(
امتیاز از
)
سهم صهيونيسم در مديريت جريان بهاييت
حرف اول
وقايعنگاري يک فرقه منحرف
در روزگاري که خلاء ايمان و روحيات مذهبي در بسياري از کشورها (بهويژه غربي) زمينهساز ظهور و بروز فرقههاي انحرافي بسياري شده، که هر از چندي يکي از آنها همچون قارچ سر از زمين بيرون ميآورد، متأسفانه بسياري حساسيتهاي خود را در مقابله با اين فرقههاي انحرافي از دست دادهاند، گويي وجود اين فرقههاي انحرافي امري عادي و معمولي هستند.
اما با اين وصف اگر ما ايرانيان همچنان نسبت به بابيت و بهاييت حساسيت داريم و با وجود آنکه بسيار بدان پرداخته شده، همچنان ضرورت بازپردازي بدانها احساس ميشود. از آن روست که اکثريت قريب به اتفاق فرقههاي انحرافي امروزين ادعاي الهي بودن ندارند، اما بابيان و بهاييان با بهکار بردن لفظ ديانت ، ادعاي الهي بودن فرقه خود را دارند که متأسفانه در موارد گوناگوني زمينه انحراف خداباوران را پيش کشيدهاند. اين در حالي است که فرقههايي همچون شيطانپرستان و نظاير آن اعضاي خود را از ميان آنها که فاقد ايمان مذهبي هستند، جذب ميکنند.
دوم آنکه بابيت و همچنين بهاييت خود را ادامه طبيعي مذاهب آسماني دانسته و با ادعاي نفي خاتميت پيامبر اسلام به ميدان آمدهاند و اين انکار با چسبانيدن خود به دين اسلام و با فرض پذيرش آن صورت ميگيرد. با اين تمهيد ، ابتدا اسلام بهعنوان مذهبي الهي پذيرفته شده و سپس با نفي خاتميت آن، آماج حمله قرار ميگيرد.
و سرانجام آنکه بهاييت فرزند حرامزادهاي است که از دل کلامي خرافي و خشکانديشانه برخي علما بيرون آمده و زادگاهش نيز ايران است؛ همچنين بيگانگان اندک زماني بعد با پروبال دادن به آن، در بسط و گسترش آن کوشيدند و در لطمهزدن به اسلام و ايران، از بابيت و بهاييت بهعنوان يکي از ابزارهاي مهم براي تفرقهافکني، بهرههاي بسياري بردند.
حقيقت آنکه بيپايگي و بيمايگي ادعاي رهبران اين جريان به حدي است که نيازي به رويکرد تند و تيز و احيانا بهکار بردن فحش و فضيحت در رويارويي با روش و منش متقلبانه اين فرقه نيست ( آنچنان که اين روزها بسيار شاهد آن بودهايم) کافي است آنچه در اين ميان گذشته بهدرستي روايت شده و بابيت و بهاييت را آنگونه که هست، پيش روي مخاطب قرار داد. آنگاه خود به سادگي باطل بودن چنين ادعاهايي را درخواهد يافت.
از اين منظر، در اين پرونده کوشيدهايم با رعايت اصل بيطرفي، روايتي تاريخي از اين جريان را بههمراه گوشهاي از باورهاي بابيان پيش روي خوانندگان بگذاريم تا علاوهبر آگاهي بر چيستي اين فرقه، خود چند و چونش را به داوري بنشينند
عليرضا روزبهاني از جمله مدرسين حوزه علميه در رشته اديان و صاحب تأليفاتي در حوزه اديان، فرقهشناسي و بهاييت است که به قلم او کتاب «در جستوجوي حقيقت» (کاوشي در فرقه ضاله بهاييت) منتشر شده و کتاب «آشنايي با فرقه ضاله بهاييت» نيز در آستانه انتشار است.
او همچنين کتابهاي «تأملي پيرامون فرق» و «اديان ايرانيان» را نيز آماده چاپ دارد.
روزبهاني با مراکز پژوهشي مختلفي همچون مرکز پژوهشهاي اسلامي صدا و سيما و مرکز مطالعات و پژوهشهاي فرهنگي حوزه علميه قم و پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي همکاري دارد. به مناسبت پرونده بابيت و بهاييت بهسراغ او رفتم و نگاهي گذرا به عوامل شکلگيري و خط سير حرکت اين فرقه از آغاز تا به امروز داشتيم که نکات شنيدني و جذاب بسياري در آن ميتوان يافت.
يکي از اختلافاتي که بين نظريات محققان حوزه بابيت و بهاييت، بهويژه در سالهاي پس از انقلاب شاهد هستيم، ميزان تأثير استعمار در شکل گيري اين فرقه است. برخي معتقدند که اين فرقه از همان آغاز حاصل يک طرح استعماري بوده، يعني از همان روزگاري که شيخ احمد احسايي نظريات خود را مطرح کرد، تحت هدايت و تأثير استعمار بوده است. اما آيا واقعا اين فرقه از لحظه نخست يک طرح استعماري بوده يا اينکه از دل شرايط بيرون آمده و با موجسواري بيگانگان روبهرو شده است؟
دلايل قانعکنندهاي وجود ندارد که بتوان گفت اين فرقه از ابتدا استعماري بوده است. يعني از روزگاري که پرنس داگلورکي به ايران آمده، طلبه شده به کربلا و نجف رفته و باقي قضايا، يک برنامهريزي از پيش مشخص وجود داشته است. آنچه محققاني همچون آقاي عبدا... شهبازي بدان اشاره دارند که مثلا چون کمپاني ساسون در بوشهر بهکار تهيه و انتقال ترياک به چين اشتغال داشته و در همان برهه عليمحمد شيرازي هم در بوشهر بوده، در اين ميان ارتباطاتي شکل گرفته که حاصل يک طرح استعماري بوده است. اما اين صرفا يک ادعاست که دلايل محکمي براي اثبات آن وجود ندارد. البته يک ايده است که ميتواند مورد توجه و تحقيق قرار بگيرد.
در کلام فقه شيعه، بحث شيخيگري که توسط شيخ احمد احسايي مطرح شد، اين فرصت را براي عليمحمد شيرازي بهوجود آورد که بتواند ادعاهاي خود را مطرح کند و ادعاي او مباني خود را از مسئله رکن رابعي ميگرفت که در شيخيه مطرح شده بود. در واقع جريان استعمار مخصوصا روسيه، هنگامي که احساس کردند فرصتي ايجاد شده که ميتوان روي آن برنامهريزي کرد و در راستاي منافع خود بهره گرفت، روي آن کار کردند که البته مدتي هم از چنگ روسيه هم قاپيده شد.
مجموع شرايطي که زمينه را براي طرح چنين ادعايي مهيا ساخت چه چيزهايي بودند؟
شيخيه نظريهاي را ارايه ميکند بهعنوان «رکن رابع» يعني رابطه ميان امام و خلق. عليمحمد شيرازي که در مکتب شيخ عابد دوره مکتب خود را گذرانده و بعد هم جزو شاگردان سيدکاظم رشتي درميآيد، متأثر از انديشه شيخيه، چنين ادعايي در او تبلور پيدا ميکند. او شخصيت متلونالمزاجي دارد و شديدا شيفته مطرح شدن است. مطالعه زندگي او دقيقا چنين مسايلي را روشن ميکند.
شخصيتي است با يکسري مشکلات رواني، مثل روانپريشي که علايم آن در او ديده ميشود. اغلب روانشناساني که زندگي او را مورد مطالعه قرار دادهاند بر اين باورند که او از يک نوع روانپريشي از نوع وخيم آن رنج ميبرده است. يکچنين شخصيتي از فرصت پيشآمده استفاده ميکند و بعد از مرگ سيد کاظم رشتي که زمينه را براي طرح ادعاي خود مناسب ميبيند، اظهار بابيت يا برخورداري از همان مقام رکن رابعي ميکند. اين، مسئله چندان غريبي نيست؛ در زندگي اکثر مدعيان چنين مسايلي را ميتوان مشاهده کرد.
در منابعي که در بررسي و تحليل اين فرقه وجود دارد، تصاوير متضادي از آغازگران مکتب شيخيه ارايه شده است؛ بهويژه در مورد خود شيخ احمد احسايي. بالاخره شيخ چگونه شخصيتي بود و مراتب علمياش در چه حدي قرار داشت؟
اگر بخواهيم تصويري واقعگرايانه از شيخ احمد احسايي نشان بدهيم، بايد بگوييم که از نظر علمي، وجاهتش در حد يک عالم متوسط است، نه يک مجتهد برجسته و مبرز. او هم ادعاهاي مختلفي مطرح کرده که نشان از تمايل به خودنمايي دارد؛ مثل ادعاي اتصال به منابع غيبي که در آن برهه خاص مطرح ميشود. رفتار او با حکومت هم دال بر اين مسئله است. در حاليکه هيچيک از علما در آن زمان رابطه مساعدي با حکومت نداشتند بهجز شيخ احمد احسايي. او چنان به حکومت نزديک ميشود که شخص فتحعليشاه با او ارتباطات نزديکي برقرار کرده و او را به دربار دعوت ميکند و مدتي هم در دربار بهسر ميبرد.
شيخ احمد احسايي در زمينه فقهي ديدگاه خاصي ارايه نداده، در اصول هم همينگونه است. در مسايل کلامي نکاتي را مطرح ميکند که مبناي درستي ندارد و در زمينه فلسفه هم امتيازي براي او نميتوان قايل شد. بهنظر ميرسد اگر که در برههاي برخي نظر مثبتي به او داشتهاند، به خاطر تظاهراتي بوده که در زهد و پارسايي داشته است.
سيد کاظم رشتي را چگونه ارزيابي ميکنيد؟ ظاهرا او راه استادش را با اغراق زيادي طي کرده و به ايده رکن رابعي پر و بال بيشتري داده است؟
مرحوم علامه مصطفوي بر اين عقيده است که سيد کاظم رشتي بنا داشت، خودش همان ادعاي عليمحمد شيرازي را زودتر از او مطرح کند، اما عمر مجال آن را نداد. او در برخي از آثارش مباحثي را مطرح ميکند که معلوم است کمتر از «بابيت» مقامي را براي خود قايل نيست و علاقه بسياري دارد که خود را در اين جايگاه معرفي کند، هرچند در ابتدا مشغول مقدمهچيني براي اين منظور بود.
با وجود اينکه شيخ احمد احسايي شاگردان برجستهتري بهلحاظ علمي داشت و حتي پسرانش که وجهه خوبي داشتند، چرا سيد کاظم رشتي جاي او نشست و کسي هم اعتراض نکرد؟
سيد کاظم رشتي بسيار مورد توجه شيخ احمد بود، او بارها علاقه خود را به سيد کاظم آشکار کرده بوده و در واقع او را براي جانشيني در نظر داشت. از طرفي سيد کاظم رشتي شخصيتي خاص داشت و درمجموع جذبه بيشتري از ديگران براي جانشيني شيخ احمد برخوردار بود، بهخصوص اينکه سالها هم در خدمت شيخ بود. اين را هم فراموش نکنيم که سيد کاظم رابطه خوبي با دولتهاي ايران و عثماني داشت که در تثبيت جايگاه او کمک کرده است.
گفته ميشود سيد کاظم رشتي بهدست حکومت عثماني مسموم شد. اين مسئله با توجه به رابطهاي که شما اشاره داريد، چگونه اتفاق افتاده است؟
قتل سيد کاظم توسط حکومت عثماني بيشتر توسط شيخيه کرمان مطرح شده و درواقع دلايلي محکمي هم براي آن ارايه نشده است.
بعد از مرگ سيد کاظم با حجم زيادي از افراد روبهرو هستيم که ادعاي جانشيني سيد کاظم را دارند. شيخيه به کجا رسيده بود که اين حجم انشعاب در آن بهوجود آمد؟
در اکثر فرقهها، گروهکهايي وجود دارند که براي رياست و يا جانشيني رهبران رقابت پيدا ميکنند. البته در مورد شيخيه تفاوت ديدگاهها نيز مطرح بود، براي مثال ميرزا شفيع تبريزي و ممقاني در کرمانشاه از خود شيخ درس ميگرفتند، اما محمد کريمخان در کربلا از سيد کاظم درس گرفته بود. علاوه بر اين، تفاوت ديدگاهها و نوع نگاه تبريزيها به حکومت هم مطرح است. رابطه خوبي که محمد کريمخان با حکومت دارد (چراکه محمد کريمخان خودش از قاجارهاست) بسيار متفاوت است با درگيريهاي شيخيه تبريز با حکومت. اين تفاوت ديدگاههاي کلامي و سياسي باعث شد که آنها به دو فرقه جديد در اين زمينه تبديل شوند. درواقع تفاوت ديدگاههايي که در شيخيه تبريز و کرمان وجود دارد، موجب اين انشعابهاست. عليمحمد شيرازي هم، بيشتر بهدنبال مطرح کردن خود است.
به نظر ميرسد عليمحمد شيرازي در ميان کساني که ادعاي جانشيني سيد کاظم را داشتند، از پايينترين درجه علمي برخوردار بود و از طرفي هم بزرگترين ادعا را مطرح ميکرد. چگونه بود که او از اقبال بيشتري در ميان توده مردم برخوردار شد؟
علاوه بر اينکه در مورد ميزان اين اقبال بحث وجود دارد، کساني که پيرامون عليمحمد شيرازي جمع شدند بهخاطر انديشههاي او نبود، براي نمونه وقتي به زندگي و عقايد حجت زنجاني نگاه ميکنيم (بهعنوان کسي که قايله زنجان را بهوجود آورد که خونريزيهاي بزرگ دوره بابيه را در پي داشت)، درمييابيم انديشههاي حجت زنجاني با انديشههاي باب تفاوت بسيار عميقي دارد. اما اتفاقي است که افتاده، هنجاري است که در جامعه شکسته شده، عدهاي هم بهدنبال آن افتادهاند و بهدلايل شخصي يا مطامع سياسي سعي کردهاند از اين فرصت بهرهبرداري کنند. در غير اين صورت، انديشه باب انديشه قابل تأملي نيست حتي در مورد حسينعلي نوري، ما شواهد زيادي داريم که او در زمان حيات باب از وي تبعيت نميکند و فرامين باب را ناديده ميگيرد.
برخي از محققان همچون محمدرضا فشاهي معتقدند، جريان بابيه بيشتر يک حرکت اجتماعي است که دردل يک جامعه فئودالي شکل گرفته، نظر شما در اينباره چيست؟
نميتوان منکر چنين زمينههايي شد. شرايط اقتصادي مملکت در آن زمان بسيار نا به هنجار بود و نظام فئودالي جان مردم را گرفته بود و آنها را آزار ميداد. وقتي ما به يکسري عقايد باب نگاه کنيم، رگههايي از تفکرات اشتراکي و کمونيستي را در آن ميبينيم، حالا يا اين شعارها از ذهن خودش برآمده يا ديگران از زبان او به جامعه القا کردهاند. البته باب در نوشتههاي خود اشاره روشني به آنها ندارد، اما در شعارهايي که از جانب او در سطح جامعه مطرح ميشد، وجود داشت. عليمحمد شيرازي اين نظريه را مطرح ميکند تا چنين حکومتي را که ناهنجاريهايي را براي مردم بهوجود آورده، خلع سلاح کند. طبيعي است مردمي که ناراحتيهاي اجتماعي و عمومي دارند، بهدنبال او راه بيفتند. اين ديدگاه در بررسي جريان بابيه ديدگاه قابل اعتنايي است. هرچند که فشاهي در بررسي خود خيلي اين مسئله را پررنگ و اغراقآميز جلوه ميدهد.
بعد از مرگ باب وقتي بابيان به دو فرقه ازلي و بهايي تقسيم ميشوند، بهاييان چگونه توانستند گوي سبقت را از ازليان بربايند؛ در حاليکه جانشينان واقعي باب ازليان بودند؟
اين مسئله را بايد در ويژگيهاي خود بهاييت مورد توجه قرار داد. بهاييه با حکومتها و بهويژه استعمار روابط خاص و حسنهاي دارد. حسينعلي بهاء و جانشينان او بهنوعي در ارتباط و تعامل با حکومتها و مخصوصا ابرقدرتها هستند. ازليها هم البته بهسمت انگليس گرايش پيدا کردند، ولي آن چيزي را که انگلستان تعقيب ميکرد با ازليان بهدست نميآورد. بنابراين پس از مدتي آنها تصميم گرفتند ازليان را رها کنند و تنها به بهاييت بپردازند. خود يحيي صبح ازل نيز روحيه منزوي و منفعلي داشت. پس از او نوع رهبري يحيي دولتآبادي در خاموش شدن جريان ازلي نقش قابل تأملي داشت. هرچند که اين روزها ازليان دوباره اعلام موجوديت کردهاند و سايتهايي را در فضاي مجازي اينترنت راه انداختهاند که البته سايتهاي ضعيفي است.
تفاوتها بين ازليها و بهاييها و بابيان اوليه چه بود؟
بهاييها و ازليها درواقع هردو بابي هستند چراکه مقتداي آنها يکي است. برخلاف تصور برخي ازل هم واقعا همان مسير باب را طي نکرد و جريان ازليگري دچار يکسري تحولات شد که منشأ تفاوتهايي در ازليگري بود و آنچه باب مطرح کرد را ميتوان مشاهده کرد. مثلا آنچه در کتاب «هشت بهشت» از زبان ازليان مطرح ميشود با آنچه باب طرح کرده، تفاوتهاي آشکاري دارد. اما بهاييت از اساس آمد و مسئله ديگري را مطرح کرد؛ يکسري انديشههاي تند و افراطي و جنگطلبانه باب را بهطور کلي حذف و جاي آن يک اومانيسم بهظاهر صلحطلب را جايگزين کرد. اين اصالتي که در بهاييت به انسان داده ميشود، در بابيت وجود ندارد. بابيت اگرچه بهصورت انحرافي، سعي ميکند خدامحور باشد، اما بهاييگري صرفا انسانمحور است و اين تفاوت بسيار مهمي است.
به نظر ميرسد حسينعلي نوري در نهايت ادعاي خود را به حد خدايي ميرساند؟
حسينعلي نوري چون تحصيلاتش عرفان صوفيانه است، با مشي و تفکر صوفيانهاي وارد اين جريان ميشود. خواهر او در کتاب تنبيهالنائمين به اين نکته اشاره دارد که حسينعلي نوري بيشتر عمر خود را در خانقاهها و در کنار صوفيان گذرانده است. ايشان يک تفکر عرفاني التقاطي صوفيانه دارد. ادعاي خدايي کردن و مسايل اينچنيني از طرف او چيز غريبي نيست.
اما آنچه که او مطرح ميکند با ادبيات کل عرفا، چه عرفاي التقاطي و چه عرفاي اسلامي تفاوت دارد و بيشتر شبيه «انا ربکم» فرعون است نه عبارات عرفا.
در کتاب «مبين»، ديدگاههايي که نشان از ادعاي خدايي دارند از طرف او ديده ميشود؛ در کتاب «اقدس» هم که کتاب احکام اوست، در بحثي که راجع به قبله و نماز ميکند، به روشني ميتوان ديد که حسينعلي نوري (بهاء) بهشدت علاقه به پرستيده شدن و خدايي دارد.
بهاييان پس از مهاجرت به فلسطين رابطه نزديکي با يهوديان و جريان صهيونيسم پيدا کردند، اين جريان از کجا شروع شد؟
ارتباط بين يهود و بهاييت از دوره حسينعلي نوري وجود داشته است، حتي از دورهاي که هنوز قصد ورود به فلسطين نداشته نيز در آثارش شواهدي ديده ميشود. البته پس از تبعيد بهاييان به فلسطين، مسئله شکل پررنگي به خودش ميگيرد. حتي الواحي از او وجود دارد که بشارت ميدهد فرزندان اسماعيل برميگردند به آن سرزمين و بشارت ميدهد به کوه صهيون: روزي دوباره تو مجد خودت را پيدا خواهي کرد. در دوره عبدالبهاء که صهيونيستها تصميم خود را براي حضور و غصب زمينهاي فلسطين گرفتهاند، و حتي چهل سال قبل از تشکيل دولت اسراييلي، بنزوي نخستين رييس دولت اسراييل، با عبدالبهاء در حيفا و عکا ديدار ميکند و گفتوگوهايي دارند که بعدا وقتي بنزوي رييسجمهور ميشود، اين مطلب را به استحضار شوقي افندي ميرساند.
در تاريخ بهاييت شاهد پيوستن اقليتها و بهويژه يهوديان به بهاييت هستيم، چه عاملي باعث شد که يهوديان تا اين اندازه ميل به گرويدن به بهاييت داشته باشند؟
بله، يهوديان در مقطعي گرايش زيادي به بهاييت دارند، بهويژه جريان يهود همدان که جريان قدرتمندي هم هست و با آژانس جهاني يهود ارتباط نزديکي داشته است. در واقع بسياري از يهوديان اين گروه که به بهاييت ميپيوندند از اعضاي اين جريان هستند. در تاريخ يهود ايران که توسط دکتر حبيب لروي (که يک صهيونيست معروف است) نوشته شده وقتي صحبت از يهودياني که به اسلام پيوستند ميشود، با غضب فراواني از آنها ياد ميکند؛ اما در مورد يهوديان بهايي با لحن بسيار دوستانهاي درباره آنها مينويسد که گويي اينان هنوز يهودي هستند و تفاوتي با گذشته ندارند. در پيدايش بهاييت و بابيت يکي از اقوامي که ميتوان گفت بسيار نقش داشتند، يهوديها بودند؛ بهويژه يهودياني که در دولتها يا کنسولگريهاي روسيه، انگليس و عثماني بودند در هدايت جريان بهايي و بابي نقشي قابل توجه دارند. حتي دلايلي وجود دارد که ميتوان گفت با مديريت همين يهوديان بودکه جريان بهايي به اسراييل رسيد. از طرفي جريان بهايي جرياني بود که در راستاي هدفهاي اسلامستيزانه ميتوانست مورد استفاده قرار گيرد.
در پيوند با يهوديان و صهيونيسم، بهاييان چه اهدافي را دنبال ميکردند؟
بهاييان بيشتر براي بقا تلاش ميکردند و کوشش داشتند که به يک منبعي متصل شوند. انگليس نظامياني را که در فلسطين بهعنوان حاکم انتخاب ميکند عمدتا يهودي هستند. بنابراين بهاييان براي نزديک شدن به قدرت، ناچار هستند به يهوديان نزديک شوند و درواقع انگلستان هم از آنها بهعنوان ابزاري براي تثبيت يهوديان در فلسطين استفاده ميکند. در واقع اين يک رابطه و تعامل متقابل است که در زمينه هايي در يک جهت قرار مي گيرند. اگر به روابط شوقي افندي با رؤساي دولت نخستين اسراييل دقت کنيد، کاملا روشن است که اينها به يکديگر امتياز ميدهند و امتياز ميگيرند.
بهنظر ميرسد هربار که يکي از رهبران بابي يا بهايي در گذشته، دعوايي بر سر جانشيني او بهوجود آمده. اين دعواها در فرقه بهايي از چه کيفيتي برخوردار بوده است؟
ميرزا حسينعلي نوري پيش از مرگ خود براي اينکه آن اختلافهاي جانشيني که ميان خودش و ازل وجود داشت تکرار نشود، در يکي از آثار خودش بهطور مشخص غصن اعظم يعني عبدالبهاء را به غصن اکبر (ميرزا محمدعلي) ديگر پسرش ارجحيت داده و به جانشيني برميگزيند، اما با اين حال اين اختلاف ميان آنها درميگيرد و عبدالبهاء موفق ميشود رقيب را کنار بزند. اين اختلافها نيز مبناي عقيدتي ندارد، بلکه بيشتر اختلاف بر سر قدرت است که همواره ميان شاهزادگان جريان داشته، درواقع يک مزرعه پرباري است که پدر براي آنها فراهم کرده و هريک ميخواهند بيشترين نفع را از آن ببرند. عبدالبهاء شخصي است بلندپرواز که قصد دارد دم و دستگاهي مثل پدر براي خود درست کند. ميرزا محمدعلي اگرچه اعتنايي به برادر ناتني خود ندارد و ميکوشد که او را بهعنوان اينکه سعي در آوردن دين جديدي دارد، از ميدان بهدر کند، اما برادرش با برگزيدن نام عبدالبهاء سعي ميکند انديشههاي خود را از زمان پدر بيان کند و سرانجام هم موفق ميشود.
آيا عبدالبهاء دقيقا راه پدر را دنبال کرد و به بسط افکار و نظريات او پرداخت؟ دقيقا چه تغييراتي در بهاييت بعد از آن بهوجود آمد؟
بهلحاظ کلامي ميان آنچه که عبدالبهاء پس از پدر خود مطرح کرده، تفاوتهاي روشني را ميتوان مشاهده کرد؛ هرچند که عبدالبهاء آنها را از زبان پدر خود شرح و توضيح ميدهد. براي مثال در باب اختيار همسر، ميرزاحسينعلي نوري عقيدهاش اين بود که بهاييان تا دو زن ميتوانند داشته باشند. اما عبدالبهاء ميگويد، يک زن بيشتر نميتوان گرفت چراکه مشروط به شرط محال است؛ در حاليکه ما در کلام ميرزاحسينعلي شرط و شروطي را نميبينيم. او در عين اينکه اختيار دو زن را جايز ميداند، تنها اشاره دارد که اختيار يک زن باعث آسايش و راحتي خانواده است.
لقب «سر» که عبدالبهاء از جانب انگليسيها دريافت کرد، به پاس چه خدماتي بود که براي آنها انجام داد؟ چون معمولا انگليسيها بيدليل کسي را به لقب سر مفتخر نميکنند.
در جريان حضور نيروهاي انگليسي در منطقه، آنها گرفتار قحطي و نبود آذوقه ميشوند، از طرفي عبدالبهاء گندم بسياري را در اختيار دارد؛ به همين خاطر آذوقه ارتش انگليسي را در مدت حضورش در فلسطين تأمين ميکند. اين مسئله بهانهاي ميشود براي دادن لقب «سر» به او، اما درواقع لقب «سر» براي گندمها نيست. اين ناشي از سابقه طولاني خدمات گوناگوني است که عبدالبهاء و بهاييان براي استعمار انگليس انجام دادهاند که تبلور آن ميشود همين گندمها. عبدالبهاء شخصيتي فرصتطلب دارد؛ او چندينبار به علت جاسوسيهايي که کرده و درگيريهايي که داشته، توسط دولت عثماني دستگير ميشود اما هربار به شيوهاي نجات پيدا ميکند.
آخرين رهبري که بهاييان داشتند شوقي افندي بود. پس از مرگ او، بهطور مشخص کسي براي جانشيني وجود نداشت. با توجه به اين شرايط، رهبري بهاييان از چه شکل و شيوهاي برخوردار شد؟
بعد از مرگ شوقي افندي جريان بهايي دچار يک انشعاب جديد شد. مثل هميشه که پس از مرگ هر يک از رهبران آنها انشعابي در اين فرقه شاهد بودهايم. مرگ شوقي، خيلي مشکوک اتفاق افتاد و هيچگاه دقيقا معلوم نشد که آيا او به قتل رسيد يا خودش بهدليل بيماري آنفلوآنزا درگذشت.
بعد از مرگ او چون فاقد فرزند ذکور بود و طبق نص رهبران بهايي، کسي نميتوانست جانشين وي شود، قاعدتا بايد بساط اين فرقه که قرار بود بيستوچهار ولي امر داشته باشد، برچيده ميشد. اما نگذاشتند چنين اتفاقي بيفتد. همسر شوقي، (روحيه ماکسول) هيئت اياديان امرا... را بسيج کرد و توانست بخش عمده بهاييان را بهسمت خودش سوق دهد و رهبري بهاييان را بهطور غيررسمي به عهده بگيرد. سر مسين ريمي که آمريکايي بود، خود را پس از شوقي ولي امر بهاييان ميدانست و جرياني را هم رهبري کرد که توسط اغلب بهاييان مردود شناخته شد، اما محافل کشورهايي مثل فرانسه، پاکستان و استراليا با او همراه شدند و جريان ضعيفي تحت عنوان بهاييان ارتدوکس بهوجود آورد که قرار است ولي امر آينده آنها نصرتا... بهرهمند از ايران باشد. بهاييان ارتدوکس ادعا ميکنند جمعيتي نزديک به 200هزار نفر هستند اما به گمان من تعداد آنها بسيار کمتر از اين رقم است.
اما جريان بهايي روحيه ماکسول پس از شش سال تلاش توانست در سال 1963 اولين بيتالعدل را تشکيل دهد. از آن زمان تا امروز هر پنج سال يکبار بيتالعدل تشکيل شده و آخرين بيتالعدل آنها سال 2008 بود. در طول اين ده دوره، نهنفر نهنفر جريان بهايي را هدايت کردهاند که هميشه در بيتالعدلها دو تا چهار نفر ايراني بين اعضا وجود داشته است.
بهاييان امروز چه شرايطي دارند؟ ميزان پايگاه آنها در ميان مردم دنيا چقدر است؟
بهاييان ادعا ميکنند که هفتميليون پيرو دارند. اما بهاييان هميشه در کار خود اغراق و غلو کردهاند. حتي اگر ما اين رقم را بپذيريم از هر هزارنفر از مردم دنيا يک نفر بهايي است که در مقايسه با دين اسلام که هر پنج نفر در دنيا يک نفر مسلمان است، رقم ناچيزي بهحساب ميآيد. يعني اينکه بهاييت برخلاف ادعاي رهبران آن هنوز نتوانسته جايگاهي در دنيا پيدا کند.
فکر ميکنيد بهاييان امروز با تأکيد بر چه محورهايي به امر تبليع ميپردازند؟
بهاييان امروز با روي آوردن به انسانمحوري و کارهاي خيرخواهانه ظاهري، همچنين حمايت از محيطزيست و يکسري رفتارها که سعي دارند در جهان بهصورت طرفداران صلح مطرح شوند، عمل ميکنند که البته توفيق چنداني هم بهدنبال نداشته و در واقع بيشتر سر و صدا به راه انداختهاند.
بهلحاظ جمعيتي بهاييان بيشتر در کدام کشورها حضور دارند؟
عمده جمعيت بهاييان دنيا در آمريکا هستند، البته قبل از انقلاب بيشتر جمعيت آنها در ايران بود، اما پس از انقلاب، آمريکا بيشترين جمعيت را با يکميليون نفر برخوردار است. البته اين آماري است که خود آنها ادعا ميکنند و ما سند خاصي نداريم که بتواند آن را ثابت کند. بعد از آمريکا ايران بيشترين جمعيت را دارد که با يک ادعاي دويستهزار نفري همراه است. اما با توجه به سفرهاي بنده به مناطق مختلف بهايينشين و تحقيقات ميداني که انجام دادهام، به اين نتيجه رسيدهام که جمعيت بهاييان ايران را بيشتر از هشتاد تا صدهزار نفر ميتوان تخمين زد که بيشترين آنها در کرج زندگي ميکنند.
اين جمعيت پراکنده بهلحاظ ساختار روحاني چگونه اداره ميشود؟ ميدانيم بهاييان اغلب مسايل حقوقي، اجتماعي و... را در داخل خودشان حل و فصل ميکنند.
بهاييان ساختار روحاني خاصي ندارند و فرد روحاني و يا حوزه علميه و نظاير آن ندارند. يک بيتالعدل سراسري وجود دارد که در سطح مناطق مختلف به آحاد بهايي تقسيم ميشود که هرکدامشان بهنوعي مبلغ هستند. بهاييان ساختار خود را بهطوري تبيين کردهاند که هر فرد بهايي، بخشي از جامعه بهايي را در اختيار خود دارد. جامعه بهايي که در شهرهاي مختلف وجود دارد، هرکدام يک لجنه و هيئتهاي مختلفي دارد که وظايف ميان آنها تقسيم شده است. از کفن و دفن اموات تا کميتههاي آموزش جوانان، جشنها و... در حقيقت آحاد بهايي هستند که در جامعه بهايي ايفاي نقش ميکنند که اين به خودي خود باعث شده که اين افراد آنقدر درگير وظايف مختلف بشوند که فرصت فکر کردن از آنها گرفته مي شود. آنگونه که بسياري از آنها تنها به انجام وظيفه فکر ميکنند تا اينکه اصلا خود وظيفه چه هست.
بهعنوان آخرين پرسش از ميان دولتهاي امروز فکر ميکنيد کداميک بيشترين حمايت را از بهاييان صورت ميدهد؟
امروز اين آمريکاست که پا جاي محافل استعماري گذاشته و با ايجاد يک چتر حمايتي بهاييان بيشترين کمک را به آنها صورت ميدهد
* گفتوگوي ماهنامه پنجره با عليرضا روزبهاني ، مدرس و پژوهشگر حوزه اديان و فرقه شناسي
انتهای پیام