بني اسرائيل هرگز وارد فلسطين نشده اند
مقدمه
دانستههاى من از تاريخ کهن يهود از مطالبى برگرفته شده بود که در کتابهاى تاريخى و تورات مىخوانديم و نيز آن چه همه جا شايع بود و مىگفتند:يهود در فلسطين آثار تاريخى و اماکن مقدسى دارد؛بنى اسرائيل در اين سرزمين زمامدارى مىکردهاند و دو دوره،يکى در قدس و ديگرى در نابلس،حکومت را در دست داشتهاند؛و داوود و سليمان-که درود خداوند ارزانيشان باد-در فلسطين زندگى مىکردهاند.
اين مجموعه اطلاعات به عنوان حقايق مسلم تاريخى و واقعيتهايى که در روزگاران کهن در فلسطين رخ داده است،در ذهنم ريشه دوانده بود.برخى از تاريخ نگاران عرب نيز،چه بسا اين اقوال را از نويسندگان بيگانه برگرفته و در کتابهاى تاريخى خود درباره قدس و فلسطين به آنها اعتماد کردهاند.از جمله اين تاريخنگاران-که گفتههاى بيگانگان را باور کردهاند-مىتوان فلسطينيان جلاى وطن کرده و کسانى را نام برد که آثارى درباره فلسطين و قدس تأليف کردهاند يا مىکنند.
اما در سالهاى اخير و در نتيجه مطالعات گوناگونى که داشتم،رفته رفته در درستى اطلاعات رايج درباره بنى اسرائيل و حضورشان در قدس و فلسطين به شک و ترديد افتادم؛به ويژه آن که هيچ نشانهاى تا کنون يافته نشده است که گفتهها و ادعاهاى آنها را اثبات کند.واضح است هر حکومتى که در سرزمينى اقتدار و زمامدارى دراز مدتى داشته باشد-آن گونه که امروز يهوديان مدّعى آنند-بايد به طور قطع آثارى از خود بر جاى نهد که تمدنش را در آن سرزمين نشان دهد.
پس از اين شک و ترديدها،مطالعه و تحقيق را آغاز کردم و در جستجوى تحليلى بر اين مسأله برآمدم که چرا هيچ نشانى از يهود در سراسر فلسطين وجود ندارد.از اين رو،تحقيق و
بررسى سر گذشت بنى اسرائيل در قرآن کريم را آغاز کردم که در نتيجه اين بررسى قرآنى،برايم کاملا آشکار شد که آنها از راه دريا و نه از راه خشکى و صحراى سينا از سرزمين تحت سلطه فرعون خارج شدهاند.همچنين برايم روشن شد که پيش از آن نيز،حضرت موسى عليه السّلام براى فرار از دست فرعون،به«مدين»،که بخشى از خاک حجاز بوده است،گريخته بود.به نتايج ديگرى نيز دست يافتم که در اين نوشتار به تفصيل آن خواهم پرداخت.
پس از بررسى قرآن کريم،به کتاب«عهد قديم»روى آوردم.در اين کتاب نيز که مىگويد: بنى اسرائيل که از سرزمين تحت سلطه فرعون خارج شدند دريافتم که خداوند آنها را به راهى که به سرزمين فلسطينىها منتهى مىشد-با وجود نزديکى آن-راهنمايى نکرد،بلکه آنها را از راه بيابان به درياى سوف (درياى سرخ) کشاند.سپس به هنگام رسيدن فرعون،از دريا گذشتند و وارد بيابانى شدند که به«فاران»در حجاز،منتهى مىشد.پس از آن نيز در جزيرة العرب پراکنده شدند.
پس از بررسى اين دو مأخذ،به کتابهاى جغرافى نويسان و تاريخ نگاران کهن عرب،به ويژه آنها که در قرن يازدهم ميلادى مىزيستهاند،مراجعه کردم.در اين آثار نيز مطالبى يافتم که پراکنده شدن يهود در شبه جزيره عرب را تأييد مىکرد و نشان مىداد که تبعيد بنى اسرائيل از جزيرة العرب،همراه با برخى ساکنان آن جا،بوده است.
همه اين موارد،شک و ترديدها را به حقايقى تبديل کردند که بر آن شدم نسلهاى معاصر و کسانى را که در سراسر جهان به اين مسأله اهميت مىدهند،از وجود آنها آگاه سازم تا براى غصب حقوق مردم،تاريخ جعل نشود؛آن هم در زمانى که براى رسيدن به مصالح و منافع، حمايت از باطل بر حمايت از حق-گرچه براى مدت زمانى کوتاه-پيشى گرفته است.
سخن آخر آن که از خوانندگان گرانمايهاى که نظرى سازنده يا اطلاعاتى مفيد درباره اين موضوع دارند،مىخواهم که با افزودن آن به دانستههايم،کريمانه بر من منّت نهند تا در چاپى ديگر که به اذن پروردگار درخواهد آمد،همگان از آن بهره برگيرند.
و خداوند آگاه به هر قصدى است.
عهد قديم به رغم تحريفهاى امروزين راه يافته در اين کتاب ،کتابهاى تاريخ کهن عرب،قرآن کريم-از خلال فهم آياتى که در اين باره آمده است-و همچنين برخى از کتابهاى جديد تاريخ نگاران غربى و يهودى.من بر اين باورم که آن چه در اين کتابها آمده،هر پژوهشگرى را به نتايج ملموس،منطقى و درستى مىرساند که ثابت مىکند بنى اسرائيل هيچ ارتباطى با تاريخ فلسطين و به ويژه قدس ندارند.همچنين ثابت مىکند که يهوديان زمان تبعيد به بابل در فلسطين نبودند،بلکه در جزيرة العرب بودند.
مىتوانيم اين نتايج را از راهگذر پيگيرى زنجيره وار رخدادهاى تاريخى-به گونهاى که در پى مىآيد-روشن گردانيم:
1.مسجد الاقصى
در قرآن عزيز آمده است: انّ اوّل بيت وضع للنّاس للّذى ببکّة مبارکا و هدى للعالمين (سوره آل عمران، (3) ؛آيه96) نخستين خانهاى که براى مردم بنا شده،همان است که در مکه است.خانهاى که جهانيان را سبب برکت و هدايت است.
اين«خانه»همان کعبه شريف يا مسجد الحرام مکه مکرمه است.
در حديثى گرانسنگ از ابوذر غفارى-رضوان اللّه تعالى عليه-آمده است که: گفتم:اى پيامبر خدا!نخستين مسجدى که بنا نهاده شده،کدام مسجد بوده است؟ فرمود:مسجد الحرام.گفتم:پس از آن،کدام مسجد؟فرمود:مسجد الأقصى.گفتم اين دو،با چند سال فاصله ساخته شدهاند؟فرمود:چهل سال.
واضح است که بيت الحرام مکه در زمان حضرت آدم عليه السّلام بنا نهاده شده است.و اين،يعنى آن که مسجد الأقصى نيز در زمان حضرت آدم بنا نهاده شده و جاى آن بر روى کره زمين مشخص شده است.بنابراين،مسجد الأقصى نيز قدمتى به قدمت تاريخ بشر بر روى کره زمين دارد.
آن مقدار از تاريخ مسجد الأقصى که براى ما مشخص است،به آمدن قبيله کنعان از يمن به سرزمين مقدس بر مىگردد که بيش از پنج هزار سال پيش اتفاق افتاده است.يکى از قبائل وابسته به قبيله کنعان«قبيله يبوسىها»است.
2.يبوسىها
يبوسىها از قبائل کنعانى بودند که از جزيرة العرب کوچ کردند و رو به سوى شمال نهادند.
برخى از اين قبائل در مصر سکونت گزيدند،برخى در فلسطين،و برخى در سرزمينهاى ديگر.
يکى از اين قبائل به مرکز (وسط) فلسطين آمد و در اطراف مسجد الأقصى ساکن شد.اين قبيله به موازات مسجد و در بخش جنوبى آن،شهرى براى خود بنا نهادند و در آن شهر،بر فراز تپهاى در مجاورت مسجد،تأسيسات مورد نياز زندگىشان را به پا کردند.اسم اين تپه«کوه ظهور»بود،زيرا آنها تپه را پشت سر[-در ظهر]نهادند و محل سکونت و خواب خود را در درّهاى قرار دادند که بعد از تپه و در بخش جنوبى آن قرار داشت.اسم اين دره«النوم» (وادى النوم) بود و نه«هنوم».بيگانگان و عربهايى که نا آگاهانه اين واژه را از آنها گرفتهاند،نمىدانستهاند که«ه»در واژه«هنوم»،همان «ال»تعريف در نوشتار فنيقيهاى است.در الفباى عبرى مورد استفاده يهوديان نيز که از فينيقىها گرفته شده،امروزه همچنان،«ه»به عنوان«ال»تعريف،کاربرد دارد و گفته مىشود: «ييلد»،به معنى«ولد»[-پسر]؛و«ه ييلد»،يعنى«الولد»[ پسر مشخصى نزد گوينده و شنونده] «يلدا»،به معنى«بنت»[ دختر]،و«ه يلدا»،يعنى«البنت»[ دختر مشخصى نزد گوينده و شنونده] اين عربهاى کنعانى شهرى براى خود بنا نهادند که نام آن را از جايى که آمده بودند برگرفتند؛يعنى،از«يبوس»که جزو استان (ولايت) «شنوئه»-يکى از ولايتهاى يمن-بود و به همين دليل شهر مسجد الأقصى را در نخستين نامگذارى،«يبوس»نام نهادند.
آنها ديوارهاى عظيمى دور شهرشان کشيدند و آب را از چشمهاى که زير تپه ظهور-که جزو ديوار بود-قرار داشت به محل سکونت و خواب (نوم) خود بردند.اين کار،با زدن تونلى به ارتفاع حدود 5.1 متر و طول حدود 800 متر،صورت گرفت.
و اين،در نوع خود دستاوردى عظيم بود که ميزان پيشرفت علمى و تمدن آنها را مىنماياند.
همه اين رخدادها بيش از پنج هزار سال قبل و بيش از 1000 سال،قبل از آمدن حضرت ابراهيم عليه السّلام به فلسطين،به وقوع پيوسته است.
اين يبوسىهايى که در اطراف مسجد الاقصى اقامت گزيدند،موحد بودند و اماکن عبادى خود را در مکان مسجد الاقصى،زير ساختمان کنونى بنا نهادند.کوه واقع در جنوب غربى تپه ظهور که يبوسىها قلعه مرکز حکومت خود را روى آن بنا نهادند،کوه«صهيون»نام داشت؛زيرا نسبت به تپه ظهور مانند«صهوة»يعنى«پشت اسب»بود.
3.آمدن حضرت ابراهيم به يبوس
حضرت ابراهيم عليه السّلام از دست«نمرود بن کنعان»،غريبانه از عراق گريخت.نمرود پس از آن که حضرت ابراهيم بتها را در هم شکست و او را که ادعاى خدايى مىکرد،به مبارزه طلبيد،با او به دشمنى برخاست.قرآن کريم مىفرمايد: الم تر الى الّذى حاجّ ابرهيم فى ربّه ان اتيه اللّه الملک اذ قال ابراهيم ربّى الّذى يحيى و يميت قال انا احيى و اميت قال ابرهيم فانّ اللّه ياتى بالشّمس من المشرق فات بها من المغرب فبهت الّذى کفر... (سوره بقره (2) ؛آيه 258) آن کسى را که خدا به او پادشاهى ارزانى کرده بود نديدى که با ابراهيم درباره پروردگارش محاجه مىکرد؟آن گاه که ابراهيم گفت:پروردگار من زنده مىکند و مىميراند.او گفت:من نيز زنده مىکنم و مىميرانم.ابراهيم گفت:خدا خورشيد را از مشرق بر مىآورد تو آن را از مغرب برآور.آن کافر حيران شد.
حضرت ابراهيم و حضرت لوط عليهما السّلام با هم هجرت کردند.قرآن کريم در اين باره مىفرمايد: و نجّيناه و لوطا الى الارض الّتى بار کنا فيها للعالمين (سوره انبيا (21) ؛آيه 71) او و لوط را رهانيديم و به سرزمينى که آن را برکت جهانيان قرار دادهايم،برديم.
دقت کنيد که قرآن کريم مىفرمايد اين سرزمين را براى جهانيان برکت داديم و نه صرفا براى يک ملت خاص.
هنگامى که حضرت ابراهيم به شهر يبوس-که در اطراف مسجد الأقصى قرار داشت-رسيد، کاهن شهر،ملک صادق،به ديدارش شتافت و به او غذا-از جمله نان-داد و از او حمايت کرد.
ابراهيم-که درود خداوند بر او باد-غذا و حمايت کاهن يبوسى را قبول کرد؛زيرا به خداى يکتا و يگانه ايمان داشت.اگر کاهن موحد نبود،حضرت ابراهيم به هيچ وجه غذا و حمايت او را نمىپذيرفت.عبادتگاههاى ساخته شده در يبوس-که در محل مسجد الاقصى قرار داشتند- پيش از آمدن حضرت ابراهيم،آباد بودند و تا اواخر سده نخست،پيش از ميلاد شعائر دينى يبوسى در آنها به جا آورده مىشد.
حضرت ابراهيم-که درود و سلام جاودان از آنش باد-فرزندش اسماعيل و مادرش را برداشت و به حجاز (صحراى فاران) برد.کتاب عهد قديم هم هنگام صحبت درباره ابراهيم و اسماعيل عليه السّلام به همين نام (صحراى فاران) اشاره مىکند.
گفتنى در اين جا آن است که عهد قديم،هنگام صحبت از خروج بنى اسرائيل از مصر،مىگويد آنها از طريق دريا به سوى صحراى فاران رفتند؛به عبارت ديگر،بنى اسرائيل پس از خروج از مصر به حجاز رفتند و نه به فلسطين.تفصيل اين مبحث.هنگام صحبت از خروج بنى اسرائيل از مصر آورده خواهد شد.
4.خروج يعقوب و نسل او از فلسطين
حضرت يعقوب عليه السّلام 130 سال در فلسطين زندگى کردند،سپس با همه پسران و دخترانش و خانوادههايشان و گلههاى گاو و گوسفندشان و هر چه که داشتند آن جا را ترک کردند.اين رخداد بر اساس درخواست فرزندشان حضرت يوسف عليه السّلام بود که از پدر و برادران و همه کسانش خواست که نزد او بروند: ...و اتونى باهلکم اجمعين (سوره يوسف (12) ؛آيه 93) و همه کسان خود را نزد من بياوريد.
حضرت يوسف عليه السّلام در آن هنگام از پيامبران الهى بود،اما يهودى نبود؛زيرا دين يهود و تورات حدود 420 سال پس از مرگ يعقوب بر موسى عليه السّلام نازل شد.
نکته مهم در اين ميان آن است که حضرت يعقوب 17 سال در مصر زندگى کرد و در سن 147 سالگى در آن جا فوت کرد.حضرت يوسف نيز هنگام ورود به مصر 17 ساله بود و در سن 110 سالگى فوت کرد و پس از موميايى،در همان مصر دفن شد. (آخر سفر پيدايش) خلاصه آن که يعقوب و خاندانش به طور کامل از فلسطين خارج شدند و هر آن چه داشتند با خود بردند و هيچ نشانى از آنها در فلسطين باقى نماند.شمار آنان هنگام ترک فلسطين فقط 68 نفر بود.
5.بنى اسرائيل در مصر
خاندان يعقوب (اسرائيل) عليه السّلام در مصر ماندند و در ذلت و فقر و بردگى قبطيان و فرعونيان گرفتار آمدند که پسرانشان را مىکشتند و زنانشان را زنده مىگذاشتند.و از همين رو،بر اساس سنت طبيعى حيات بشرى رو به ازدياد ننهادند و بر خلاف پندار برخىها،شمار آنان هنگام خروج از مصر-به دليلى که بيان شد-بسيار اندک بود.
فرعون درباره آنان مىگويد: انّ هؤلاء لشر ذمة قليلون (سوره شعراء (26) آيه 54)که اينان گروهى اندکند.
فرعون اين سخن را زمانى گفته بود که بنى اسرائيل شبانه از مصر گريخته بودند.
هنگامى که حضرت موسى بزرگ شد،يکى از قبطىها را که در حال نزاع با يکى از بنى اسرائيل بود،کشت و از اين رو ناچار شد از مصر که زير سلطه فرعون بود،بگريزد.وى آن قدر از آن جا دور شد تا به«مدين»در حجاز و نزديکى سواحل درياى سرخ[ بحر احمر بحر سوف]واقع در غرب جزيرة العرب رسيد.در آن جا در کنار چاهى نشست و براى دختران کاهن مدين از آن آب کشيد.
پس از آن نيز 10 سال براى او کار کرد تا در مقابل،يکى از دو دخترى را که برايشان از چاه آب کشيده بود،به ازدواج خود در آورد.
هنگامى که حضرت موسى عليه السّلام مدت مقرر 10 ساله را به پايان آورد،خانوادهاش را برداشت و به سرزمين تحت سلطه فرعون برگشت.در ميانه سفر،در حالى که هنوز در سرزمين حجاز قرار داشت،از سوى طور (طور به کوهى گفته مىشود که داراى درخت باشد؛اما اگر درخت نداشته باشد به آن«جبل»مىگويند.) آتشى ديد.
فلمّا قضى موسى الاجل و سار باهله انس من جانب الطور نارا قال لاهله امکثوا انّى انست نارا لّعلّى اتيکم مّنها بخبر او جذوة من النّار لعلّکم تصطلون فلمّا آتيها نودى من شاطئ الواد الايمن فى البقعة المبارکة من الشّجرة ان يّا موسى انّى انا اللّه ربّ العالمين ؛سوره قصص (28) ؛آيات 29 و 30چون موسى مدت را به سر آورد و با زنش روان شد،از سوى طور آتشى ديد.به کسان خود گفت:درنگ کنيد.آتشى ديدم.شايد از آن خبرى يا پاره آتشى بياورم تا گرم شويد.
چون نزد آتش آمد،از کناره راست وادى در آن سرزمين مبارک،از آن درخت ندا داده شد که:اى موسى،من خداى يکتا پروردگار جهانيانم.
هدف از آوردن اين دو آيه کريمه آن است که بگوييم حضرت موسى سرزمين حجاز را مىشناخت و ده سال در آنجا زندگى کرده بود.در همينجا بود که خداوند سبحان براى او معجزههاى«عصا»و«دست»اش را-که از گريبانش سفيد و بىهيچ آسيبى بيرون مىآمد-آموخت.
و به او فرمان داده که با دليل و برهان نزد فرعون و مهتران او برود؛اما فرعون و لشکريانش به ناحق در زمين سرکشى کردند.خداوند نيز او و لشکرهايش را گرفت و به دريا افکند. (آيات 40-31 سوره قصص.)
خروج بنى اسرائيل از مصر
به رغم آن که حضرت موسى معجزات و دلايل خود را بر فرعون عرضه کرد و از او خواست که به خداوند ايمان بياورد،فرعون بر انکار و خود بزرگ بينى که داشت باقى ماند و همچنان ميان مردم و پيروانش تفرقه مىانداخت و با بنى اسرائيل با خشونت برخورد مىکرد و آنها را خوار مىساخت و به بيگارى مىگرفت و پسرانشان را مىکشت.حضرت موسى بارها از او خواست که به بنى اسرائيل اجازه ترک مصر را بدهد؛اما فرعون هر بار خواسته او را رد مىکرد.فرعون به رغم آيات الهى که مىديد و به رغم بلاهايى که خداوند بر او و کشورش نازل مىکرد و هر بار به موسى التماس مىکرد که دعا کند و از خدا بخواهد که آن بلاها را دفع کند-پس از دفع بلا-وعدهاى را که به حضرت موسى داده بود،نقض مىکرد و به بنى اسرائيل اجازه خروج از مصر نمىداد.
سرانجام،فرعون پذيرفت که بنى اسرائيل را آزاد سازد و به آنها اجازه دهد که همراه حضرت موسى عليه السلام مصر را ترک کنند.
پس از موافقت فرعون،بنى اسرائيل از مصر خارج شدند.آنها ابتدا به طرف شرق و سپس به طرف جنوب،يعنى ساحل درياى سرخ،رهسپار شدند.کتاب عهده قديم نيز که به دست خود بنى اسرائيل،صدها سال پس از حضرت موسى،نوشته شده است،همين مسأله را مورد تأکيد قرار مىدهد.در«سفر خروج»،باب 13،شماره 17 و 18 آمده است که: و واقع شد که چون فرعون قوم را رها کرده بود خدا ايشان را از راه زمين فلسطينيان رهبرى نکرد،هر چند آن نزديکتر بود...اما خدا قوم را از راه صحراى درياى قلزم دور گردانيد.
اين گفتار،کاملا صريح و واضح اعتراف مىکند که بنى اسرائيل هنگام خروج از مصر به سوى فلسطين نرفتند.بلکه به سوى جنوب،يعنى ساحل درياى سرخ رفتند.
حضرت يعقوب عليه السلام حدود سال 1650 پيش از ميلاد به مصر رسيد.بنى اسرائيل 430 سال پس از اين تاريخ در مصر ماندند تا اين که حدود سال 1220 پيش از ميلاد از مصر خارج شدند.
و توقف بنى اسرائيل که در مصر کرده بودند 430 سال بود. (سفر خروج:باب 12؛شماره 40.در ترجمه حاضر از چاپ دوم کتاب مقدس استفاده شده است که در سال 1978 به وسيله انجمن کتاب مقدس منتشر شده است)و بنى اسرائيل[پيش از خروج از مصر]به قول موسى عمل کرده از مصريان آلات نقره و آلات مطلا و رختها خواستند.و خداوند قوم را در نظر مصريان مکرّم ساخت که هر آن چه خواستند بديشان دادند.پس مصريان را غارت کردند. (سفر خروج؛باب 12؛شمارههاى 35 و 36؛اينان در کتابشان به«غارت و کلاهبردارى و سرقت»اعتراف مىکنند.) بنى اسرائيل شبانه از مصر خارج شدند و به سمت جنوب،به سوى ساحل درياى سوف (درياى سرخ) راه افتادند.آنها مطمئن بودند که از دست فرعون و لشکريانش رها شدهاند؛اما از اين اطمينان بهرهاى بر نگرفتند،چه آن که فرعون و لشکريان و عرابهها و اسب سوارانش در پى آنها روان شدند.هنگامى که هوا روشن شد،ديدند سپاه فرعون در پى آنان است و دارد به آنها نزديک مىشود.از اين رو،هرج و مرج ميانشان حاکم شد و چون يقين کردند که هلاک خواهند شد بر سر حضرت موسى داد و فرياد کشيدند و گفتند تو ما را از مصر خارج کردى تا در ساحل درياى سرخ بميريم.موسى نيز رو سوى پروردگارش نهاد: و خداوند به موسى گفت چرا نزد من فرياد مىکنى.بنى اسرائيل را بگو که کوچ کنند.
و اما تو عصاى خود را بر فراز و دست خود را بر دريا دراز کرده آن را منشق کن تا بنى اسرائيل از ميان دريا بر خشکى راه سپر شوند. (سفر خروج؛باب 14؛شمارههاى 15 و 16) در همان«سفر»و همان باب،شماره 22 مىگويد: و بنى اسرائيل در ميان دريا بر خشکى مىرفتند و آبها براى ايشان بر راست و چپ ديوار بود.و مصريان با تمامى اسبان و عرابهها و سواران فرعون از عقب ايشان تاخته به ميان دريا در آمدند.
در شماره 26 همان باب نيز مىگويد: و خداوند به موسى گفت دست خود را بر دريا دراز کن تا آبها بر مصريان برگردد و بر عرابهها و سواران ايشان.
در شماره 28 هم مىگويد: و خداوند مصريان را در ميان دريا به زير انداخت و آبها برگشته،عرابهها و سواران و تمام لشکر فرعون را که از عقب ايشان به دريا در آمده بودند پوشانيد.
هدف از آوردن جملات پيشين کتاب مقدس درباره خروج بنى اسرائيل،آگاه شدن و توجه به اين نکته است که خروج از طريق درياى سرخ (بحر احمر) از سمت ساحل غربى دريا،از داخل خاک مصر،به سمت ساحل شرقى آن،داخل خاک حجاز،بوده است؛يعنى نه آن گونه که برخىها مىپندارند از طريق صحراى سينا بوده است؛و نه آن گونه که برخى ديگر،در جهل علمى افتاده و بنى اسرائيل را به فلسطين مىآورند!آن هم در حالى که در باب 13 سفر خروج،در شماره 17، صريحا آورده شده که: خدا ايشان را از راه زمين فلسطينيان رهبرى نکرد،هر چند آن نزديکتر بود...اما خدا قوم را[در جهت عکس]از راه صحراى درياى قلزم[درياى سرخ؛يعنى به سوى جنوب]دور گردانيد.
داستان خروج بنى اسرائيل از مصر،آن هم از طريق دريا و نه از طريق خشکى،در آيات و سورههاى چندى از قرآن کريم آمده است که ما تنها به آيات سوره شعرا-آيات 60 تا 66-بسنده مىکنيم: فاتبعو هم مّشرقين*فلمّا تراء الجمعان قال اصحاب موسى انّا المدرکون*قال کلاّ انّ معى ربّى سيهدين*فاوحينا الى موسى ان اضرب بّعصاک البحر فانفلق فکان کلّ فرق کالطّود العظيم*و ازلفنا ثمّ الاخرين*و انجينا موسى و من معه اجمعين*ثمّ اغرقنا الاخرين* فرعونيان به هنگام برآمدن آفتاب از پى آنها رفتند.چون آن دو گروه يکديگر را ديدند،ياران موسى گفتند:گرفتار آمديم.گفت:هرگز،پروردگار من با من است و مرا راه خواهد نمود.پس به موسى وحى کرديم که:عصايت را بر دريا بزن.دريا بشکافت و هر پاره چون کوهى عظيم گشت.و آن گروه ديگر را نيز به دريا رسانديم.موسى و همه همراهانش را رهانيديم و آن ديگران را غرقه ساختيم.
در سوره بقره نيز همين مفهوم و گفته خطاب به بنى اسرائيل آورده شده است: و اذ فرقنا بکم البحر فانجيناکم و اغرقنا ال فرعون و انتم تنظرون*(سوره بقره (2) ؛آيه 50)
و آن هنگام را که دريا را برايتان شکافتيم و شما را رهانيديم و فرعونيان را در برابر چشمانتان غرقه ساختيم.
در آيات ديگرى از قرآن عزيز نيز اين مضمون آمده است.
مضمون مشترک همه اين آيات آن است که خروج از مصر از طريق ورود به مسيرهاى عبورى بوده که خداوند با شکافتن دريا و به خشکى تبديل کردن آن مسيرها تا پايان خروج حضرت موسى و همه همراهانش صورت گرفته است که به دنبال آن خداوند دريا را به وضع پيشين خود برگردانده و آن را به هم آورده است تا فرعون و سپاهيان و مصرىهاى همراهش غرق شوند.و اين، ثابت مىکند که خروج از مصر با گذر از درياى سرخ و به طرف ساحل شرقى،يعنى خاک حجاز بوده است.باز هم دلايل ديگرى براى تأکيد بر اين مطلب خواهيم آورد.
بار ديگر به کتاب«عهد قديم»و«سفر خروج»بر مىگرديم که درباره خروج بنى اسرائيل از طريق دريا و رخدادهاى پس از آن،مىگويد: پس موسى اسرائيل را از بحر قلزم کوچانيد و به صحراى شور آمدند و سه روز در صحرا مىرفتند و آب نيافتند پس به«مارّه»رسيدند...پس به ايليم آمدند و در آن جا دوازده چشمه آب و هفتاد درخت خرما بود و در آن جا نزد آب خيمه زدند. (سفر خروج؛باب 15) آب«مارّه»يا«چشمه مارّه»همان آب«مرّ»است که در نزديکى«منى»در حجاز قرار دارد.در کتاب«ابو الفداء»-در گذشته به سال 732 هجرى و حدود سال 1350 ميلادى-آمده است که: گودال«مرّ»ناحيهاى است که چند روستا و نخلستان در آن قرار دارد و آبهايى در آن جارى است.اين ناحيه با مکه يک روز فاصله دارد و در ايامى که در مکه و منى با کمبود آب مواجه مىشوند،حاجيان به گودال«مرّ»مىآيند و از آن جا با خود آب به منى مىبرند.
«ابو على احمد بن عمر بن رسته»در گذشته به حدود سال 900 ميلادى در کتابش،«الاعلاق النفيسة»در فصلى تحت عنوان«راه مدينه به مکه»مىگويد: از«عسفان»تا گودال«مرّ»34 ميل (مايل) فاصله است.گودال مرّ،روستاى زيبا و بزرگى است که جمعيت بسيار و نخلستان بزرگى دارد.در اين روستا برکهاى است که آب از کوه بدانجا سرازير مىشود.
«هوارد بلوم»نويسنده آمريکايى،در کتابش،«طلاى خروج»-که منظورش همان طلايى است که بنى اسرائيل از قبطيان مصر دزديدند و با خود به حجاز بردند-مىنويسد: چشمه«مارّه»در حجاز است.همچنين کوهى که خداوند بر فراز آن با موسى سخن گفت در حجاز قرار دارد.بار ديگر به بحث مسير بنى اسرائيل از طريق خشکى و جابه جا شدن آنها از نقطهاى به نقطه ديگر-با نامهايى که در کتاب عهد قديم آمده است-بر مىگردم.يکى از اين اماکن صخرهاى است که در«حوريب»حضرت موسى عليه السلام ضربهاى بر آن زد،و بر اثر ضربه ايشان آبى روان شد که بنى اسرائيل از آن نوشيدند.اين کار،در برابر چشمان بزرگان بنى اسرائيل صورت گرفت و حضرت موسى آن مکان را«مسّه»ناميد.
مسّه پيشگفته در نقشه ترسيم شده در داخل جلد کتاب مقدس،نشان داده شده است و به روشنى مشخص مىشود که اين نقطه در حجاز قرار دارد.
در سفر اعداد،باب 12،شماره 16 آمده است: و بعد از آن قوم از«حضيروت»کوچ کرده در صحراى فاران اردو زدند.
اين صحراى فاران در حجاز،در حوالى مکه مکرمه قرار دارد.در سفر پيدايش،باب 21، شماره 20 درباره حضرت اسماعيل مىگويد: و در صحراى فاران ساکن شد...
که خداوند پس از عبور حضرت موسى و قومش از درياى سرخ و پيمودن صحرا،با او بر روى کوه سخن گفت: و خداوند به موسى گفت نزد من به کوه بالا بيا و آن جا باش تا لوحهاى سنگى و تورات و احکامى را که نوشتهام تا ايشان را تعليم نمايى به تو دهم. (سفر خروج؛باب 24،شماره 12) خداوند از موسى عليه السلام مىخواهد که از بنى اسرائيل هدايايى بگيرد و جايگاه[معبدى]مقدس براى پروردگار بسازند تا در ميان آنان ساکن شود: موافق هر آن چه به تو نشان دهم از نمونه مسکن و نمونه جميع اسبابش همچنين بسازيد.(سفر خروج؛باب 25؛سطر 9)در بابهاى پسين تا باب سىام به وصف«معبد»يا«مقدس»پرداخته است.سؤالى که اين جا مطرح مىشود آن است که اين«مقدس»در کجا ساخته شده است.چنين بر مىآيد که مکان اين معبد براى بنى اسرائيل شناخته شده بوده و برايشان«مقدّس»بوده است.و اين،غير از معابد و هيکلهايى بوده که پس از حضرت موسى ساخته شده و قطعا تا نيمه اول پيش از ميلاد در فلسطين و منحصرا در قدس نبوده است.
اگر توراتى که بر حضرت موسى نازل شده بر روى دو لوح سنگى نگاشته شده بود،حق داريم از خود بپرسيم که حجم اين سنگ نوشتهها برابر چند صفحه کاغذى عهد قديم (تورات) بوده که در حال حاضر بيش از 1300 صفحه است.اين همه صفحه از کجا آمده است؟به طور قطع اينها از جانب کسانى غير از خدا بوده است و در فاصلههاى زمانى بعدى و قرنها پس از وفات حضرت موسى عليه السلام نوشته شده است.بدين سان آن چه که قوم يهود نگاشته و به تورات افزوده و نام«عهد قديم»بدان داده،عبارت است از:تاريخ نگاشتهاى که در آن اشتباه و لغزش راه يافته،و پس از گذشت زمان روايتهاى نادرست در آن وارد شده،و احساسات و عواطف و آمال و آرزوها در آن راه يافته است؛آرزوى اين که اى کاش اينها نيز همانند ملتهاى ديگرى چون آشورىها،بابلىها، ايرانىها و...داراى قدرت و شوکت و استيلا بر ديگران باشند.از اين رو،تاريخى خيالى ساختند و گذشتهاى در آن براى خود به تصوير کشيدند که قدرت و شکوه و اشغال کشورها و سرزمينهاى ديگران و نابودى مردم آنها و شکنجه و کشتار،حتى کشتار حيوانات و سوزاندن روستاها و مزارع و شهرها،وجه تمايز آن بود.اين تاريخ سازى از آن رو صورت گرفت که بر خفّت و خوارى آنها در مصر سرپوش نهد.همچنين در خلال دورهاى که از دست فرعون و شکنجههايش نجات يافته بودند،خداوند به دليل روى آوردن به گوساله پرستى،از آنها انتقام گرفت.پس از گردنکشى در برابر حضرت موسى و خوددارى از رفتن به جنگ با«عمالقه»در مرکز جزيرة العرب و جنوب آن نيز-که به دليل ترس از رودرويى با ساکنان آن جا بود-بار ديگر خداوند از آنها انتقام گرفت.
بنابراين،واکنش يهود در قالب جعليات نويسندگان و تاريخ نگاران يهودى،متجلى شد.آنها افتخارات ملتهاى قوى را به شکلى خيالى براى خود جعل کردند و براى گذشتگانشان تاريخى همانند آن اقوام به هم بافتند.
«استاد دکتر محمد بيومى مهران»،استاد تاريخ باستان مصر و خاور نزديک و رئيس بخش تاريخ و آثار تاريخى مصرى و اسلامى دانشگاه اسکندريه،هم در کتاب«بررسىهاى تاريخ باستان عرب» («دراسات فى تاريخ العرب القديم»از انتشارات دانشگاهى«معرفت»دار المعرفة الجامعية-در سال .1993) مىگويد: بدون شک تمام اين داستانهايى که در تورات آمده است،هيچ نشانى از حقيقت ندارند و صرفا داستانهايى است که يهوديان اسير در بابل (586-539 پيش از ميلاد) قرنهاى قرن پس از رخ دادن اين حوادث ثبت کردهاند.شايد در فاصله طولانى ميان رخدادن حوادث و ثبت آنها دليلى نهفته باشد که اين خلط مبحث شگفت را توجيه کند؛و بلکه بتواند توجيهى باشد بر گزافهگويىها و تفاخر به جناياتى که يهود مرتکب شده است.اما واقعيت اين است که اين رخدادها بىاساس بوده و جز در ذهن نويسندگان آن وجود خارجى نداشتهاند.اين نويسندگان بربريّت و توحش آشورىها را ديده و به همين دليل دچار اين توهم شده بودند که اسلافشان هم مرتکب همان بدرفتارىها شده و به همان شکل ديگران را خوار و ذليل ساختهاند. (به نقل از نجيب ميخائيل:مصر و الشرق الادنى القديم 322/3) نکته بعدى آن است که تورات در حجاز بر موسى نازل شده و آن گونه که هواردبلوم گفته،نام کوه[محل نزول تورات]هم«لوز»بوده است.
در سفر اعداد،باب 13،خداوند از موسى خواسته است که مردانى را براى جاسوسى به کنعان بفرستد.در شمارههاى 17 تا 20 مىگويد: و موسى ايشان را براى جاسوسى زمين کنعان فرستاده به ايشان گفت از اين جا[که ساکن هستيم]به جنوب رفته به کوهستان (کوههاى حجاز) برآييد.و زمين را ببينيد که چگونه است و مردم را که در آن ساکنند که قوىاند يا ضعيف،قليلاند يا کثير.و زمينى که در آن ساکناند چگونه است،نيک يا بد.و در چه قسم شهرها ساکناند در چادرها يا در قلعهها.و چگونه است زمين،چرب يا لاغر؛درخت دارد يا نه.پس قوى دل شده از ميوه زمين بياوريد.و آن وقت موسم نوبر انگور بود.
در همان باب،شمارههاى 25 و 26،مىگويد: و بعد از چهل روز از جاسوسى زمين برگشتند.و روانه شده نزد موسى و هارون.و تمامى جماعت بنى اسرائيل به«قادش»در بيابان«فاران»رسيدند.
در شمارههاى 27-29 نيز مىگويد: و براى او حکايت کرده،گفتند:به زمينى که ما را فرستادى،رفتيم.و به درستى که به شير و شهد جارى است و ميوهاش اين است.[خوشههاى بزرگ انگور].ليکن مردمانى که در زمين ساکنند،زور آورند و شهرهايش حصاردار و بسيار عظيم.و «بنى عناق»را نيز در آن جا ديديم.و«عمالقه»در زمين جنوب ساکنند.
ملاحظه مىکنيم که حضرت موسى در حجاز و در«صحراى فاران»و جاسوسانى را که به سمت جنوب فاران گسيل کرده،از اين کوه بالا فرستاده تا بر فراز کوههاى حجاز برايش کسب خبر کنند.اين جاسوسان 40 روز غائب بودند.اما چه مسافتى به سمت جنوب پيش رفتند و به کجا رسيدند؟اين راز نهفته را در اين جا به خواننده وا مىگذارم و هنگام صحبت از حضرت سليمان و زمامداريش در يمن،بار ديگر بدان خواهم پرداخت.
هنگامى که بنى اسرائيل از رفتن به جنوب ترسيدند و از دستورات حضرت موسى عليه السلام سرپيچى کردند،خداوند با هلاکت تمامى افراد 20 سال به بالاى آنها در شبه جزيره عرب،آنها را مجازات کرد: لاشهاى شما در اين صحرا خواهد افتاد و جميع شمرده شدگان شما بر حسب تمامى عدد شما از 20 ساله و بالاتر که بر من همهمه کردهايد.شما به زمينى که درباره آن دست خود را بلند کردم که شما را در آن ساکن گردانم،هرگز داخل نخواهيد شد. (سفر اعداد؛باب 14؛شمارههاى 29 و 30) در همين باب باز هم داريم: ليکن لاشهاى شما در اين صحرا خواهد افتاد و پسران شما در اين صحرا چهل سال آواره بوده بار زناکارى شما را متحمل خواهند شد تا لاشهاى شما در صحرا تلف شود.(سفر اعداد؛باب 14؛شماره 33)نابودى بنى اسرائيل در«تيه»[بيابان بى آب و علفى که انسان در آن گم مىشود]بود و جز افراد زير بيست سال،کسى از آنان باقى نماند.شمار افراد باقيمانده نيز آن قدر نبود که بتوانند چنان خيالاتى را به عمل برسانند و کشورهاى توانمند و داراى قدرت دفاعى و عزّت و شکوه را، به طور کامل،همراه با ساکنان و دارايىهايشان نابود کنند و پس از سوزاندن سرزمينهايشان بر آنها مسلط شوند.
«عمالقه»اى که جاسوسان با آنها ديدار کرده بودند،در مرکز حجاز،در اطراف مکه مکرمه و مدينه منوره،ساکن بودند.در کتاب«الاعلاق النفيسه»-که مؤلف آن،ابن رسته،در سال 897 م.
فوت شده است-از«عثمان بن محمد بن عبد الرحمن بن عبد الله تميمى»و بزرگان ديگرى از اهالى مدينه نقل شده که:در گذشته،قومى در مدينه مىزيستهاند که«صعل و فالج»نام داشته و حضرت داوود عليه السلام با آنها جنگيده است.همچنين از آنها نقل شده که:عماليق[ عمالقهها]در سراسر کشور پخش شده بودند.«جرهم»نيز در مکه بودند و کنعانىها در مصر.از«عروة بن زبير»نقل شده که:عماليق در سراسر کشور پراکنده شدند و در مکه و مدينه و سراسر حجاز سکونت گزيدند و ظلم و ستم بسيار گستردهاى روا داشتند.حضرت موسى عليه السلام لشکرى از بنى اسرائيل را به جنگشان فرستاد و آنها را در حجاز به قتل رساند.
در جاى ديگرى مىگويد: حجاز در آن زمان پردرختترين سرزمين خداوند و پر آبترين آن بود.اين،نخستين سکونت يهود،پس از عماليق،در حجاز بود.
باز هم در جاى ديگرى مىگويد: در مدينه،يهوديان بنى اسرائيل روستاها و بازارهايى داشتند که محلههايى عرب نشين در ميان آنها ساکن شده بودند.اين عربها در ميان آنها زندگى مىکردند و خانه و کوشک مىساختند.يکى از قبايل عرب که پيش از سکونت اوس و خزرج در مدينه با يهوديان مىزيستند،«بنى انيف»بود که افراد آن در يکى از محلههاى«بلّى»ساکن بودند.برخى از آنها مىگويند:شنيدهايم که«بنى انيف» بازمانده عماليق بودهاند.
در جاى ديگرى نيز مىگويد: در دوره جاهليت به يثرب،«غلية»گفته مىشد.يهوديان ميان عماليق سکونت گزيدند و بر آنها پيروز شدند.
ابن رسته در جايى که درباره کعبه و مسجد الحرام سخن مىگويد،ذکر مىکند که حضرت ابراهيم عليه السلام هنگامى که به مکه آمد،همسر و فرزندش،حضرت اسماعيل،همراهش بودند.«و عماليق که در اطراف مکه سکونت داشتند،فرزندان عمليق بن اسليغا بن لوذ بن سام بن نوح بودند.» نويسنده کتاب«الاعلاق النفيسة»در جاى ديگرى مىگويد: از حضرت على عليه السلام روايت شده که فرمودند:«پس از حضرت ابراهيم و اسماعيل خانه کعبه تخريب شد و عمالقه آن را بازسازى کردند.بار ديگر نيز تخريب شد و قبيلهاى از «جرهم»آن را بازسازى کردند.باز هم تخريب شد و قريش آن را بازسازى کردند.
بنابر آن چه پيش از اين گفتيم،روشن شد که پيش از يهوديان،عماليق[عمالقه]در حجاز و مکه و مدينه ساکن بودند؛اما يهوديان به ميان آنان آمدند و با آنان به جنگ پرداختند تا بر آنها چيره شدند و در شهر يثرب ساکن شدند.اين رخداد،پيش از آمدن اوس و خزرج به يثرب و پس از خراب شدن سد«مأرب»،اتفاق افتاد.
اما حضرت هارون عليه السلام در خلال دوره سرگردانى (تيه) فوت شد و سه سال پس از او،حضرت موسى عليه السلام در صحراى حجاز رحلت کرد.جسد او نيز از جزيرة العرب خارج نشد و همان جا دفن شد.
هنگامى که حضرت مسيح عليه السلام دين مسيحيت را آورد،يهوديان در يمن مىزيستند.آنها «ملک تبّع» (ذونواس) را براى جنگ با کسانى که به مسيحيت مىگرويدند،تشويق کردند و دلش را نسبت به آنان لبريز از خشم و عناد کردند.اين کار از آن رو صورت گرفت که از نفوذ مسيحيان در ملک تبع هراس داشتند و مىترسيدند که مردم يمن به مسيحيت روى بياورند و يهود دستاوردها و جايگاه خود را نزد ساکنان آن سرزمين از دست بدهد.ذونواس مسيحيان را در«اخدود»مىسوزاند.در قرآن عزيز در سوره«بروج»در اين باره آمده است: قتل اصحاب الاخدود*النّار ذات الوقود*اذهم عليها قعود*و هم على ما يفعلون بالمؤمنين شهود* (سوره بروج (85) ؛آيات 4-7) که اصحاب اخدود 3 به هلاکت رسيدند؛آتشى افروخته از هيزمها؛آن گاه که بر کنار آتش نشسته بودند؛و بر آن چه بر سر مؤمنان مىآوردند،شاهد بودند.
منظور از مؤمنان در آيات پيشگفته،کسانى است که از حضرت مسيح عليه السلام پيروى مىکردند و به دين نصرانيت گردن نهادند.مسيحيت از جنوب جزيرة العرب و از آن جا از جهت غرب (حبشه) ، به سمت مقابل يمن،گسترش يافت.
جزيره سامرى
اين جزيره در درياى قلزم (درياى سرخ) قرار داشت و گروهى از يهوديان سامرى پس از وفات حضرت موسى در صحراى تيه،در آن سکونت گزيده بودند.تا آمدن حضرت داوود عليه السلام بيش از 400 سال گذشت.بنى اسرائيل در فاصله ميان وفات حضرت موسى تا آمدن حضرت داوود کجا بودند و چه سرگذشتى داشتند؟ قطعا در فلسطين نبودند؛زيرا هيچ نشان و تاريخ مدونى در آن جا ندارند.در دوره حکومت«اخدود»به معنى شکاف زمين يا گودال است.ذونواس پادشاه يمن به دين يهود گرويد و مسيحيان را مجبور کرد که از دين خويش بر گردند؛سپس گودالهايى کند و از آتش پر کرد و آنهايى را که دين خويش را رها نمىکردند،در آن گودالها مىافکند.ذونواس و ياران او را«اصحاب اخدود»خوانند. (مترجم) به نقل از قرآن کريم؛ترجمه عبد المحمد آيتى؛ص 591.
حضرت داوود و سليمان عليهما السلام نيز،يهود در فلسطين نه آثار تاريخى دارند و نه هيچ نشان ديگرى.دليل اين مسأله هم آن است که آنها اصولا در فلسطين نبودند و در آن حکومتى نداشتند؛چرا که يهوديان فقط در جزيرة العرب پراکنده شده بودند.تبعيد به بابل از جزيرة العرب صورت گرفت و در ميان تبعيد شدگان گروهى از يهوديان اصالتا بنى اسرائيلى ساکن جزيرة العرب و عربهايى که در خلال 7 قرن پيش از تبعيد،به آيين يهود گرويده بودند،قرار داشتند.
سليمان عليه السلام در يمن
حضرت سليمان 476 سال پس از خروج بنى اسرائيل از مصر و رفتن به حجاز،به حکومت رسيد.کتاب عهد قديم (تورات) نيز در سفر اول پادشاهان اين مسأله را تأييد مىکند: و واقع شد در سال 480 از خروج بنى اسرائيل از زمين مصر در ماه زيو که ماه دوم از سال چهارم سلطنت سليمان بر بنى اسرائيل بود که بناى خانه خداوند را شروع کرد. (سفر اول پادشاهان؛باب 6؛شماره 1) سپس به وصف خانه مىپردازد که براى تکميل ساختمانش 7 سال زمان نياز بوده است.
نکته مهم در نقل قول پيشگفته آن است که حضرت سليمان در قرن هشتم پيش از ميلاد بر بنى اسرائيل حکومت مىکرده است و نه در قرن دهم،آن گونه که در کتابهاى تاريخ نگاران جعل شده يا به سبب بىاطلاعىشان آورده شده است؛چرا که خروج بنى اسرائيل از مصر در سال 1221 پيش از ميلاد بوده است که اگر 476-فاصله تا حکومت سليمان-را از آن کم کنيم آغاز حکومت حضرت سليمان؛يعنى سال 754 پيش از ميلاد،به دست مىآيد: 1221-476 754 اين نتيجه واضح،حکومت حضرت سليمان در قدس را،در سال 963 پيش از ميلاد،نفى مىکند.همچنين روشن مىسازد که حضرت سليمان در آن هنگام،يعنى بيش از 218 سال پيش از آغاز حکومتش،هنوز به دنيا نيامده بود.
سال 745 پيش از ميلاد،به عنوان تاريخى براى آغاز حکومت حضرت سليمان،با اين واقعيت معروف تاريخى مطابقت دارد که ايشان با بلقيس در يک دوره حکومت مىکردهاند.
کشور«سبأ»در سال 800 پيش از ميلاد شکل گرفت.اما بلقيس نخستين حاکم سبأ پس از شکل گرفتن آن نبود،چرا که در سال 715 پيش از ميلاد حکومتش به سر آمد.مقايسه اين دو تاريخ ثابت مىکند که حضرت سليمان در قرن هشتم پيش از ميلاد حکومت مىکرده است؛اما
يهوديان ادّعا مىکنند که«معبد»در دوره حضرت سليمان و در قرن دهم پيش از ميلاد ساخته شده است؛حال آن که ايشان در آن قرن به دنيا هم نيامده بودند.
دلايل ديگر زندگى حضرت سليمان در يمن:
از دلايل ديگر زندگى حضرت سليمان در يمن،آياتى از قرآن کريم است که بخشى از آن در سوره«نمل»آمده است:
1.داستان هدهد سليمان و بلقيس
خداوند سبحان درباره حضرت سليمان مىفرمايد: و تفقّد الطّير فقال مالى لا ارى الهدهد ام کان من الغائبين*لاعذّبنّه عذابا شديدا او لاذبحنّه اولياتينّى بسلطان مّبين*فمکث غير بعيد فقال احطت بمالم تحط به و جئتک من سبا بنبا يّقين*انّى وجدتّ امراة تملکهم و اوتيت من کلّ شىء و لها عرش عظيم* (سوره نمل (27) ؛آيات 20-23) در ميان مرغان جست و جو کرد و گفت:چرا هدهد را نمىبينم،آيا از غايب شدگان است؟به سختترين وجهى عذابش مىکنم يا سرش را مىبرم،مگر آن که براى من دليلى روشن بياورد درنگش به درازا نکشيد.بيامد و گفت:به چيزى دست يافتهام که تو دست نيافته بودى و از سبا برايت خبرى درست آوردهام.زنى را يافتم که بر آنها پادشاهى مىکند.و از هر نعمتى برخوردار است و تختى بزرگ دارد.
جالب توجه آن است که هنگامى که حضرت سليمان به عادت روزانهاش،در ميان مرغان جست و جو کرد،هدهد را نيافت؛اما غيبت هدهد زياد طول نکشيد (فمکت غير بعيد) .و اين، بدان معنا است که مکان اقامت سليمان هزاران کيلومتر از بلقيس دور نبود،بلکه چند ده کيلومتر دور بود که هدهد توانست از آن جا تا مکان اقامت بلقيس برود و برگردد.
اين نتيجهگيرى با گفتههاى تاريخ نگاران عرب قبل و بعد از آمدن اسلام،تأييد مىگردد.آنان مىگويند:قصر«صرواح»در يمن،همان«قصر سليمان»است و«قصر قشيب»در يمن نيز همان «قصر بلقيس»است.
پس از آن که هدهد خبر بلقيس و تخت او را به حضرت سليمان داد،او (که زبان مرغان را از جانب خداوند آموخته بود) به هدهد گفت:
اذهب بّکتابى هذا فالقه اليهم ثمّ تولّ عنهم فانظر ماذا يرجعون*قالت يا ايّها الملا انّى القى الىّ کتاب کريم*انّه من سليمان و انّه بسم اللّه الرّحمن الرّحيم*الاّ تعلوا علىّ و اتونى مسلمين* (سوره نمل (27) ؛آيات 28-31) اين نامه مرا ببر و بر آنها افکن،سپس به يکسو شو و بنگر که چه جواب مىدهند.زن گفت:اين بزرگان نامهاى گرامى به سوى من افکنده شد نامه از سليمان است و اين است:«به نام خداى بخشاينده مهربان»بر من برترى مجوييد و به تسليم نزد من بياييد.
و اين کار،بردن نامه از حضرت سليمان براى بلقيس و در انتظار پاسخ او ايستادن و آوردن جواب براى حضرت سليمان،وقت زيادى از هدهد نگرفت.
در ادامه آيات،دنباله داستان نقل مىشود که بلقيس هديهاى براى حضرت سليمان عليه السلام مىفرستد تا اگر در پى مال و منال است،از خواستهاش که رفتن او و اهل سبا نزد آن حضرت است، صرف نظر کند.
حضرت سليمان فرستادگان بلقيس را با هديه او پس فرستاد و تهديد کرد که سپاهى بر سر او و قومش بکشد که توان مقاومت در برابر آن را نداشته باشند.اما بلقيس با بزرگان قومش مشورت کرد و مسأله را با آنها در ميان نهاد و تصميم گرفت که با آنها نزد سليمان برود.
اگر سليمان و بلقيس از هم دور بودند،همه اين ماجراها به زمان بسيارى احتياج داشت.
2.«وادى نمل»کجاست؟
خداوند متعال در قرآن کريم،درباره حضرت سليمان مىفرمايد: و حشر لسليمان جنوده من الجنّ و الانس و الطّير فهم يوزعون*حتّى اذا اتوا على وادى النّمل قالت نملة يا ايّها النّمل ادخلوا مساکنکم لا يحطمنّکم سليمان و جنوده و هم لا يشعرون* (سوره نمل؛آيات 17-18) سپاهيان سليمان از جن و آدمى و پرنده گرد آمدند و آنها به صف مىرفتند.تا به وادى مورچگان (مترجم محترم قرآن کريم مورد استفاده در اين ترجمه-دکتر عبد المحمد آيتى«وادى النمل»را ترجمه کرده و آن را وادى مورچگان گفتهاند و ظاهرا به عنوان اسم خاصى بدان نگاه نکردهاند.)رسيدند.مورچهاى گفت:اى مورچگان،به لانههاى خود برويد تا سليمان و لشکريانش شما را بىخبر درهم نکوبند.اين«وادى النمل»که در آيات پيش گفته شده،وجود دارد و در«مخلاف خولان رداع»،در يمن، است.
3.عين القطر
در سوره سبأ،خداوند کريم مىفرمايد: و لسليمان الرّيح غدوّها شهر وّ رواحها شهر و اسلنا له«عين القطر»... (سوره سبأ (34) ؛آيه 12) و باد را مسخّر سليمان کرديم.بامدادان يک ماهه راه مىرفت و شبانگاه يک ماهه راه.و«چشمه مس» (مترجم محترم قرآن«عين القطر»را ظاهرا،اسم خاص در نظر نگرفته و چشمه مس ترجمه کردهاند.) را برايشان جارى ساختيم...
«قطر»همان«نحاس»[ مس]است و«عين القطر»پيشگفته در يمن موجود است. (تفسير ابن کثير) .
4.منسأة[ عصاى]سليمان
در سوره سبأ،درباره حضرت سليمان آمده است: فلمّا قضينا عليه الموت مادلّهم على موته الاّ دابة الارض تاکل منساته... (سوره سبأ (34) ؛آيه 14) چون حکم مرگ را بر او رانديم،حشرهاى از حشرات زمين،مردم را بر مرگش آگاه کرد.«عصايش»را جويد...
نکته قابل توجه در اين جا آن است که حضرت سليمان در حالى که ايستاده و به عصايش تکيه کرده بود،فوت کرد.اما قرآن کريم از واژه«منسأة»براى عصا استفاده کرده است.اين واژه عربى نيست،اما مردم يمن با آن آشنايى دارند و مىدانند که در زبان حبشى به معنى عصا است.
يمنىها همسايه حبشهاند و با آنها داد و ستد دارند.اين،بدان معنا است که حضرت سليمان بر منسأة،در کشورى که معنايش را مىدانستند،تکيه کرده بود.
5.تندباد،مسخّر سليمان.
خداوند متعال در سوره انبيا مىفرمايد:
و سليمان الرّيح عاصفة تجرى بامره الى الارض الّتى بارکنا فيها و کنّا بکلّ شىء عالمين* (سوره انبيا (21) ؛آيه 81 )و تند باد را مسخّر سليمان کرديم که به امر او در (مترجم قرآن«إلى الارضى»را در آن سرزمين،معنى کردهاند که با معنى مورد استفاده مؤلف همخوانى ندارد.) آن سرزمين که برکتش داده بوديم،حرکت مىکرد،و ما بر هر چيزى آگاهيم.
اين آيات به وضوح به ما مىگويند که حضرت سليمان در سرزمين مبارکى نبود و باد«از نزد او، به سوى»سرزمينى جريان مىيافت که خداوند آن را برکت داده بود.
«وادى مقدس طوى»و«بيت الحرام»در مرکز حجاز،و«مسجد الاقصى»در فلسطين،همه، سرزمين مقدسىاند،اما حضرت سليمان در هيچ کدام از اين سرزمينها نبود.
آيات ديگرى نيز در اين باره وجود دارند،اما به همين اندازه اکتفا شد.باشد که خواننده بزرگوار،از اين نوشتار نکته تازه و سودمندى برگيرد.و همه توفيقها از آن خداوند است.
پيوستها
موشه زيمرمن،تاريخ نگار يهودى:
رابطه ميان يهود و سرزمين فلسطين«کاملا ساختگى»است
تاريخ نگار برجسته يهودى،در گفت و گويى با روزنامه سويسى«بوند»ارزش دينى اماکن و آثار تاريخى فلسطين را که يهوديان بدان تمسک مىجويند،تکذيب کرد.استاد تاريخ جديد دانشگاه عبرى بيت المقدس اشغالى،هشدار داد که پديده افراطىگرى دينى يهوديان و گسترش تفسير توراتى از درگيرىهاى موجود در فلسطين،رو به افزايش است.
«موشه زيمرمن»درباره ورود تحريک کننده رهبر ليکود،اريل شارون،به حرم شريف مسجد الاقصى،مىگويد:«شارون مىدانست که اين کار سراسر جهان اسلام را به غليان وا مىدارد.» زيمرمن درباره«تبعيض ادارى»نسبت به فلسطينيان ساکن سرزمينهاى اشغالى سال 1948 نيز،به عنوان نمونه،اشاره مىکند که:«ميزان هزينهاى که دولت براى هر فرد عرب در نظر مىگيرد،بسيار کمتر از يک فرد يهودى است.»همچنين رژيم صهيونيستى،فلسطينيان را در آن مناطق کاملا از وظايف حساس ادارى و مزاياى آنها،دور نگه مىدارد.
«موشه زيمرمن»که يکى از چهرههاى برجسته جريان تاريخ نگاران جديد اسرائيلى به شمار مىرود،مىافزايد:«شکاف بين يهوديان و عربهاى اسرائيل در سالهاى اخير به شدت افزايش يافته است.»و«اسرائيل به شکل روز افزونى خود را دولت يهودى و دينى مىخواند.» وى تأکيد مىکند که بيش از يک ميليون عرب در چهارچوب اين دولت،به طور کامل از مفهوم شهروندى دور هستند.
زيمرمن در مصاحبهاى که ديروز روزنامه سويسى«بوند»منتشر کرد،به پيامدهاى پديده «تظاهر دينى»در محافل يهودى اشاره مىکند و به ويژه تأکيد مىکند: هنگامى که فردى غير مذهبى (لائيک) مانند يهود باراک،نخست وزير اسرائيل، مىگويد:نمىتوان از مقدسات چشم پوشى کرد،روشن مىشود که همه ما در گرو نيروهاى دينى هستيم.
اين تاريخ نگار برجسته اسرائيلى درباره اماکن مذهبى يهودى در فلسطين،تأکيد مىکند که: مقدس بودن بسيارى از اين اماکن (براى يهوديان) کاملا ساختگى است.وى به قبر حضرت يوسف اشاره مىکند که يهوديان آن را براى خود مقدس مىدانند و مىگويد اين قبر هيچ تقدسى ندارد.
زيمرمن هشدار مىدهد که رژيم صهيونيستى که اکثريت آن را افراد لائيک تشکيل مىدهند،به استراق سمع کسانى مىپردازد که به خدمت سربازى نمىروند.اين اشاره او به بخشهاى افراطى است که از سربازى اجبارى در ارتش اشغالگر معاف هستند.به اعتقاد او اشاعه ادعاهاى ساختگى درباره مقدس بودن برخى اماکن و آثار تاريخى فلسطين براى يهوديان،در حقيقت با هدف«نشخوار کردن تاريخ است تا مهاجرت يهوديان به فلسطين،بازگشت به سرزمين مقدس نام نهاده شود.»و با هدف ايجاد ارتباط دينى ميان اين سرزمين و يهوديانى که از سراسر جهان به اسرائيل مىآيند.
موشه زيمرمن تأکيد مىکند که اين انديشه،مانع اساسى در راه تحقق صلح با فلسطينىها است؛ و مىگويد: همين انديشه سبب شده که ملتى اسرائيلى بيايد و سرزمينى را (در کرانه غربى يا نوار غزه) براى خود-به رغم آن که براى امنيت کشورش اهميتى ندارد-جدا کند.و تا وقتى که اين سرزمين،مقدس به شمار مىآيد،نمىتوان اسرائيل را از آن بيرون کرد.
وى مىافزايد: من بسيار هراسناکم که نکند براى مجبور کردن اين ملت به رفتار مسالمت آميز،به يک فاجعه نياز باشد. (روزنامه اردنى الدستور؛2000/10/13)
باستان شناس اسرائيلى،اسرائيل فينکلشتاين:
هيچ رابطهاى ميان يهوديان و بيت المقدس وجود ندارد
معبد سليمان فقط خرافات است
افزون بر حقايقى که تاريخ دانان عرب و مسلمان بر آن تأکيد مىکنند،گاه گاهى از درون خود رژيم صهيونيستى اعترافاتى صورت مىگيرد که:هيچ ارتباطى ميان يهود و شهر بيت المقدس اشغالى و مسجد الاقصى وجود ندارد که رژيم صهيونيستى ادعا مىکند مسجد الاقصى بر خرابههاى معبد سليمان بنا نهاده شده است.
در اين راستا باستان شناس اسرائيلى و استاد دانشگاه تل آويو،«اسرائيل فينکلشتاين»،وجود هر گونه رابطهاى ميان يهود و شهر قدس را مورد شک و ترديد قرار داده است و اشاره مىکند که معبد خيالى سليمان،خرافه کامل است و مطلقا وجود خارجى ندارد.
فينلکشتاين مىگويد: باستان شناسان يهودى هيچ شواهدى تاريخى يا باستانى نيافتهاند که ثابت کند معبد سليمان واقعا وجود خارجى داشته است،بلکه صرفا نويسندگان يهودى تورات بودند که در قرن سوم،داستانهايى ساختند و به تورات اضافه کردند که هرگز وجود خارجى پيدا نکرده بود.
باستان شناسان اسرائيلى ديگرى نيز ادعاهاى يهود درباره پيشينه تاريخىشان در فلسطين را زير سؤال برده و تأکيد کردهاند که معبد خيالى سليمان وجود خارجى ندارد و ادعاى زيستن ازلى يهود در فلسطين نادرست است.
فينکلشتاين مىافزايد: پژوهشگران هيچ نشان و شاهد باستانى نيافتهاند که برخى داستانهاى تورات را تأييد کند؛مثلا داستان خروج،سرگردانى در صحراى سينا،و پيروزى يوشع بر کنعان.چرا که در همين مورد اخير اسرائيلىهاى اوليه،بازمانده تمدن کنعانى اواخر عصر برنز در اين منطقه هستند که به تدريج ازدياد يافتهاند.و هيچ نبرد نظامى شديدى در اين جا رخ نداده است.
فينکلشتاين پا را از اين فراتر مىنهد و داستان داوود را هم-که شخصيتى ساخته تورات است و بر اساس اعتقادات يهود،بيشترين ارتباط را با قدس دارد-زير سؤال مىبرد و مىگويد: هيچ پايه و اساس و شاهد و دليل تاريخى بر وجود اين پادشاه جنگجويى که قدس را پايتخت خود قرار داده و«مسيا»از نسل او آمده تا ناظر ساخت معبد سوم باشد، وجود ندارد.و شخصيتى به نام داوود-که به دليل متحد کردن کشورهاى يهودا و اسرائيل،به عنوان يک رهبر از احترام فراوان برخوردار بوده-صرفا خيال و توهم است و هرگز وجود خارجى نداشته است.
فينکلشتاين در ادامه تأکيد مىکند که وجود بانى معبد،يعنى سليمان بن داوود،نيز مورد ترديد است؛چرا که تورات مىگويد او بر امپراتورى از مصر تا نيل حکومت مىکرد؛اما هيچ اثر باستانى و نشان تاريخى وجود ندارد که نشان دهد اين کشور متحد و بسيار وسيع،روزى روزگارى وجود خارجى داشته است.اگر هم چنين کشورهايى وجود خارجى داشتهاند،صرفا به صورت قبايلى بودهاند که جنگهايشان نيز جنگهاى قبيلهاى محدودى بوده و در نتيجه بيت المقدس داوود،جايى فراتر از يک روستاى فقير و خشک نبوده است.هيچ نشان و اثر تاريخى و باستانى نيز وجود ندارد که ثابت کند معبد سليمان وجود خارجى داشته است.
فينکلشتاين اصرار مىورزد که داستانهاى تورات با آثار باستانى که اخيرا کشف شده مطابقت ندارد؛مثلا شهر«مجدو»را سليمان بنا ننهاده،بلکه«آخاب»آن را بنا نهاده است.
همچنين روشن شده که بنى اسرائيل«کنعان»را شکست ندادهاند،چرا که جنگهاى بين آنها، رقابتى بوده که نويسندگان تورات در قرن سوم بدانها شاخ و برگ داده و داستانهايى درباره آنها ساختهاند که هيچ گاه رخ ندادهاند.شايد داوود و سليمان هم همان جا بودهاند،اما نه به عنوان دو رهبر بزرگ،بلکه به عنوان بزرگان قبيلهاى با جمعيت متوسط که در قرن دهم پيش از ميلاد مىزيسته است. (روزنامه اردنى الدستور؛2000/11/12)درهاى تخت بلقيس پس از گذشت سه هزار سال از بناى آن،باز مىشود
يمن سه هزارمين سالگرد ساخت تخت ملکه بلقيس،مشهورترين ملکه منطقه جنوب جزيرة العرب مشهور به ملکه سبا را جشن گرفت.
اين مراسم 15 سال پس از آغاز عمليات ترميم و کانال زنى در معبد معروف به«بران»،برگزار شد.اين معبد در قرن هشتم پيش از ميلاد تأسيس شد و مربوط به عصر پيامبر خدا،حضرت سليمان است.
مجموعه تخت بلقيس تشکيل مىشود از: 1-منبرى که پنج ستون مشهور از آن بالا رفتهاند.البته ستون ششم شکسته است.
2-حياطى بزرگ در جلو 3-ديوارهاى بزرگ 4-آجر و سنگهاى بلق 1 و مرمر 5-قناتى براى آب آشاميدنى 6-چاه سبأ که آب آن همراه قربانيانى که تقديم الاههها مىشد،مورد استفاده قرار مىگرفت.
نخست وزير يمن گفت:بازگشايى تخت بلقيس گذشته و حال را به هم وصل مىکند؛چرا که اين معبد نماد مجد و شکوه حکومت سبأ است که در روزگار کهن يمن را متحد گردانيده است.
وزير فرهنگ يمن اظهار داشت که:اين معبد يمن را به نقشه فرهنگى جهان بر مىگرداند و حضور اين کشور را در محافل مربوط به«ميراثهاى انسانى»تقويت مىکند و گردشگرى را در اين کشور فعال مىکند.وى افزود:تخت بلقيس متعلق به بزرگترين ملکه تاريخ يمن است که نمونه بارزى از تمدن کشور است.
در حاشيه مراسمهايى که برگزار شد،تأسيس«کميته مقدماتى جمعيت بين المللى حفاظت از آثار باستانى مأرب»اعلان گرديد.گروهى از نخبگان علاقهمند به موزهها و باستان شناسان در آن مشارکت دارند و نخست وزير يمن رياست آن را به عهده دارد.(روزنامه اردنى الدستور؛2000/12/11)باستان شناس اسرائيلى؛ماير بن دوف:معبدى در قدس وجود ندارد
ماير بن دوف با تأکيد مىگويد:اين ادعاها که بقاياى معبد در بخش پايين حرم شريف قدس قرار دارد،صحت ندارد.سخنان وى درباره آن بخشى است که معبد سليمان خوانده مىشود و «مصلاّى مروانى»است.
وى مىگويد:در دوره پيامبرى حضرت سليمان عليه السلام در اين منطقه معبد امپراتور روم، هرودت،قرار داشت،اما رومىها آن را ويران کردند.در دوره اسلامى هيچ نشانى از معبد در اين منطقه وجود نداشت.در دوره اموى مسجد الاقصى و مسجد قبة الصخره ساخته شدند.از همين مکان بود که پيامبر خدا،حضرت محمد صلّى اللّه عليه و اله و سلم به وسيله«براق»به آسمان عروج کرد.
دليل جغرافيايى
اين باستان شناس اسرائيلى اشاره مىکند که منطقه حرم شريف«قدس»در گذشته در سطحى قرار داشت که با سطح امروزى آن تفاوت دارد.مثلا معبد هرودوت رومى در سطح بالاترى نسبت به سطح امروزى مسجد قبة الصخره قرار داشت.
وى در ادامه مىافزايد از خلال جستجوها و پژوهشهايى که انجام دادهايم مىتوانيم معادله جبرى را حل کنيم و به جواب برسيم که آن منطقه چگونه بوده است.
اين باستان شناس تأکيد مىکند که معبد هرودت هيچ رابطهاى با مسجد قبة الصخره نداشته و بلکه پنج متر نيز از آن بلندتر بوده است.
صليبىها و معبد
هنگامى که مسلمانان به اين ديار آمدند،بر صخرهاى که در اين منطقه قرار داشت و هيچ ارتباطى با معبد نداشت،مسجدى ساختند.و اين صليبىها بودند که مسجد (قبة الصخره) را «معبد صخره»ناميدند.
معبدى در بيت المقدس وجود ندارد
بن دوف مىافزايد:هنگامى که حفارىهايى در بخش پايينى آن منطقه انجام داديم، چاههاى آب منشعب شده را پيدا کرديم.در خلال مسير حفارىها و پژوهشهايى هم که در طول 25 سال گذشته انجام داديم،صرفا قناتهاى آب را ديديم و به چيز ديگرى بر نخورديم.و اين، يعنى آن که معبدى در آن جا وجود ندارد (بقايايى از آن معبد بر جاى نمانده است) .به عبارت ديگر،اگر حفارى کنيم،مطلقا نمىتوانيم بقايايى از معبد بيابيم که نشانى از آن دوره داشته باشد.
طلاى خروج (TheGold of Exodus;The Discovery of the true mount Sinai;Howard Blum;Simont
.Shuster;New York,1998):کتابى از نويسنده آمريکايى،هوارد بلوم: در اين کتاب،نويسنده تلاش مىکند که بر اين اعتقاد رايج خط بطلان بکشد که کوه طور که خداوند بر فراز آن با حضرت موسى سخن گفته،در صحراى سينا قرار دارد.وى مىگويد اين کوه همان کوه«لوز»است که در شمال غربى جزيرة العرب قرار دارد.
در مقدمه کتاب آمده است که متخصصان برجسته پژوهشهاى توراتى دانشگاههاروارد و پنسيلوانيا مىگويند کوه طور قطعا در شبه جزيره سينا قرار ندارد،بلکه در شمال غربى
جزيرة العرب قرار دارد.با وجود اين،هرگز به اين پژوهشگران اجازه داده نخواهد شد که وارد اين منطقه شوند تا بتوانند دليلى براى درستى گفتههاى خويش بيابند.هنگامى که دو پژوهشگر آمريکايى،کرونوک و وليامز،با اين مشکل مواجه شدند که ورود به آن جا ممنوع است،با روشى متهورانه به آن جا نفوذ کردند.
آنها مىگويند:آن چه که بر فراز کوه معروف به«کوه لوز»کشف کردهايم،وحشت جهانيان را برخواهد انگيخت و خوانندگان را وا مىدارد که درباره نقش تورات در تاريخ به شکل ديگرى بينديشند.
آنها«مذبح سنگى»را که«گوساله طلايى»بر روى آن پرستش مىشد،پيدا کردند.همچنين 12 ستونى را که حضرت موسى فرمان برافراشتن آنها را صادر کرده بود؛و غارى را که ايشان در آن مىخوابيدند،يافتند.آن چه که بسيار شگفت انگيز است،يافتن قطعه زمينى است که به شکل غير طبيعى سوخته است.اين قسمت سوخته کوه که بر فراز آن قرار دارد،همان جايى است که خداوند به حضرت موسى،دو لوح نوشته سنگى عطا فرمود.
اين دو محقق،شکافته شدن آب درياى سرخ را نيز چنان شرح مىدهند که ما را به حقيقت راهنمايى مىکنند.يکى از اکتشافاتى که بدان دست يافتهاند اين حقيقت است که:مقدسترين نقطه کره زمين،منطقهاى نظامى است که ورود به آن ممنوع است و فوق سرّى نگه داشته مىشود.
در حالى که اين دو ماجراجو خط سير حضرت موسى را پى مىگيرند،ما به مهرههاى پيادهاى تبديل شدهايم که در بازى خطرناک فريبها و حيلهگرىها و سياستهاى بين المللى به بازى گرفته شدهايم.
کوه«لوز»که در شمال غربى جزيرة العرب قرار دارد و همان مکانى است که دو محقق آمريکايى؛ وليامز و کرونک با توجه به راهنمايىهاى کتاب مقدس يافتهاند.و اين،واقعا همان کوهى است که حضرت موسى عليه السلام بر فراز آن الواح را از پروردگار دريافت کرد و نشان مىدهد که اين رخداد بر فراز آن چه که«کوه سينا»ناميده مىشود و در صحراى سينا قرار دارد،به وقوع پيوسته است.
چشمه«مارّه»واقع در ساحل جزيرة العرب و رو بهروى تنگههاى«تيران» (بر اساس عکسى که دو محقق آمريکايى وليامز و کرونک برداشتهاند.) کوه«رب»يا کوه«سينا»واقع در شمال غربى جزيرة العرب که حضرت موسى عليه السلام الواح را بر فراز آن دريافت داشته است.
نويسنده:حاج زکى على غول
مترجم:عطاء اللّه ابطحى
منبع: پژوهه صهيونيت
انتهای پیام