روایت یک خیانت فرهنگی
نویسنده : سيروس سعدونديان
صدای شیعه: از آن زمان که ايران به طاس لغزنده تاريخ فرو غلتيد، بيش و کم، صد البته با تسامح، دو صد سالي ميگذرد، دو صد سالي که طي آن نخست به آرامي و زيرپوستي، سپس تند و تندتر و علانيه و سرآخر به تعجيل تام و تمام، گفتي سر به دنبالش گذارده باشد هيولايي آدمي خواره، شتابان گريخت از هر آن پيشينه و داشته رو سوي آنچه بديع بود و تحفه از آب گذشته، خاصه از آن و ياران که «فرنگ» اش ميگفت.
تا بدين جاي کلام، ظاهر و باطن عبارات فوقالذکر گواه از تسطير مقولهاي ميدهد به غايت تکراري و در پارهاي مواضع سخت دستمالي شده. حکايت برخورد ما با فرنگ، تأثير و تأثرپذيري از فرنگان، فرو هشتن هويت و داشتههاي خودي، در يک کلام دخيل بستن به ضريح «مدرنيته» و «شبهمدرنيته» - که همانقدر با حال و روز ما خارج آهنگ و ناساز است که همين واژه، «ضريح» در ترکيب «ضريح مدرنيته و شبه مدرنيته» و نيز واژه «دخيل بستن» به نحو ايضاً در همين ترکيب- بلايي به روز و روزگارمان آورده که تا سالهاي آزگار بيژن وار در چاهش به تقلاييم و بساره زين شب تاريک هم به در نبريم، که گرداب هايل است و بيم موج بالفعل و طوفان مهلک و سهمگين بالقوه.
بحث کوزه مالامال آب داشتن و عطشان و تشنه لب به گرد عالم گشتن به تمناي سلسبيل، گرچه بحثي است به همان ديرسالي فرو غلتيدن ملک و ديار به طاس لغزنده تاريخ، اما پس از انقلاب، طبيعتاً بالا گرفته، حدت يافته و به شدت مکرر شده است. اينکه ميگويم «طبيعتاً» از آن روست که عود به خويشتن دوباره و ده باره و صد باره نه، که کرورها کرور باره به مداقه در خود نگريستن از پي حصول به خودشناسي و نهايتش «خود شدن»ذاتي هر انقلاب است؛ خاصه انقلابي معنوي و اعتقادي از جنس و جنم «انقلاب اسلامي» به هر روي نه گفتنيها کم است و نه ما کم گفتهايم از بسيار و بسياران. بسا درد از همين«پرگفتن»ها هم گريبانگير شده باشد و مزمن بدين ساني که هست «گفته»ها را بايد «فرهنگ» کرد و «فرهنگ» را هم بايد «زيست» ونه در تا به حشر بر همان پاشنه خواهد چرخيد که زين پيشتر ميچرخيد و نيز حاليه ميچرخد. حال اگر تا صبح قيامت هم او را دخان اين ورد شويم که «دو صد گفته چون نيم کردار نيست» تا بدانجا که همين مثل سائره را «فرهنگ» نکرده و «زندگي»اش نکنيم، آش همان است و کاسه نيز همان.
در سنوات اخير، بحث «سبک زندگي» غالب رسانهها را در اقصا نقاط اين سامان مسخر ساخته و گه پارهاي فريادها از فرش به عرش رسيده است. ميزان دگرديسي در شماري ميادين
فرهنگي- اجتماعي و تسري و فراگيري اپيدميهاي مهلک هادم الهويت چنان و چندان خطير است که آب را هم اگر بر دست است، بايد نياشاميده فرو گذارد، چارهاي، دفع خطري کرد و آن گه کف آب سردي از زلال زمزم و کوثروش «خود شدن»، «خود بودن» و «خود زيستن» نوشيد پس از هدم بدسگال؛ همان آب که فرمودهاند به است از عمر هفتاد و هشتاد سال.
ضرورت تعمق فوري و فوتي در ابعاد و کم و کيف اين عارضه بن روب بنيان کن آن مبلغ هست، بيگمان، که رهبر معظم انقلاب پس از خطابه بليغ و شهره ايراد شده در ارض اقدس رضوي بدين سوي، بارها جميع مردم، از خرد و کلان را به هشياري و بيداري در اين آوردگاه و نبرد بي امان فرهنگي- اجتماعي دعوت فرموده، هشدار دادهاند.
به يقين، بي پرداختن به پيشينه اين تشبه فراگير به فرنگان، نه حاليه در شناخت آيد و نه چارهاي در کنار، عملکرد پيشينيان در آن تشبه جستنها، سواي عدم شناخت خود، خودباختگي محض هم بود، عدم شکر و قدرشناسي از خود داشتهها نيز همان خودباختگي که خويش را همان سان ميخواستندکه به گمان ايشان فرنگي ميپسنديد و درخواه بود. پس راضي بودند به رضاي او، نه رضاي خدا و خويش. اين درد بي درمان هم خلق نشد، مگر به جمله مساعي رژيم پيشين در غالب عرصهها و از ممر هر آن ابزار در دسترس، خاصه رسانه. بهرغم تأثير و تأثيرپذيريهاي آرام و زيرپوستي نخستين، تا کودتاي سياه سوم حوت 1299 هجري خورشيدي، ملک و ملت هنوز هم قابل شناسايي بود، هم واجد هويت ديرنده خويش در غالب عرصات. اگر تا بدان گاه فراز و فرودها درحد بالا و پايين شدن به نرمان و سختانها بود، از بدو زمامداري آن قزاق بدل به فراز و فرود ستيغ و دره شد؛ به ضرب و زور گسست پديد آمد، آداب، سخن، رسوم، باورها و حتي خرده فرهنگها پايمال. اين شدت و حدت چون زنگي مست تيغ در کهن پردهاي فرهنگ و جامعه نهادن، به دوران سلطنت قزاقزاده بسا بيشتر شد و پيشتر رفت ژرفناي آن زخم دهان گشوده به آهن.
در «سخن» رسمي ساري و جاري به رژيم آن قزاق و قزاقزاده، آنچه بيش و پيش از هر عبارتي بيان، نوشته، شنيده، ديده و خوانده شد، همانا نبود مگر اين عبارت منحوسه:«در انظار خارجه» مقصود از اين عبارت هم جلب رضاي فرنگان و همان شدن بود چنان و چندان که او را خوش آيد و پسندش افتد. اگر فرنگان پايههاي بناي شبه دانش استعماري «شرقشناسي» را نخست بر مشاهدات مشتي سياح فرهنگ ناشناس، خودمدار و گهنژاد پرست خويش از «شرق» گذارده بودند و پس آن گه بر کثر انديشيهاي اسماً دانشي مردان به واقع مزدور و کارگزارزاده فرنگ؛ اين سوي آب، فقط موجاموج خودباختگي بود، گرداب مهلک شيفتگي و شيدايي سر آمدان رژيم در قبال آن سوي آبنشينان؛ دريغ از ذرهاي شناخت پيشينه و کم و کيف روند پديدهها در آن دياران. اين شيدايي گاه به سر منزل جنون ره ميبرد، به سخره خويش و خودي ميانجاميد دلقکوار در آن بازار مکاره جلب و جذب بيفرهنگيهاي هر جلنبر بيسر و بيپاي فرنگي، خاصه به کعبه آمال قزاقزاده: ديار يانکينشينان تنگ پيشينه بيبهره ز ديرندگي و تاريخ که بندبندش بر چپاول غير است در هر رگ و هر پي استوار. دل خوش داشتن بدين نيز که شماري معدود به هر مملکت هم خلاف جنس و جنم دولت خويشاند، ره به جايي نميبرد چندان. جهانخوار، جهانخوار است، غول بيشاخ و دوم هم نيست که هم شاخ دارد و هم دم. سبعيت، وقاحت، درمنشي و دش رفتاري و دش کرداري، ذاتي اوست، جز آناش خميره نيست. دموکرات و غيردموکراتاش هم سر و ته يک کرباس؛ سينه به تنور چسبانيدنهايشان را بنگريد به هر آن زنجه مؤيد آن مول صهيونيست. نه دايه مهربانتر از مادر، که والده مکرمه اويند بيهيچ ترديد و گمان؛ والده و مول هم هر دوان شر مطلق، جوهر اهريمن.
پر دور نشوم، که مجال اندک و حوصله اين مقال اندکتر. پس به ذکر چشمهاي پلشت از خودفروشيهاي مرسوم به عهد قزاقزاده بسنده ميکنم، صد البته منضم به اسناد وقيح آن کنش ضد ايران و هر آن ايراني.
در سير پرشتاب آن تشبه به بيگانه و سرخاب، سفيدآب شبه مدرنيته و نيل به آستانه «دروازه بزرگ تمدن» به چهره ماليدن، شماري نهادها، مجامع و تأسيسات عمومي، اجتماعي و... حتي شماري معتنابه از حرف و مشاغل يکسر شريک مظلمه بودند و گه ميرغضب گوش به فرمان تيغ بر کف و بر نطع قربانگه ايستاده، تا هر آن ارزش را به طرفهالعين قربان کنند و بر نطع افکنند محض خوشامد و جذب و جلب مشتري سپيدروي و روشن موي چشم آبي يانکيزاده و غيريانکيزادگان يانکي مسلک. در ميان آن شرکاي مظلمه، شرکايي بودند از جنس «نوشگاه»، «رقصگاه»، «کاباره»، «قمارخانه»، «متل» و «هتل». البته اين نوع اخير درجات مختلف داشت و گونههايي از «مسافرخانه» تا «هتل پنج ستاره» را شامل که جملگي را هم نه ميشد و نه ميشود راند به يک چوب؛ چه در بين اينان نيز بودند شماري باوردار و پايبند به فرهنگ، سنن و آداب ايران زمين. محض آنکه کاشتههاي قزاقزاده زودتر ريشه کند و به بار بنشيند، به شماري مؤسسات هتلداري بينالمللي هم جواز و رخصت تأسيس شعبه دادند که هم بر افتخارات رژيم افزوده شود، هم چرخ تجارت آزاد جهانخواران تند بچرخد. يکي از اين شمار مؤسسات، باني و صاحب هتلهاي زنجيرهاي بينالملي «اينترکنتي نانتال» بود که آمد و ساخت و نشست و جا خوش کرد تا بدانگاه که انقلاب بر فرقش کوبيد و شد «هتل لاله» و دور از آن حال و هواي مستولي و خالق بيگانه. همين هتل عليه ما عليه و نيز يک آژانس مسافرتي به نام I.I.A: tehrani travellers ، محض جلب سياح و مشتري، به شناعتي دستي ازيدند دلخواه آمال رژيم قزاقزاده و در راستاي محتواي «دروازههاي تمدن بزرگ» و ارائه سيمايي از ايران به آن حضرات که طابق النعل بالفعل همان نگارههاي دست پرورده رژيم بود و لايق خاندان پهلوي، نه ايران بزرگ سرفراز که بهرغم تمامي خودباختگيهاي ضد ايراني رژيم قزاقزاده، به همت فراوان اين ديار چه در تبعيد و چه در کند و زنجير و به زير داغ و درفش آدميخوارگان اهريمن خوي ساواک، پنهان و آشکار، برداشتهها و ارزشهاي خويش ماند و پاي فشرد تا سرآخر سقف اريکه ستم شاهي بر فرق ستمگر بيگانهپرست ويران کند و او را آواره عالم تا اربابان پيشين او حتي، حق نمک چپاول کرده نگه ندارند و پيکر مفلوکش را از خروجي دفع زباله از بيمارستان خارج، دريش عموسام را از چنگال به تضرع آويختهاش رها کنند و جنس بد را دو قبضه صادر و به ريش «سادات» بياويزد تا در ديار فراعنه به دستياري قلم به مزدي از جماعت فرنگان، سرقلم رود و به خام خيالي خود «در پاسخ تاريخ» ترهات بلغور و بعد هم ديده بر عالم فرو بندد. تاريخ از او پرسشي نداشت تا که پاسخ گويد، او خود پرسش بود و مسئله، همان مسئله و پرسش که ملت غيور به پاخاسته آن را به نکوتر وجه پاسخ داد، چندان رسا پاسخي که حتي آن کر مادرزاد هم شنيد و خود معترف شد که «صداي انقلاب شما را شنيدم.» آري، او خود مسئله بود و خود پرسش.
شناعت آن هتل و هتلدار بيگانه و صاحب آژانس بدانجاي اوج گرفت که به مساعدت طراحي خود فروخته، به Hajaved اقدام به آوارهگري تجاري کردند و محض جذب مشتري همپالگي خويش شماري کارت آوازهگر منتشر. نگاهي از سرتأمل، نه، حتي نيم نگاهي گذرا، به محصول شنيع آن هتلدار و طراح آژانس و بيهيچ ترديد رژيم صادرکننده مجوز طبع و نشر اين شناعتها، گواه آشکار ضديت رژيم آن قزاق و قزاقزاده است با هر آنچه نشاني از ايران و ايراني بر جبين دارد و خاصه عناد علانيه آن دستگاه جور با اسلام، عليالخصوص تشيع علوي.
اين شما و اين هم اسناد آن شناعتها، کارتهاي آوازهگري تجاري هتل «اينترکنتي نانتال» و آژانس مسافرتي I.I.A. Tehrani travelers
1- کارت اول:استفاده از طرح گنبد و منارعه مسجد براي آوازهگري رستوران و نوشگاه آن هتل؛ جمع کردن «مي» و «مسجد» به يکجاي!
2- رو و داخل کارت دوم: جمع «سگ» و «چادر» و آن عبارت موهن از زبان سگ که «زير چادر چيست؟» در داخل و درج اين عبارت در روي کارت:«من اينجا در بحر راز شرق ميانه فرو رفتهام.»
ايران را به «شرق ميانه» چه نسبت که عنواني است جعلي شده، استعماري و اروپا محور!
3- کارت سوم: مموشي فرنگي در روی کارت کسب؛ لذت از رقاصهاي نيمه عريان حين رقص عربي!
4- کارت چهارم: ايضاً متني در مورد سرخوشي و شادخواري يک فرنگي در تهران به روي کارت؛ کسب لذت از چهار رقاصه نيمه عريان رقص عربي!
5- رو و داخل کارت پنجم: متن رو «اميدوارم شما بتوانيد اين دختران زيباي ايراني را ببينيد»؛ متن درون کارت:اميدوارم آنها را ببينم! عناد با ايران و ايراني، اسلام و تشيع تا بدين پايه؟!
6- رو و داخل کارت ششم: روي کارت در مورد راهي که راقم در مورد آرام ماندن در ترافيک تهران يافته؛ داخل تصوير همان فرنگي سرخوش در گره کور ترافيک، به تصوير ايرانيان، خاصه حرکت موهن انگشت اشاره راننده پايين کارت توجه کنيد که عين حرکت يانکيهاست.
پشت کارتهاي 2 تا 6: عنوان آژانس، آي.آ.آ. مسافران تهراني و عبارت:حق چاپ محفوظ.
ضديت با ايران و ايراني، اسلام و تشيع بارزتر و آشکارتر از اين. وطن فروشي نه شاخ دارد و نه دم، اما آن دو قزاق و قزاقزاده وطنفروش فيالواقع هم شاخ داشتند و هم دم.
حال قره نوکران ريز و درشت به مجامع به ظاهر دانشگاهي غرب، تراشهها و ترکشهاي ايشان به جمله رسانههاي فرامرز مدام بنشينند و «غلام عباس» وار قاروره «امانت» عباس افندي و عبدالبها را قرقره کنند، صلاي کاذب ايران مداري آن گور به گور شده قزاق و اولاد و احفادش سر دهند، يا هرزگيهاي دشت «بدشت» را سرآغاز تجدد و آزادگي والدههاي خويش قلمداد؛ چيزي نميکاهد اين جمله مساعي و جانفشانيها از واقعيت و حقيقت بيگانه بودن، بيگانه زيستن و بيگانه قبض روح شدن آن قزاق و زاده قزاق. به راستي چه توجيهي دارد جز عناد با ايران و ايراني، جز ضديت با فرهنگ دير سال اين ديار و صد البته تشيع سرفراز استوار، که آن قزاق به گاه تحميل منع استفاده بانوان از حجاب اسلامي، منع «کشف حجاب» را براي روسپيان ساري و جاري کرد و آن قشر بخت برگشته تنها با پوشيدن حجاب ميتوانستند در شوارع عام و مجامع عمومي ظاهر شوند و لاغير. اگر اين عناد نيست شمايان بفرماييد چيست. به خيال باطلش قزاق بيگانه گمارده ايران و اسلامستيز را آن گمان بود که از اين پلشت ممر، چادر، پوشش ديرنده بانوان اين سرزمين را با آن قشر معدود ستمزده ترادف دهد و الفت؛ هم بدان سان که قزاقزاده نيز به همين شيوه عمل کرد؛ گواهش همين کارتهاي آوازهگر و برخورد آنها با مقوله دين، مذهب، مسجد، حجاب، چادر و...
حال جمع مداحان بيان و قلم به مزد از بام تا به شام مداحي کنند و از ايران مداري آن دو ترهات بافي؛ جمله ايشان نيز جز عرض خود بردن نصيبي ندارند، درست عين آن ««مائوئيست اسبق»، مستخدم سابق، ساواک «که به محض سربالا رفتن آب، همصدا با ساير وزغهاي استنفورد و ديگر چلپاسههاي بيگانه معماي «اميرعباسي»، نه، فيالواقع «غلام عباسي» مينويسد «هويدا» و آشکار و ايرانمدار مينمايد «آريامهر» قزاقزاده را.
سخن کوتاه! هجمه خودفروختگان فرامرز شبانهروزي است؛ بيوقفه؛ پهنهاش رسانه است، ميدانش جمعي و از همه دست رسانه. باور کنيد ترکتازي ايشان وامدار کم کاري ماست، زاده نابسامانيها و ندانمکاريهامان. پس جماعت، بياييد يکان به يکان، هر يک که بر داشتن قدمي يا راندن قلمي در توان داريد، يکبار مردانه و استوار چنان چون شهداي اين خاک و سرزمين، «يا علي» گفته، دل يکدله کرده، «شعار بس!» کنيد و فرهنگ خودي را به زندگي بدل. رسانه را نه منع کارساز است و نه منع را جز تحريص به منهي نتيجه و پيامدي؛ رسانه جنس خود را طالب است تنها و لاغير. به فرموده آن مياندار با سلوک و رادمردگو و جوانمردان، زور خانه: کبادهاي، کباده، لبادهاي لباده! يا علي!
منبع : روزنامه جوان
انتهای پیام