گوشههایى از اخلاق محمد (صلی الله علیه وآله) - حریم قانون، عبادت، زهد، استقامت و احترام به افکار عمومی
نویسنده: آیتالله سید ابوالفضل موسوی زنجانی
گرچه سيرهنويسان، مورخان و اصحاب حديث از صدر اول تا کنون جزئيات احوال رسول اکرم را در هزاران آثار و تأليفات خود گرد آوردهاند و منابع بسيار غنى و ارزنده در دسترس اهل تحقيق نهادهاند، ولى چون در بيشتر آنها خصوصيات زندگى آن حضرت نه بطور دسته بندى و منظم، بلکه در ضمن مطالب ديگر به شکل پراکنده ذکر شده است، اطلاع يافتن بر آن بر همه کس آسان نيست و نيز اغلب اين آثار به زبان عربى است و جز اهل آن زبان ديگران قادر به استفاده از آن نيستند؛ به علاوه زندگانى ماشينى اين عصر که مىبايست وقت و فراغت بيشترى براى افراد بشر ذخيره کند برخلاف انتظار موجب کمى فرصت شده و مردم را از صرف وقت به خواندن تأليفات مفصل باز داشته است. بنابراين نگارنده با توجه به اهميت موضوع و اعتراف به کم بضاعتى خود، مىکوشد به اندازهاى که در حوصله يک مقاله است، خلاصهاى از روش زندگانى آن حضرت را مطابق آنچه که مورد اتفاق و يا مشهور در ميان مورخان و معتمدان اصحاب حديث است بطور فشرده در دسترس علاقهمندان قرار بدهد و بار ديگر به قصور و ناتوانى خود اعتراف مىنمايد.
آب دريا را اگر نتوان کشيد هم بقدر تشنگى بايد چشيد
حريم قانون
از هر نوع بدرفتارى که به شخص مقدسش مىشد عفو و اغماض مىنمود ولى در مورد اشخاصى که به حريم قانون تجاوز مىکردند مطلقآ گذشت و مجامله نمىکرد و در اجراى عدالت و مجازات متخلف، هر که بوده باشد، مسامحه روا نمىداشت. چه قانون عدل سايه امنيت اجتماعى و حافظ کيان جامعه است و نمىشود آن را بازيچه و دستخوش افراد هوسران قرار داد و جامعه را فداى فرد نمود. در فتح مکه زنى از قبيله بنى مخزوم مرتکب سرقت شد و از نظر قضائى جرمش محرز گرديد. خويشاوندانش که هنوز رسوبات نظام طبقاتى در خلاياى مغزشان به جاى مانده بود اجراى مجازات را ننگ خانواده اشرافى خود مىدانستند و به تکاپو افتادند بلکه بتوانند مجازات را متوقف سازند، اُسامة بن زَيْد را که مانند پدرش نزد رسول خدا محبوبيت خاصى داشت وادار کردند به شفاعت برخيزد، او همينکه زبان به شفاعت گشود، رنگ صورت رسول خدا از شدت خشم برافروخته شد و با عتاب و تشدد فرمود چه جاى شفاعت است، مگر مىتوان حدود قانون خدا را بلا اجرا گذاشت؟ دستور مجازات صادر نمود. اسامه متوجه غفلت خود گرديده و از لغزش خود عذر خواست و استدعاى طلب مغفرت نمود. براى اينکه فکر تبعيض در اجراء قانون را از مخيله مردم بيرون بنمايد به هنگام عصر در ميان جمع به سخنرانى پرداخت و ضمنآ عطف به موضوع روز کرده چنين گفت «اقوام و ملل پيشين دچار سقوط و انقراض شدند بدين سبب که در اجراى قانون عدالت تبعيض روا مىداشتند، هرگاه يکى از طبقات بالا مرتکب جرم مىشد او را از مجازات معاف مىکردند و اگر کسى از زيردستان به جرم مشابه آن مبادرت مىکرد او را مجازات مىنمودند، قسم به خدائى که جانم در قبضه اوست در اجراى عدل درباره هيچکس فروگذارى و سستى نمىکنم، اگرچه مجرم از نزديکترين خويشاوندان خودم باشد»1
او خود را مستثنى نمىکرد و فوق قانون نمىشمرد. روزى به مسجد رفت و در ضمن خطابه فرمود «خدا سوگند ياد کرده است در روز جزا از ظلم هيچ ظالمى در نگذرد، اگر به کسى از شما ستمى از من رفته و از اين رهگذر حقى بر ذمه من دارد من حاضرم به قصاص و عمل متقابل تن بدهم» از ميان مردم شخصى به نام سَوادة بن قَيْس بپاخاست و گفت يا رسولالله، روزيکه از طائف برمىگشتى و عصا را در دست خود حرکت مىدادى به شکم من خورد و مرا رنجه ساخت. فرمود «حاشا که به عمد اين کار را کرده باشم. معهذا به حکم قصاص تسليم مىشوم». فرمان داد همان عصا را بياورند و به دست «سواده» داد و فرمود «هر عضو بدن تو را که خسته است به همان قسمت از بدن من بزن و حق خود را در همين نشأه دنيا از من بستان». سواده گفت نه، من شما را مىبخشم. فرمود «خدا نيز بر تو ببخشد».2 آرى چنين بود رفتار يک رئيس و زمامدار تامالاختيار دين و دولت در اجراى عدل اجتماعى و حمايت قانون.
عبادت
از همان اوائل زندگانى که در سرزمينى به نام اَجْياد در اطراف مکه به شبانى مىپرداخت با عزلت و تنهائى مأنوس بود و در آن سکوت صحرا ساعتها به فکر فرو مىرفت و در امر وجود و حيات غور مىنمود. او در دنيائى غير دنياى قوم خود مىزيست و هيچگاه در مجالس لهو و تفريح آنها حضور نمىيافت و در جشنها و مراسمى که به نام بتها برپا مىداشتند شرکت نمىکرد، و با گوشت قربانى که تقديم بتها مىشد دست و دهان آلوده نمىساخت.3 او سير و تفکر خود را در جزء اول کلمه توحيد و نفس ماسوى خيلى زود به پايان رسانده بود، از بتها تنفر داشت و مىگفت هيچ چيز را به قدر اين بتها دشمن نمىدارم.4 روح علوى و فکر سيال خدادادش در جستجوى جزء دوم کلمه توحيد اوج گرفته در آسمانها و سيارهها نيز متوقف نشد، از مرز ماده و طبيعت بگذشت و در پس پرده اين پديدههاى چشمگير و در عين حال ناپايدار و زودگذر، پديدآورنده و آفريدگار نيرومند و جاودانى را درک نمود و به زبان دل مىگفت وَجّهت وجهى للّذى فطر السّموات والارض حنيفآ مسلمآ و ما انا من المشرکين.
از اين پس دلبستگىاش به عزلت و خلوت گزينى بيشتر شد و کوه حراء را با منظور خود مناسبتر يافت، و اکثر اوقات خود را در آنجا به سر مىبرد و در هر نوبت چندين شب متوالى با اندک توشه در آنجا معتکف مىشد و به پرستش خداى يگانه مىپرداخت.5 افسوس که تاريخ از چگونگى پرستش و عبادتش در دوران غارنشينى سکوت کرده است و اگر نمىکرد چه مىتوانست بگويد؟ مگر در آن خلوتکده کسى را راه بود. ما نمىدانيم در آن حال آيا زانو به زمين مىزده و يا دست به دعا و نيايش بر مىداشته و يا پيشانى به خاک مىسوده است؟ شايد همه اينها را يکجا انجام مىداده است، هرچه بوده به حقيقت عبادت پى برده بود، مگر عبادت جز توجه به خدا و انکار ذات و رضا و تسليم در برابر حق تعالى مفهوم ديگرى هم دارد. پس از بعثت، فرشته خدا آداب وضو و نماز را به شکلى که در شريعت وارد شده است به او تعليم نمود و از آن پس با همين شرائط و ارکان و با حضور قلب به نماز مىايستاد. قسمت مهمى از شبها را در نماز، دعا و مناجات بسر مىبرد و از طول قيام، پاهايش متورّم مىشد او عبادت را وظيفه عبوديت مىدانست، با شوق و علاقه بدان قيام مىنمود و به نظر سوداگرى و بدست آوردن مزد و يا ترس از مؤاخذه بدان نمىنگريست. گاهى بىخبران از اين عوالم به عنوان دلسوزى مىگفتند، شما که بار گناه بر دوش نداريد، ديگر چرا اين همه به خودتان رنج مىدهيد. مىگفت «آيا يک بنده وظيفه شناس و سپاسگذار نباشم؟»6
علاوه بر ماه رمضان و قسمت مهمى از شعبان در ساير ايام سال، يک روز در ميان روزه دار بود.7 دهه آخر ماه رمضان را در مسجد به عبادت معتکف مىشد.8 ولى نسبت به ديگران تسهيل مىنمود و مىفرمود «کافى است در هر ماه سه روز روزه بگيريد. هميشه به اندازه وسع خودتان به عبادت بپردازيد، عمل مداوم نزد خدا محبوبتر از عمل بسيار و خسته کننده است»9 او اگرچه خصوصيت زمان و مکان را شرط صحت و يا فضيلت بعضى از اعمال عبادى قرار داده است ولى در عبادات بطور کلى وسعت نظر داشت و خداپرستى را محدود به محل خاص و يا به مراسم و آداب معين و يا زير نظر افراد مخصوصى نکرده است. همه جاى زمين را مسجد و همه بندگان را بدون وساطت احدى، مرتبط با خدا و هر عمل نيک را عبادت مىدانست، به شرط آنکه عمل فى حد ذاته مشروع و توأم با خلوص نيت باشد.
در اوائل امر که به منظور تأسيس پايگاه دين اسلام دستور مهاجرت به مدينه رسيد، اين نکته را بر همگان گوشزد نمود که هر کس به قصد به دست آوردن مال و غنيمت يا ازدواج با همسرى، زاد و بوم خود را ترک کند و با ما همکارى نمايد هجرتش به سوى مال و متاع دنيوى است و مزدش همان خواهد بود و اگر براى رضاجوئى خدا و رسول است، هجرت او هجرت به سوى خدا است و ارزش اجر و ثواب خواهد داشت. مقياس اعمال مردم را بدين کلمه معين کرد و فرمود اِنّما الاعمال بالنّيّات و لکل امرء مانوى.10 هر عملى که از سرچشمه اخلاص تراوش کند اگرچه يک کار عادى و روزمره بوده باشد عبادت خدا به شمار مىآيد، حتى اگر شخصى لقمه غذا را در دهان همسر خود بگذارد11 و يا به قصد حفظ عفت و آلوده نشدن به گناه با او در آميزد12 و هرجا که نيت خالص در ميان نباشد نماز و روزه نيز از حساب خدا خارج مىشود اگرچه به ظاهر آراسته جلوه کند.
حفظ توازن را در امور معاش، معاد، حوائج روح و بدن لازم مىديد و اجازه نمىداد کسى راه افراط و يا تفريط بپيمايد. رهبانيّت و توغّل در شهوات حيوانى را به يک نسبت محکوم ساخته است و حد وسط بين اين دو را با گفتار و رفتار خود نشان مىداد و آنها را که مىخواستند همه وقت خود را در نماز و روزه صرف کنند و به کارهاى زندگى بىاعتنائى نمايند از انحراف مانع مىشد و مىفرمود «بدن شما، زن، فرزند و يارانتان همگى حقوقى بر شما دارند و مىبايد آنها را رعايت کنيد»13
در يکى از سفرها که بعضى از اصحاب، کجفهمى کرده و روزهدار بودند، از شدت گرما هر يک به گوشهاى افتاده و از حال رفتند. سايرين به نصب چادرها و سيراب نمودن چارپايان و خدمات ديگر مىکوشيدند. فرمود همه اجر و ثواب متعلق به کسانى است که اين کارها را انجام مىدهند.14 در خلوت و در حال انفراد ساعتهاى طولانى در تهجد و شب زندهدارى بسر مىبرد و به نماز و مناجات قيام مىکرد، اما وقتى که به نماز جماعت مىايستاد براى رعايت حال نمازگزاران به اختصار مىکوشيد و مىفرمود «دلم مىخواهد بيشتر در نماز بايستم ولى همينکه صداى گريه طفل يکى از زنان را که در صف جماعت ايستاده است مىشنوم از قصد خود منصرف شده و نمازم را کوتاه ادا مىکنم»15
روزى مرد مسلمانى که همه روز را آبيارى کرده بود، پشت سر معاذبن جَبَل به نماز ايستاد. معاذ به خواندن سوره بقره آغاز کرد، آن مرد طاقت ايستادن نداشت و منفردآ نماز خود را به پايان رسانيد. معاذ به او گفت تو نفاق کردى و از صف ما جدا شدى. رسول خدا از اين ماجرا آگاه و چنان خشمگين شد که نظير آن حالت را از او نديده بودند و به معاذ فرمود «شما مسلمانان را رم مىدهيد و از دين اسلام بيزارشان مىکنيد، مگر نمىدانيد که در صف جماعت بيماران، ناتوانان، سالخوردگان و کارکنان نيز ايستادهاند. در کارهاى دستهجمعى بايد طاقت ضعيفترين افراد را در نظر گرفت. چرا از سورههاى کوتاه نخواندى؟»16
بلند کردن صدا را به ذکر و دعا که غالبآ شيوه مردم متظاهر و رياکار است خوش نمىداشت. در يکى از سفرها يارانش هرگاه که مشرف به دره مىشدند صدا به تکبير و تهليل بلند مىکردند، فرمود «آرام بگيريد کسى که او را مىخوانيد نه گوشش کر است و نه جاى دورى رفته است او همه جا با شما است و شنوا و نزديک است»17
زهد و پارسائى
زوائد معيشت را از زندگانى خود حذف کرده بود و نقش يک قدوه صالح را ايفا مىنمود. او بر روى زمين مىنشست و زيراندازش قطعه حصيرى بود18 و بالشى از چرم که درونش را از ليف خرما انباشته بودند زير سر مىنهاد19 قوت غالبش نان جوين و خرما بود و هرگز سه روز متوالى از نان گندم سير نخورد.20 روزه را با چند دانه خرما و اگر خرما در دسترس نداشت با شربت آبى افطار مىنمود.21 عائشه مىگويد گاهى يک ماه بر ما مىگذشت و دود از مطبخ ما بلند نمىشد.22 از غذاهائى که بدان رغبت نمىکرد عيب جوئى نمىنمود.23 به مرکب بى زين و برگ سوار مىشد و يک نفر را هم پشت سر خود رديف مىکرد. جامه و کفش خود را با دست خود وصله کارى مىنمود و با دست خود شير مىدوشيد و دست آس مىکرد.24 در ساير کارهاى منزل به خانوادهاش کمک مىنمود و چون بانگ اذان مىشنيد به نماز مىرفت.25 او و يارانش که مىخواستند انسانيت را از سقوط نجات بخشند و بنياد بتپرستى را براندازند و بندگان خدا را آزاد سازند، نمىتوانستند نفسپرستى کنند و يا بنده هوس خويش گردند، وگرنه چگونه ممکن بود سه سال با سختى معيشت در شِعب ابوطالب که سرکشان قريش آنها را محبوس و محصور ساخته و راه ورود مواد غذائى را به رويشان بسته بودند پايدارى کنند26 و يا آوارگان مکه (اصحاب صُفّه) با نداشتن خوراک، پوشاک و مسکن روى سکوى کنار مسجد مدينه زندگى نمايند و با هيچ بسازند و پايدارى کنند و يا در غزوه تبوک آنهمه شدائد، گرسنگى و تشنگى را در برابر آفتاب گرم جزيرة العرب تحمل کرده و خم به ابروى مردانگى نياورند.27 آنها مانند درخت صحرائى مىتوانستند با اندک آبى به زندگانى خود ادامه بدهند.
بعلاوه همت عالى زمامداران عادل و بشر دوست اجازه نمىدهد مادام که فقر و بدبختى همه انسانها را از ميان برنداشتهاند و همه آنها را از يک زندگانى متوسط برخوردار نکردهاند خودشان در ناز و نعمت بسربرند.
رسول اکرم با تحصيل مال از راه حلال و صرف آن در راههاى مشروع نه تنها مخالف نبود بلکه بدان تشويق مىنمود. مگر نفرمود: نِعم العون على تقوى اللهِ الغنى.28 او مال را وسيله قوام زندگى جامعه مىدانست29 چه در پيشرفت کارها، هيچ سلاحى قاطعتر از آن نيست.
استقامت
او نه براى هدايت يک قبيله و يا يک ملت فرستاده شده بود بلکه مأموريت جهانى داشت ليکون للعالمين نذيرا.30مىبايست بشريت را از ظلمات شهوت، جهالت و پرستش بتهاى جاندار و بى جان و استبداد و تحکم فرمانروايان و تقليد بى چون و چرا از کاهنان، دجالان و تعصبات نژادى، طبقاتى و فقر مادى و معنوى نجات بخشد و از اين همه زنجيرها که بر گردن ناتوانش فشار آورده و جسم و جانش را فرسوده بود، آزاد کند و نيز مقياسهاى ساختگى و دروغين که قرنها وسيله سنجش عادات و اخلاق، شناخته شده و زشتىها را در نظر مردم زيبا مىنمود و باطل را در لباس حق جلوه مىداد بهم بزند و مقياس واقعى نيک و بد را به جريان اندازد و خلاصه دنيائى را خراب کند و دنياى بهترى از نو بسازد.
قريش در وهله اول که هنوز دستور دعوت علنى از جانب خدا نرسيده بود و عده کمى به اسلام گرويده بودند تصور مىکردند او نيز يکى از حنفا و در رديف زيدبن عمروبن نفيل و عثمان بن حويرثاست که گاهگاه مطالبى در الهيات اظهار مىنمايند و کارى به کار مردم ندارند. رابطه گروندگان را با او تقريبآ رابطه مرشدى و مريدى مىپنداشتند، و اگرچه مزاحمتى نمىکردند وليکن به نظر شبهه و نگرانى بدان مىنگريستند.31 رسول اکرم از اينکه آشکارا به نماز و عبادت بپردازد باکى نداشت و گاهى مشاهده مىنمودند که آن حضرت به اتفاق على و همسرش خديجه در کنار خانه کعبه به نماز ايستادهاند. روزى عفيف کِنْدى آنها را در آن حالت ديد. از عباس بن عبدالمطلب پرسيد اينها چه کسانى هستند و اين چه آئين است. گفت اين آئين برادرزاده من محمد است که مىپندارد خدا او را به نبوت برگزيده است و اين زن، همسر او و اين جوان، برادرزاده من على بن ابيطالب است.32
پس از سه سال به فرمان خدا به دعوت علنى آغاز کرد و خلاصه دعوتش چنين بود :
«من راه و روش نيکوترين از براى دنيا و آخرت شما آوردهام. شما که به وراثت و تقليد از پدرانتان اين بتها را مىپرستيد در غفلت و اشتباه هستيد. اينها بر هيچگونه سود و زيان قادر نيستند و تنها آفريدگار جهان در خور ستايش است که مىتواند به کارهاى نيک و بد شما پاداش بدهد و کيفر بنمايد. من شما را از اين راه که در پيش گرفتهايد و به عذاب سخت گرفتارتان خواهد ساخت مىترسانم».
اين سخنان که به گوش سرسختان قريش سنگينى مىنمود، آنان را به خشم و هيجان آورده و اولين کلمه رد دعوت را عمويش ابولهب با لحن پرخاش و ناسزا به زبان آورد. از اين روز به بعد به مخالفت و مقاومت با پيشرفت آئين اسلام برخاستند و مخالفت آنها تنها از نظر تعصب به معتقدات و مقدسات دينىشان نبود بلکه دنياى خودشان را نيز در معرض خطر مىديدند، چه منفعت و موقعيت اجتماعىشان بسته به همين وضع موجود بود و اگر انقلاب و تحولى پيش مىآمد طبعآ اوضاع زيرورو مىشد و بساط سيادت و امتيازاتشان برچيده مىگرديد. آنها سيصد و شصت بت در حريم کعبه جاداده بودند33 و هر يک از قبايل عرب يک و يا چند تاى آن را مىپرستيدند. از سوى ديگر کعبه را خانه خدا مىدانستند و خود را سرپرست و نگهبانان آن جا زده بودند و بدين وسيله سيادت خود را بر همه قبائل عرب تحميل مىنمودند و به خيال خود خداى آسمان و خدايان زمين را يکجا گرد آورده بودند تا هر کس معبود و دلخواه خود را در آنجا پرستش بنمايد. حال چنانچه بنابراين باشد که بتها را کنار بگذارند بايد از امتيازات و از آن همه منفعت سرشار که از راه ورود و خروج زائران، قربانىها و نذرهاى ايشان بدست مىآورند چشم بپوشند.
گذشته از اينها عامل کبريا و حسد که ديده بصيرتشان را کور کرده بود، در تشديد مقاومت اثر بسزائى داشت و ابوجهل به صراحت مىگفت ما و خاندان عبد مناف در همه مناصب و افتخارات همچشمى و رقابت کرديم و در ميدان مسابقه از آنها عقب نمانديم، اينک مدعى مىشوند که پيغمبرى از آنها مبعوث شده است و مىخواهند بر ما پيشى گيرند! اين هرگز نخواهد شد.34
از اين پس سختگيرى بر رسول اکرم و پيروانش شدت يافت. از اداى مراسم دينى، آنها را باز مىداشتند. آنها ناچار شدند در ميان درّههاى اطراف مکه دور از نظر مردم به نماز و عبادت بپردازند.35 بطور وحشيانه آنها را شکنجه مىدادند و گرسنه و تشنه در برابر آفتاب سوزان مکه به زمين انداخته و سنگهاى تفتيده و سنگين بر پشت و سينه عريانشان مىنهادند و مىگفتند: از آئين محمد برگرديد و اقرار کنيد که لات و عزّى خدايان شمايند.36 به گردنشان ريسمان بسته و کشان کشان در ميان درّهها مىگرداندند، زره فولادين بر تن عريانشان پوشانده و در زير آفتاب سوزان نگاه مىداشتند. بعضىها را مىزدند و گرسنه و تشنه زندانى مىکردند. رسول اکرم از اينهمه ستم که به پيروانش مىشد به شدت رنج مىبرد. روزى نگاهش به عمّار و پدرش ياسر و مادر سميّه افتاد که در زير شکنجه از تاب و توان رفته بودند، فرمود «آل ياسر شکيبائى کنيد وعدهگاه شما بهشت برين است».
لحظهاى بعد ياسر در زير شکنجه و سميّه به دست ابوجهل به شهادت رسيدند.37 اين زن و شوهر اولين شهيدان راه اسلام بودند.
کفار قريش در برخورد با شخص رسول اکرم نيز از ناسزاگوئى و توهين خوددارى نمىکردند. روزى در مسجدالحرام در حال سجده بود عُقْبة بن ابى مُعَيْط مقدارى خون و فضولات احشاء شترى را که در گوشهاى ريخته بودند برداشته و پشت سر و گردن رسول اکرم نهاد و دخترش فاطمه آنها را از سر و دوش پدر برداشت و بار ديگر که به نماز ايستاده بود همين شخص بالاپوش خود را به گردنش پيچيد و به سختى فشار داد و نزديک بود خفهاش کند، ابوبکر فرا رسيد دستش را گرفت و به کنار کشيد. رسول اکرم در برابر اين همه فشار و آزار بردبارى مىکرد و پيروان را هم به شکيبائى توصيه مىنمود. روزى به ديوار کعبه تکيه کرده و در سايه آن آرميده بود، خبّاب بن اَرَت از مظالم قريش شکوه نمود و گفت آيا وقت آن نرسيده است که از براى ما از خدا فرج بخواهى. برخاست و نشست و در حالتى که رنگ رخسارش برافروخته بود گفت «هنوز بپاى خداپرستان پيشين نرسيدهايد، بدن آنها را با شانههاى آهنين آنچنان مىخراشيدند که تا به استخوان مىرسيد، با ارّه به دو پارشان مىکردند و آنها همچنان در راه دين و عقيده شان استقامت مىنمودند. سوگند مىخورم که خدا دين خود را سرانجام پيروز خواهد ساخت»38 بار ديگر گفتندش درباره مشرکان نفرين کن. فرمود «من نه از براى لعنت بلکه به جهت رحمت فرستاده شدهام»39
در برابر استقامت رسول اکرم سرکشان قريش نيز بر لجاجت خود مىافزودند و در صدد برآمدند با لکهدار کردن نام نيک و حسن شهرت او دعوتش را عقيم کنند. همهجا مىگفتند او ديوانه است، شاعر است، کاهن است، ساحر است و با جادوگرى، ميان پدر، فرزند، زن و شوهر جدائى مىاندازد و به زعم خود نقطه ضعف او را جستجو مىنمودند. در موسم حج سر راه غربا و حاجيان را گرفته و آنها را با اين ياوه سرائىها از ارتباط با او برحذر مىداشتند.40
قريش ابتدا از راه تهديد وارد شدند. به سراغ ابوطالب يگانه حامى بزرگ او رفتند که او را از حمايت وى منصرف کنند، ابوطالب تسليم نشد. همينکه ديدند تهديدشان به جائى نرسيد، راه تطميع در پيش گرفتند. عتبة بن ربيعه را نزدش فرستادند و پيشنهاد کردند هر آنچه از مال و جاه بخواهد در اختيارش بگذارند و حتى او را به حکومت و سلطنت برگزينند و او از دعوت خود صرف نظر کند. اما او با قاطعيت و صراحتى که در شأن پيغمبران خداست اعلام کرد «سوگند به خدا اگر آفتاب را در دست راست و ماه را در دست چپ من قرار بدهيد از وظيفه خودم دست برنمىدارم تا آنکه دين خدا در روى زمين گسترش يابد و يا جان خود را بر سر آن گذارم»41 خلاصه نه تهديد و نه تطميع و نه کارشکنى و نه حصار سه ساله شعب ابوطالب و نه گرسنگى و نه محرومى و نه آوارگى نتوانست استقامت او را در هم شکند و پس از بيست و سه سال مبارزه، هدف خود را از پيش برد و دين اسلام را گسترش داد.
احترام به افکار عمومى
در موضوعاتى که بوسيله وحى و نصّ قاطع، حکم آن معين شده است اعم از عبادات و معاملات توقيفى چه براى خود و چه ديگران حق مداخله و اظهار نظر قائل نبود و اين دسته از احکام بدون چون و چرا و با تمام حدود مقرر مىبايست اجرا شود و تخلف از آن کفر به خدا محسوب مىشود. و من لم يحکم بما انزل الله فاولئک هم الکافرون.42 اما در موضوعات مربوط به کار و زندگى اگر جنبه فردى داشت و در عين حال يک امر مباح و مشروع بود افراد استقلال رأى و آزادى عمل داشتند، کسى حق مداخله در کارهاى خصوصى ديگرى را نداشت43 و هرگاه مربوط به جامعه بود حق اظهار نظر را براى همه محفوظ مىدانست و با اينکه فکر سيال و هوش سرشارش در تشخيص مصالح امور بر همگان برترى داشت، هرگز بطور تحکم و استبداد رأى رفتار نمىکرد و به افکار مردم بىاعتنائى نمىنمود. نظر مشورتى ديگران را مورد مطالعه و توجه قرار مىداد و دستور قرآن مجيد را عملا تأييد نموده و مىخواست مسلمين اين سنت را نصب العين قرار بدهند.
در جنگ بدر در سه مرحله اصحاب خود را به مشاوره دعوت نموده و فرمود نظر خودتان را ابراز کنيد. اول درباره اينکه اصلا به جنگ با قريش اقدام بنمايند و يا آنهارا به حال خود ترک کرده و به مدينه مراجعت کنند، همگى جنگ را ترجيح دادند و تصويب فرمود.44 دوم محل اردوگاه را به معرض مشورت گذارد. نظر حبّاب بن منذر مورد تأييد واقع شد. سوم در خصوص اينکه با اسراى جنگ چه رفتارى بشود به شور پرداخت. بعضى کشتن آنها را ترجيح دادند و برخى تصويب نمودند آنها را در مقابل فديه آزاد نمايند و رسول اکرم با گروه دوم موافقت کرد.45
در جنگ اُحُد روش مبارزه را در معرض شور قرار داد که آيا در داخل شهر بمانند و به استحکامات دفاعى بپردازند و يا در بيرون شهر اردو بزنند و جلو هجوم دشمن را بگيرند، که شق دوم تصويب شد. 46
در جنگ احزاب جلسه شورى تشکيل داد که در خارج مدينه آرايش جنگى بگيرند و يا در داخل شهر به دفاع بپردازند و پس از تبادل نظر بر اين شدند که کوه سَلع را تکيهگاه قرار داده و در پيشاپيش جبهه جنگ، خندق حفر کنند و مانع هجوم دشمن گردند.47
در غزوه تبوک که امپراطور روم از نزديک شدن مجاهدان اسلام به سر حد سوريا به هراس افتاده بود، چون به لشکر خود اعتماد نداشت به جنگ اقدام نمىکرد. رسول اکرم به مشورت پرداخت که آيا پيشروى کنند و يا به مدينه برگردند. بنا به پيشنهاد اصحاب مراجعت را ترجيح داد.48
چنانکه مىدانيم همه مسلمانان به عصمت و مصونيت او از خطا و گناه ايمان داشتند و عمل او را سزاوار اعتراض نمىدانستند ولى در عين حال رسول اکرم انتقاد اشخاص را (اگرچه بى مورد بود) با سعه صدر تلقى مىنمود و مردم را در تنگناى خفقان و اختناق نمىگذاشت و با کمال ملايمت با جواب مقنع، منتقد را به اشتباه خود واقف مىکرد. او به اين اصل طبيعى اذعان داشت که آفريدگار جهان، وسيله فکر کردن، سنجيدن و انتقاد را به همه انسانها عنايت کرده است و مختص به صاحبان نفوذ و قدرت نيست. پس چگونه حق سخن گفتن و خرده گرفتن را مىتوان از مردم سلب نمود و مخصوصآ دستور داده است که هرگاه زمامداران کارى بر خلاف قانون عدل مرتکب شدند مردم در مقام انکار و اعتراض برآيند.
رسول اکرم به لشکرى از مسلمانان مأموريت جنگى داد و شخصى را از انصار به فرماندهى آنها نصب کرد. فرمانده در عرض راه بر سر موضوعى بر آنها خشمگين شد و دستور داد هيزم فراوانى جمع کنند و آتش بيفروزند. همينکه آتش برافروخته شد گفت آيا رسول اکرم به شما تأکيد نکرده است که از اوامر من اطاعت کنيد؟ گفتند بلى. گفت فرمان مىدهم خود را در اين آتش بياندازيد. آنها امتناع کردند. رسول اکرم از اين ماجرا مستحضر شد فرمود «اگر اطاعت مىکردند براى هميشه در آتش مىسوختند (مقصود آتش بيدادگرى است) اطاعت در مورديست که زمامداران مطابق قانون دستورى بدهند»49
در غزوه حنين که سهمى از غنائيم را به اقتضاى مصلحت به نومسلمانان اختصاص داد سَعْدبن عُباده و جمعى از انصار که از پيشقدمان و مجاهدان بودند زبان به اعتراض گشودند که چرا آنها را بر ما ترجيح دادى؟ فرمود همگى معترضين در يک جا گرد آيند، آنگاه به سخن پرداخت و با بيانى شيوا و دلنشين آنها را به موجبات اين تبعيض و به اشتباه خودشان واقف نمود، چنانکه همگى آنها به گريه افتادند و پوزش خواستند.50 هم در اين واقعه مردى از قبيله بنى تميم به نام حُر قوص (که بعدها از سردمداران خوارج نهروان شد) اعتراض کرده با لحن تشدد گفت با عدالت رفتار کن. عُمربن خَطاب از گستاخى او برآشفت و گفت اجازه بدهيد هماکنون گردنش را بزنم. فرمود، نه او را به حال خودش بگذار و رو به سوى او کرده و با خونسردى فرمود «اگر من به عدالت رفتار نکنم پس چه کسى رفتار خواهد کرد؟» 51 در صلح حُدَيْبيه عمر بن خطاب در خصوص معاهده آن حضرت با قريش انتقاد مىنمود که چرا با شرائط غير متساوى پيمان مىبندد. رسول اکرم با منطق و دليل، نه با خشونت، او را قانع کرد.52
شخصى از آن حضرت طلب داشت و در مطالبه حق درشتى مىنمود رسول اکرم همچنان ساکت بود ولى اصحاب برآشفتند و در صدد تأديب او برآمدند. فرمود «متعرض او نشويد بگذاريد صاحب حق حرف خود را بزند» آنگاه دستور داد که شترى همسال شتر او خريده و به او بدهند، گفتند به همسال آن دسترس نيست و هر چه هست بهتر از مال اوست، فرمود «همان بهتر و جوانتر را به او بدهيد»53 رسول اکرم با اين روش خود عدل و رحمت را بهم آميخته بود و راه و رسم حکومت را به فرمانروايان دنيا مىآموخت تا بدانند که منزلت آنها در جوامع بشرى مقام و مرتبه پدر مهربان و خردمند است نه مرتبه آقا و مالک الرقاب و مىبايد همهجا صلاح امر زيردستان را در نظر بگيرند نه اينکه هوسهاى خودشان را بر آنها تحميل نمايند. مىفرمود «من به رعايت مصلحت مردم از خود آنها نسبت به خودشان اولى و شايستهترم و قرآن مقام و منزلت مرا چنين معرفى کرده است اَلنّبىّ اولى بالمؤمنين من انفسهم54 پس هر کس از شما از دنيا برود چنانچه مالى از خود بجا گذاشته است آن متعلق به ورثه اوست و هرگاه وا مىداشته باشد و يا خانواده مستمند و بىپناهى از او بازمانده است دين او بر ذمه من و سرپرستى و کفالت خانوادهاش به عهده من است»55
تا آنجا که امکان داشت در اين مختصر شمهاى از سلوک و سيرت نبوى مندرج شد و بايد دانست که سيره و روش رسول اکرم همانا ترجمه کامل و تفسير عملى کتاب آسمانى او قرآن مجيد است که در حالات مختلف حيات خود آن را مجسم نموده است.
اخلاق انسانى و ملکات عاليه رسول اکرم در زمانى کوتاه آنچنان گسترش يافت و در دل مسلمين صدر اول ريشه دوانيد که از هيچ همه چيز درست کرد. او کبرياى عرب را به تواضع، قساوت را به رأفت، پراکندگى را به يگانگى، جدائى را به همبستگى، کفر را به ايمان، بتپرستى را به توحيد، بىپروائى را به عفت، انتقامجوئى را به بخشايش، بيکارگى را به کار و کوشش، خودخواهى را به نوعدوستى، درشتى را به نرمخوئى، بخل را به ايثار و سفاهت را به عقل و درايت مبدل ساخت.
-------------------------------------------------------------------------------
1 ـ صحيح بخارى، جلد 5، صفحه 152.
2 ـ بحارالانوار، باب وفات النبى.
3 ـ سيره احمد زينى، صفحه 95.
4 ـ سيره حلبى، جلد 1، صفحه 270.
5 ـ صحيح مسلم، جلد 8، صفحه 97.
6 ـ صحيح بخارى، جلد 2، صفحه 50.
و صحيح مسلم، جلد 8، صفحه 141.
7 ـ صحيح بخارى، جلد 2، صفحه 50.
8 ـ صحيح بخارى، جلد 3، صفحه 48.
9 ـ صحيح مسلم، جلد 3، صفحات 161 و 162.
10 ـ صحيح مسلم، جلد 3، صفحه 144.
11 ـ صحيح بخارى، جلد 7، صفحه 62.
12 ـ صحيح مسلم، جلد 3، صفحه 82.
13 ـ صحيح مسلم، جلد 3، صفحه 163.
14 ـ صحيح مسلم، جلد 3، صفحه 144.
15 ـ صحيح بخارى، جلد 1، صفحه 139.
16 ـ صحيح مسلم، جلد 2، صفحه 42.
17 ـ صحيح بخارى، جلد 4، صفحه 57.
18 ـ نورالابصار، جلد 26، صفحه 26.
و بحارالانوار، باب مکارم اخلاق النبى.
19 ـ صحيح مسلم، جلد 6، صفحه 145.
20 ـ صحيح مسلم، جلد 8، صفحه 217.
21 ـ بحارالانوار، باب مکارم اخلاق النبى.
22 ـ صحيح مسلم، جلد 8، صفحه 218.
23 ـ صحيح بخارى، جلد 4، صفحه 190.
24 ـ نورالابصار، صفحه 27.
25 ـ صحيح بخارى، جلد 8، صفحه 14.
26 ـ امتاع الاسماع مقريزى، جلد 1، صفحه 25.
27 ـ امتاع الاسماع مقريزى، جلد 1، صفحه 472.
28 ـ وسائل الشيعهباب التجاره.
29 ـ سوره نساء، آيه 5.
30 ـ سوره فرقان، آيه 1.
31 ـ امتاع الاسماع مقريزى، جلد 1، صفحه 28.
32 ـ سيره حلبى، جلد 1، صفحه 306.
33 ـ صحيح بخارى، جلد 5، صفحه 148.
34 ـ سيره ابن هشام، جلد 1، صفحه 388.
35 ـ سيره ابن هشام، جلد 1، صفحه 275.
36 ـ امتاع الاسماء مقريزى، جلد 1، صفحه 18.
37 ـ سيره حلبى، جلد 1، صفحات 334 تا 337.
38 ـ صحيح بخارى، جلد 5، صفحات 45 و 46.
39 ـ صحيح مسلم، جلد 8، صفحه 24.
40 ـ سيره ابن هشام، جلد 1، صفحه 284.
41 ـ سيره ابن هشام، جلد 1، صفحه 278.
42 ـ سوره مائده، آيه 44.
43 ـ صحيح مسلم، جلد 8، صفحه 10.
44 ـ سيره ابن هشام، جلد 2، صفحه 253.
45 ـ امتاع الاسماع مقريزى،جلد 1، صفحات 74 و 78 و 97.
46 ـ سيره ابن هشام، جلد 3، صفحه 7.
47 ـ امتاع الاسماع مقريزى، جلد 1، صفحه 220.
48 ـ امتاع الاسماع مقريزى، جلد 1، صفحه 463.
49 ـ صحيح مسلم، جلد 6، صفحه 16.
50 ـ امتاع الاسماع مقريزى، جلد 1، صفحه 431.
51 ـ صحيح بخارى، جلد 4، صفحه 200.
52 ـ امتاع الاسماع مقريزى، جلد 1، صفحه 296.
53 ـ صحيح بخارى، جلد 3، صفحه 116.
54 ـ سوره احزاب، آيه 7.
55 ـ صحيح بخارى، جلد 3، صفحه 118.
منبع : کتاب حقوق بشر و نظام اجتماعی در اسلام - صص56-39
)ناشر: شرکت سهامی انتشار با همکاری کلبه شروق)
انتهای پیام