تحریف معنوی آیات قرآن؛ شگرد بهائیت برای موجه نشان دادن این فرقه
یکی از شگردهای بهائیان برای موجه نشان دادن ادعای خود در مورد شریعت جدید، اقدام به تحریف معنوی آیات نورانی قرآن است.
درعصر حاضر، فرقه بهائیت به شدت نيازمند دلايلی قرآنی جهت اثبات حقانيت آیین دروغین خود است. در اين راستا جهت اِلقاي پايانپذيري دين اسلام و يا تایید الهی بودن وعده دين جديد، به تأويل برخی از آيات پرداختهاند تا بدین سان ظهور «علی محمد شيرازی» ملقب به «باب» را ثمره بشارت حضرت حق جلوه دهند. در این خصوص نفیسه ابوالحسنی، محقق و پژوهشگر علوم و معارف اسلامی و استاد حوزه علمیه، طی یادداشتی که در اختیار ایکنا قرار داده است، شبهه انزال شریعت جدید که توسط فرقه بهائیت دامن زده شده است را مورد نقد و بررسی قرار داده است که متن آن در ذیل آمده است: در راستای نقد و بررسی « شبهه انزال شریعت جدید» که توسط بهائیت مطرح شده است، به دو نمونه از تأویلات معنوی و شبهه پراکنی های بهائیان در آیات نورانی قرآن کریم اشاره میشود:
در راستای نقد و بررسی « شبهه انزال شریعت جدید» که از سوی بهائیت مطرح شده است، به دو نمونه از تأویلات معنوی و شبههپراکنی های بهائیان در آیات نورانی قرآن کریم اشاره میشود:
الف. شبهه «پايانپذيری دين اسلام» با استناد به آيه ی مبارکه ۵ سوره سجده؛
با وجود مستندات فراوانی كه بر تحريفناپذيری و جاودانگی قرآن کریم وجود دارد، بهائيت با استناد به چهارمين و پنجمين آيهی سوره سجده و كنار هم قرار دادن تفاسير و شواهدی عجيب، مسئله پايانپذيری شريعت محمدی(ص) و ظهور آيين جديد را برداشت میكنند.
آيات چنيناند:
«اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفِيعٍ أَ فَلاتَتَذَكَّرُونَ: خداست كه آسمانها و زمين و آنچه ميان آن دو است را در شش روز آفريد، سپس بر عرش (قدرت) قرار گرفت. برای شما جز او هيچ ياور و شفاعتكنندهای نيست.[با اين حال] آيا متذكر و هوشيار نمیشويد؟!»
«يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّاتَعُدُّونَ:امور اين جهان را از آسمان به سوی زمين تدبير میكند. سپس در روزی كه مقدار آن هزار سال از سالهايی است كه شما ميشماريد به سوي او باز ميگردد.»
رويكرد بهائيت در تفسير آيه «يدبرالأمر»
رويكرد بهائيت در تفسير آيه «يدبر الأمر» عبارت است از: ابوالفضل گلپايگانی در دو كتاب «فرائد» و «فصل الخطاب»، با اشاره به آيات چهارم و پنجم سوره سجده، مقصود از خلق آسمانها و زمين در شش روز را ، «ادوار هزار ساله اديان» و تدبير امر و عروج آن را ، «پا يان دين اسلام بعد از دوره هزار ساله » دانسته است. کلام او در این زمینه چنین است: «خداوند جلت عظمته، آسمان اديان و أراضي معارف را در شش روز كه عبارت از شش هزار سال است خلق فرمود و رفعت داد و بر عرش اعظم كه عبارت از هيكل مكرم است مستوی شد.تدبير میفرمايد خداوند امور را از آسمان به زمين سپس به سوی او عروج خواهد نمود. در مدت يک روز كه مقدار آن هزار سال است از آن چه میشماريد؛ يعنی حق جل جلاله امر مبارک دين مبين را اولاً از آسمان به زمين نازل خواهد فرمود و پس از اكمال و نزول، در مدت يك هزار سال، انوار ديانت زايل خواهد شد و اندك اندك در مدت مزبوره، ثانياً به آسمان صعود خواهد نمود.»
اين مبلغ برجسته بهائی به جهت مطابقت پايان دوره هزار ساله ادعا شده با ظهور علی محمد شيرازی در سال ۲۶۰ ق، آغاز اين دوره را از زمان شهادت امام حسن عسكری(ع) به حساب میآورد:
«نزول انوار أمر دين از آسمان به زمين معقول و متصور نيست اِلّا به وحیهای نازله بر حضرت سيد المرسلين(ص) و الهامات وارده بر ائمه طاهرين(ع) و اين انوار در مدت دويست و شصت سال از هجرت خاتم الأنبياء(ص) تا انقطاع ايام ائمه هدی كاملاً از آسمان به زمين نائل گرديد و چون در سنه دويست و شصت هجريه، حضرت حسن بن علی العسكری(ع) وفات نمود و ايام غيبت فرا رسيد و امر ديانت به آرای علماء و انظار فقهاء منوط گشت...».
این محقق و پژوهشگر حوزه علمیه خواهران به این نکته اشاره می کند که نتیجهگیری گلپایگانی بدین شکل است كه نزول دين در مدت ۲۶۰ سال بر مذهب شيعه و اكمال دين در مذهب اهل سنت، بعد از وفات أحمد بن حنبل، چهارمين امام ايشان محقق شده است و از اين تاريخ به بعد، اسلام در سرازيری زوال افتاد و به جهت اختلاف علماء در امور ديني و هواخواهی و ظهور بدعتها، آسمان دين تاريک گشت تا اينكه هزار سال پس از كمال اسلام، شمس حق از افق فارس ظاهر گشت و بشارت قرآن كاملاً تحقق يافت.
خلاصه استدلال بهائیت
شرح و تفسير اين چنينی از آيه، به صورت گسترده در كتب و مقالات بهائیان شاخ و برگ داده شده است، به طور خلاصه استدلال بهائيت در استفاده از آيه را اين بدین گونه است:
۱- مقصود از «خلقت آسمانها و زمين در شش روز»، ادوار هزار سالهي اديان ميباشد.
۲- منظور از «تدبير أَمر»، نزول دين به پيامبر (ص) و «أمر»، شريعت و احكام الهي از واجب و حرام و... است.
۳- تفسير «يُعْرَج اليه» در آيه، از بين رفتن احكام تدريجي شريعت و نسخ دين اسلام پس از دورهي هزار ساله است.
۴- معارف و احكام اسلام به تدريج تا سال ۲۶۰ هجري كامل گشته است و پيش از آن تاريخ، دين اسلام، ناقص بوده است.
۵- دور شدن مردم از اسلام و احكام آن از سال ۲۶۰ هجري آغاز شده است و آغاز دورهي هزار سال از زمان شهادت امام حسن عسكری(ع) بوده است.
۶- بنابر آن چه گفته شد، مهلت و اجل امت اسلام، هزار سال خواهد بود که در ۱۲۶۰ به پایان رسید و ظهور دين بعدي بايد در چنين سالي تحقق يابد و از آن جا كه اين زمان مقارن با دعوت علي محمد باب است معلوم ميشود كه دين بابيه تحقق وعدهي الهي و ناسخ دين اسلام و نقض خاتميت پيامبر اكرم(ص) میباشد.
استاد حوزه علمیه خواهران با بیان اینکه باید مفهوم کلمات را ثبوتاً و اثباتاً واژه شناسی کرد، گفت: با نظر به كتب اصيل واژهشناسی و تفاسير معتبر موجود، چنين به دست میآيد كه فرازهای آيه مورد بحث، تاب چنين تأويلهايی را ندارد. از اين رو ابتدا میبايست مفهوم كلمات ثبوتاً (از لحاظ لغوی) و اثباتاً (مقصود از آن در آيه) مورد بررسی قرار گيرد و سپس به لغزشگاه بهائيت در تفسير آيه پرداخته شود.
درباره مفهومشناسی الفاظ آیه میتوان گفت:
۱. يُدَبِّر
«دُبر» به معناي دنباله و عقبهي چيزي است و كلمهي «يدبر» از «تدبير» است. تدبير در لغت به معناي انديشيدن در عاقبت كار و به كار بستن اموري براي رسيدن به نتيجهي مطلوب و ثمربخش است كه اين عمل بر پايه فكر و عقل است. زماني كه تدبير به خدا نسبت داده شود به معناي تنظيم امور بر اساس نظام أحسن و مصلحت و حكمت الهي است. كاربرد اين واژه با حروف «من» و «الي» حاكي از تدبير ميان دو چيز و در نظر گرفتن همهي امور است.
۲. «الأمر»
أمر لفظي عام است براي همهي أفعال و أقوال . در اين صورت معناي أمر، «كليهي امور» است.
هرگز «أمر» در قرآن و لغت به معناي «شريعت» نيامده است تا معناي تدبير أمر، نزول شريعت بر پيامبر ( ص) باشد
عبارت «يدبّر الأمر»، چهار مرتبه در قرآن استعمال شده است كه در تمامي موارد از آسمان و زمين سخن گفته شده و موضوع آن، خلقت و تدبير آسمانها و زمين و صدور عالم از مبداء خلقت و نظام تدبير الهي است.
الف – «اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَالْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ ما لَكُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا شَفِيعٍ أَ فَلا تَتَذَكَّرُونَ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ...» .
ب – «إِنَّ رَبَّكُمُ اللَّهُ الَّذِي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَىالْعَرْشِ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ ما مِنْ شَفِيعٍ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذلِكُمُ اللَّهُ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ أَ فَلا تَذَكَّرُونَ».
ج – «قُلْ مَنْيَرْزُقُكُمْ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ مَنْ يُخْرِجُ الْحَيَّ مِنَ الْمَيِّتِ وَ يُخْرِجُالْمَيِّتَ مِنَ الْحَيِّ وَ مَنْ يُدَبِّرُ الْأَمْرَ فَسَيَقُولُونَ اللَّهُ فَقُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ» .
د – «اللَّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّماواتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها ثُمّاسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لِأَجَلٍ مُسَمًّى يُدَبِّرُ الْأَمْرَ يُفَصِّلُ الآياتِلَعَلَّكُمْ بِلِقاءِ رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ».
تعبير «استوای بر عرش» كه در ۳ مورد آيات ديده میشود، تعبيری كنايی است كه حاكی از قدرت و احاطه بر امور است. همچنين در دو مورد به مراحل ششگانه آفرينش كه از آن در قرآن به شش روز تعبير شده، اشاره دارد. اين هماهنگي حاكي از نوعي همخواني معنايي در اين فرازهاست.
بنا بر آنچه گفته شد در آيه مورد بحث، لفظ «يدبر الأمر» كه به معنای اداره جهان و تدبير كليه امور عالم است و مضمون آيه پيشين آن كه از آفرينش آسمانها و زمين سخن میگويد و توجه به ديگر استعمالات قرآنی مشابه، ما را به اين نكته رهنمون میسازد كه مقصود از «أمر»، خلقت و آفرينش جهان است و تفسير شريعت برای اين واژه و معنا كردن «يدبر الأمر» به فرستادن شريعت، بر خلاف قرائن و شواهد و تفسير به رأی است و به عبارت دیگر، تدبیر امر مربوط به امور تکوینی است و امور تشریعی با واژه «نزّل» و مانند آن در قرآن کریم آمده است.
۳. «يعرج»
«عروج» به معنای بالا رفتن است. همان طور كه در آيات ديگر چون «تَعْرُجُالْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ» به همين معناست. بنابراين «يعرج اليه» در آيه مورد بحث، بالا رفتن به سوی خداست یعنی، اموری كه توسط پروردگار تدبير شده است به سويش بالا میرود.
به روشني پيداست كه معنا كردن لفظ «عروج»، به «نسخ اديان» صحيح نيست؛ چرا كه اديان چيزی مانند روح نيستند كه پس از پايان عمرِ انسان، به آسمان پرواز كنند. از سوی ديگر تعبير عروج به جای نسخ، نه در عرف و نه در لسان قرآن مصطلح نيست و با واقعيت عينی نيز تطبيق ندارد؛ زيرا فاصله اديان گذشته با يكديگر در هيچ مورد يک هزار سال نبوده است.
چنان چه اشاره شد «يدبرالأمر» به معناي تدبير همهي عالم از روي مصلحت است امّا آياتي چون «وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ» و «إِلَيْهِ الْمَصِيرُ» خصوصاً «وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الْأَمْرُكُلُّهُ» و «إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ» به روشنی رجوع تدبير به سوی خدا را اثبات میكند. بنابراين تعبير، رجوع امور تكويني به خدا كه به معناي بازگشت همهي عالم در قيامت به سوي خداست امري رايج است.
در تفسير گرانسنگ الميزان در تفسير «ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ» مرحوم علامه مينويسد:«اين جمله از اين جهت كه بعد از جمله « یدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ» قرار گرفته، مشعر به آن است كه كلمهي «يدبّر» متضمن معنای تنزیل است و بدین گونه معنا می شود که : او تدبير ميكند، در حالي كه نازلكننده است و يا او نازلكننده است در حالي كه مدبّر آسمان تا زمين است ...».
۴. «في يوم»
يوم گاهی به معنای «روز» گفته میشود در مقابل شب و گاهی هم به مطلق زمان و يا مدتی از زمان به هر مقدار كه باشد. اين را تمامی لغتشناسان قبول دارند كه «يوم» به معنی مطلق بازه زمانی هم معنی میدهد و لزوماً به معنای «فاصله طلوع تا غروب خورشيد» نيست. به عنوان مثال مولا اميرالمؤمنين(ع) میفرمايند: «الدَّهْرُ يَوْمَانِ: يَوْمٌ لَكَ وَ يَوْمٌ عَلَيْكَ...» ؛ «دنيا دو روز است: يك روز به نفع تو و روز ديگر عليه تو...». در اين جا يوم به معنای دو دوره و يا مقطع زمانی است.
سيبويه در معناي جملهي «أنا اليوم أَفعل كذا» ميگويد: خصوص «اِمروز» مقصود نيست بلكه منظور، حتميت انجام كار است. و در استعمال «اليوم يومك» عظمت و بزرگي أمر در نظر گرفته ميشود. امام صادق( ع )، در تفسير آيهي شريفهي مورد بحث، مقصود از «يوم» را اشاره به مواقف قيامت ميدانند. پس مقصود از يوم، قيامت است كه تنها يك موقف آن برابر با هزار سال دنيوي است.
از سوی دیگر، بايد به جناب گلپايگانی و ديگر مفسران بهائی گفت در آيه كلمه «فی يوم» آمده است نه «بعد يوم»؛ استدلال شما براساس «بعد يوم» و بر خلاف صريح آيه است.
ترفندشناسی بهائيت در تفسیر آیات
در خصوص « ترفندشناسی بهائيت در تفسير آيه» باید گفت که نكات طرح شده از سوی بهائیان در تأويل آيه به نفع اهداف مورد نظر خود به دلايل ذيل مطرود است:
۱. عدم توجه به ديدگاه مفسران
مفسران در تفسير آيهي مورد بحث، مقصود از «امر» را، «همهي امور عالم» ، «دستوراتِ حق (امرها و نهيها) و اعمال بندگان» ، «شأن» ، «وحي» و يا «قضاء تقديرات الهي» دانستهاند و هيچ يك با تفسير بهائيت از آيه همخواني ندارد.
نمونهاي از شرح آيه توسط مفسرين که برخی از آنان حتی تدبیر امر را به وحی تفسیر کردهاند لیکن از آن نزول شریعت و در نتیجه نسخ شریعت اسلامی را به دست نیاوردند چنین است:
الف - مقصود از تدبير امر، وحي است كه توسط جبرئيل از آسمان به زمين فرود ميآيد. پس از آن بالا ميرود و آن چه را كه از وحي قبول شده يا با جبرئيل رد ميشود و يا در روزي واقع ميشود كه مسافت آن به سير انساني هزار سال طول ميكشد؛ زيرا چنان چه تحديد شده مسافت ميان آسمان و زمين به قدر پانصد سال راه است.
ب - مقصود كل تدبير امور دنياست و آن چه در ايام الله به سوي خداوند صعود و نزول ميفرمايد و نزد او هزار سال به حساب ميآيد و همه چيز نزد او ثابت است تا قيامت برپا شود.
ج - مقصود اوامر الهي است كه مدبر عالم به تدريج نازل ميگرداند و از آن جا كه عمل صالح قابل پذيرش و خالص كم است مگر اندكي صعود نمينمايد.
د - مقصود از أمر، وجود اشياء است و تدبير حق تعالي، افاضهي وجود است به فيض ايجادي كه عرفا از آن تعبير به نفس رحماني ميكنند؛ چرا كه علم حق تعالي به أشياء عين موجوديت آنهاست.
ه - مراد از أمر، شأن است؛ چرا كه تدبير امر موجودات، قائم به خداي سبحان است و تدبير اين است كه چيزي را پشت سر چيزي قرار دهي و يا دستوري را به دنبال ديگري قرار دهي. در آيهي مورد بحث، خداوند وجود حوادث را يكي پس از ديگري مانند سلسله زنجیري كه متصل ميان آسمان و زمين باشد، قرار ميدهد.
۲. عدم توجه به مباني تفسيري
آن چه مبلغان بهائي از آيهي شريفه استنتاج كردهاند نه سياق مؤيد آن است و نه ظاهر آيه بر آن دلالت دارد و نه تفسيرچنين اقتضايي دارد و نه چنين تأويلي از آيه پذيرفتني است، بلكه ظهور آيه به دليل سياق و با ملاحظهي آيهي قبل و مقايسه با ديگر استعمالات قرآني، در امور تكويني جريان دارد. بنابراين زماني ميتوان مدعاي مستشكلان را پذيرفت كه در لسان قرآن و عرف زمان نزول، چنين استعمالاتي صحيح باشد. حال آن كه هيچ گاه «تدبير» براي «نزول دين» به كار نرفته بلكه واژگان «تنزيل و انزال» براي اين معنا، استفاده شدهاند. همچنين تعبير «صعود» و «عروج» براي بيان نسخ و اضمحلال يك دين صحيح نيست و به كار نميرود.
۳. عدم توجه به وجود معارض
ادعاي پايانپذيري دين اسلام و نسخ آن بعد از هزار سال، بر خلاف ضرورت قطعيه و صريح آيات و روايات مؤيد خاتميت و جاودانگي دين اسلام تا قيامت است و سخني بيدليل و غير مستند محسوب ميشود.
۴. عدم توجه به اصول عقيدتي شيعه
كلام بهائيت مبني بر تكميل دين اسلام در دوره ائمه(ع) و آغاز دورهي هزار ساله زماني مقبول است كه با مباني عقيدتي شيعه سازگار باشد. حال اين كه عكس آن است؛ چرا كه:
اوّلاً: پايان اسلام در امام يازدهم بيمعناست، اگر چه «يدبر الأمر» را به «نزولِ دين» معنا كنيم. ليكن از آن جا كه مدت نزول در آيه تعيين نشده چه بسا هم اكنون نيز در مدت نزول به سر بريم. شاهد بر اين مطلب آن است كه هنوز دورهي امامت حضرت حجت(عج) به پايان نرسيده است. پس طبق مبناي مطرح شده پس از اكمال نزول به حضور وجود گرامياش، دورهي هزارسالهي پايان اسلام آغاز ميشود و اين با ديدگاه بهائيت معارضي است؛ چرا كه ايشان، علي محمد باب را موعود اسلام و امام دوازدهم شيعه ميدانند و ميبايست دورهي نزول و اكمال دين تا پايان حياتش ادامه داشته و پس از هزار سال آغاز گردد.
از بهائيت سؤال میكنيم چگونه تقرير خود را بر مبنای شيعه اثنی عشری بيان میداريد ولی وجود حضرت حجت (عج) را ناديده میپنداريد؟! چرا كه ائمه شيعه به اعتراف خودتان دوازده نفرند: «مدت بقای ائمه اثناعشر كه مبين معارف دينی بودهاند... تا سنهی دويست و شصت هجري بيشتر امتداد نيافت.»
امام حسن عسكری(ع) امام يازدهم شيعه است. پس اگر طبق ادعای شما، " باب" همان موعود شيعه و امام دوازدهم باشد پس بايد مبداء هزاره پس از دوره او باشد. در هر صورت جمله «بقا ائمه اثنی عشری تا سنه۲۶۰»، با اكمال در امام يازدهم، كاملاً متناقض است.
ثانياً، اگرعلی محمد باب، منجی موعود و آخرين فرد از ائمه دوازدگانه شيعه باشد، طبيعتاً پايان اسلام، خاتمه زندگی اوست و باب در سال ۱۲۶۶ق در تبريز اعدام شد نه سال ۱۲۶۰ كه سال شروع ادعای وی است.
ثالثاً: شيعه بر اين باور است كه دين اسلام در روز غدير خم كامل گشت. آن جا كه ندا آمد:" الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً ". بر طبق نص صريح قرآن و گواه تاريخ، اسلام در زمانِ خود حضرت رسول(ص) كامل گرديد. پس اين تعبير كه بگوئيم اسلام تا قبل از سال ۲۶۰ ناقص بوده است غلط است. بنابراين در زمانِ خود نبي اكرم(ص)، اسلام تام و تمام بوده و بيان و توضيح معارف و احكام آن به عهده ائمه معصومين(ع) گذاشته شده است و ما معتقديم در دولت كريمه حضرت ولي عصر(عج) همين برنامه وجود دارد و ايشان اسلام را همان طور كه بر جدشان حضرت محمد(ص) نازل شده است تبيين میكنند.
به راستی چرا بهائيان، امام زمان(عج) را در دلايلشان ناديده میانگارند و تنها تا زمان حضرت عسكری(ع) را ميپذيرند بدون آن كه كوچکترين دليلی داشته باشند؟! پس با فرض اين كه تفسير بهائيت را بپذيريم و «تدبير امر» را به معناي تدبير امر دين و مراد از «عروج» را زوال و نسخ دين بدانيم و " فِي يَوْمٍ كانَ مِقْدارُهُ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّاتَعُدُّونَ" را روزی كه پس از هزار سال خواهد بود؛ میبايست مبداء اين هزار سال از هنگام رحلت پيامبر اكرم(ص) باشد؛ چرا كه از نظر تشريع در اين زمان اسلام به كمال رسيد و اتمام يافت و پس از وجود نازنين حضرتش، ائمهي معصومين(ع) به حفظ و حراست و ترويج شريعت محمدي پرداختند و چيزی بر اصل اسلام افزوده نشد.
اگر اين مبنای هزار ساله را بپذيريم، آيا ميان " باب و بهاء" كه هر دو پيامبرند!! هزار سال فاصله افتاده است؟؟!
ب. شبهه «وعده دين حق» با استناد به آيهي ۲۵ سوره نور.
مبلغان بهائی بر آن كه لباس دين را به مرام و مسلك بهائيت بپوشانند به تفسير به رأی و تدليس آيات قرآن روی آورده و مدعیاند كه از برخی آيات چون آيه ۲۵ سوره مباركه نور میتوان چنين مطلبي را دريافت كرد. پس از آشنايی با آيه شريفه، به بيان و نحوه استدلال شبهه افکنان و اشکال کنندگان و پاسخ به آنان ميپردازيم.
با اشاره به آیه « يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقّالْمُبِينُ»، ثقل بحث و اختلاف در برداشت از آيه را تفسير واژه «دين» میتوان دانست .
«براي اعلام اين كه در اين روز عظيم، ديانت متجدد خواهد شد و شريعت جديد ظهور خواهد نمود، اين آيه نزول يافت كه ميفرمايد:" يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقّالْمُبِينُ". يعني در آن روز حق جل جلاله، دين حق را وافياً به خلق عنايت خواهد فرمود و اين در غايت وضوح است كه مقصود از اين كه در آيهي كريمه وعده فرموده است كه به خلق عنايت فرمايد، دين اسلام است؛ زيرا دين اسلام در ظهور حضرت رسول وافياً نازل شد و آن حضرت كاملاً ابلاغ فرمود بل مقصود شريعت جديده است.»
گلپايگاني نزول آيه «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُم ْدِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِيناً» را در حجة الوداع، نشانه كمال دين اسلام دانسته و وعده ظهور دين جديد بهائيت را از آيه استفاده میكند.
همچنین ابراهيم خان در کتاب «محمد، خاتم أنبياء» پس از اشاره به تشابه واژه دين و دَيْن و ذكر آياتی از قرآن كريم چون «هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ» ، «لَكُمْ دِينُكُمْ وَلِيَ دِينِ» و «لا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ» ، علمای مسلمان را اين گونه متهم میكند:
«قرآن چندين مرتبه عبارت «دين الحق» را به كار ميبرد. آيا علماي مسلمان در ترجمهي واژه «دين»، به يك صورت ترجمه كردهاند؟ همان طور كه ميتوان انتظار داشت آنها دو معيار به كار ميبرند. وقتي آيه به اسلام اشاره دارد، آن را به طور صحيح به «دين حق» ترجمه ميكنند امّا وقتي به دين بعد اشاره دارد آن را به عنوان «دَيْن» يا «قرض» يا «وامهاي به حق» برميگردانند! واقعاً حيرتآور است! چگونه وجدان آنها اجازه ميدهد چنين كنند؟...»
نقد معنای برداشت شده از آيه ۲۵ سوره مبارکه نور
از اشكالات اساسی صاحب فرائد و امثال او، عدم دقت به زبان آيات قبل و بعد از آيه مورد سخن و عدم توجه به اصول مهم در باب تفسير، تأويل و امثال ذلک چه در اين شبهه و چه شبهات مطروحه ديگر است. در شبهه وارده به آيه ۲۵ سوره مبارکه نور نيز، نقدهای زير قابل ذكر است:
۱. غفلت از سياق آيه
در زبان قرآن واژهي «دين» تعاريف گوناگوني دارد. ليكن براي گزينش معناي صحيح آن در جملات قرآني بايد به قراين موجود چون محتواي آيات پيشين توجه داشت و اين همان نقطهي لغزش و اشتباه، در بيان شبهات خاتميت است. حال نگاهي فراتر به آيه خواهيم داشت:
«إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الُمحْصَناتِ الْغافِلاتِالْمُؤْمِناتِ لُعِنُوا فِي الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذابٌ عَظِيمٌ»، «يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْوَ أَرْجُلُهُمْ بِما كانُوا يَعْمَلُونَ»، «يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقّالْمُبِينُ»:
«كساني كه به زنان باايمان و عفت، نسبت زنا ميدهند، در دنيا و آخرت از رحمت خدا دورند و براي آنها عذابي سخت خواهد بود. روزي كه زبانها و دستها و پاهاي آنان به آن چه انجام ميدهند گواهي ميدهند. در آن روز خدا جزاي شايستهي آنان را كاملاً خواهد داد و ميدانند كه خداوند حقي آشكار است.»
با در نظر گرفتن اين آيات به خوبي روشن ميشود كه كلمه دين، در آيه سوم به معناي جزاء است نه آيين و دين جديد. مفسران بزرگ نيز همسو با همين نظر، «دين» را به معنای پاداش و صفت آن را هم «حق» دانستهاند. نقد آيت الله سبحانی به کلام صاحب فرائد نیز توجه گر همین نکته است : «خوب بود اين نويسنده بی اطلاع و مغرض در آيه قبل از اين آيه، فكر میكرد كه در چه روزی زبانها و دستها و پاها گواهی میدهند تا بفهمد كه در همان روز هم، هنگام يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ خواهد بود. آيا گواهي اعضای بدن جز در روز قيامت است؟ پس جمله دوم هم، مربوط به روز قيامت خواهد بود.
با كمترين توجه معلوم میشود كه خداوند در اين آيات ۳ مطلب را درباره افتراءزنندگان تذكر میدهد:«۱- در دنيا و آخرت از رحمت خدا دورند»، «۲- اعضاء و جوارحشان بر عليه آنان در روز قيامت گواهي خواهد داد» و «۳- در آن روز به جزاي كامل اين عملِ زشت خود، خواهند رسيد.»
بنابراين مراد از دين، جزای عمل است مانند: «كما تُدين تُدانَ» و«مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ» ، نه آيين و كيش و در مضمون آيه تصرف گرديده و «دينهم الحق»، «دين الحق» معنا شده تا با معنای دلخواه بهائيت مناسبتر باشد.
درباره اشكال نويسنده کتاب «محمد: خاتم أنبياء» گفت: آن چه انسان را متحير و انگشت به دهان ميگذارد كلام بيپايه و غير مستند اوست! سيره علمای اسلام چنين است كه با نگاهی جامع به جايگاه حروف و كلمات و در نظر گرفتن سياق جملات پيشين و پسين و تفحص در آراء متخصصان فن، به تفسير و تبيين آيات میپردازند نه آن كه با نگاهي تقطيعی و انتخابی به متون مختلف اسلامی، برداشت خود را بر آن، بار كنند.
شما بايد جوابگو باشيد كه چرا مفسران بزرگ و پرآوازهی اسلام، «دين» را در " يُوَفِّيهِمُ اللَّهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ"، آيين و شريعت ندانستهاند؟ آيا تمام ايشان چون شيخ طوسي، فيض كاشاني، طبرسي، سيوطي، فخر رازي و... هماهنگ و همسو با هم، چشم بر تفسير صحيح آيه بسته و كوركورانه به بيان دلالت آيه پرداختهاند؟ چگونه میتوان پذيرفت كه رأی مفسرانی كه به عصر نزول نزديکتر بودهاند از روی هوا و هوس بوده و تفسير بهائيت كه جديد الظهور و بدون پشتوانهای قوی علمي است صحيح السند باشد؟
طرح یک اشکال
تنها پاسخ به اين سؤال از جانب شما كافی است كه چرا هنگام استدلال به مبانی و نظراتِ خود از همين علماء استمداد طلبيده و قول ايشان را شاهد میآوريد ولی آن جا كه خلاف مسلک خود مطلبی را میبينيد، علمای دين را از حد تشخيص دو واژه «دين و دَيْن» پايينتر دانسته و وجدان علمیشان را زير سؤال ميبريد؟
جناب گلپايگانی در ذيل آيه «يدبر الأمر» چنين تفسير كردهاند كه اسلام تا پيش از سنه ۲۶۰ هجری ناقص بوده است. ولی در تبيين آيه ۲۵ سوره نور با استناد به آيه «اكمال»، دين اسلام را كامل معرفی میكند! حال ميپرسيم چگونه اين دوگانگی در كلام قابل جمع است و كدام مبنای نظرِ ايشان ميباشد؟
سخن آخر
از ابتدای ظهور اسلام تاكنون، شاهد پيدايش مدعيان فراوانی در زمينه هدايت انسانها به مسير شناخت خداوند متعال بودهايم. گويی رسول مهربانی با نظر به همين انحرافات هشدار داده است: «هر كس قرآن را به رأيش تفسير كند، خدا مجلسی از آتش برايش فراهم مینمايد.» در اين شبهه نيز همانند ديگر شبهات، نگاه تقطيعي به آيات، عدم توجه به استعمالات قرآنی و برداشتهای بیدليل و سطحی نسبت به مفاد آيه صورت گرفته است كه با اندک آشنايی با قواعد و متون عربی، بی پايگی آن استدلالات هويداست.