( 0. امتیاز از )

یکی از جنایات غیرقابل بخشش پهلوی اول، به شهادت رساندن آیت‌ا... سیدحسن مدرس بود؛ مجتهدی شجاع، آگاه، سخنور و سیاستمدار که همواره مانند سدی مستحکم در برابر خواسته‌‌های نامشروع پهلوی می‌ایستاد. شهید مدرس که در زمان نمایندگی مجلس شورای ملی، به همراه نمایندگان اقلیت، نقش مهمی در ناکام ماندن طرح جمهوری رضاخانی ایفا کرد و سرانجام مانع به انجام رسیدن آن شد، پس از به قدرت رسیدن رضاشاه و با دستور او، شب 17 مهرماه سال 1307 بازداشت و تبعید شد.

روایتی از آن واقعه غم انگیز

روایت چگونگی تبعید شهید مدرس، بسیار غم‌انگیز و دردناک است. پاسی از شب گذشته بود که مأموران نظمیه، به سرکردگی سرتیپ درگاهی، به خانه آن مجتهد شجاع ریختند. شهید مدرس در اتاق شخصی‌اش، همان اتاقی که فقط نیمی از آن مفروش به زیلویی کهنه بود و اسباب آن به یک قوری، چند استکان و چند جلد کتاب خلاصه می‌شد، مشغول مطالعه بود. مأموران قصد ورود به اتاق را داشتند که با مقاومت فرزندان شهید مدرس روبه‌رو شدند. دقایقی بعد، اسماعیل آقا، سیدعبدالباقی و فاطمه‌بیگم، پس از ضرب و شتم، در اتاقی زندانی شدند. شهید مدرس، از اتاق بیرون آمد و به شماتت متجاوزان پرداخت و کار آن ها را غیرقانونی و غیرانسانی خواند. درگاهی که تأثیر سخنان او را بر مأمورانش می‌دید، آن ها را بیرون فرستاد و گروهی تازه نفس از مأموران را وارد خانه کرد؛ دیگر مجال ندادند که آیت‌ا...، عمامه‌اش را بر سر بگذارد و نعلین به پا کند؛ مدرس را مضروب کردند و درگاهی، در حالی که سید روی زمین افتاده بود، لگد محکمی به قفسه سینه او زد و دستور داد شهید مدرس را از میان دو ردیف سربازی که دو طرف کوچه ایستاده بودند، عبور دهند و سوار کامیونی کنند که قرار بود آن مجتهد بیدار دل را، به غربت تبعید ببرد. آسیبی که شهید مدرس از ضربه لگد سرتیپ درگاهی دید، تا مدت‌ها باعث آزار و رنج آن سید مبارز شد.

به سوی مقصدی نامعلوم

کامیون حامل آیت‌ا... مدرس، از تهران خارج شد و راهش را به سمت شرق کج کرد. هنوز مأموران نمی‌دانستند که مقصد تبعید کجاست. در این بین، تلگراف‌هایی بین تهران و مشهد رد و بدل می‌شد: «فرمانده محترم لشکر شرق؛ حسب‌الامر جهان‌مطاع مبارک ملوکانه ابلاغ می‌شود؛ سید حسن مدرس به سمت شرق تبعید و بدواً، مقرر گردد به گن‌آباد(گناباد) اعزام شود. مطابق پیشنهاد رئیس نظمیه خراسان، گن‌آباد صلاح نبود و قائن را مقتضی‌تر دیده‌اند. مع هذا از طرف اداره نظمیه خراسان ابلاغ گردیده است که در این مورد از آن فرمانده محترم نیز کسب نظریه نموده و به نقطه‌ای که صلاحیت آن برای توقف مشارالیه از طرف لشکر تصدیق شود، مشارالیه را اعزام دارند که در آن‌جا تحت نظر بوده و از مکاتبه و ملاقات او با وسایل مقتضیه جلوگیری شود.» در پاسخ، تلگرافی به این مضمون، به تهران ارسال شد: «ریاست محترم ارکان حرب کل قشون، عطف نمره 3731، به ملاحظاتی، گن‌آباد و قائن صلاحیت ندارد و به عقیده اینجانب، خواف بهتر است. همین قسم هم به نظمیه مشهد دستور داده شد.» به این ترتیب، پس از ساعت‌ها حرکت بی‌وقفه و عبور از جاده‌های خاکی و پر دست‌انداز، آیت‌ا... سیدحسن مدرس وارد خواف شد. انتخاب این شهر به این دلیل صورت گرفت که دژخیمان پهلوی گمان می‌کردند حضور اکثریت اهل سنت این منطقه، زمینه هر گونه فعالیت شهید مدرس را از بین می‌بَرَد؛ غافل از این‌که سخنان و آرمان‌های آیت‌ا...، چیزی نبود که درک آن فقط برای پیروان مذهبی خاص میسر باشد.

در محاصره مأموران دولتی 

جایی که شهید مدرس را در آن ساکن کردند، خانه‌ای قدیمی در وسط باغی بزرگ و مخروبه بود که به «ارگ» شهرت داشت و از چهار طرف، به وسیله ادارات دولتی و مراکز نظامی، محدود شده بود. در نزدیکی خانه، برجی قرار داشت که در تمام مدت شبانه‌روز، پاسبانی بر فراز آن نگهبانی می‌داد تا مبادا کسی با آیت‌ا... مدرس دیدار کند. نگهبانانی که در ماه‌های نخست برای او برگزیدند، مبتلا و معتاد به افیون و خود منشأ آزار و اذیت آن سید مبارز بودند. او در روزنوشت خاطراتش، در این باره می‌نویسد: «لیله جمعه 25 بهمن 1308 – در اوایل شخصی مسمّی به میرزا علی اصغر که از اداره پلیس مشهد بودند با حقوق ماهی ده تومان به جای میرزا علی‌نقی خان وارد شدند. سن ایشان تقریباً سی سال، از صنف کسبه و صنعتگر بوده، قریب دو سال است وارد اداره پلیس شده اند، چون میرزا علی‌نقی‌خان هم از اداره پلیس بود، با ایشان سابقه داشت. روز ورود به من گفتند که این بیچاره هم مبتلا به تریاک است ... بعد از رفتن میرزا علی‌نقی‌خان، در حقیقت من دارای دو مأمور مبتلا به تریاک و مصاحب غیرمأنوس شدم ... [به همین دلیل،] در امورات و معیشت من، حتی آب و نان، بسا می‌شد که از موقع خود به تأخیر می‌افتاد [و این افراد اهمیتی نمی‌دادند] ... در عرض دو ماه اسد(مرداد) و سنبله(شهریور)، وضعیت آن ها نسبت به من خیلی موجب تألم و تأسف گردید و این وضعیّات مقارن بود با شدت گرمی هوا و بعضی اعمال شاقه‌ای که اشتغال داشتم.»

شوق با مردم بودن، حتی در تبعید

شهید مدرس، بیش از 9 سال از عُمر خود را در  تبعیدگاه گذراند. در این مدت، مردم با او آشنایی پیدا کردند و هرگاه که فرصتی دست می‌داد و اجازه خروج وی از تبعیدگاه صادر می‌شد، با مردم ملاقات می‌کرد، به درد دل‌های آن ها گوش می‌داد و حتی‌المقدور، به امورشان رسیدگی می‌کرد. این ارتباط، به ویژه پس از مأنوس شدن نگهبانان با وی و اظهار ارادت برخی از آن ها به سید، گسترش پیدا کرد. شهربانی، طبق مقررات، ماهانه مبلغی را به عنوان خرجی در اختیار شهید مدرس قرار می‌داد. طی چند سال و در اثر قناعت و پس انداز آن مبلغ ناچیز، مخارج ایجاد آب‌انباری در شهر خواف فراهم شد و با خرج آیت‌ا...، آن را برای رفع حوایج عمومی، بنا کردند. به گفته سید عبدالباقی، فرزند شهید مدرس که یک بار با وی در خواف ملاقات کرده‌ است، بیشتر مأموران و نگهبانان، مرید اخلاق او شده بودند و در حد توان، برای فراهم کردن آن‌‌چه او نیاز داشت، می‌کوشیدند.

انتقال به کاشمر

آبان‌ماه سال 1316، درست 9 سال پس از ورود شهید مدرس به خواف، شهربانی وی را از لشکر شرق تحویل گرفت و به کاشمر منتقل کرد. بهانه انتقال آیت ا... مدرس به کاشمر، ناامنی‌های منطقه خواف بود. اواخر آبان‌ماه، پاسیار منصور وقار به عنوان رئیس شهربانی خراسان منصوب شد و رکن‌الدین مختار، رئیس شهربانی کل کشور، فرمان به قتل رساندن آیت‌ا... سیدحسن مدرس را به وی داد. وقار پس از ورود به مشهد، دو مأمور به نام‌های جهانسوزی و حبیب خلج، معروف به شمر و میرغضب را ظاهراً به عنوان بازرسی و در حقیقت برای به شهادت رساندن مدرس، به کاشمر اعزام کرد و آن ها، مأموریتشان را در حالی که سید، روزه بود، به انجام رساندند و او را در دهم آذرماه سال 1316، در غربت و مظلومیت، به شهادت رساندند.

منبع: خراسان


انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر