عربستان، از ديروز تا امروز - بخش اول
صدای شیعه: اشاره: عربستان سعودي به عنوان يک کشور، پديده جديدي است و سابقه آن تقريبا به دهه 30 قرن گذشته ميلادي ميرسد. اين مجموعهاي که امروزه با نام عربستان ميشناسيم، در گذشته به صورت پنج منطقه جغرافيايي و کموبيش فرهنگي و هويّتي مستقلازهم وجود داشت: مناطق حجاز، نَجد، شرقيه، حائل و عَسير که عمدتا تحت سلطه عثمانيها بودند. «وهابيت» پديدهاي نجدي است که بيش از دو قرن پيش پيدايش يافت. در قرن 19 ميلادي، عثمانيها وهابيها را سرکوب کرده بودند؛ ولي در قرن 20، عبدالعزيز بن سعود نجد را تصرف کرد و به ياري انگليسيها کشور سعودي را تشکيل داد. مردمان متفاوت اين کشور، مخصوصادر دهههاي اوليه، هيچگاه با يکديگر التيام نيافتند و اين قوّه قاهرةنجديها بود که وحدت کشور را حفظ ميکرد.
از زمان ملک فيصل به بعد، بهتدريج مفهوم سعوديبودن و عربستانيبودن متولد شد. در آن زمان جامعه عربستان بسيار ابتدايي و بدوي بود و به جذب افرادي نياز داشت که با علوم و فنّاوري جديد آشنا باشند؛ حتي به استادان علوم اسلامي و قرآني نيز محتاج بود! ملک فيصل با کمک ثروت نفتي، شخصيتهاي داراي تخصصهاي ديني و غيرديني را به عربستان جذب کرد.
در نيمه اول دهه 70، ثروت نفتي کلاني وارد بطن جامعه عربستان شد و ظواهر زندگي مردم را مدرن کرد. اين جريان، برخي از کساني را که احساس ميکردند روش زندگي در حال عوضشدن است، نگران کرد و ايننگراني سرانجام به قيام جُهيمان العُتيبي در سال 1979 انجاميد که سخت سرکوب شد. اما اين سرکوبي پايان ماجرا نبود؛ رژيم حاکم کوشيد ناراضيان داخلي را براي جهاد به افغانستان سرريز کند و از آسيب آنها در امان بماند. اين جريان در طول دهه هشتاد ادامه يافت. در سال 1990، استمداد حکومت عربستان از «کفار غربي» براي بيرون راندن صدام از کويت، بخشي از انديشه ديني را در عربستان به شدت افراط و تند کرد. اين جمعيت افراطي (راديکاليزه) شده هنوز هم به فراواني وجود دارد؛ و بهرغم اينکه جمع زيادي از آنان به کشورهاي عراق، سوريه، يمن و حتي ليبي و مصر و غيره سرريز ميشوند، تعداد بسياريشان هم هستند که در داخل خود عربستان ماندهاند و کموبيش به وضع موجود اعتراض دارند. استاد مسجدجامعي با شناختي که از تاريخ مذهبي و سياسي اين منطقه دارند، در گفتگوي حاضر مسائل مهمي را مطرح کردهاند که افزون بر مراجع تصميمگير، براي عموم خوانندگان و علاقهمندان حائز اهميت است. اين گفتگو به همت «مؤسسه مرام» انجام شده است.
***
به نظر شما عربستاني که امروز شاهدش هستيم، با عربستان گذشته چه تفاوتهايي دارد؟ ويژگيهاي جامعه عربستان جديد چيست؟ چه شاخصههايي دارد؟ تولد عربستان جديد در چه زماني اتفاق افتاد و چرا اتفاق افتاد؟ ويژگيهاي اين کشور چيست؟
سعي ميکنم در چارچوبي که خود، «ناسيوناليسم سعودي» يا «ناسيوناليسم عربستاني» مينامم، اين موضوع را توضيح دهم. به طور خيلي خلاصه، عربستان به عنوان يک کشور، پديده جديدي است. در طول تاريخ و در درون مرزهاي موجود عربستان کنوني، هيچگاه واقعيتي به نام عربستان وجود نداشته است. تقريبا در دهه سي قرن گذشته بود که عربستان به صورت يک کشور مستقل و يکپارچه ظهور پيدا کرد و به عنوان «المملکه العربيه السعوديه» به رسميت شناخته شد. البته مقدمات اين کار در دهه بيست انجام شد؛ ولي عملا در دهه سي بود که عربستان سعودي رسميت يافت.
حال سئوال اين است که عربستان پيش از آنکه عربستان بشود، به چه شکل بود و چه وضعيتي داشت؟ در پاسخ بايد گفت که اين مجموعهاي که امروزه با نام عربستان ميشناسيم، در گذشته به صورت پنج منطقه جغرافيايي مستقلازهم و داراي ويژگيهاي انساني متفاوت وجود داشت: مناطق حجاز، نجد، شرقيه، حائل و عسير. حجاز مهمترين منطقه محسوب ميشد و اهميتش بدين دليل بود که شهرهاي مکه، مدينه، جدّه و طائف در آن واقع شده بودند. شهرهاي مکه و مدينه به دلايل ديني مهم بودند؛ جدّه هم به اين دليل مهم بود که مدخل دريايي براي ورود به مکه و مدينه به حساب ميآمد؛ طائف هم به دليل نزديکياش به مکه و خوشآبوهواتربودنش اهميت داشت.
تا پيش از ظهور وهابيت، منطقهحجاز در دست شُرفا بود؛ شرفا از اولاد امام حسن مجتبي(ع) هستند؛ و اين تعبير «شرفا» معادل همان «سادات» است که ما ميگوييم. شرفا مدتي طولاني در حجاز حاکم بودند و از حدود قرن پانزده ميلادي که سلطان سليم عثماني، حجاز را تحت نفوذ خود گرفت، اينان نايبالتوليههاي خليفه عثماني در حجاز شدند و از جانب آنها رسميت داشتند و تنفيذ ميشدند؛ آخرينشان هم شريفحسين بود که در سال 1914، به تحريک انگليسيها اعلام استقلال کرد و با ترکها درگير شد و شخصا به سمت پادگان آنها در مکه تيراندازي کرد که داستان مفصلي دارد. شريفحسين سرانجام به جزيره قبرس تبعيد شد و پس از او قدرت به دست آل سعود افتاد.
بخش ديگري از عربستان که در قسمتهاي مرکزي شبهجزيره قرار دارد و منطقه خيلي خاصي است، «نجد» نام دارد. مردمان اين منطقه اصولا خيلي سرسخت و ناسازگارند و به لحاظ تاريخي، هيچوقت رابطهخوبي با مناطق اطراف خود نداشتهاند.
حتي با حجازيها؟
بله! هنوز هم وقتي که با حجازيها گفتگو ميکنيد، ميببينيد که از نجديها خوششان نميآيد. زماني که در مکه مشرّف بودم و گاهي در فرصتهاي کوتاهي که پيش ميآمد با رانندههاي تاکسي صحبت ميکردم، مکررا اين را ميشنيدم که به طور کلي با نجديها مشکل دارند.
منطقهسوم، منطقه «حائل» است که کمابيش به عثماني وابسته بود. منطقه «عَسير» هم به عثمانيها تعلق داشت. منطقه «شرقيه» نيز تحت نفوذ عثمانيها بود؛ اکثريت ساکنان اين منطقه شيعه هستند و در طول تاريخ، ارتباط زيادي با بحرين و همچنين با سواحل جنوبي ايران و به طور کلي با ايران داشتهاند.
بنابراين به لحاظ تاريخي، تا قبل از برپايي حکومت آل سعود و تشکيل کشور واحد عربستان، در اين سرزمين پنج منطقه متمايز وجود دارد؛ و حتي نه اينکه صرفا پنج منطقه وجود دارد، بلکه اصولا پنج نوع از مردم و پنج گروه اجتماعي مختلف داريم. عليالخصوص ساکنان منطقهاي که به نجد معروف است، با بقيه کاملا تفاوت داشتهاند. وهابيت پديدهاي نجدي است؛ يعني عبدالوهاب و ابنسعود اوليه که بيش از دو قرن پيش نهضت وهابيت را راه مياندازند و بعداً سعي ميکنند نفوذشان را گسترش دهند و کشتارهاي زيادي هم مرتکب ميشوند، به هر حال،نجدي هستند. نجديها هميشه با مردمان اطراف خود در تعارض بودهاند و از اواخر قرن هفدهم ميلادي به بعد که وهابيت ظهور پيدا کرد، اين تعارض شديدتر شده است. وهابيها شروع به قتل و غارت و جنايت کردند و به همين دليل، مردم از آنها به خليفه عثماني شکايت کردند؛ و او هم از محمدعلي پاشا ـ حاکم مصرـ خواست که وهابيها را سرکوب کند و محمدعلي پاشا هم فرزندش اسماعيل را براي اين کار فرستاد.
به هر حال، در قرن 19 ميلادي، عثمانيها وهابيان را سرکوب کردند و اين جريان خاموش شد؛ تا اينکه عبدالعزيز (يعني بزرگ خاندان سعودي) که در کويت بود، با کمک انگليسيها نجد را تصرف کرد.
انگليسيها به شريفحسين وعده داده بودند که اگر در برابر عثمانيها اعلام استقلال کند، او را ياري و «خليفة عرب» خواهند کرد؛ لذا شريفحسين پس از جنگ جهاني دوم خواهان وفاي به عهد انگليسيها بود و نسبت به اين قضيه اصرار داشت و ناسازگاري ميکرد. انگليسيها براي اينکه او را از سر خودشان باز کنند، ابنسعود را تقويت کردند و در تشکيل کشور عربستان يارياش دادند.
حال، نکته اين است که شما ممکن است بتوانيد مرزي را ايجاد کنيد، ولي نخواهيد توانست ملتي را به وجود بياوريد. ماسيمو دازليو که يکي از روشنفکران، نويسندگان و سياستمدران دوران ايجاد ايتالياي متحد است، جملهجالبي دارد: «ما ايتاليا را ايجاد کردهايم. اکنون بايد ايتالياييها را به وجود بياوريم!»
بههرحالبه لحاظ سياسي، اين قلمرو به عنوان کشور عربستان سعودي از جانب ديگران به رسميت شناخته شد؛ اما مردمان مختلف اين کشور، مخصوصادر دهههاي اوليه، هيچگاه با يکديگر التيام پيدا نکردند؛ به ويژه نجد و حجاز و حائل اينگونه بودند.
آنچه وحدت اين کشور را نگاه ميداشت، گروهي بود کُلا نجدي و عميقا وهابي؛ اينان بازوان عبدالعزيز بن سعود بودند، بازوان ديني و سياسي و نظامي و فرهنگي و بلکه همه چيز. در اصل، اينها نظامي و همگي نجدي بودند. البته بعدها فيصل بن عبدالعزيز براي اينکه تلائم اجتماعي بيشتري ايجاد کند، سلسله اقداماتي انجام داد؛ ولي به هرحال، اين قوّة قاهرة نجديها بود که وحدت کشور را حفظ ميکرد.
در سال 1953، عبدالعزيز فوت کرد و پسرش سعود روي کار آمد. او حدود يازده سال در قدرت بود، تا اينکه در سال 1964، به دليل ولنگاري و بيتوجهي به امور کشور و مخصوصا زنبارگي فوقالعاده زيادش، او را از سلطنت خلع کردند و فيصل را به جايش نشاندند. درست است که عبدالعزيز عربستان را ايجاد کرد، ولي عملا معمار اصليعربستان به عنوان يک کشور، فيصل بن عبدالعزيز است. تا پيش از فيصل، نه دولتي وجود داشت، نه کابينهاي و نه وزارتخانهاي؛ فقط يک چيزي شبيه به وزارت خارجه داشتند که آن هم عنوان وزارت نداشت، بلکه صرفا مجموعهاي براي رتق و فتق روابط خارجي بود که در جده قرار داشت. در زمان فيصل بود که نهادهاي مختلف کشور عربستان شکل گرفت.
او عليالخصوص سعي کرد که نجديها و حجازيها را به هم نزديک کند و در زمينههاي مختلف، از جمله در زمينه ديني و ايجاد مؤسسات ديني و مؤسساتي براي آموزشهاي ديني و خدمات ديني و تبليغ ديني، اقدامات زيادي انجام داد. در واقع، از زمان فيصل به بعد بود که بهتدريج مفهوم سعوديبودن و عربستانيبودن متولد شد. البته اين، علتهاي مختلفي داشت، ولي مهمترينش اين بود که خود فيصل براي نزديککردن گروههاي اجتماعي مختلف در داخل عربستان تلاشهايي داشت.
نکته دوم اين است که بخشي از ثروت نفتياي که در عربستان حاصل شد، در خدمت مراکز ديني قرار گرفت. بنابراين از اواخر دهه60 و اوايل دهه70 به بعد که در زمان خود فيصل است، شاهد رشدي سريع در عربستان هستيم. بخش آموزشي اين مؤسسات سعي ميکرد از خارج از کشور دانشجو بپذيرد، به ويژه در آن ايام از شبهقاره و مخصوصا از پاکستان؛ سعي ميکرد شخصيتهاي داراي تخصص اسلامي (عالمان ديني) را و همچنين افراد داراي تخصصهاي غيرديني را که به دليل گرايش اسلاميشان مورد تعقيب يا تحت فشار رژيمهاي خودشان بودند، جذب کند.
به طور خلاصه، از سال 1954 که جمال عبدالناصر در مصر قدرت را به دست گرفت، و همچنين از سال 1958 که وحدت سوريه و مصر شکل گرفت،گروههاي اسلامي نه تنها در اين دو کشور،بلکه در ساير کشورهاي اسلامي، اعم از عربي و غيرعربي، تحت فشار قرار گرفتند؛ حتي بعضا به زندان افتادند و تهديد به قتل شدند. بخشياز اينان عالمان ديني بودند و بخشيديگر مهندسان و بعضا پزشکان و همچنين تجار. آنهايي که گرايش ديني داشتند، به سمت عربستان رفتند و عربستان هم از آنها استقبال کرد. بعضيشان هم از هند و پاکستان رفتند، و البته نه به دلايلي که عربها به عربستان ميرفتند.
از آنجا که جامعهعربستان جامعهايابتدايي و بدوي بود، احتياج به جذب افرادي داشت که با علوم و تکنولوژي جديد آشنا باشند؛ حتي به اساتيد اسلاميات، يعني اساتيد فقه و اصول و تفسير و کلام و حتي ادبيات عرب هم نيازمند بود!
از دهه 60 به بعد، اينها وارد جامعه عربستان شدند. فيصل به اين کار اصرار داشت و جمعيت زيادي به عربستان وارد شدند؛ اينها عملا پيشقراولان مدرنکردن جامعه عربستان هستند، و همچنين پيشتازان تأسيس مراکز آموزشي جديد، و پيشگامان ايجاد مراکز خدماتي، مراکزي که مثلا مسجد ميساختند و امام براي مساجد ميفرستادند يا احيانا مدرسهاي را بنا ميکردند. پيشقراولان ايجاد اين نهادها عموما غيرسعودياند.
ولي به هرحال، به دليل آن نوع غرور و انحصارگرايي که در سعوديها و به ويژه در نجديها وجود دارد ـ که البته در جاي خود نقطه قوتي محسوب ميشود ـ سعوديها هميشه صاحب مناصب رياستي و تصميمسازي نهايي بودند؛ اين بخشها همواره در دست خود سعوديها بود. حتي اگر ضعيف هم عمل ميکردهاند، باز هم اين قسمتها، يعني رياست و تصميمگيري و تصميمسازي، پيوسته در دست سعوديها و بهويژه نجديها بود.
در اين ميان، سال 1967 سال مهمي است؛ در جنگ سال 1967 بين اعراب و اسرائيل، عربهايي که خواهان يا طرفدار سوسياليزم و قوميت عربي بودند، از اسرائيل شکست خورند؛ شکست آنها صرفا به معناي شکست مصر يا سوريه نبود، بلکه به معناي شکست قوميت عربي و شکست ايدئولوژي آنان بود. اين شکست زمينهمناسبي را براي گروههايي که تمايلات اسلامي داشتند، ايجاد کرد. به علاوه، به لحاظ سياسي و منطقهاي، يعني به لحاظ سياست منطقهاي و بينالمللي، اين جنگ به نفع عربستان که ناصر در تعارض کامل با او قرار داشت، تمام شد.
لذا از سال 1967 به بعد، عربستان که پيوسته متهم به ارتجاع و عقبماندگي و دستنشاندگي بود، کمابيش و به تدريج از موقعيت انفعالي خود بيرون آمد و داراي اهميت شد. عملا اين عربستان، کويت و ليبي بودند که به ناصري که مرتب از مواضع خود دفاع ميکرد و شعار ميداد، کمک کردند و مصر را نجات دادند؛ بنابراين عربستان به دلايل مختلف بهتدريج به صحنه آمد؛ اين بهصحنهآمدن، هم جنبه سياسي داشت، هم جنبه مالي و اقتصادي و هم جنبه اسلامي. به طور ويژه در مصر، بعد از جمال عبدالناصر، انور سادات سر کار آمد که سياست گرايش به آمريکا و عربستان را دنبال ميکرد. اين مجموعه، عربستان را به صحنه آورد؛ يعني زمينه را براي ايفاي نقش فعالتر عربستان که ثروتمند و داراي مؤسسات آموزشي و خدماتي و تبليغي بود، به اندازه کافي آماده ساخت. در سال 1971، عربستان مسجد معروف فيصل را در اسلامآباد ساخت که تقريبا مهمترين پروژهمسجدسازي در آن زمان بود. از سال 1973 به بعد، به دليل افزايش ثروت نفتي عربستان، اين جريان شدت بيشتري يافت.
به طور خلاصه بايد گفت که از آغاز دوران ملک فيصل، يعني از سال 1964 به بعد، شاهد يک نوع هماهنگي داخلي در عربستان هستيم؛ بهويژه بعد از سال 1967، شاهد نوعي ارتقاي موقعيت سياسي اين کشور و ثروتمندشدن انساني جامعه عربستان به دليل مهاجرت متخصصان مسلمان يا عالمان ديني مسلمان، و همچنين شاهد پايهگذاري مؤسسات آموزشي و دانشگاهي و خدماتي هستيم.
البته سال 1967 نقطه عطفي است که چندان بزرگ نيست؛ ولي در سال 1973، نقطه عطف خيلي مهمتري اتفاق افتاد، چون به علت تحريم نفتي، بهاي نفت عملا چهاربرابر شد؛ و از آن مهمتر اينکه به دليل تحريم نفتي، مطلوبيت عربها به معناي عام کلمه، و مخصوصا خليجفارسيها و بهويژه سعوديها افزايش يافت. از آن پس، اين کشورهاي مختلف ثروتمند اروپايي و غيراروپايي بودند که تمايل داشتند به منظور عقد قراردادهاي نفتي و همچنين قراردادهاي مختلف اقتصادي و مسائل زيربنايي و تجاري، خودشان را به عربستان نزديک کنند.
در اواسط دهه70 ميلادي، يعني پس از کمابيش يکي دو دهه، عربستان از يک جامعهمنزوي و متهم و فاقد نهادهاي مختلف حتي حکومتي، به جامعهاي تبديل شد که همه نهادهاي ضروري و قوامدهنده به حکومت را دارا بود؛ و از همه مهمتر اينکه براي گسترش نفوذ سياسي خود و همچنين براي توسعهسيادت دينياش از ابزار ديني استفاده ميکرد.
ادامه دارد...
منبع: اطلاعات
انتهای پیام