(
0
)
امتیاز از
فرقهسازها معمولاً «نیمچه ملا» بودهاند!
امام فرمودند: «اصولا اغلب کسانی که در مذهب دچار اعوجاج شده و به فرقهسازی پرداختهاند، عناصر نیمچه ملا بودهاند. یعنی یک روایتی را دیدهاند و دومی را ندیدهاند و دچار شبهه شدهاند؛ و به قول معروف لااله را خواندند ولی به الا الله توجه نکردهاند. در عصر ما کسانی مانند سید علی محمدباب تحصیل کرده نجف بود، یا سید احمد کسروی در جای تعمق در مسائل و به جای اینکه تحقیق کنند و شبهات ناشی از عدم احاطه بر اصول را برطرف سازند، شبهات را با برداشتهای خود بزرگ کرده و بسط داده و منتشر ساختند»
آنچه پیش رو دارید، روایتی و تحلیلی از دو رویداد تاریخی است که در دوران جوانی امام خمینی به وقوع پیوسته است. امید میبریم که انتشار این دو خاطره در آستانه سیامین سالروز ارتحال رهبر کبیر انقلاب، برای تاریخپژوهان مفید و مقبول آید.
کشف الاسرار و زمینهها و پیامدهای تألیف آن
کشف الاسرار و زمینهها و پیامدهای تألیف آن
میدانیم که یکی از آثار معروف امام خمینی (ره)، کتاب «کشف اسرار» است که در پاسخ به شبهات بدخواهان و عناصر انحرافی، تألیف و تنظیم شده است. روزی من از معظم له پرسیدم که: سبب تألیف این کتاب چه بود؟ گفتند: «من در مقدمه کتاب سبب آن را نوشتهام!» بنده روی همان روحیه کنجکاوی، اصرار کردم که از زبان خودشان مسئله را بشنوم. امام فرمودند: «یکی از طلاب قم که اگر درس میخواند، میتوانست عنصر مطلوب و فاضلی بشود، ولی متأسفانه درس را تعطیل کرد و به علت نقص معلومات، دچار انحراف شد و جزوهای نوشت و منتشر ساخت تحت عنوان اسرار هزارساله که در آن به بسیاری از عقاید و باورهای اسلام و تشیع اعتراض داشت». پرسیدم: او که درس میخواند چرا ادامه نداد چرا و به چه دلیل به انحراف کشیده شد و به فرقهگرایی پرداخت؟ امام فرمودند: «من نمیدانم چرا درس و بحث را تعطیل کرد، ولی اصولا اغلب کسانی که در مذهب دچار اعوجاج شده و به فرقهسازی پرداختهاند، عناصر نیمچه ملا بودهاند. یعنی یک روایتی را دیدهاند و دومی را ندیدهاند و دچار شبهه شدهاند؛ و به قول معروف لااله را خواندند ولی به الا الله توجه نکردهاند. در عصر ما کسانی مانند سید علی محمدباب تحصیل کرده نجف بود، یا سید احمد کسروی در جای تعمق در مسائل و به جای اینکه تحقیق کنند و شبهات ناشی از عدم احاطه بر اصول را برطرف سازند، شبهات را با برداشتهای خود بزرگ کرده و بسط داده و منتشر ساختند. البته از این افراد، یکی مدعی بابیت شد و دیگری ادعای پیامبری نمود و پاکدینی درست کرد، اما سومی به این مراحل نرسید ولی رسالهاش را که بسیار مضر و مضل بود منتشر ساخت، به این دلیل بود که من در مدت کوتاهی آن کتاب را نوشتم تا جوانان ناآگاه دچار لغزش نشوند.»
اکنون که این «خاطره» را یادداشت میکنم به مقدمه کتاب «کشف اسرار» مراجعه کردم خلاصهای از آنچه را که امام نوشتهاند، برای تکمیل بحث میآورم:
«سبب تألیف: در این روزها که آتش فتنه جهان را فرا گرفته و دود تاریک آن به چشم تمام جهانیان رفته و تمام ملل عالم به فکر آنند که خود و کشور خود را از این دریای بیپایان آتش به کناری کشانند و از این فتنه جنگ مرگبار به یک سو شوند و از روی ضرورت و ناچاری کشورهای اسلامی نیز با سختی و بدبختیهایی مواجه شدند... معالاسف میبینیم که در این روزها، بیخردانی چند، پیداشده که با تمام قوا نیروهای خود را صرف در فسادانگیزی و فتنه جویی و تفرق کلمه و بر هم زدن اساس جمعیت میکنند! امروز که دنیای آتشخیز به ناچاری دست خود را طرف دین و روحانیت دراز کرده و خواهد کرد و از نیروهای معنوی استمداد میکند، بعضی از نویسندگان ما حمله به دین و دینداری و روحانیت را بر خود لازم دانسته بدون آنکه خودشان نیز مقصودی جز فتنه انگیزی داشته باشند با قلمهای ننگین خود، اوراقی را سیاه کرده بین توده پخش کردهاند، غافل از آنکه سست کردن مردم را امروز به دین و دینداری و روحانیت، از بزرگترین جنایات است که برای فنای کشورهای اسلامی هیچچیز بیش از آن کمک کاری نمیکند ما نیز که بنا نداشتیم هیچگاه در پیرامون این مسائل بگردیم، چون حقکشیهای فراوانی در این کتاب و کتابچهها دیدیم، به ناچار راهخطاها و بیدادگریهای آنها را مختصری روشن کردیم تا خوانندگان گرامی سرچشمه فساد و بدبختی کشور و ملت را ببینند از کجاست، شاید کسانی پیدا شوند در فکر چاره برآیند و به خوبی بدانند قلمهایی که بر ضد روحانیت به کار میرود کمک کاری به نابود کردن کشور و اساس استقلال آنست، خوانندگان گفتار راجع به روحانی و حکومت را که در قسمتهای اخیر این کتابست، درست بخوانند و با بیطرفی کامل در میزان عقل بسنجند تا مطلب روشن شود.»
بدین ترتیب امام خمینی در تألیف کتاب خود، پس از نقل جملاتی از جزوه «اسرارهزار ساله» به تجزیه و تحلیل آنها میپردازد و پاسخهای لازم را به پرسشهای «حکمیزاده» میدهد-بدون اینکه نامی از او ببرد-وکتاب را پس از نقل سه آیه از قرآن کریم، چنین پایان میدهد:
«هممیهنان عزیز خوانندگان گرامی، برادران ایمانی، جوانان ایران دوست، ایرانیان عظمتخواه، مسلمانان عزتطلب، دینداران استقلالخواه، اینک این فرمانهای آسمانی است. این دستورات خدایی است. این پیامهای غیبی است که خدای جهان برای حفظ استقلال کشور اسلامی و بنای عظمت و سرافرازی به شما ملت قرآن و پیروان خود، فرو فرستاده، آنها را بخوانید و تکرار کنید و در پیرامون آن دقت نمایید و آنها را به کار بندید تا استقلال و عظمت شما برگردد و پیروزی و سرافرازی را دوباره در آغوش گیرید وگرنه راه نیستی و زندگانی سراسر ذلت و خواری را خواهید پیمود و طعمه همه جهانیان خواهید شد. والسلام علی من اتبع الهدی.»
البته این جملات را، من پس از استماع سخنان امام و به هنگام تنظیم خاطرات بر مطلب خود افزودم، ولی در همان جلسه به پرسشهای خود ادامه دادم و در ادامه سوالات خود، از امام خمینی پرسیدم که چرا به اباطیل احمد کسروی پاسخ ندادهاند؟ در حالی که شبهات او از شبهات مطرح شده توسط حکمیزاده کمتر نیست، معظمله گفتند:
«البته نقل این شبهات و اباطیل و پخش آنها به شکل کتاب یا در روزنامه و جزوه، عملکرد مشترک هر دو آنها بود و در واقع هر دو هدف مشترکی را که ضربه زدن به اسلام و تشیع و روحانیت بود، پیگیری میکردند که خواست اصلی رضاخان بود... و توضیحات من در کتاب، در واقع پاسخ به هر دو بود و من قصد نداشتم از آنها نام ببرم تا خیال نکنند که آدمی شدهاند!»
باز من پرسیدم: آیا صلاح نبود که به وضوح به «کسروی» هم اشارهای بشود؟
امام فرمودند: «من در مواردی، بدون آنکه باز نامی از او ببرم، به نوشتهها و افکار او هم تعرض داشتهام که خواننده دقیق، به خوبی میفهمد که مراد من از این جملات چه کسی است.»
... و باز من به هنگام تنظیم خاطرات و در بررسی کتاب امام، به جملاتی برخورد کردم که در واقع «ابلغ من التصریح» کسروی را هدف قرار دادهاند. ایشان در کتاب «کشف اسرار» ضمن انتقاد از «کتاب ننگین با آن اسم شرمآور که گویی با لغت جن نوشته شده و آمیغ و آخشیجها و صدها کلمات وحشی دور از فهم را به رخ مردم کشیده مینویسند: «.. همکیشان دیندار ما! برادران پاک ما! دوستان پارسیزبان ما! جوانان غیرتمند ما! هموطنان آبرومند ما! این اوراق ننگین، ... این شالودههای نفاق ... این برگردان به مجوسیت، این ناسزاهای به مقدسات مذهبی را بخوانید و درصدد چارهجویی برآیید. با یک جوشش ملی، با یک جنبش دینی، با یک غیرت ناموسی، با یک عصبیت وطنی، با یک اراده قوی، با یک مشت آهنین، باید این تخم ناپاکان بیآبرو را از زمین براندازید ... اینها ودیعههای خدایی را دستخوش هوی و هوس خود میکنند. اینها کتابهای دینی شما را که با خونهای پاک شهدای فضیلت به دست شما رسیده، آتش میزنند، اینها عید آتش زدن کتاب دارند. هان! آبرومندانه از جای برخیزید تا ددان بر شما چیره نشوند.»
البته این لحن تند و خاص و افشاگرانه امام خمینی، با توجه به هجمههای بیشرمانهای بود که در آن دوران از سوی عناصر منحرف و مشکوک به ویژه حکمیزاده و احمد کسروی، آغاز شده بود. امام در پاسخ من اشاره کردند که هدف حکمیزاده و کسرو، یکی بوده و در واقع طبق خواست و نظر رضاخان، هر دو مسیر انحرافی واحدی را انتخاب کرده بودند و آن کوبیدن اسلام و روحانیت بود. در اینجا بیمناسبت نیست اشاره بکنیم که سید احمد کسروی از فضلای طلاب حوزه علمیه تبریز بود و تألیفاتی درباره ارزش شریعت اسلامی داشت و مدتها پیشنماز مسجد محله «حکمآباد» بود که پس از انتقال به تهران و همکاری با محافل به اصطلاح روشنفکری و تأیید رژیم رضاخان راه انحراف را در پیش گرفت و رسالههای متعددی بر ضد اسلام و تشیع و مسائل عرفاتی و معنوی نوشت و منتشر ساخت. علاوه بر آنها، کسروی مدتی هم روزنامه «پرچم» و سپس مجله «پیمان» را منتشر مینمود و همکاری «حکمیزاده» با وی این نکته را به خوبی رشن میسازد و کسروی خود شخصا به این همفکری و همکاری اعتراف میکند و در آخر چاپ مستقل «اسرار هزار ساله» مینویسد: «چون آقای حکمیزاده به پیمان و راه آن نزدیک بودهاند و این کتاب از آن راه دور نیست، با «پرچم» به چاپ رسیده. دفتر پرچم-چاپخانه پیمان ۱۳۲۲.».
اما شیخ علیاکبر حکمیزاده در یک خانواده روحانی در «قم» متولد شد و در همین شهر پس از آموختن دروس مقدماتی مرسوم، به جرگه طلاب پیوست و به فراگیری ادبیات عرب و سپس علوم اسلامی پرداخت و در سال ۱۳۱۲ به انتشار ماهنامهای تحت عنوان «همایون» اقدام کرد که درباره مسائل دینی مقالاتی چاپ مینمود. این مجله یک سال تمام انتشار یافت و بعد تعطیل گردید. حکمیزاده در این برهه، کتابی هم به نام «دین و دنیا» تألیف نمود و به شرح روایاتی پرداخت که با «علم امروز» سازگار بوده و در واقع در فکر ایجاد توافق بین علم و دین بوده است. حکمیزاده در اواخر رساله خود در این رابطه مینویسد: «بمباران سه سنگر اصلی: من هم مانند شما بسیار شنیده بودم که بهترین دستورهای علمی و عملی در این احادیث ما است و پیشرفتهایی که اروپاییان در علم و زندگی پیدا کردهاند از احادیث ما برداشتهاند ازاین رو با شوق زیادی شروع کردم به خواندن کتابهای حدیث و اتفاقا کتابخانه ما هم از این جهت نقصی نداشت. در سالهای اول اگر حدیثی میدیدم که پذیرفتنش بر من دشوار بود به حکم عادت نقص را از طرف عقل میدانستم و مانند دیگران میگفتم: هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست! ولی در عین حال اگر حدیثی میدیم که یک گوشهاش با علم یا گفتههای امروز جور در میآمد آن را با نشاطی یادداشت میکردم و بعدها کتابی به نام «دین و دنیا» در این زمینه نوشتهام. ولی این کشمکش میان عقل و عادت همچنان بر پا بود... در ضمن این افکار برخوردم به یکی از دوستان، گفت: من با آقای کسروی بودم و ایشان بر کتاب دین و دنیایی که نوشتهای به تو بد میگفت، گرچه این سخن بر من گران آمد، ولی وقتی از او جدا شدم به این فکر افتادم که سه سنگر یا پناهگاه اصلی عادت را بمباران و ویران کنم.»
در واقع بدین ترتیب «حکمیزاده» به «کسروی» میپیوندد و رساله خود را به عنوان «دعوت از پیشوایان دینی کنونی ایران» و مطرح ساختن سوالاتی از روحانیون به ضمیمه شماره ۱۲ روزنامه «پرچم» کسروی منتشر میسازد و سپس به طور مستقل در چاپخانه «پیمان» - که متعلق به سازمان کسروی به نام «باهماد آزادگان» بود- به چاپ میرساند، که توزیع آن هم، به قیمت فقط ۵ ریال، به عهده سازمان باهماد آزادگان بود!
در بحران این هجمه تبلیغاتی ناجوانمردانه بر ضد اسلام و تشیع و روحانیت- که هدف اصلی رژیم رضاخانی بود- امام به پاسخگویی میپردازد و به قول خودشان در مدت بسیار کوتاهی، کتابی را در چهارصد صفحه تألیف و منتشر میسازد که در سراسر آن، به طور شفاف از جنایات رژیم «رضاخان بیهوش» و «آتاتورک ابله» پرده بر میدارد و توطئه دشمن، برای سرکوب و تضعیف علمی مسلمانان را به روشنی نشان میدهد.
امام خمینی در تبریز
درب منزل امام باز بود. ساعت ۱۱ وقت دیدارهای عمومی و آزاد. به اندرون رفتم. در اطاق همیشگی، یکی دو نفر بیشتر نبودند. در کنار امام نشستم. امام از احوال علمای تبریز به ویژه آقا اخوی و آیتالله مجتهدی پرسیدند. گفتم: آقایان سلام رساندند. در ضمن آقای مجتهدی نقل کردند که: جنابعالی سفری هم به تبریز آمده بودید و از ارک هم بازدیدی داشتید؟ ایشان گفتند: ما در سفری که به تبریز رفتیم، بازدیدی از این محل داشتیم و با توجه به «صفه» و «محرابی» که در آن باقی مانده، روشن بود که آنجا در گذشته مسجد بزرگی بوده است.
عرض کردم: اتفاقا بنده تحقیقی در این زمینه انجام دادهام و طبق اسناد تاریخی و مدارک قدیمی، این محل باقیمانده مسجد علیشاه بوده و همانطور که فرمودید، مسجد بزرگی بوده که با مرور زمان و زلزله ویرانگر تبریز، به این شکل درآمده است. امام فرمودند: این اسناد تاریخی را منتشر کنید تا دیگران، برای همیشه مسجد را متصرف نشوند.
ایشان که نوعا بدون سوال، مطلبی را مطرح نمیساخت، خود در ادامه ماجرای سفر به تبریز را نقل کردند و گفتند:
«ما در زمان مرحوم حاجشیخ، با آقای لواسانی به تبریز رفتیم. یعنی ایشان در همدان بود و من در قزوین، با ایشان تماس گرفتم که بیاید با هم به تبریز برویم و ایشان آمدند قزوین و ما عازم تبریز شدیم. در تبریز، میهمان آقای میرزاعبدالله مجتهدی بودیم که از فضلای سابق حوزه علمیه قم بود و دوستی صمیمانهای داشتیم. یک روز از ایشان درباره مراکز تاریخی و دیدنی تبریز پرسیدیم. ایشان چند جا را اسم بردند مانند مسجد کبود، دریاچه شاهگلی و ارک تبریز. ما این آخری را برای بازدید انتخاب کردیم و همراه آقای لواسانی با درشکه عازم محل شدیم. محوطه سرسبز و پردرخت بزرگی با دیوارهای قلعهای دورادور محل، نشان میداد که با یک محل و ساختمان تاریخی روبه رو هستیم. همه زوایای ساختمان را دیدیم و از پلههای بیشمار آن، به بالای صفه رفتیم و من از ظواهر موجود دیدم که این محل در گذشته مسجد بوده است. پس از بازدید از درب اصلی که به خیابان اصلی باز میشد، بیرون آمدیم و قصد داشتیم که پیاده به منزل آقای مجتهدی برگردیم. اما به محض خروج از آن محل که در پیاده رو راه میرفتیم، چند نفر از همشهریان شما به طور عمد، از ما جلو میزدند و به سر و پای ما نگاه کردند و دو مرتبه عقب ماندند و باز برنامه بازدید! را تکرار کردند! به آقای لواسانی گفتم: ظاهرا این آقایان از ورود ما به این محل خوششان نیامده و بهتر است که باز با درشکه به منزل برگردیم و چنین کردیم. در منزل آقای مجتهدی ماجرا را تعریف کردیم و ایشان توضیح داد که: به احتمال قوی، آنجا در دورانهای قدیم مسجدی معروف بوده و با مرور زمان در اثر حوادث طبیعی به این شکل تخریب شده باقیمانده است و اکنون هم در اختیار سازمان شیروخورشید است که گویا گاهی مراسم و مجالس لهو و لعب هم را شبها در محوطه و فضای باز آنجا برگزار میکنند. ما از توضیح آقای مجتهدی فهمیدیم که آن نگاه معترضانه همشهریان شما، به چه دلیل بوده است و البته اگر آقای مجتهدی از اول به این نکته اشاره میکرد، قطعا به بازدید آنجا نمیرفتیم.»
امام بعد با لبخندی خاص فرمودند: «خوب تا اینجای قضیه، موضوع امری طبیعی و غیرمهم بود، ولی وقتی پس از مدتی که ما از سفر تابستانی به قم برگشتیم و به دیدار مرحوم حاجشیخ رفتیم، ایشان در ضمن صحبت اشاره کردند که نامهای بر من رسیده که گویا بعضی از طلبهها در تبریز به بازدید محل شیروخورشید رفتهاند و در نامه ذکر کردهاند که جلوی این کارها را بگیریم! من به مرحوم حاج شیخ گفتم: اتفاقا آن طلبهها من و آقای لواسانی بودیم که پس از نظرخواهی از آقای مجتهدی به بازدید آنجا رفتیم که در اصل یک مسجد چند صد ساله است... و داستان واکنش مردم را هم نقل کردیم و آقای حاج شیخ فکرش راحت شد ولی اضافه کرد که: این مردمِِ به ظاهر عادی، به چه نکاتی توجه دارند و باید در این قبیل موارد، احتیاط را مراعات کرد.»
مرحوم آیتالله آقای حاج شیخ عبدالحسین غروی که از دوستان امام و یکی دیگر از فضلای دوره حاج شیخ در قم بوده و پس از پایان تحصیلات مانند آیتالله مجتهدی به تبریز بازگشته بود، در مصاحبهای با روزنامه احرار-که پس از پیروزی انقلاب در تبریز چاپ و منتشر میشد-درباره سفر امام به تبریز میگویند:
«یکبار هم بنده در قم بودم که امام به تبریز تشریف آوردند. شاید سال ۱۳۲۲ بود. امام یک دوست صمیمی به نام آقا سید محمدصادق لواسانی داشتند که ایشان را مانند برادر گرامی میداشتند. آقای لواسانی میگفت: تابستان بنده در همدان بودم که امام از قزوین تلفنی با بنده تماس گرفتند و فرمودن: د. من میخواهم بروم تبریز شما هم بیایید با هم برویم. من از همدان آمدم به قزوین و با امام رفتیم تبریز. در تبریز یک روز رفتیم پارک شهر- ارک سابق و مصلای فعلی- بعد با امام رفتیم بالای ارک. امام گفتند: اینجا اصلش مسجد است که غصب کردهاند، اینجا باید مسجد بشود.»
من در تعقیب نظریه امام خمینی، آن اسناد و مدارک تاریخی را پاک نویس کرده و همراه با نامهای خطاب به آیتالله شریعتمداری، به ایشان دادم تا ایشان برای اعاده مسجدیت آن محل، اقدام کنند و اطلاع یافتم که ایشان نامه را همراه با تاکید خود، به سناتور تبریز آقای احمدبهادری دادند تا از طریق قانونی اقدام شود و گویا اقدامات ایشان به علت نفوذ مسئولین سازمان شیروخورشید، به نتیجه نرسید.
پس از انقلاب، من آن اسناد را به مرحوم آیتالله شیخ مسلم ملکوتی امام جمعه وقت تبریز، دادم که اقدام کند و ایشان گفتند: اتفاقا من چندین برابر اسناد و مدارک شما، مطلب جمع کردهام و به جد مشغول اقدام هستم... و البته بعد از یکی دو سال، تلاش ایشان به نتیجه رسید و کلنگ بنای مسجدی جدید در آن محل بر زمینزده شد و پس از سالیانی چند، آن مسجد به عنوان مصلای تبریز، باشکوه هرچه تمامتر ساخته شد و آیتالله ملکوتی هم محصول تلاش تاریخی خود را در دو جلد کتاب تحت عنوان «چگونه مسجد، مسجد شد؟» منتشر ساخت که یکی از آثار ارزشمند و تاریخی آن مرحوم است.
Reference : روزنامه جوان