( 0. امتیاز از )

جنبش بهائیت ریشه در افکار افرادی چون شیخ‌احمد احسایی و سیدکاظم رشتی داشت که بعدها توسط افرادی چون علی‌محمد باب و میرزا حسینعلی نوری معروف به «بهاءالله» گسترش یافته و تلاش‌هایی در جهت تبلیغ آن و نیز جذب مردم به آن آغاز شد.  فعالیت بهائیان در شرایطی آغاز شد که بسیاری از مردم  از نظر اقتصادی و اجتماعی وضعیت مناسبی نداشتند.

میزان آگاهی و سواد مردم در پایین‌ترین سطح خود قرار داشت و به علت وضعیت نابسامان اقتصادی، جذب مردم به فرقه بهایی و تهدید امنیت کشور، امری محتمل به نظر می‌رسید.  فرقه بهایی به طور مشخص در دوره محمدشاه با ایجاد شورش و ناامنی، درصدد دستیابی به اهداف خود برآمد اما تحرکات جدی آنها در دوره ناصرالدین شاه گسترش یافت. در واقع «با مرگ محمدشاه اغلب ولایات را شورش فراگرفت که سهمناک‌ترین آنها فتنه سالار بود. در دوره فترت، پیشوایان بابی نیز از فرصت استفاده کرده و در نشر پیام باب و دعوت مردم کوشش فراوان نمودند. دولت امیر که هنوز آن شورش‌ها را فروننشانده بود، با غائله بابیان مواجه گردید». (فریدون آدمیت، امیرکبیر و ایران) در این شرایط، ملا حسین بشرویه و ملامحمدعلی بارفروشی فتنه وسیعی در خراسان و مازندران به راه انداخته و در شهرهای زنجان و یزد نیز افرادی از این فرقه، دست به شورش و ناامنی‌زده بودند.

امیرکبیر اقدامات این فرقه را در راستای تضعیف قدرت مرکزی دیده و «با سیاست و درایت دریافت که این فتنه و آتش آن از گور انگلیسی‌ها برمی‌خیزد و اگر درصدد رفع آن برنیاید بنیان مملکت سست خواهد شد». (عباس اقبال آشتیانی، امیرکبیر) در واقع حدس امیر در این رابطه کاملاً درست بود، روسیه و انگلیس در آن زمان به‌رغم آنکه با یکدیگر رقابت داشتند اما در زمینه حمایت از بهائیان متفق‌القول بودند. 2 کشور تلاش داشتند با حمایت از این فرقه تازه‌تأسیس نفوذ خود را از این طریق شدت بخشند و علاوه بر آن «برای مقابله با روحانیت و علما که نفوذ و محبوبیت زیادی در میان مردم داشتند، از بابی‌ها به عنوان سپر بلا بهره‌برداری کنند». (یراوند آبراهامیان، ایران بین 2 انقلاب)

البته ناصرالدین شاه هم در ابتدا همانند استعمارگران تلاش کرد تا با مهره بهائیان، سیاست‌های روحانیان را خنثی کند اما زمانی که خطر ناامنی و تهدید قدرت مرکزی توسط بهائیان پیش آمد، از سیاست سرکوب آنها دفاع کرد. در ابتدا بیشترین تلاش‌ها جهت حمایت از این فرقه توسط روسیه انجام شد، چنانچه در یک نمونه «میرزا حسینعلی بها که پس از باب رهبری حزب را به عهده گرفت... طبق نوشته کینیاز دالگورکی (وزیر مختار روسیه در ایران) یکی از جاسوسان رسمی سفارت روسیه و همکار دالگورکی بوده است و مخصوصاً در فاجعه قتل قائم‌مقام سهم عمده‌ای داشت». (علی‌اکبر هاشمی‌رفسنجانی، امیرکبیر؛ قهرمان مبارزه با استعمار) نامه‌ها و خاطرات به جامانده از دالگورکی نیز بخوبی گویای این موضوع است: «روزی که سیدکاظم درباره باب امام زمان سخن می‌گفت... بی‌نهایت به سید احترام می‌کردم با یک حال خضوع و خشوع در حضور او خود را جمع کرده گفتم حضرت صاحب‌الامر! به من تفضل و ترحمی فرمایید بر من پوشیده نیست تویی تو».

2 کشور تلاش داشتند با حمایت از این فرقه تازه‌تأسیس نفوذ خود را از این طریق شدت بخشند و علاوه بر آن «برای مقابله با روحانیت و علما که نفوذ و محبوبیت زیادی در میان مردم داشتند، از بابی‌ها به عنوان سپر بلا بهره‌برداری کنند».

یکی از علل حمایت این کشورها از باب و فرقه نوظهور آنان این بود که حمایت از بهائیت، ضمن ایجاد اختلاف و دودستگی در میان مردم و دولت، می‌توانست شرایط مناسبی برای این کشورها جهت گرفتن امتیاز از دولت فراهم کند. از این رو امیر جهت مقابله با این فرقه 2 سیاست سرکوب مستقیم و نیز قداست‌زدایی را در پیش گرفت. در سرکوب مستقیم، بعد از مقابله مستقیم و جنگ میان دولت و طرفداران باب، بسیاری از بابیان بویژه رهبران آن همچون بشرویه‌ای و بارفروشی طی سال‌های 1265تا 1266 کشته شدند.

قداست‌زدایی از بهائیت

در سیاست قداست‌زدایی نیز امیر بدون مقابله مستقیم تلاش کرد جایگاه معنوی بهائیت را نزد مردم کاهش دهد تا مردم افکار واقعی او را درک کنند، زیرا در غیر این‌صورت ممکن بود با مظلوم‌نمایی بهائیان، نتیجه معکوس شود و بسیاری از مردم جذب اندیشه‌های این فرقه شوند. «کنت دوگبینو» نویسنده و دیپلمات فرانسوی (1816 - 1882) در این رابطه می‌نویسد که امیر «این اندیشه را داشت که بهترین راه برای برانداختن باب آن است که او را در معنا نابود گرداند. پس بر آن شد که او را از زندان چهریق بیرون آورد و آنطور که هست و یا آنطور که درباره‌اش عقیده داشت، به مردم بنمایاند...»

در این راستا امیر قبل از محاکمه برخی رهبران فکری فرقه، به فتوای علما نیز رجوع کرد. در نهایت امیر موفق شد با گرفتن حکم اعدام باب از علمای تبریز، به غائله باب پایان دهد. در موردی دیگر، میرزا حسینعلی نوری، از رهبران بهائیان و بنیانگذار اصلی بهائیت که بعدها نقش مهمی در تحرکات و بلوای بابیان داشت، توسط امیر به عراق تبعید شد. هرچند بعد از قتل امیرکبیر دوباره به ایران بازگشت و در برنامه‌ای گروهی همراه با بهائیان، دست به ترور ناکام ناصرالدین شاه زد. با این حال میرزا حسینعلی توانست به کمک روسیه جان سالم به در برد. در نهایت امیر در سیاست برانداختن و سرکوب بهائیت در دوران صدراتش موفق شد.

به قول «جستین شیل» سفیر انگلیس در ایران اوایل دوره ناصری «پس از غائله زنجان پیروان باب جرأت نکردند که صلح و امنیت عمومی را به هم بزنند». نورالدین چهاردهی، پژوهنده تاریخ باب و بهاء نیز «از بزرگان ازلی‌ها و بهایی‌ها شنیده است که... اگر... امیرکبیر نبود مسلما به مقصود خود می‌رسیدند». در مجموع  اقدامات اصلاح‌گرانه امیرکبیر در زمینه دینی و نیز سایر موضوعات باعث نفرت بهائیان و سایر دشمنان داخلی و خارجی از امیر و دسیسه‌چینی برای فراهم کردن نقشه قتل او شد. بهائیان «کینه‌‌ امیر را در دل‌ داشتند، کینه‌ای‌ که‌ در نوشته‌های‌ همکیشان‌ آنان و بهایی‌ و بهایی‌زادگان‌ در ایران‌ و آمریکا، هنوز منعکس‌ است.

بابیان‌ توطئه‌‌ کشتن‌ شاه‌ و امیر و امام‌ جمعه‌‌ تهران‌ را چیدند ولی‌ امیر پرده‌ از روی‌ آن‌ برداشت.» در نهایت اقدامات اصلاح‌گرانه امیر در زمینه‌های مختلف برایش گران تمام شد و دشمنانش با ترغیب ناصرالدین شاه به قتل او، زمینه‌ساز فرمان عزل و تبعید امیر شدند. امیر بالاجبار از تهران همراه خانواده به کاشان تبعید می‌شود و در حمام فین کاشن به قتل می‌رسد. گفته می‌شود امیر کشته شدنش را پیش‌بینی کرده بود. با قتل امیر بسیاری از دشمنانش از جمله بهائیان نفسی آسوده کرده و دست به تحریکات جدیدی می‌زنند که همین موضوع حکایت از اقتدار امیر در ساکت کردن آنان داشت، زیرا تا زمانی که امیر در قید حیات بود، هیچ‌یک از آنان جرأت فعالیت یا  برهم زدن امنیت را نداشتند. (از مقاله قداست‌زدایی از بهائیت؛ زمینه‌ساز قتل امیرکبیر، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران)


انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر