( 0. امتیاز از )

جرج جرداق ـ ترجمه محمدرضا انصارى

صدای شیعه: اشاره: اديب بزرگ عرب و نويسنده مسيحي مشهور، جرج جرداق را از شيفتگان امير مؤمنان به شمار آورده‌اند. آنچه در پي مي‌آيد، عمدتا درباره وجه ادبي آن حضرت است که در کتاب «بخشي از زيبايي‌هاي نهج‌البلاغه» (کانون انتشارات محمدي) آمده است.
بيانى است که اگر به ملامت زبان بگشايد، زبان تندبادها را تحت‏الشعاع قرار مى‏دهد و اگر فساد و فسادگران را تهديد کند، کوههاى آتشفشان را توأم با سر و صدا و روشنايي‌ها از هم مى‏پاشد! و اگر به انديشه فراخواند، ريشه درک و انديشه را در شما به وجود مى‏آورد و شما را به آنجا که اراده دارد، روانه مى‏کند و به‌راستى‏شما را به جهان هستى مى‏پيوندد. صورت و معنى مانند آتش و حرارت، و خورشيد و نور و هوا با هوا، با يکديگر متحد مى‏گردند. آنگاه شما در برابر آن مانند کسى هستيد که در مقابل سيل خروشانى قرار گرفته يا با درياى مواج و طوفان شديدى روبرو شده است. اما اگر از زيبايى وجود و جمال آفرينش براى شما سخن بگويد، با ستارگان آسمان بر صفحه دل شما مى‏نويسد. بعضى الفاظ به سان برق درخشندگى دارند و مانند تبسم آسمان در شبهاى زمستانى لبخند مى‏زنند. اين از نظر مواد؛ اما از نظر اسلوب، على داراى بيان سحرآميزى بود.
راستى ادب را جز به «اسلوب» به چيز ديگرى نمى‏توان شناخت؛ بنابراين در ادب، مبنا و اساس، ملازم معناست و صورت در هيچ چيز کمتر از ماده نيست، هر چند شرايط ابراز هر هنرى اهميتش کمتر از شرايط ماده است. بهره على از ذوق هنرى يا حس زيبايى، به مرتبه‏اى است که در ديگران کمتر يافت مى‏شود. على‏در ادبيات خود از اين ذوق به عنوان يک مقياس طبيعى دقيق استفاده مى‏کرد. سرشت ادبى او نمونه‏اى‏از سرشت صاحبان موهبت و اصالت بود که با يک نگاه کوتاه، عميقانه درک مى‏کنند، آنگاه زبانشان به اختيار به آنچه در دلشان مى‏جوشد و به آن پى‏برده‏اند، باز مى‏شود. از اين رو ادبيات على بر اثر راستى امتياز خاصى يافته بود، همان‏طور که زندگانى‏وى بدين سبب بر زندگى ديگران برترى‏داشت. آرى راستى، تنها مقياس هنر برتر و تنها ميزان اسلوب صحيح است.
به حقيقت بايد گفت: شرايط سخنورى که «توافق سخن با اوضاع و احوال» است، براى هيچ اديبى مانند على‏جمع نشده است؛ زيرا سخنان وى پس از قرآن، بزرگترين نمونه بلاغت است. سخنانى است کوتاه و آشکار، اما نيرومند و جوشان... بر اثر هماهنگى الفاظ و معانى و اغراض، به صورت کاملا رسايى درآمده است. انعکاس آن در گوش آدمى شيرين، و اثرش با تحريک احساسات توأم است، به‌ويژه هنگامى که به منظور حمايت از بينوايان و ستمديدگان، درباره منافقان و حيله‏گران و دنياپرستان سخن به ميان آيد؛ بنابراين روش على در سخنورى به سان عقل و انديشه‏اش، روشن و مانند وجدانش صحيح و درست است، پس شگفت نيست سخنان وى شاهراه سخنورى تلقى‏شود.
اسلوب على بر اثر درستى به حدى رسيد که حتى‏سخنان مسجع وى از مرحله تصنع و مشقت به بلندى گراييد. اينجا بود که سخنان مسجع او با وجود اينکه جمله‏هايى جدا جدا و موزون فراوانى داشت، اما دورترين چيز از تصنع و نزديکترين چيز به طبع سرشار بود. اين سخن مسجع و حد سلامت طبع را ببينيد: «يعلم عجيج الوحوش فى الفلوات، و معاصى العباد فى‏الخلوات، و اختلاف النينان فى البحار الغامرات، و تلاطم الماء بالرياح العاصفات». يا به اين قسمت از يک خطبه توجه کنيد: «و کذلک السماء و الهواء، و الرياح و الماء، فانظر الى‏الشمس و القمر، و النبات و الشجر، و الماء و الحجر، واختلاف هذا الليل و النهار، و تفجر هذه البحار، و کثره‌الجبال، و طول هذه القلال، و تفرق هذه اللغات، و الالسن المختلفات...»
و اينک شما را به اين قافيه که با طبع سالمى همراه است، توجه مى‏دهيم: «ثم زيّنها بزينه الکواکب، و ضياء الثواقب، و اجرى فيها سراجا مستطيرا، و قمرا منيرا، فى فلک دائر، و سقف سائر...»
اگر بخواهيد در اين جمله‏هاى شگفت‏انگيز يک کلمه قافيه‏دار را به کلمه بى‏قافيه‏اى تبديل کنيد، خواهيد ديد چگونه فروغ آن خاموش و زيبايى‏اش محو مى‏گردد، و سليقه و اصالت و دقت خود را که دليل و مقياس ادب است، از دست مى‏دهد؛ بنابراين قافيه در سخنان على يک احتياج هنرى است که طبع آميخته با صناعت، اين نياز را در خود احساس مى‏کند. طبع مزبور چنان با صناعت آميخته است که گويا هر دو از يک جا سرچشمه گرفته‏اند. اينجاست که چنين طبعى مى‏تواند نثر را به صورت شعرى موزون و آهنگ‏دار که معنى را به اشکال لفظى مربوط به‏خود مى‏پيوندد، جلوه دهد.
قافيه‏پردازى در کلام
در قافيه‏پردازى امام، نمونه‏هاى جالبى به چشم مى‏خورد که آهنگ را به صورت زيبايى به آهنگ ديگر باز مى‏گرداند و تأثيرش به مرتبه‏اى است که هيچ گوشى‏موزون‌تر از آن نشنيده و از نظر ترجيع، زيباترين مرحله را واجد شده است. آنچه تاکنون از سخنان مسجع على نقل کرده‏ايم، براى مثال کافى است، در عين حال به اين کلمات که مورد پسند سليقه و شنوايى‏مى‏باشد، گوش فرا دهيد: «أنايوم جديد، و أنا عليک شهيد، فاعمل فى خيرا، و قُل خيرا».
اگر مى‏گوييم اسلوب على داراى صراحت معنى و بيان رسا و سلامت ذوق است، منظور اين است که خواننده را به «زيبايي‌هاى نهج‏البلاغه» ارجاع دهيم تا ببيند سخنان على چگونه از چشمه‏هاى عميق و ريشه‏دارى سرازير مى‏شود و با چه لباس هنرى و زيبايى‏دلپسندى به جنبش درآمده و جارى مى‏گردد. اينک شما را به اين تعبيرات زيبا در سخنان على(ع) توجه مى‏دهيم: «آدمى زير زبان خويش پنهان است»، «بردبارى قبيله‏اى است»، «آن کس که چوب او نرم باشد، شاخه‏هايش فراوان است»، «هر ظرفى به آنچه در آن مى‏گذارند، پر مى‏شود، مگر ظرف دانش که فراخ مى‏گردد»، «اگر کوهى مرا دوست داشته باشد، در هم فرو خواهد ريخت
به اين سخنان شگفت نيز توجه کنيد: «دانش، تو را نگهبانى مى‏کند و تو نگهبان مال هستى. بسا انسانى که به واسطه گفتار نيک ديگران درباره وى، مورد آزمايش قرار مى‏گيرد. هرگاه دنيا به کسى روى آورد، خوبي‌هاى ‏ديگران را به او عاريت مى‏دهد، و هرگاه به او پشت کند، خوبي‌هاى خودش را هم از او سلب مى‏کند!
بايد کار مردم در حق، پيش تو يکسان باشد. کار نيک انجام دهيد و هيچ کار خوبى را کوچک مشماريد؛ زيرا کوچک آن بزرگ، و کم آن زياد است.
جمع‏کنندگان مال نابود شدند، در حالى که زنده هستند.
هيچ ثروتمندى بهره‏مند نشد مگر به آنچه فقير به سبب آن گرسنه گرديد
هم‏اکنون به اين تعبير که به اوج زيبايى هنرى رسيده، گوش فرا دهيد. على قدرت خود را بر تصرف شهر کوفه توصيف کرده و مى‏گويد: «آن نيست مگر کوفه که آن را در تصرف خود مى‏گيرم و آن را گسترش مى‏دهم...» اصالت انديشه و بيان را در اين سخنان ملاحظه کرديد. اين همان اصالتى است که هميشه با اديب راستين همراه است و تا هنگامى که شخصيت ادبى او باقى است، اصالت مزبور از وى جدا نخواهد شد.
در مواردى که عاطفه گرم على تحريک و خيالش شعله‏ور مى‏شد و شکلهاى گرمى از تازه‏هاى حيات که با آنها در تماس بود، در خيال او نقش مى‏بست، در چنين مواردى روش سخنورى على به اوج زيبايى‏مى‏رسيد. قلب او سرشار از بلاغت مى‏شد و به سان جريان دريا بر زبانش جارى مى‏گرديد. اسلوب على در چنين مواردى امتياز خاصى داشت؛ زيرا او به منظور توضيح و تأثير سخن، جملات را در ضمن استعمال واژه‏هاى مترادف تکرار مى‏کرد و کلمات فصيحى که داراى انعکاس بود، انتخاب مى‏نمود و گاهى اقسام گوناگون تعبيرات را به دنبال يکديگر قرار مى‏داد: از جمله خبرى به استفهامى و از استفهام به تعجب و از تعجب به انکار انتقال مى‏يافت. موارد وقف در آن نيرومند و شفابخش جانها بود. روح هنر و معنى‏بلاغت، آشکارا در آن وجود داشت. براى نمونه، خطبه معروف جهاد را نقل مى‏کنيم. على اين خطبه را پس از آنکه سفيان بن عوف اسدى در عراق به شهر انبار يورش برد و فرماندار آن را کشت، براى مردم ايراد کرد:
«
اين برادر غامد است که سواران وى به شهر انبار رسيده و حسان بن حسان بکرى را کشته‏اند و سواران شما را از مرزهاى شهر دور کرده و مردان شايسته‏اى را از شما به خاک و خون کشيده‏اند. به من خبر رسيده است که يکى از آنان بر يک زن مسلمان و يک زن ذمّى وارد مى‏شده و خلخال و النگو و گوشواره‏هاى او را کنده است. آنگاه لشکريان با غنيمت فراوانى بازگشته‏اند، در حالى که به هيچ‏کدام زخمى نرسيده و خونى از آنان ريخته نشده است. راستى اگر مرد مسلمانى پس از اين حادثه براثر اندوه بميرد، نبايد او را سرزنش کرد، بلکه به مرگ سزاوار است!
شگفتا! به خدا قسم اجتماع آنان بر باطل و تفرقه شما در حق، دل را مى‏ميراند و غم و اندوه به بار مى‏آورد. واى بر شما! شما آماج تير آنان قرار گرفته‏ايد: به شما يورش مى‏برند و شما حمله نمى‏کنيد؛ و با شما مى‏جنگند و شما نمى‏جنگيد؛ و معصيت خدا را مى‏کنند و شما خشنود هستيد
قدرت امام را در اين جملات کوتاه ببينيد. على به منظور تحريک احساسات شنوندگان خود، آهسته‏آهسته پيش مى‏رود تا بالاخره به کمک آنان به آرزوى خود نايل مى‏گردد. او در اينجا راهى را که توأم با بيان رسا و تأثير قوى است، پيموده است؛ زيرا مردم را از تاخت و تاز سفيان بن عوف در شهر انبار، آگاه مى‏کند و اين براى آنان ننگ و رسوايى محسوب مى‏شود، آنگاه به آنان خبر مى‏دهد که اين ستمگر، فرماندار اميرالمؤمنين را کشته و تنها به اين اکتفا نکرده، بلکه شمشير خود را در گلوى بسيارى از مردان و زنان غلاف کرده است.

منبع: روزنامه اطلاعات
ادامه دارد...


انتهای پیام

تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر