بنى اسرائيل اجازه ترک مصر را بدهد؛اما فرعون هر بار خواسته او را رد مى‏کرد.فرعون به رغم‏ آيات الهى که مى‏ديد و به رغم بلاهايى که خداوند بر او و کشورش نازل مى‏کرد و هر بار به موسى‏ التماس مى‏کرد که دعا کند و از خدا بخواهد که آن بلاها را دفع کند-پس از دفع بلا-وعده‏اى را که‏ به حضرت موسى داده بود،نقض مى‏کرد و به بنى اسرائيل اجازه خروج از مصر نمى‏داد.

سرانجام،فرعون پذيرفت که بنى اسرائيل را آزاد سازد و به آن‏ها اجازه دهد که همراه حضرت‏ موسى عليه السلام مصر را ترک کنند.

پس از موافقت فرعون،بنى اسرائيل از مصر خارج شدند.آن‏ها ابتدا به طرف شرق و سپس به‏ طرف جنوب،يعنى ساحل درياى سرخ،رهسپار شدند.کتاب عهده قديم نيز که به دست خود بنى اسرائيل،صدها سال پس از حضرت موسى،نوشته شده است،همين مسأله را مورد تأکيد قرار مى‏دهد.در«سفر خروج»،باب 13،شماره 17 و 18 آمده است که: و واقع شد که چون فرعون قوم را رها کرده بود خدا ايشان را از راه زمين فلسطينيان‏ رهبرى نکرد،هر چند آن نزديک‏تر بود...اما خدا قوم را از راه صحراى درياى قلزم دور گردانيد.

اين گفتار،کاملا صريح و واضح اعتراف مى‏کند که بنى اسرائيل هنگام خروج از مصر به سوى‏ فلسطين نرفتند.بلکه به سوى جنوب،يعنى ساحل درياى سرخ رفتند.

حضرت يعقوب عليه السلام حدود سال 1650 پيش از ميلاد به مصر رسيد.بنى اسرائيل 430 سال‏ پس از اين تاريخ در مصر ماندند تا اين که حدود سال 1220 پيش از ميلاد از مصر خارج شدند.

و توقف بنى اسرائيل که در مصر کرده بودند 430 سال بود. (سفر خروج:باب 12؛شماره 40.در ترجمه حاضر از چاپ دوم کتاب مقدس استفاده شده است که در سال 1978 به وسيله انجمن کتاب مقدس منتشر شده است)و بنى اسرائيل‏[پيش از خروج از مصر]به قول موسى عمل کرده از مصريان آلات‏ نقره و آلات مطلا و رخت‏ها خواستند.و خداوند قوم را در نظر مصريان مکرّم ساخت‏ که هر آن چه خواستند بديشان دادند.پس مصريان را غارت کردند. (سفر خروج؛باب 12؛شماره‏هاى 35 و 36؛اينان در کتابشان به«غارت و کلاه‏بردارى و سرقت»اعتراف مى‏کنند.) بنى اسرائيل شبانه از مصر خارج شدند و به سمت جنوب،به سوى ساحل درياى سوف‏ (درياى سرخ) راه افتادند.آن‏ها مطمئن بودند که از دست فرعون و لشکريانش رها شده‏اند؛اما از اين اطمينان بهره‏اى بر نگرفتند،چه آن که فرعون و لشکريان و عرابه‏ها و اسب سوارانش در پى‏ آن‏ها روان شدند.هنگامى که هوا روشن شد،ديدند سپاه فرعون در پى آنان است و دارد به آن‏ها نزديک مى‏شود.از اين رو،هرج و مرج ميانشان حاکم شد و چون يقين کردند که هلاک خواهند شد بر سر حضرت موسى داد و فرياد کشيدند و گفتند تو ما را از مصر خارج کردى تا در ساحل‏ درياى سرخ بميريم.موسى نيز رو سوى پروردگارش نهاد: و خداوند به موسى گفت چرا نزد من فرياد مى‏کنى.بنى اسرائيل را بگو که کوچ کنند.

و اما تو عصاى خود را بر فراز و دست خود را بر دريا دراز کرده آن را منشق کن تا بنى اسرائيل از ميان دريا بر خشکى راه سپر شوند. (سفر خروج؛باب 14؛شماره‏هاى 15 و 16) در همان«سفر»و همان باب،شماره 22 مى‏گويد: و بنى اسرائيل در ميان دريا بر خشکى مى‏رفتند و آب‏ها براى ايشان بر راست و چپ‏ ديوار بود.و مصريان با تمامى اسبان و عرابه‏ها و سواران فرعون از عقب ايشان تاخته‏ به ميان دريا در آمدند.

در شماره 26 همان باب نيز مى‏گويد: و خداوند به موسى گفت دست خود را بر دريا دراز کن تا آب‏ها بر مصريان برگردد و بر عرابه‏ها و سواران ايشان.

در شماره 28 هم مى‏گويد: و خداوند مصريان را در ميان دريا به زير انداخت و آب‏ها برگشته،عرابه‏ها و سواران و تمام لشکر فرعون را که از عقب ايشان به دريا در آمده بودند پوشانيد.

هدف از آوردن جملات پيشين کتاب مقدس درباره خروج بنى اسرائيل،آگاه شدن و توجه به‏ اين نکته است که خروج از طريق درياى سرخ (بحر احمر) از سمت ساحل غربى دريا،از داخل‏ خاک مصر،به سمت ساحل شرقى آن،داخل خاک حجاز،بوده است؛يعنى نه آن گونه که برخى‏ها مى‏پندارند از طريق صحراى سينا بوده است؛و نه آن گونه که برخى ديگر،در جهل علمى افتاده و بنى اسرائيل را به فلسطين مى‏آورند!آن هم در حالى که در باب 13 سفر خروج،در شماره 17، صريحا آورده شده که: خدا ايشان را از راه زمين فلسطينيان رهبرى نکرد،هر چند آن نزديک‏تر بود...اما خدا قوم را[در جهت عکس‏]از راه صحراى درياى قلزم‏[درياى سرخ؛يعنى به سوى‏ جنوب‏]دور گردانيد.

داستان خروج بنى اسرائيل از مصر،آن هم از طريق دريا و نه از طريق خشکى،در آيات و سوره‏هاى چندى از قرآن کريم آمده است که ما تنها به آيات سوره شعرا-آيات 60 تا 66-بسنده‏ مى‏کنيم: فاتبعو هم مّشرقين*فلمّا تراء الجمعان قال اصحاب موسى انّا المدرکون*قال کلاّ انّ‏ معى ربّى سيهدين*فاوحينا الى موسى ان اضرب بّعصاک البحر فانفلق فکان کلّ‏ فرق کالطّود العظيم*و ازلفنا ثمّ الاخرين*و انجينا موسى و من معه اجمعين*ثمّ‏ اغرقنا الاخرين* فرعونيان به هنگام برآمدن آفتاب از پى آن‏ها رفتند.چون آن دو گروه يکديگر را ديدند،ياران موسى گفتند:گرفتار آمديم.گفت:هرگز،پروردگار من با من است و مرا راه خواهد نمود.پس به موسى وحى کرديم که:عصايت را بر دريا بزن.دريا بشکافت و هر پاره چون کوهى عظيم گشت.و آن گروه ديگر را نيز به دريا رسانديم.موسى و همه همراهانش را رهانيديم و آن ديگران را غرقه ساختيم.

در سوره بقره نيز همين مفهوم و گفته خطاب به بنى اسرائيل آورده شده است: و اذ فرقنا بکم البحر فانجيناکم و اغرقنا ال فرعون و انتم تنظرون*(سوره بقره (2) ؛آيه 50)

و آن هنگام را که دريا را برايتان شکافتيم و شما را رهانيديم و فرعونيان را در برابر چشمانتان غرقه ساختيم.

در آيات ديگرى از قرآن عزيز نيز اين مضمون آمده است.

مضمون مشترک همه اين آيات آن است که خروج از مصر از طريق ورود به مسيرهاى عبورى‏ بوده که خداوند با شکافتن دريا و به خشکى تبديل کردن آن مسيرها تا پايان خروج حضرت‏ موسى و همه همراهانش صورت گرفته است که به دنبال آن خداوند دريا را به وضع پيشين خود برگردانده و آن را به هم آورده است تا فرعون و سپاهيان و مصرى‏هاى همراهش غرق شوند.و اين، ثابت مى‏کند که خروج از مصر با گذر از درياى سرخ و به طرف ساحل شرقى،يعنى خاک حجاز بوده است.باز هم دلايل ديگرى براى تأکيد بر اين مطلب خواهيم آورد.

بار ديگر به کتاب«عهد قديم»و«سفر خروج»بر مى‏گرديم که درباره خروج بنى اسرائيل از طريق دريا و رخدادهاى پس از آن،مى‏گويد: پس موسى اسرائيل را از بحر قلزم کوچانيد و به صحراى شور آمدند و سه روز در صحرا مى‏رفتند و آب نيافتند پس به«مارّه»رسيدند...پس به ايليم آمدند و در آن جا دوازده چشمه آب و هفتاد درخت خرما بود و در آن جا نزد آب خيمه زدند. (سفر خروج؛باب 15) آب«مارّه»يا«چشمه مارّه»همان آب«مرّ»است که در نزديکى«منى»در حجاز قرار دارد.در کتاب«ابو الفداء»-در گذشته به سال 732 هجرى و حدود سال 1350 ميلادى-آمده است که: گودال«مرّ»ناحيه‏اى است که چند روستا و نخلستان در آن قرار دارد و آب‏هايى‏ در آن جارى است.اين ناحيه با مکه يک روز فاصله دارد و در ايامى که در مکه و منى با کمبود آب مواجه مى‏شوند،حاجيان به گودال«مرّ»مى‏آيند و از آن جا با خود آب به منى مى‏برند.

«ابو على احمد بن عمر بن رسته»در گذشته به حدود سال 900 ميلادى در کتابش،«الاعلاق‏ النفيسة»در فصلى تحت عنوان«راه مدينه به مکه»مى‏گويد: از«عسفان»تا گودال«مرّ»34 ميل (مايل) فاصله است.گودال مرّ،روستاى زيبا و بزرگى است که جمعيت بسيار و نخلستان بزرگى دارد.در اين روستا برکه‏اى است که‏ آب از کوه بدانجا سرازير مى‏شود.

«هوارد بلوم»نويسنده آمريکايى،در کتابش،«طلاى خروج»-که منظورش همان طلايى است‏ که بنى اسرائيل از قبطيان مصر دزديدند و با خود به حجاز بردند-مى‏نويسد: چشمه«مارّه»در حجاز است.همچنين کوهى که خداوند بر فراز آن با موسى سخن‏ گفت در حجاز قرار دارد.بار ديگر به بحث مسير بنى اسرائيل از طريق خشکى و جابه جا شدن آن‏ها از نقطه‏اى به نقطه‏ ديگر-با نام‏هايى که در کتاب عهد قديم آمده است-بر مى‏گردم.يکى از اين اماکن صخره‏اى است‏ که در«حوريب»حضرت موسى عليه السلام ضربه‏اى بر آن زد،و بر اثر ضربه ايشان آبى روان شد که‏ بنى اسرائيل از آن نوشيدند.اين کار،در برابر چشمان بزرگان بنى اسرائيل صورت گرفت و حضرت‏ موسى آن مکان را«مسّه»ناميد.

مسّه پيشگفته در نقشه ترسيم شده در داخل جلد کتاب مقدس،نشان داده شده است و به‏ روشنى مشخص مى‏شود که اين نقطه در حجاز قرار دارد.

در سفر اعداد،باب 12،شماره 16 آمده است: و بعد از آن قوم از«حضيروت»کوچ کرده در صحراى فاران اردو زدند.

اين صحراى فاران در حجاز،در حوالى مکه مکرمه قرار دارد.در سفر پيدايش،باب 21، شماره 20 درباره حضرت اسماعيل مى‏گويد: و در صحراى فاران ساکن شد...

که خداوند پس از عبور حضرت موسى و قومش از درياى سرخ و پيمودن صحرا،با او بر روى‏ کوه سخن گفت: و خداوند به موسى گفت نزد من به کوه بالا بيا و آن جا باش تا لوح‏هاى سنگى و تورات و احکامى را که نوشته‏ام تا ايشان را تعليم نمايى به تو دهم. (سفر خروج؛باب 24،شماره 12) خداوند از موسى عليه السلام مى‏خواهد که از بنى اسرائيل هدايايى بگيرد و جايگاه‏[معبدى‏]مقدس‏ براى پروردگار بسازند تا در ميان آنان ساکن شود: موافق هر آن چه به تو نشان دهم از نمونه مسکن و نمونه جميع اسبابش همچنين‏ بسازيد.(سفر خروج؛باب 25؛سطر 9)در باب‏هاى پسين تا باب سى‏ام به وصف«معبد»يا«مقدس»پرداخته است.سؤالى که اين جا مطرح مى‏شود آن است که اين«مقدس»در کجا ساخته شده است.چنين بر مى‏آيد که مکان اين‏ معبد براى بنى اسرائيل شناخته شده بوده و برايشان«مقدّس»بوده است.و اين،غير از معابد و هيکل‏هايى بوده که پس از حضرت موسى ساخته شده و قطعا تا نيمه اول پيش از ميلاد در فلسطين و منحصرا در قدس نبوده است.

اگر توراتى که بر حضرت موسى نازل شده بر روى دو لوح سنگى نگاشته شده بود،حق داريم از خود بپرسيم که حجم اين سنگ نوشته‏ها برابر چند صفحه کاغذى عهد قديم (تورات) بوده که‏ در حال حاضر بيش از 1300 صفحه است.اين همه صفحه از کجا آمده است؟به طور قطع اينها از جانب کسانى غير از خدا بوده است و در فاصله‏هاى زمانى بعدى و قرن‏ها پس از وفات حضرت‏ موسى عليه السلام نوشته شده است.بدين سان آن چه که قوم يهود نگاشته و به تورات افزوده و نام«عهد قديم»بدان داده،عبارت است از:تاريخ نگاشته‏اى که در آن اشتباه و لغزش راه يافته،و پس از گذشت زمان روايت‏هاى نادرست در آن وارد شده،و احساسات و عواطف و آمال و آرزوها در آن راه‏ يافته است؛آرزوى اين که اى کاش اينها نيز همانند ملت‏هاى ديگرى چون آشورى‏ها،بابلى‏ها، ايرانى‏ها و...داراى قدرت و شوکت و استيلا بر ديگران باشند.از اين رو،تاريخى خيالى ساختند و گذشته‏اى در آن براى خود به تصوير کشيدند که قدرت و شکوه و اشغال کشورها و سرزمين‏هاى‏ ديگران و نابودى مردم آن‏ها و شکنجه و کشتار،حتى کشتار حيوانات و سوزاندن روستاها و مزارع‏ و شهرها،وجه تمايز آن بود.اين تاريخ سازى از آن رو صورت گرفت که بر خفّت و خوارى آن‏ها در مصر سرپوش نهد.همچنين در خلال دوره‏اى که از دست فرعون و شکنجه‏هايش نجات يافته‏ بودند،خداوند به دليل روى آوردن به گوساله پرستى،از آن‏ها انتقام گرفت.پس از گردنکشى در برابر حضرت موسى و خوددارى از رفتن به جنگ با«عمالقه»در مرکز جزيرة العرب و جنوب آن‏ نيز-که به دليل ترس از رودرويى با ساکنان آن جا بود-بار ديگر خداوند از آن‏ها انتقام گرفت.

بنابراين،واکنش يهود در قالب جعليات نويسندگان و تاريخ نگاران يهودى،متجلى شد.آن‏ها افتخارات ملت‏هاى قوى را به شکلى خيالى براى خود جعل کردند و براى گذشتگانشان تاريخى‏ همانند آن اقوام به هم بافتند.

«استاد دکتر محمد بيومى مهران»،استاد تاريخ باستان مصر و خاور نزديک و رئيس بخش‏ تاريخ و آثار تاريخى مصرى و اسلامى دانشگاه اسکندريه،هم در کتاب«بررسى‏هاى تاريخ باستان‏ عرب» («دراسات فى تاريخ العرب القديم»از انتشارات دانشگاهى«معرفت»دار المعرفة الجامعية-در سال .1993) مى‏گويد: بدون شک تمام اين داستان‏هايى که در تورات آمده است،هيچ نشانى از حقيقت‏ ندارند و صرفا داستان‏هايى است که يهوديان اسير در بابل (586-539 پيش از ميلاد) قرن‏هاى قرن پس از رخ دادن اين حوادث ثبت کرده‏اند.شايد در فاصله‏ طولانى ميان رخدادن حوادث و ثبت آن‏ها دليلى نهفته باشد که اين خلط مبحث‏ شگفت را توجيه کند؛و بلکه بتواند توجيهى باشد بر گزافه‏گويى‏ها و تفاخر به جناياتى‏ که يهود مرتکب شده است.اما واقعيت اين است که اين رخدادها بى‏اساس بوده و جز در ذهن نويسندگان آن وجود خارجى نداشته‏اند.اين نويسندگان بربريّت و توحش‏ آشورى‏ها را ديده و به همين دليل دچار اين توهم شده بودند که اسلافشان هم‏ مرتکب همان بدرفتارى‏ها شده و به همان شکل ديگران را خوار و ذليل ساخته‏اند. (به نقل از نجيب ميخائيل:مصر و الشرق الادنى القديم 322/3) نکته بعدى آن است که تورات در حجاز بر موسى نازل شده و آن گونه که هواردبلوم گفته،نام‏ کوه‏[محل نزول تورات‏]هم«لوز»بوده است.

در سفر اعداد،باب 13،خداوند از موسى خواسته است که مردانى را براى جاسوسى به کنعان‏ بفرستد.در شماره‏هاى 17 تا 20 مى‏گويد: و موسى ايشان را براى جاسوسى زمين کنعان فرستاده به ايشان گفت از اين جا[که‏ ساکن هستيم‏]به جنوب رفته به کوهستان (کوه‏هاى حجاز) برآييد.و زمين را ببينيد که چگونه است‏ و مردم را که در آن ساکنند که قوى‏اند يا ضعيف،قليل‏اند يا کثير.و زمينى که در آن‏ ساکن‏اند چگونه است،نيک يا بد.و در چه قسم شهرها ساکن‏اند در چادرها يا در قلعه‏ها.و چگونه است زمين،چرب يا لاغر؛درخت دارد يا نه.پس قوى دل شده از ميوه زمين بياوريد.و آن وقت موسم نوبر انگور بود.

در همان باب،شماره‏هاى 25 و 26،مى‏گويد: و بعد از چهل روز از جاسوسى زمين برگشتند.و روانه شده نزد موسى و هارون.و تمامى جماعت بنى اسرائيل به«قادش»در بيابان«فاران»رسيدند.

در شماره‏هاى 27-29 نيز مى‏گويد: و براى او حکايت کرده،گفتند:به زمينى که ما را فرستادى،رفتيم.و به درستى که به‏ شير و شهد جارى است و ميوه‏اش اين است.[خوشه‏هاى بزرگ انگور].ليکن‏ مردمانى که در زمين ساکنند،زور آورند و شهرهايش حصاردار و بسيار عظيم.و «بنى عناق»را نيز در آن جا ديديم.و«عمالقه»در زمين جنوب ساکنند.

ملاحظه مى‏کنيم که حضرت موسى در حجاز و در«صحراى فاران»و جاسوسانى را که به سمت جنوب فاران گسيل کرده،از اين کوه بالا فرستاده تا بر فراز کوه‏هاى حجاز برايش‏ کسب خبر کنند.اين جاسوسان 40 روز غائب بودند.اما چه مسافتى به سمت جنوب پيش رفتند و به کجا رسيدند؟اين راز نهفته را در اين جا به خواننده وا مى‏گذارم و هنگام صحبت از حضرت‏ سليمان و زمامداريش در يمن،بار ديگر بدان خواهم پرداخت.

هنگامى که بنى اسرائيل از رفتن به جنوب ترسيدند و از دستورات حضرت موسى عليه السلام‏ سرپيچى کردند،خداوند با هلاکت تمامى افراد 20 سال به بالاى آن‏ها در شبه جزيره عرب،آن‏ها را مجازات کرد: لاش‏هاى شما در اين صحرا خواهد افتاد و جميع شمرده شدگان شما بر حسب تمامى‏ عدد شما از 20 ساله و بالاتر که بر من همهمه کرده‏ايد.شما به زمينى که درباره آن‏ دست خود را بلند کردم که شما را در آن ساکن گردانم،هرگز داخل نخواهيد شد. (سفر اعداد؛باب 14؛شماره‏هاى 29 و 30) در همين باب باز هم داريم: ليکن لاش‏هاى شما در اين صحرا خواهد افتاد و پسران شما در اين صحرا چهل سال‏ آواره بوده بار زناکارى شما را متحمل خواهند شد تا لاش‏هاى شما در صحرا تلف‏ شود.(سفر اعداد؛باب 14؛شماره 33)نابودى بنى اسرائيل در«تيه»[بيابان بى آب و علفى که انسان در آن گم مى‏شود]بود و جز افراد زير بيست سال،کسى از آنان باقى نماند.شمار افراد باقيمانده نيز آن قدر نبود که بتوانند چنان خيالاتى را به عمل برسانند و کشورهاى توانمند و داراى قدرت دفاعى و عزّت و شکوه را، به طور کامل،همراه با ساکنان و دارايى‏هايشان نابود کنند و پس از سوزاندن سرزمين‏هايشان بر آن‏ها مسلط شوند.

«عمالقه»اى که جاسوسان با آن‏ها ديدار کرده بودند،در مرکز حجاز،در اطراف مکه مکرمه و مدينه منوره،ساکن بودند.در کتاب«الاعلاق النفيسه»-که مؤلف آن،ابن رسته،در سال 897 م.

فوت شده است-از«عثمان بن محمد بن عبد الرحمن بن عبد الله تميمى»و بزرگان ديگرى از اهالى‏ مدينه نقل شده که:در گذشته،قومى در مدينه مى‏زيسته‏اند که«صعل و فالج»نام داشته و حضرت‏ داوود عليه السلام با آن‏ها جنگيده است.همچنين از آن‏ها نقل شده که:عماليق‏[ عمالقه‏ها]در سراسر کشور پخش شده بودند.«جرهم»نيز در مکه بودند و کنعانى‏ها در مصر.از«عروة بن زبير»نقل شده‏ که:عماليق‏ در سراسر کشور پراکنده شدند و در مکه و مدينه و سراسر حجاز سکونت‏ گزيدند و ظلم و ستم بسيار گسترده‏اى روا داشتند.حضرت موسى عليه السلام لشکرى از بنى اسرائيل را به جنگشان فرستاد و آن‏ها را در حجاز به قتل رساند.

در جاى ديگرى مى‏گويد: حجاز در آن زمان پردرخت‏ترين سرزمين خداوند و پر آب‏ترين آن بود.اين،نخستين‏ سکونت يهود،پس از عماليق،در حجاز بود.

باز هم در جاى ديگرى مى‏گويد: در مدينه،يهوديان بنى اسرائيل روستاها و بازارهايى داشتند که محله‏هايى‏ عرب نشين در ميان آن‏ها ساکن شده بودند.اين عرب‏ها در ميان آن‏ها زندگى‏ مى‏کردند و خانه و کوشک مى‏ساختند.يکى از قبايل عرب که پيش از سکونت اوس و خزرج در مدينه با يهوديان مى‏زيستند،«بنى انيف»بود که افراد آن در يکى از محله‏هاى«بلّى»ساکن بودند.برخى از آن‏ها مى‏گويند:شنيده‏ايم که«بنى انيف» بازمانده عماليق بوده‏اند.

در جاى ديگرى نيز مى‏گويد: در دوره جاهليت به يثرب،«غلية»گفته مى‏شد.يهوديان ميان عماليق سکونت‏ گزيدند و بر آن‏ها پيروز شدند.

ابن رسته در جايى که درباره کعبه و مسجد الحرام سخن مى‏گويد،ذکر مى‏کند که حضرت‏ ابراهيم عليه السلام هنگامى که به مکه آمد،همسر و فرزندش،حضرت اسماعيل،همراهش بودند.«و عماليق که در اطراف مکه سکونت داشتند،فرزندان عمليق بن اسليغا بن لوذ بن سام بن نوح‏ بودند.» نويسنده کتاب«الاعلاق النفيسة»در جاى ديگرى مى‏گويد: از حضرت على عليه السلام روايت شده که فرمودند:«پس از حضرت ابراهيم و اسماعيل خانه‏ کعبه تخريب شد و عمالقه آن را بازسازى کردند.بار ديگر نيز تخريب شد و قبيله‏اى از «جرهم»آن را بازسازى کردند.باز هم تخريب شد و قريش آن را بازسازى کردند.

بنابر آن چه پيش از اين گفتيم،روشن شد که پيش از يهوديان،عماليق‏[عمالقه‏]در حجاز و مکه و مدينه ساکن بودند؛اما يهوديان به ميان آنان آمدند و با آنان به جنگ پرداختند تا بر آن‏ها چيره شدند و در شهر يثرب ساکن شدند.اين رخداد،پيش از آمدن اوس و خزرج به يثرب و پس‏ از خراب شدن سد«مأرب»،اتفاق افتاد.
اما حضرت هارون عليه السلام در خلال دوره سرگردانى (تيه) فوت شد و سه سال پس از او،حضرت‏ موسى عليه السلام در صحراى حجاز رحلت کرد.جسد او نيز از جزيرة العرب خارج نشد و همان جا دفن‏ شد.

هنگامى که حضرت مسيح عليه السلام دين مسيحيت را آورد،يهوديان در يمن مى‏زيستند.آن‏ها «ملک تبّع» (ذونواس) را براى جنگ با کسانى که به مسيحيت مى‏گرويدند،تشويق کردند و دلش را نسبت‏ به آنان لبريز از خشم و عناد کردند.اين کار از آن رو صورت گرفت که از نفوذ مسيحيان در ملک تبع‏ هراس داشتند و مى‏ترسيدند که مردم يمن به مسيحيت روى بياورند و يهود دستاوردها و جايگاه‏ خود را نزد ساکنان آن سرزمين از دست بدهد.ذونواس مسيحيان را در«اخدود»مى‏سوزاند.در قرآن عزيز در سوره«بروج»در اين باره آمده است: قتل اصحاب الاخدود*النّار ذات الوقود*اذهم عليها قعود*و هم على ما يفعلون‏ بالمؤمنين شهود* (سوره بروج (85) ؛آيات 4-7) که اصحاب اخدود 3 به هلاکت رسيدند؛آتشى افروخته از هيزم‏ها؛آن گاه که بر کنار آتش نشسته بودند؛و بر آن چه بر سر مؤمنان مى‏آوردند،شاهد بودند.

منظور از مؤمنان در آيات پيشگفته،کسانى است که از حضرت مسيح عليه السلام پيروى مى‏کردند و به دين نصرانيت گردن نهادند.مسيحيت از جنوب جزيرة العرب و از آن جا از جهت غرب (حبشه) ، به سمت مقابل يمن،گسترش يافت.

جزيره سامرى‏
اين جزيره در درياى قلزم (درياى سرخ) قرار داشت و گروهى از يهوديان سامرى پس از وفات‏ حضرت موسى در صحراى تيه،در آن سکونت گزيده بودند.تا آمدن حضرت داوود عليه السلام بيش از 400 سال گذشت.بنى اسرائيل در فاصله ميان وفات حضرت موسى تا آمدن حضرت داوود کجا بودند و چه سرگذشتى داشتند؟ قطعا در فلسطين نبودند؛زيرا هيچ نشان و تاريخ مدونى در آن جا ندارند.در دوره حکومت«اخدود»به معنى شکاف زمين يا گودال است.ذونواس پادشاه يمن به دين يهود گرويد و مسيحيان را مجبور کرد که‏ از دين خويش بر گردند؛سپس گودال‏هايى کند و از آتش پر کرد و آن‏هايى را که دين خويش را رها نمى‏کردند،در آن‏ گودال‏ها مى‏افکند.ذونواس و ياران او را«اصحاب اخدود»خوانند. (مترجم) به نقل از قرآن کريم؛ترجمه عبد المحمد آيتى؛ص 591.
حضرت داوود و سليمان عليهما السلام نيز،يهود در فلسطين نه آثار تاريخى دارند و نه هيچ نشان ديگرى.دليل اين مسأله هم آن است که آن‏ها اصولا در فلسطين نبودند و در آن حکومتى نداشتند؛چرا که يهوديان فقط در جزيرة العرب پراکنده شده بودند.تبعيد به بابل از جزيرة العرب صورت گرفت‏ و در ميان تبعيد شدگان گروهى از يهوديان اصالتا بنى اسرائيلى ساکن جزيرة العرب و عرب‏هايى‏ که در خلال 7 قرن پيش از تبعيد،به آيين يهود گرويده بودند،قرار داشتند.

سليمان عليه السلام در يمن‏
حضرت سليمان 476 سال پس از خروج بنى اسرائيل از مصر و رفتن به حجاز،به حکومت‏ رسيد.کتاب عهد قديم (تورات) نيز در سفر اول پادشاهان اين مسأله را تأييد مى‏کند: و واقع شد در سال 480 از خروج بنى اسرائيل از زمين مصر در ماه زيو که ماه دوم از سال چهارم سلطنت سليمان بر بنى اسرائيل بود که بناى خانه خداوند را شروع کرد. (سفر اول پادشاهان؛باب 6؛شماره 1) سپس به وصف خانه مى‏پردازد که براى تکميل ساختمانش 7 سال زمان نياز بوده است.

نکته مهم در نقل قول پيشگفته آن است که حضرت سليمان در قرن هشتم پيش از ميلاد بر بنى اسرائيل حکومت مى‏کرده است و نه در قرن دهم،آن گونه که در کتاب‏هاى تاريخ نگاران جعل‏ شده يا به سبب بى‏اطلاعى‏شان آورده شده است؛چرا که خروج بنى اسرائيل از مصر در سال‏ 1221 پيش از ميلاد بوده است که اگر 476-فاصله تا حکومت سليمان-را از آن کم کنيم آغاز حکومت حضرت سليمان؛يعنى سال 754 پيش از ميلاد،به دست مى‏آيد: 1221-476 754 اين نتيجه واضح،حکومت حضرت سليمان در قدس را،در سال 963 پيش از ميلاد،نفى‏ مى‏کند.همچنين روشن مى‏سازد که حضرت سليمان در آن هنگام،يعنى بيش از 218 سال‏ پيش از آغاز حکومتش،هنوز به دنيا نيامده بود.

سال 745 پيش از ميلاد،به عنوان تاريخى براى آغاز حکومت حضرت سليمان،با اين‏ واقعيت معروف تاريخى مطابقت دارد که ايشان با بلقيس در يک دوره حکومت مى‏کرده‏اند.

کشور«سبأ»در سال 800 پيش از ميلاد شکل گرفت.اما بلقيس نخستين حاکم سبأ پس از شکل گرفتن آن نبود،چرا که در سال 715 پيش از ميلاد حکومتش به سر آمد.مقايسه اين دو تاريخ ثابت مى‏کند که حضرت سليمان در قرن هشتم پيش از ميلاد حکومت مى‏کرده است؛اما
يهوديان ادّعا مى‏کنند که«معبد»در دوره حضرت سليمان و در قرن دهم پيش از ميلاد ساخته‏ شده است؛حال آن که ايشان در آن قرن به دنيا هم نيامده بودند.

دلايل ديگر زندگى حضرت سليمان در يمن:
از دلايل ديگر زندگى حضرت سليمان در يمن،آياتى از قرآن کريم است که بخشى از آن در سوره«نمل»آمده است:
1.داستان هدهد سليمان و بلقيس‏
خداوند سبحان درباره حضرت سليمان مى‏فرمايد: و تفقّد الطّير فقال مالى لا ارى الهدهد ام کان من الغائبين*لاعذّبنّه عذابا شديدا او لاذبحنّه اولياتينّى بسلطان مّبين*فمکث غير بعيد فقال احطت بمالم تحط به و جئتک من سبا بنبا يّقين*انّى وجدتّ امراة تملکهم و اوتيت من کلّ شى‏ء و لها عرش عظيم* (سوره نمل (27) ؛آيات 20-23) در ميان مرغان جست و جو کرد و گفت:چرا هدهد را نمى‏بينم،آيا از غايب شدگان‏ است؟به سخت‏ترين وجهى عذابش مى‏کنم يا سرش را مى‏برم،مگر آن که براى من‏ دليلى روشن بياورد درنگش به درازا نکشيد.بيامد و گفت:به چيزى دست يافته‏ام که‏ تو دست نيافته بودى و از سبا برايت خبرى درست آورده‏ام.زنى را يافتم که بر آن‏ها پادشاهى مى‏کند.و از هر نعمتى برخوردار است و تختى بزرگ دارد.

جالب توجه آن است که هنگامى که حضرت سليمان به عادت روزانه‏اش،در ميان مرغان‏ جست و جو کرد،هدهد را نيافت؛اما غيبت هدهد زياد طول نکشيد (فمکت غير بعيد) .و اين، بدان معنا است که مکان اقامت سليمان هزاران کيلومتر از بلقيس دور نبود،بلکه چند ده کيلومتر دور بود که هدهد توانست از آن جا تا مکان اقامت بلقيس برود و برگردد.

اين نتيجه‏گيرى با گفته‏هاى تاريخ نگاران عرب قبل و بعد از آمدن اسلام،تأييد مى‏گردد.آنان‏ مى‏گويند:قصر«صرواح»در يمن،همان«قصر سليمان»است و«قصر قشيب»در يمن نيز همان‏ «قصر بلقيس»است.

پس از آن که هدهد خبر بلقيس و تخت او را به حضرت سليمان داد،او (که زبان مرغان را از جانب خداوند آموخته بود) به هدهد گفت:
اذهب بّکتابى هذا فالقه اليهم ثمّ تولّ عنهم فانظر ماذا يرجعون*قالت يا ايّها الملا انّى‏ القى الىّ کتاب کريم*انّه من سليمان و انّه بسم اللّه الرّحمن الرّحيم*الاّ تعلوا علىّ و اتونى مسلمين* (سوره نمل (27) ؛آيات 28-31) اين نامه مرا ببر و بر آن‏ها افکن،سپس به يکسو شو و بنگر که چه جواب‏ مى‏دهند.زن گفت:اين بزرگان نامه‏اى گرامى به سوى من افکنده شد نامه از سليمان‏ است و اين است:«به نام خداى بخشاينده مهربان»بر من برترى مجوييد و به تسليم‏ نزد من بياييد.

و اين کار،بردن نامه از حضرت سليمان براى بلقيس و در انتظار پاسخ او ايستادن و آوردن‏ جواب براى حضرت سليمان،وقت زيادى از هدهد نگرفت.

در ادامه آيات،دنباله داستان نقل مى‏شود که بلقيس هديه‏اى براى حضرت سليمان عليه السلام‏ مى‏فرستد تا اگر در پى مال و منال است،از خواسته‏اش که رفتن او و اهل سبا نزد آن حضرت است، صرف نظر کند.

حضرت سليمان فرستادگان بلقيس را با هديه او پس فرستاد و تهديد کرد که سپاهى بر سر او و قومش بکشد که توان مقاومت در برابر آن را نداشته باشند.اما بلقيس با بزرگان قومش مشورت‏ کرد و مسأله را با آن‏ها در ميان نهاد و تصميم گرفت که با آن‏ها نزد سليمان برود.

اگر سليمان و بلقيس از هم دور بودند،همه اين ماجراها به زمان بسيارى احتياج داشت.

2.«وادى نمل»کجاست؟
خداوند متعال در قرآن کريم،درباره حضرت سليمان مى‏فرمايد: و حشر لسليمان جنوده من الجنّ و الانس و الطّير فهم يوزعون*حتّى اذا اتوا على‏ وادى النّمل قالت نملة يا ايّها النّمل ادخلوا مساکنکم لا يحطمنّکم سليمان و جنوده‏ و هم لا يشعرون* (سوره نمل؛آيات 17-18) سپاهيان سليمان از جن و آدمى و پرنده گرد آمدند و آن‏ها به صف مى‏رفتند.تا به وادى مورچگان (مترجم محترم قرآن کريم مورد استفاده در اين ترجمه-دکتر عبد المحمد آيتى«وادى النمل»را ترجمه کرده و آن‏ را وادى مورچگان گفته‏اند و ظاهرا به عنوان اسم خاصى بدان نگاه نکرده‏اند.)رسيدند.مورچه‏اى گفت:اى مورچگان،به لانه‏هاى خود برويد تا سليمان و لشکريانش شما را بى‏خبر درهم نکوبند.اين«وادى النمل»که در آيات پيش گفته شده،وجود دارد و در«مخلاف خولان رداع»،در يمن، است.

3.عين القطر
در سوره سبأ،خداوند کريم مى‏فرمايد: و لسليمان الرّيح غدوّها شهر وّ رواحها شهر و اسلنا له«عين القطر»... (سوره سبأ (34) ؛آيه 12) و باد را مسخّر سليمان کرديم.بامدادان يک ماهه راه مى‏رفت و شبانگاه يک ماهه‏ راه.و«چشمه مس» (مترجم محترم قرآن«عين القطر»را ظاهرا،اسم خاص در نظر نگرفته و چشمه مس ترجمه کرده‏اند.) را برايشان جارى ساختيم...

«قطر»همان«نحاس»[ مس‏]است و«عين القطر»پيشگفته در يمن موجود است. (تفسير ابن کثير) .

4.منسأة[ عصاى‏]سليمان‏
در سوره سبأ،درباره حضرت سليمان آمده است: فلمّا قضينا عليه الموت مادلّهم على موته الاّ دابة الارض تاکل منساته... (سوره سبأ (34) ؛آيه 14) چون حکم مرگ را بر او رانديم،حشره‏اى از حشرات زمين،مردم را بر مرگش‏ آگاه کرد.«عصايش»را جويد...

نکته قابل توجه در اين جا آن است که حضرت سليمان در حالى که ايستاده و به عصايش تکيه‏ کرده بود،فوت کرد.اما قرآن کريم از واژه«منسأة»براى عصا استفاده کرده است.اين واژه عربى‏ نيست،اما مردم يمن با آن آشنايى دارند و مى‏دانند که در زبان حبشى به معنى عصا است.

يمنى‏ها همسايه حبشه‏اند و با آن‏ها داد و ستد دارند.اين،بدان معنا است که حضرت سليمان بر منسأة،در کشورى که معنايش را مى‏دانستند،تکيه کرده بود.

5.تندباد،مسخّر سليمان.
خداوند متعال در سوره انبيا مى‏فرمايد:
و سليمان الرّيح عاصفة تجرى بامره الى الارض الّتى بارکنا فيها و کنّا بکلّ شى‏ء عالمين* (سوره انبيا (21) ؛آيه 81 )و تند باد را مسخّر سليمان کرديم که به امر او در (مترجم قرآن«إلى الارضى»را در آن سرزمين،معنى کرده‏اند که با معنى مورد استفاده مؤلف همخوانى ندارد.) آن سرزمين که برکتش داده‏ بوديم،حرکت مى‏کرد،و ما بر هر چيزى آگاهيم.

اين آيات به وضوح به ما مى‏گويند که حضرت سليمان در سرزمين مبارکى نبود و باد«از نزد او، به سوى»سرزمينى جريان مى‏يافت که خداوند آن را برکت داده بود.

«وادى مقدس طوى»و«بيت الحرام»در مرکز حجاز،و«مسجد الاقصى»در فلسطين،همه، سرزمين مقدسى‏اند،اما حضرت سليمان در هيچ کدام از اين سرزمين‏ها نبود.

آيات ديگرى نيز در اين باره وجود دارند،اما به همين اندازه اکتفا شد.باشد که خواننده‏ بزرگوار،از اين نوشتار نکته تازه و سودمندى برگيرد.و همه توفيق‏ها از آن خداوند است.

پيوست‏ها
موشه زيمرمن،تاريخ نگار يهودى:
رابطه ميان يهود و سرزمين فلسطين«کاملا ساختگى»است‏
تاريخ نگار برجسته يهودى،در گفت و گويى با روزنامه سويسى«بوند»ارزش دينى اماکن و آثار تاريخى فلسطين را که يهوديان بدان تمسک مى‏جويند،تکذيب کرد.استاد تاريخ جديد دانشگاه‏ عبرى بيت المقدس اشغالى،هشدار داد که پديده افراطى‏گرى دينى يهوديان و گسترش تفسير توراتى از درگيرى‏هاى موجود در فلسطين،رو به افزايش است.

«موشه زيمرمن»درباره ورود تحريک کننده رهبر ليکود،اريل شارون،به حرم شريف‏ مسجد الاقصى،مى‏گويد:«شارون مى‏دانست که اين کار سراسر جهان اسلام را به غليان‏ وا مى‏دارد.» زيمرمن درباره«تبعيض ادارى»نسبت به فلسطينيان ساکن سرزمين‏هاى اشغالى سال‏ 1948 نيز،به عنوان نمونه،اشاره مى‏کند که:«ميزان هزينه‏اى که دولت براى هر فرد عرب در نظر مى‏گيرد،بسيار کم‏تر از يک فرد يهودى است.»همچنين رژيم صهيونيستى،فلسطينيان را در آن‏ مناطق کاملا از وظايف حساس ادارى و مزاياى آن‏ها،دور نگه مى‏دارد.

«موشه زيمرمن»که يکى از چهره‏هاى برجسته جريان تاريخ نگاران جديد اسرائيلى به شمار مى‏رود،مى‏افزايد:«شکاف بين يهوديان و عرب‏هاى اسرائيل در سال‏هاى اخير به شدت افزايش‏ يافته است.»و«اسرائيل به شکل روز افزونى خود را دولت يهودى و دينى مى‏خواند.» وى تأکيد مى‏کند که بيش از يک ميليون عرب در چهارچوب اين دولت،به طور کامل از مفهوم‏ شهروندى دور هستند.
زيمرمن در مصاحبه‏اى که ديروز روزنامه سويسى«بوند»منتشر کرد،به پيامدهاى پديده‏ «تظاهر دينى»در محافل يهودى اشاره مى‏کند و به ويژه تأکيد مى‏کند: هنگامى که فردى غير مذهبى (لائيک) مانند يهود باراک،نخست وزير اسرائيل، مى‏گويد:نمى‏توان از مقدسات چشم پوشى کرد،روشن مى‏شود که همه ما در گرو نيروهاى دينى هستيم.

اين تاريخ نگار برجسته اسرائيلى درباره اماکن مذهبى يهودى در فلسطين،تأکيد مى‏کند که: مقدس بودن بسيارى از اين اماکن (براى يهوديان) کاملا ساختگى است.وى به قبر حضرت‏ يوسف اشاره مى‏کند که يهوديان آن را براى خود مقدس مى‏دانند و مى‏گويد اين قبر هيچ تقدسى‏ ندارد.

زيمرمن هشدار مى‏دهد که رژيم صهيونيستى که اکثريت آن را افراد لائيک تشکيل‏ مى‏دهند،به استراق سمع کسانى مى‏پردازد که به خدمت سربازى نمى‏روند.اين اشاره او به‏ بخش‏هاى افراطى است که از سربازى اجبارى در ارتش اشغالگر معاف هستند.به اعتقاد او اشاعه‏ ادعاهاى ساختگى درباره مقدس بودن برخى اماکن و آثار تاريخى فلسطين براى يهوديان،در حقيقت با هدف«نشخوار کردن تاريخ است تا مهاجرت يهوديان به فلسطين،بازگشت به سرزمين‏ مقدس نام نهاده شود.»و با هدف ايجاد ارتباط دينى ميان اين سرزمين و يهوديانى که از سراسر جهان به اسرائيل مى‏آيند.

موشه زيمرمن تأکيد مى‏کند که اين انديشه،مانع اساسى در راه تحقق صلح با فلسطينى‏ها است؛ و مى‏گويد: همين انديشه سبب شده که ملتى اسرائيلى بيايد و سرزمينى را (در کرانه غربى يا نوار غزه) براى خود-به رغم آن که براى امنيت کشورش اهميتى ندارد-جدا کند.و تا وقتى که اين سرزمين،مقدس به شمار مى‏آيد،نمى‏توان اسرائيل را از آن بيرون کرد.

وى مى‏افزايد: من بسيار هراسناکم که نکند براى مجبور کردن اين ملت به رفتار مسالمت آميز،به‏ يک فاجعه نياز باشد. (روزنامه اردنى الدستور؛2000/10/13)

باستان شناس اسرائيلى،اسرائيل فينکلشتاين:
هيچ رابطه‏اى ميان يهوديان و بيت المقدس وجود ندارد
معبد سليمان فقط خرافات است‏
افزون بر حقايقى که تاريخ دانان عرب و مسلمان بر آن تأکيد مى‏کنند،گاه گاهى از درون خود رژيم صهيونيستى اعترافاتى صورت مى‏گيرد که:هيچ ارتباطى ميان يهود و شهر بيت المقدس‏ اشغالى و مسجد الاقصى وجود ندارد که رژيم صهيونيستى ادعا مى‏کند مسجد الاقصى بر خرابه‏هاى معبد سليمان بنا نهاده شده است.

در اين راستا باستان شناس اسرائيلى و استاد دانشگاه تل آويو،«اسرائيل فينکلشتاين»،وجود هر گونه رابطه‏اى ميان يهود و شهر قدس را مورد شک و ترديد قرار داده است و اشاره مى‏کند که‏ معبد خيالى سليمان،خرافه کامل است و مطلقا وجود خارجى ندارد.

فينلکشتاين مى‏گويد: باستان شناسان يهودى هيچ شواهدى تاريخى يا باستانى نيافته‏اند که ثابت کند معبد سليمان واقعا وجود خارجى داشته است،بلکه صرفا نويسندگان يهودى تورات بودند که در قرن سوم،داستان‏هايى ساختند و به تورات اضافه کردند که هرگز وجود خارجى پيدا نکرده بود.

باستان شناسان اسرائيلى ديگرى نيز ادعاهاى يهود درباره پيشينه تاريخى‏شان در فلسطين‏ را زير سؤال برده و تأکيد کرده‏اند که معبد خيالى سليمان وجود خارجى ندارد و ادعاى زيستن‏ ازلى يهود در فلسطين نادرست است.

فينکلشتاين مى‏افزايد: پژوهشگران هيچ نشان و شاهد باستانى نيافته‏اند که برخى داستان‏هاى تورات را تأييد کند؛مثلا داستان خروج،سرگردانى در صحراى سينا،و پيروزى يوشع بر کنعان.چرا که در همين مورد اخير اسرائيلى‏هاى اوليه،بازمانده تمدن کنعانى اواخر عصر برنز در اين منطقه هستند که به تدريج ازدياد يافته‏اند.و هيچ نبرد نظامى‏ شديدى در اين جا رخ نداده است.

فينکلشتاين پا را از اين فراتر مى‏نهد و داستان داوود را هم-که شخصيتى ساخته تورات‏ است و بر اساس اعتقادات يهود،بيشترين ارتباط را با قدس دارد-زير سؤال مى‏برد و مى‏گويد: هيچ پايه و اساس و شاهد و دليل تاريخى بر وجود اين پادشاه جنگجويى که قدس را پايتخت خود قرار داده و«مسيا»از نسل او آمده تا ناظر ساخت معبد سوم باشد، وجود ندارد.و شخصيتى به نام داوود-که به دليل متحد کردن کشورهاى يهودا و اسرائيل،به عنوان يک رهبر از احترام فراوان برخوردار بوده-صرفا خيال و توهم‏ است و هرگز وجود خارجى نداشته است.

فينکلشتاين در ادامه تأکيد مى‏کند که وجود بانى معبد،يعنى سليمان بن داوود،نيز مورد ترديد است؛چرا که تورات مى‏گويد او بر امپراتورى از مصر تا نيل حکومت مى‏کرد؛اما هيچ اثر باستانى و نشان تاريخى وجود ندارد که نشان دهد اين کشور متحد و بسيار وسيع،روزى روزگارى‏ وجود خارجى داشته است.اگر هم چنين کشورهايى وجود خارجى داشته‏اند،صرفا به صورت‏ قبايلى بوده‏اند که جنگ‏هايشان نيز جنگ‏هاى قبيله‏اى محدودى بوده و در نتيجه بيت المقدس‏ داوود،جايى فراتر از يک روستاى فقير و خشک نبوده است.هيچ نشان و اثر تاريخى و باستانى‏ نيز وجود ندارد که ثابت کند معبد سليمان وجود خارجى داشته است.

فينکلشتاين اصرار مى‏ورزد که داستان‏هاى تورات با آثار باستانى که اخيرا کشف شده‏ مطابقت ندارد؛مثلا شهر«مجدو»را سليمان بنا ننهاده،بلکه«آخاب»آن را بنا نهاده است.

همچنين روشن شده که بنى اسرائيل«کنعان»را شکست نداده‏اند،چرا که جنگ‏هاى بين آن‏ها، رقابتى بوده که نويسندگان تورات در قرن سوم بدان‏ها شاخ و برگ داده و داستان‏هايى درباره‏ آن‏ها ساخته‏اند که هيچ گاه رخ نداده‏اند.شايد داوود و سليمان هم همان جا بوده‏اند،اما نه به‏ عنوان دو رهبر بزرگ،بلکه به عنوان بزرگان قبيله‏اى با جمعيت متوسط که در قرن دهم پيش از ميلاد مى‏زيسته است. (روزنامه اردنى الدستور؛2000/11/12)درهاى تخت بلقيس پس از گذشت سه هزار سال از بناى آن،باز مى‏شود
يمن سه هزارمين سالگرد ساخت تخت ملکه بلقيس،مشهورترين ملکه منطقه جنوب‏ جزيرة العرب مشهور به ملکه سبا را جشن گرفت.

اين مراسم 15 سال پس از آغاز عمليات ترميم و کانال زنى در معبد معروف به«بران»،برگزار شد.اين معبد در قرن هشتم پيش از ميلاد تأسيس شد و مربوط به عصر پيامبر خدا،حضرت‏ سليمان است.

مجموعه تخت بلقيس تشکيل مى‏شود از: 1-منبرى که پنج ستون مشهور از آن بالا رفته‏اند.البته ستون ششم شکسته است.
2-حياطى بزرگ در جلو 3-ديوارهاى بزرگ 4-آجر و سنگ‏هاى بلق 1 و مرمر 5-قناتى براى آب‏ آشاميدنى 6-چاه سبأ که آب آن همراه قربانيانى که تقديم الاهه‏ها مى‏شد،مورد استفاده قرار مى‏گرفت.

نخست وزير يمن گفت:بازگشايى تخت بلقيس گذشته و حال را به هم وصل مى‏کند؛چرا که‏ اين معبد نماد مجد و شکوه حکومت سبأ است که در روزگار کهن يمن را متحد گردانيده است.

وزير فرهنگ يمن اظهار داشت که:اين معبد يمن را به نقشه فرهنگى جهان بر مى‏گرداند و حضور اين کشور را در محافل مربوط به«ميراث‏هاى انسانى»تقويت مى‏کند و گردشگرى را در اين‏ کشور فعال مى‏کند.وى افزود:تخت بلقيس متعلق به بزرگ‏ترين ملکه تاريخ يمن است که نمونه‏ بارزى از تمدن کشور است.

در حاشيه مراسم‏هايى که برگزار شد،تأسيس«کميته مقدماتى جمعيت بين المللى حفاظت‏ از آثار باستانى مأرب»اعلان گرديد.گروهى از نخبگان علاقه‏مند به موزه‏ها و باستان شناسان در آن مشارکت دارند و نخست وزير يمن رياست آن را به عهده دارد.(روزنامه اردنى الدستور؛2000/12/11)باستان شناس اسرائيلى؛ماير بن دوف:معبدى در قدس وجود ندارد
ماير بن دوف با تأکيد مى‏گويد:اين ادعاها که بقاياى معبد در بخش پايين حرم شريف قدس‏ قرار دارد،صحت ندارد.سخنان وى درباره آن بخشى است که معبد سليمان خوانده مى‏شود و «مصلاّى مروانى»است.

وى مى‏گويد:در دوره پيامبرى حضرت سليمان عليه السلام در اين منطقه معبد امپراتور روم، هرودت،قرار داشت،اما رومى‏ها آن را ويران کردند.در دوره اسلامى هيچ نشانى از معبد در اين‏ منطقه وجود نداشت.در دوره اموى مسجد الاقصى و مسجد قبة الصخره ساخته شدند.از همين‏ مکان بود که پيامبر خدا،حضرت محمد صلّى اللّه عليه و اله و سلم به وسيله«براق»به آسمان عروج کرد.

دليل جغرافيايى‏
اين باستان شناس اسرائيلى اشاره مى‏کند که منطقه حرم شريف«قدس»در گذشته در سطحى قرار داشت که با سطح امروزى آن تفاوت دارد.مثلا معبد هرودوت رومى در سطح‏ بالاترى نسبت به سطح امروزى مسجد قبة الصخره قرار داشت.

وى در ادامه مى‏افزايد از خلال جستجوها و پژوهش‏هايى که انجام داده‏ايم مى‏توانيم معادله‏ جبرى را حل کنيم و به جواب برسيم که آن منطقه چگونه بوده است.

اين باستان شناس تأکيد مى‏کند که معبد هرودت هيچ رابطه‏اى با مسجد قبة الصخره نداشته‏ و بلکه پنج متر نيز از آن بلندتر بوده است.

صليبى‏ها و معبد
هنگامى که مسلمانان به اين ديار آمدند،بر صخره‏اى که در اين منطقه قرار داشت و هيچ‏ ارتباطى با معبد نداشت،مسجدى ساختند.و اين صليبى‏ها بودند که مسجد (قبة الصخره) را «معبد صخره»ناميدند.

معبدى در بيت المقدس وجود ندارد
بن دوف مى‏افزايد:هنگامى که حفارى‏هايى در بخش پايينى آن منطقه انجام داديم، چاه‏هاى آب منشعب شده را پيدا کرديم.در خلال مسير حفارى‏ها و پژوهش‏هايى هم که در طول‏ 25 سال گذشته انجام داديم،صرفا قنات‏هاى آب را ديديم و به چيز ديگرى بر نخورديم.و اين، يعنى آن که معبدى در آن جا وجود ندارد (بقايايى از آن معبد بر جاى نمانده است) .به عبارت‏ ديگر،اگر حفارى کنيم،مطلقا نمى‏توانيم بقايايى از معبد بيابيم که نشانى از آن دوره داشته‏ باشد.
طلاى خروج (TheGold of Exodus;The Discovery of the true mount Sinai;Howard Blum;Simont

.Shuster;New York,1998):کتابى از نويسنده آمريکايى،هوارد بلوم‏: در اين کتاب،نويسنده تلاش مى‏کند که بر اين اعتقاد رايج خط بطلان بکشد که کوه طور که‏ خداوند بر فراز آن با حضرت موسى سخن گفته،در صحراى سينا قرار دارد.وى مى‏گويد اين کوه‏ همان کوه«لوز»است که در شمال غربى جزيرة العرب قرار دارد.

در مقدمه کتاب آمده است که متخصصان برجسته پژوهش‏هاى توراتى دانشگاه‏هاروارد و پنسيلوانيا مى‏گويند کوه طور قطعا در شبه جزيره سينا قرار ندارد،بلکه در شمال غربى‏

جزيرة العرب قرار دارد.با وجود اين،هرگز به اين پژوهشگران اجازه داده نخواهد شد که وارد اين‏ منطقه شوند تا بتوانند دليلى براى درستى گفته‏هاى خويش بيابند.هنگامى که دو پژوهشگر آمريکايى،کرونوک و وليامز،با اين مشکل مواجه شدند که ورود به آن جا ممنوع است،با روشى‏ متهورانه به آن جا نفوذ کردند.

آن‏ها مى‏گويند:آن چه که بر فراز کوه معروف به«کوه لوز»کشف کرده‏ايم،وحشت جهانيان را برخواهد انگيخت و خوانندگان را وا مى‏دارد که درباره نقش تورات در تاريخ به شکل ديگرى‏ بينديشند.

آن‏ها«مذبح سنگى»را که«گوساله طلايى»بر روى آن پرستش مى‏شد،پيدا کردند.همچنين‏ 12 ستونى را که حضرت موسى فرمان برافراشتن آن‏ها را صادر کرده بود؛و غارى را که ايشان در آن مى‏خوابيدند،يافتند.آن چه که بسيار شگفت انگيز است،يافتن قطعه زمينى است که به شکل‏ غير طبيعى سوخته است.اين قسمت سوخته کوه که بر فراز آن قرار دارد،همان جايى است که‏ خداوند به حضرت موسى،دو لوح نوشته سنگى عطا فرمود.

اين دو محقق،شکافته شدن آب درياى سرخ را نيز چنان شرح مى‏دهند که ما را به حقيقت‏ راهنمايى مى‏کنند.يکى از اکتشافاتى که بدان دست يافته‏اند اين حقيقت است که:مقدس‏ترين‏ نقطه کره زمين،منطقه‏اى نظامى است که ورود به آن ممنوع است و فوق سرّى نگه داشته مى‏شود.

در حالى که اين دو ماجراجو خط سير حضرت موسى را پى مى‏گيرند،ما به مهره‏هاى پياده‏اى‏ تبديل شده‏ايم که در بازى خطرناک فريب‏ها و حيله‏گرى‏ها و سياست‏هاى بين المللى به بازى‏ گرفته شده‏ايم.
کوه«لوز»که در شمال غربى جزيرة العرب قرار دارد و همان مکانى است که دو محقق آمريکايى؛ وليامز و کرونک با توجه به راهنمايى‏هاى کتاب مقدس يافته‏اند.و اين،واقعا همان کوهى است که‏ حضرت موسى عليه السلام بر فراز آن الواح را از پروردگار دريافت کرد و نشان مى‏دهد که اين رخداد بر فراز آن چه که«کوه سينا»ناميده مى‏شود و در صحراى سينا قرار دارد،به وقوع پيوسته است.
چشمه«مارّه»واقع در ساحل جزيرة العرب و رو به‏روى تنگه‏هاى«تيران» (بر اساس عکسى که دو محقق آمريکايى وليامز و کرونک برداشته‏اند.) کوه«رب»يا کوه«سينا»واقع در شمال غربى جزيرة العرب که‏ حضرت موسى عليه السلام الواح را بر فراز آن دريافت داشته است.

نويسنده:حاج زکى على غول
‏ مترجم:عطاء اللّه ابطحى‏

منبع: پژوهه صهيونيت

 


انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر