مروری بر یک کتاب قدیمی به قلم رهبر انقلاب
صدای شیعه: با قطعیت میتوان گفت یکی از کسانی که اشراف خوبی درباره شخصیت اقبال لاهوری دارد، شخص مقام معظم رهبری است. جالب است بدانید ایشان کتابی هم درباره شبه قاره هند نوشتهاند که یک فصل آن درباره اقبال لاهوری است. البته انتشار این کتاب به نزدیک نیم قرن پیش برمیگردد و شاید خیلیها از این کتاب خبر نداشته باشند. کتاب «مسلمانان در نهضت آزادی هندوستان»، حدود پنج سال پس از قیام 15 خرداد 1342 توسط آیتالله سید علی خامنهای تالیف و ترجمه شد. ایشان در مقدمه کتاب اشاره کردهاند نسخه اصلی این کتاب «کفاح المسلمین فی تحریر الهند» نام دارد که توسط یکی از علمای دانشگاه الازهر به نام «عبدالمنعم النمر» نگاشته شده اما از آنجا که آیتالله خامنهای در هنگام ترجمه این کتاب، یادداشتها و پژوهشهایی را برای بارورتر کردن این ترجمه در اختیار داشتهاند و به لحاظ اینکه اگر این نکات در پاورقی ذکر میشدند، موجب از هم گسیختگی و عدم توازن متن و حاشیه کتاب میشد، آنها را در متن کتاب گنجاندهاند، به همین دلیل نام ایشان بر جلد این کتاب، به عنوان مؤلف و مترجم ذکر شده است.
از آنجا که اول اردیبهشت مصادف است با سالگرد وفات اقبال لاهوری، ما فصل ششم این کتاب قدیمی و خواندنی را برای داشتن مروری کامل بر نظرات رهبر انقلاب در این کتاب، در ادامه میآوریم:
**نخستین کسى که نغمه پاکستان را ساز کرد
نخستین کسى که نغمه پاکستان را ساز کرد و با طنین فریاد رساى خود، ضرورت تأسیس دولتى مسلمان و پشتیبان مصالح مسلمانان و فرهنگ اسلامى را گوشزد کرد، شاعر و فیلسوف بزرگ مسلمان دکتر محمد اقبال بود. اقبال در میان مسلمانان و غیر مسلمانان به عنوان یک رجل سیاسى معروف نبود. مسلمانان او را از دریچه اشعار پرشور و پر احساسش که روح امید به بازگشت دوران مجد اسلامى را در مردم میدمید و عزت و بزرگداشت فرهنگ و آموزشهاى این آئین را، به آنان تلقین میکرد، شناخته بودند و به او عشق و ارادت میورزیدند و از افکار و اندیشههایش پیروى میکردند. درحقیقت افکار این مرد بزرگ، نقش رهبرى توده هاى مسلمان را ایفا میکرد و امید به پیدایش یک رنسانس اسلامى را در آنان زنده میساخت.
از این رهگذر است که بسیارى از سیاستمداران و زمامداران هند، شعر اقبال را برانگیزاننده و پدید آورنده این طرز فکر که (جدائى مسلمانان از سایر ملیتهاى هندوستان، راهی قاطع است براى آنکه جامعه مسلمان، شخصیت ویژه خود را احراز کند و آزادانه در راه احیا فرهنگ و تمدن اسلامى گام بردارد) در مسلمانان میدانند.
نهرو میگوید: اقبال به زبان فارسى و اردو نیکو شعر میسرود، طبقه ممتاز مسلمان، شعر او را مبناى فلسفى خود انتخاب کرده و از این رو، افکارشان به تئورى تجزیه منعطف گشته بود. تردیدى نیست که قسمتى از شهرت اقبال بر اثر زیبائى شعرش بود ولى مهمتر و مؤثرتر آن بود که در روزگاری که مسلمانان در جستوجوى دست آویزى براى مطرح کردن مسئله تقسیم هند بودند، وى این نیازمندى را به طور کامل برآورده کرد.
**شعر اقبال دلها را در پیرامون خویش مجتمع کرد
اقبال توانست فقط به وسیله شعر مذهبى و اسلامى خود - و بدون آنکه همچون دیگر رهبران، فعالیتى سیاسى داشته باشد - دلها را در پیرامون خویش مجتمع کند. سپس آنگاه که همه افکار را متوجه خود یافت، یکباره طرز فکر سیاسى خود یعنى ضرورت تأسیس یک دولت مسلمان را بر آنان عرضه کرد و همگان را به سوى این طرز فکر رهبرى کرد.
وقتى در کنفرانس سالیانه «مسلم لیگ» که به سال 1930 در شهر«الله آباد» تشکیل شده بود، به ریاست انتخاب شد، با روحیه دانشمندى صاحبنظر و متفکرى عمیق، به سخن لب گشود و مسلمانان را به پذیرفتن این طرز فکر فرا خواند.
**اولین بار که تئوری پاکستان فریاد شد
در آن هنگام، محمدعلى جناح و مولانا محمدعلى که هر دو از بزرگترین رهبران مسلمان بشمار میآمدند، در لندن بودند. بنابراین اقبال، رئیس بلامنازع «مسلم لیگ» شد. هنوز تا آن هنگام، تئورى پاکستان در کنگرهاى عمومى و با فریادى دسته جمعی، ابراز نشده بود و پیش از آن تاریخ، همه تلاش رهبران و توده فرمانبر، فقط به منظور آن بود که با فعالیتهاى پیگیر خود، حق مسلمانان را در مراکز بزرگ محفوظ داشته و سهم آنان از انتخابات پارلمان و مشاغل عمومی، در قانونی که پس از آزادى و استقلال هند تنظیم و تصویب خواهد شد، منظور بدارند و رفتن مولانا محمدعلى به لندن بدان جهت بود که از برادران هندوى خود مأیوس گشته بود و میخواست زمینه تحصیل این مزایاى مشروع و قانونى را در لندن فراهم کند. ولى اقبال، یک قدم به جلو برداشت، وى به عنوان رئیس«مسلم لیگ» در محیطى که اکثریت آنرا ملتى متعصب و مخالف با همه افکار و آداب اسلامى - یعنى ملت هندو - تشکیل میداد، فکر خود و آنچه را براى زندگى مسلمانان و براى حفظ میراث بزرگ و هنگفت اسلامی، ضرورى میدانست، اظهار کرد.
او به شیوه دانشمندى متفکر و محققى بزرگ، براى تودهها سخن گفت، و موجبات و حوادثى را که مؤید نظر او بود یک یک بر شمرد، فکر او عمیق و بیان او علمى و محققانه بود. خود وى در اثناى خطابه، سنگینى سخن خود را احساس کرد و بدین ترتیب اعتذار کرد:« من از این که بدین روش سخن میگویم و در مسئلهای که با بیان خشک علمى چندان سازگار نیست، اسلوبى تحقیقى و فنى بکار میبرم، از شما شنوندگان پوزش میطلبم...»
«شماها براى ریاست این مجمع کسى را انتخاب کردهاید که هرگز نومیدى بدو روى نیاورده و طوفان حوادث، کاخ امید او را متزلزل نساخته است و همیشه با ایمانى قوى معتقد بوده است که آن نیروى نهانى که میتواند اندیشه بشر را از قید و بند رنگ و جنس و خون رهائى بخشد، هنوز در پیکر جامعه مسلمان، موجود و جارى است. آری، شما مردى را انتخاب کردهاید که معتقد است براى رهبرى انسان در زندگى فردى و اجتماعی، مهمترین اثر و فعالترین قدرت از آن دین است و بس...»
**مشکل اساسی مسلمانان از نظر اقبال
او از مشکلات خصوصى و جزئى که اذهان مسلمانان را به خود مشغول داشته، مطلقا سخنى نمیگوید. زیرا معتقد است که این مشکلات، همه ناشى از یک مشکل اساسى و مهم است و آن مشکل عبارت از آنست که مسلمانان. شخصیت خاص خود را از دست دادهاند و جامعه اسلامى داراى موجودیت مستقلى نیست تا در سایه آن بتواند آزادانه به زندگى خود - آنچنان که میپسندد و میباید - سر و سامانى بخشد... به نظر اقبال، ریشه تمام بدبختیهاى مسلمانان هند - و شاید مسلمانان سراسر جهان - همین مسئله است؛ لذا پیش از همه چیز این مشکل را مطرح میکند و به رفع آن همت میگمارد، از اسلام و تشکیلات اجتماعى آن سخن میگوید و آنچه را باید مردم بدانند و بکار بندند تا از ننگ تقلید و تبعیت رهائى یابند، مورد مذاکره قرار میدهد. میگوید: «اگر ما فقط در هند، مقررات زندگى و تشکیلات اساسى را بر پایه اصول اسلامى انتخاب کنیم و بکار بندیم، ملتى نمونه و ایده آل به جهان عرضه خواهیم کرد که میتواند در وضع زندگى همه مسلمانان و شاید همه جهانیان، تأثیرى بزرگ و شگرف بگذارد. اینست هدف ما، هدفى که به خاطر آن میکوشیم در هند، تمدنى جدا و ملتى مستقل بوجود آوریم.»
**خطابه یک مرد مومن
او در آن اجتماع سیاسى همچون مردى که به دین خود و به نقشى که در زندگى ملت خود دارد مؤمن است سخن میگوید، معتقد است که مردم باید نغمه دروغین ملیت همگانى هند و اجتماع ساختگى گروههایی که در دین و نژاد و زبان مختلفند در زیر لواى «هند بزرگ» را به یکسو افکنند، او به این نغمه که از حنجره سیاستمداران هندوستان بیرون آمده و در دل ملت جایگیر شده است، ایمان ندارد و معتقد است که منشأ آن چیزى جز ریاست طلبى و مقام پرستى رهبران نیست. اقبال فقط به اسلام و نقش اساسى آن در زندگى مسلمانان، ایمان داشت و همین ایمان خلل ناپذیر بود که موجب میشد با صراحتى تمام و بدون صحنه سازی هائى که سیاستمداران حرفهای بدان خو گرفتهاند، مسئله استقلال مسلمانان را - در ایالاتى که اکثریت سکنه را تشکیل میدهند - مطرح کند، بنابراین در آغاز خطابه تاریخى خود گفت:
«من در دوران عمرم هرگز فرمانده یا سرباز نظامى نبوده ام تا ناگزیر در برابر فرماندهى خضوع کرده باشم. سالهاى زندگى من همه در راه تحقیق و کاوش از حقیقت اسلام و آشنائى با فنون سیاست و ادب، مصروف شده است. نتیجه کوششها و برخوردهاى من با روح اسلام و تعالیم اساسى آن، بصیرت و بینایى خاصى است که در پرتو آن تشخیص دادهام که اسلام حقیقتى است جهانى و تا وقتى مسلمانان این روحیه را به طور کامل در خود حفظ کنند، من میتوانم تا سر حد توانایى و با استمداد از آن بصیرت و بینائی، در اعماق اندیشه آنان مشعلى تابان برافروزم و اصول و مبادى اسلامى را که تنها ضامن برقرارى آینده ایده آل ماست، به آنان بیاموزم.»
**عصاره زندگی اقبال
این عصاره زندگى اقبال و خلاصه تحقیقات و نظریات او بود و بجز این هم هدفى و کارى نداشت؛ لذا بدون پروا از این هدف سخن میگفت و دلایلی را که براى اثبات صحت نظریه و ادعایش مفید میدانست، به تفصیل یاد میکرد.
در همین خطابه گفت : هندوستان، همچون کشورهاى اروپائى داراى وحدت زبان و نژاد و مذهب نیست، در این کشور ملتهای مختلف با نژادها و زبانها و مذهبهاى متنوع زیست میکنند، افکار و روشها و هدفهاى زندگى این ملتها، همچون ممالک اروپائى تحت تأثیر یک احساس واحد مشترک قرار ندارد، یقینا روا نیست که میراث این ملتها، مورد تعرض و تجاوز قرار گیرد، بلکه میباید حق هر ملتى را بدو واگذار کرد و اختیار اداره و تعیین سرنوشتش را به خود او موکول ساخت تا به هر نوع که با سنن و تعالیم روحى و مذهبى او سازگار است مسیر خود را انتخاب کند. من امیدوارم که این مجمع موافقت و تأیید کند که پنجاب و ایالت شمال غربى و سند و بلوچستان به صورت دولت مستقلى درآیند.»
سپس گفت: «اگر من براى تأسیس این دولت اسلامى پافشارى میکنم فقط به این دلیل است که با ایمانى راسخ معتقدم: تشکیل چنین دولتى هم به نفع اسلام است و هم به صرف و صلاح هند. زیرا از یکسو موجب توازن قدرتهاى مختلف داخلى است و همین توازن قدرتها است که آرامش و صلح را تأمین میکند، و از سوى دیگر براى اسلام فرصت و مجالى است که بتواند خود را از پیرایه هاى زشتى که در دوران حکومتهاى بى بند و بار و سودجو بدان بستهاند، پاک ساخته و حقیقت درخشنده و کامل خود را با اسلوبى متناسب و سازگار با روح زمان، به جهان عرضه کند.»
سپس در مورد قانونى که براى آینده هندوستان پیشنهاد شده بود، گفت: «کاملا روشن است که در آینده باید در شبه قاره هند، حکومتهایى بوجود آید که همه آنها تحت اداره دولت مرکزى واحدى که بر اساس وحدت زبان و دیگر خصوصیات قرار دارد، مجتمع باشند، این تقسیم حتما باید انجام گیرد، نهایت به صورتى که در آن، اجتناب از مشکلات موجود و رفع موجبات اختلاف، پیش بینى شده باشد. این کار بسى لازمتر از وضع قانون جدیدى براى آینده هند است، چه در این صورت همه مشکلات انتخاباتى خود به خود مرتفع خواهد شد...»
**هشدار به مسلمانان درباره انگلیسیها
«هندوها اصرار دارند که انتخابات، به طور عمومى انجام گیرد، منظور آنان جز این نیست که بتوانند در این انتخابات اکثریت قاطعى به دست آورده، اقلیتهای غیر هندو را در خود هضم کنند و نگذارند که هیچ یک از فرقه هاى مذهبی، شخصیت خود را به معرض بروز و ظهور درآورد و رسالت خویش را به انجام رساند و به همین منظور است که به مردم تلقین میکنند که: انتخابات ملى با حفظ امتیازات فرقه اى سازگار نیست. به نظر آنان ملیت عبارت از آن است که یک فرقه فداى فرقه دیگر شوند و در نتیجه هندوها بتوانند همه چیز را براى خود ضمانت کنند... ولى واقعیت امر، برتر از خیال پردازیهاى آنان است و ما هرگز به ادعاى غیر منصفانه آنان تن در نخواهیم داد.»
«راه حل هائى که از کارگاههاى سیاست بریتانیا، به ملت هند پیشنهاد میشود فقط به منظور آن است که نفوذ دولت انگلیس را در این سرزمین باقى نگاه داشته و همگى را چشم انتظار لطف و عنایت آن دولت قرار دهد، بی شک انگلیسیها به مصلحت خود نمیبینند که مسائل مورد اختلاف را حل کنند زیرا در این صورت تمام بهانهها و دست آوردهاى آنان براى اقامت در هندوستان، باطل و بى اثر خواهد شد. من به مسلمانان هشدار میدهم و اعلام میکنم که باید هرگونه وضعى را که هندوها یا انگلیسیها پیشنهاد میکنند، مردود بدانند، راه مستقیم و میانه خود را که سرانجام به حفظ موجودیت اسلامى آنان منتهى میشود، طى کنند و با تشکیل دولتى مستقل، آزادى خود را که در سایه آن میتوان خواسته هاى ملى و مذهبى را برآورده ساخت، بدست آورند.»
**اقبال چرا با وحدت مسلمانان و هندوها مخالف بود؟
اقبال، ضمنا توجه داشت که بلندگوهاى تبلیغاتى جبهه مخالف، طرز فکر غلط و ناموجهى را نیز در میان مردم شایع ساختهاند، این طرز فکر که اتفاقا با وضع برخى از ممالک شرقى همچون مصر تطبیق میکرد عبارت بود از اینکه: اتحاد دو فرقه - هندو و مسلمان - از این جهت ضرورى است که به برکت این اتحاد میتوان انگلیسها را از شبه قاره بیرون رانده حکومتى موافق صرفه و صلاح هر دو فرقه بوجود آورد. اعضاى کنگره وقتى میخواستند فکر تقسیم را محکوم و مسلمانان را از آن منصرف سازند، به این طرز فکر تمسک میجستند و کوششى داشتند که آنرا میان مسلمانان شایع کنند. در آن هنگام، مصر در دیده مسلمانان چهار گوشه جهان منزلت و مکانتى بسزا داشت و قیاس به آن کشور در نظر مردم مسلمان قیاسى صحیح و موجه مینمود. اقبال براى آنکه سخافت و بى پایگى این طرز فکر را ثابت کند، چنین گفت: «انگلیسیها میکوشند که در برنامه هاى خود چنین وانمود کنند که اتحاد مسلمان و هندو از قبیل اتحاد مسلمانان و مسیحیان است که در کشور مصر و ممالک خاورمیانه با موفقیت روبرو شده است زیرا اختلاف مذهبى در هر دو مورد به طور مساوى موجود است. ولى این قیاس، قیاسى باطل است و تفاوت هند با دیگر کشورها موضوعى غیر قابل اغماض است ... اسلام، ارتباط دوستانه مسلمان با اهل کتاب (یهودى و مسیحی) را جائز و مشروع میداند و حتى ازدواج با زن کتابى را مجاز میشمرد، در حالیکه در مورد هندوها، نه هندوئیزم و نه اسلام به چنین روابطى میان هندو و مسلمان رضایت نمیدهند.
هندوها مسلمانان را مردمى نجس و مادى میدانند با آنها معامله و آمیزش نمى کنند و از ابراز محبت به آنان مى پرهیزند. مسلمانها نیز متقابلا به دیده مردمى بت پرست - که نه پیامبرى به هدایتشان کمر بسته و نه کتاب آسمانى برایشان نازل شده - به هندوان مینگرند، و اگر گاه از طرف مسلمانان، سهل انگارى و مسامحهاى در این عقیده مذهبى شان بروز کند، جز آنکه بر عداوت و نخوت و بى اعتنائى هندوها بیفزاید و فکر نابود کردن و ریشه کن ساختن حریف را در مغز آنان راسختر کند، اثرى نخواهد داشت.»
**پاکستان و آرزوی بهشت اسلامی
بدین ترتیب، افکار اقبال عامل مؤثرى بود براى گرایش مسلمانان به فکر ایجاد دولتى مستقل - و یا به تعبیر و تصور خود آنان «بهشت اسلامى»- لذا مسلمانان ایالاتى را که کشور آینده و مورد انتظار، از آنها تشکیل میشد یعنى ایالاتى که اکثریت سکنه آن مسلمان بودند، در نقشه هندوستان مشخص کرده و از حروف آن ایالات، نام دولت جدید را انتخاب کردند. این حروف، کلمه «پاکستان» را تشکیل میداد، یعنى سرزمین پاکان. با آنکه در هنگام ایراد این خطابه (سال 1930 ) اقبال رئیس«مسلم لیگ» بود، «مسلم لیگ» تا سال 1940 نظریه مستقیم را نپذیرفت و آنرا مبناى مبارزات حزبى قرار نداد.
پیش از 1940 تمام تلاش «مسلم لیگ» براى این بود که «کنگره» را به شناسائى حقوق اجتماعى مسلمانان وادار کند و از او تعهد بستاند که این حقوق در دوران حکومت آینده هندوستان، محفوظ و مرعى باشد؛ و فقط آنگاه نظریه اقبال را پذیرفت و آن را برنامه سیاسى خود قرار داد که از جانب هندوها مأیوس شد و احساس کرد که هندوها بر فرض سپردن این تعهد، به انجام آن تن نخواهند داد، و در این هنگام (سال 1940 ) بود که تمام همت خود را بر ایجاد دولت مستقل گماشته و براى تحقق بخشیدن به آن، به وسائل گوناگون تشبث جست و عاقبت در سال 1947 به آن واقعیت داد و کشورى بنام پاکستان به وجود آورد. بنابراین، پیشاهنگ و مبشر پاکستان محمد اقبال است و امروز به عنوان بنیانگذار دولت اسلامى جدید، از او نامبرده میشود و بیگمان تا روزى که نام «پاکستان» در تاریخ بشریت باقى و موجود است، نام« اقبال» نیز همردیف و برابر با آن، یاد خواهد شد.
انتهای پیام