فرهنگسازی به سبک قزاق!
ساماندهی اجتماعی و فرهنگی رضاشاه برخاسته از تفکرات دیکتاتوری آمیخته با نوعی سرخوردگی و داشتن موضع انفعالی در قبال غرب بود که باعث میشد رضاشاه برای جبران عقبماندگی کشور به اشتباه به دنبال نزدیکی ظاهری به غرب باشد و بخواهد با توجه به امور ظاهری، بسترهای فرهنگی مناسب برای وحدت ملی را به وجود آورد.
احمدرضا صدری
بازخوانی کارنامه فرهنگی حاکمیت رضاخان در زمره اولویتهای تاریخپژوهی معاصر به شمار میآید، چه اینکه این بخش از کارکرد وی محل چالش و برداشتهای متنوع است. نویسنده مقالی که در پی میآید، سعی کرده از این دوره تصویری صحیح به دست دهد. امید آنکه مقبول آید.
در آغاز تذکار این نکته ضروری است که رضاخان در دورهای از تاریخ ایران قدرت را در دست گرفت که کشور دستخوش هرج و مرج داخلی بود و عملاً حاکمیت ملی مفهوم خود را از دست داده بود. در چنین شرایطی وی با شعار «وحدت ملی» وارد عرصه شد و به همین جهت در ابتدای حکومتش توانست از حمایت بسیاری از روشنفکران برخوردار شود. اما بعداً مشخص شد نگرش رضاخان به مسئله وحدت ملی دچار افراطگرایی نامعقول و بسیار سطحی است. حکومت او ریشه اختلافات موجود در ایران را در تفاوتهای ظاهری بین اقوام ایرانی میدید. «ابراهیم صفایی» در این مورد مینویسد: «این لباسهای ناجور که بیشترینشان یادگار نامبارک چیرگی اقوام بیگانه بر سرزمین ما بود، قرنهای متمادی باعث ایجاد اختلاف و دشمنی و برخوردهای خونین میان تیرههای ایرانی شده بود، چون تیرههای مختلف ایرانی هیچگونه وجه تشابهی میان خود با دیگر هموطنان خویش نمیدیدند بهخصوص که گویشهای مختلف و متفاوت نیز داشتند، رضاشاه پهلوی که میخواست تیرههای مختلف ایرانی به صورت یک ملت متحد و یگانه درآید، از دیرباز متوجه شده بود که یکی از وسایل وحدت ملی اتحاد شکل مردم است. او بارها گفته بود باید وحدت زبان و وحدت شکل در تمام کشور، بهخصوص بین طوایف و ایلات برقرار شود تا به این وسیله ریشه اختلافات از بین برود و همه در لوای وحدت کلمه همکاری نمایند، از جدال اجتناب کنند و در راه ترقی و پیشرفت کشور قدم بردارند... هدف دیگر شاه این بود که با تغییر لباس، دستکم امتیاز ظاهری بین اروپایی و ایرانی را از میان بردارد».
نخستین گام در راه وحدت در شکل و لباس، در مرداد ۱۳۰۶ برداشته شد و دولت در پانزدهم مرداد آن سال با تصویب بخشنامهای، تمام کارکنان دولت و محصلین را موظف به پوشیدن کت و شلوار و کلاه لبهدار (پهلوی) کرد. همچنین مجلس هفتم با تصویب قانونی در ششم دی ۱۳۰۶ پوشیدن لباس متحدالشکل را برای مردم اجباری کرد تا بستر مناسب برای وحدت ملی از منظر حکومت رضاشاهی فراهم شود. قانون مذکور که به قانون اتحاد شکل معروف است در چهار ماده و به شرح ذیل به تصویب رسید:
«ماده اول: کلیه اتباع ذکور ایران که برحسب مشاغل دولتی دارای لباس مخصوص نیستند، در داخل مملکت مکلف هستند که ملبس به لباس متحدالشکل شوند و کلیه مستخدمین دولت اعم از قضایی و اداری مکلف هستند در موقع اشتغال به کار دولتی به لباس مخصوص قضایی یا اداری ملبس شوند، در غیر آن موقع باید به لباس متحدالشکل ملبس گردند.
ماده دوم: طبقات هشتگانه ذیل از مقررات این قانون مستثنی میباشند: ۱- مجتهدین مجاز از مراجع تقلید مسلم که اشتغال به امور روحانی داشته باشند. ۲- مراجع امور شرعیه دهات و قصبات پس از برآمدن از عهده امتحان معینه. ۳- مفتیان اهل سنت و جماعت که توسط دو نفر از مفتیان مسلم اهل سنت اجازه فتوا داشته باشند. ۴- پیشنمازان دارای محراب ۵- محدثینی که از طرف دو نفر مجتهد اجازه روایت داشته باشند. ۶- طلاب مشتغلین به فقه و اصول که در درجه خود از عهده امتحان برآیند. ۷- مدرسین فقه، اصول و حکمت الهی ۸ - روحانیون ایرانیان غیر مسلم.
ماده سوم: متخلفین از این قانون در صورتی که شهرنشین باشند، به جزای نقدی از یک تا پنج تومان یا به حبس از یک تا هفت روز و در صورتی که شهرنشین نباشند به حبس از یک تا هفت روز به حکم محکمه محکوم خواهند گردید. وجوه مأخوذ از جرائم این ماده در هر محل توسط بلدیه آنجا [و]مخصوص تهیه لباس متحدالشکل برای ساکنین آن محل خواهند بود.
ماده چهارم: این قانون در شهر و قصبات از اول فروردین ۱۳۰۸ و در خارج از شهرها در حدود امکان عملی شدن آن به شرطی که از فروردین ۱۳۰۹ تجاوز نکند، به موقع اجرا گذارده خواهد شد و دولت مأمور تنظیم نظامنامه و اجرای این قانون میباشد».
نگرش دیکتاتورمآبانه همهجانبه رژیم رضاخان کاملاً در قانون فوق مشخص است. در ۲۸ خرداد ۱۳۱۴ بخشنامهای از سوی وزارت داخله صادر شد که ضمن متروک اعلام کردن استفاده از کلاه پهلوی، اعلام شد که کلاه بینالمللی جایگزین آن شده است. دولت برای اجرای این برنامهها نیز از اعمال خشونت ابا نداشت به طوری که شورشهای مختلفی را در این زمینه سرکوب کرد و حتی در پایینترین سطح نیز برای اجرای نیات خود با شدت برخورد میکرد. «الوال ساتن» مینویسد: «اگر هماکنون یک نفر دهاتی، با کلاه نمدی گرد و قدیمی پا از خانه و ده خود بیرون بگذارد، فوراً کلاه را از سر او برمیدارند و در جلوی چشمش پاره میکنند!» آنچه رضاخان و همفکرانش در حاکمیت از مفهوم ملت- دولت و در نتیجه وحدت ملی در ذهن داشتند، از سادهترین و بیاهمیتترین و ظاهریترین مسئله، یعنی اتحاد شکل و لباس شروع شده بود، آن هم با استفاده از خشونت و به وجود آوردن جو وحشت و ارعاب. دخالت در ابتداییترین مسائل هر فرد و قائل نشدن حداقل حقوق انسانی (نه حتی شهروندی) برای اعضای یک ملت برای ایجاد وحدت ملی!
ساماندهی اجتماعی و فرهنگی رضاشاه برخاسته از تفکرات دیکتاتوری آمیخته با نوعی سرخوردگی و داشتن موضع انفعالی در قبال غرب بود که باعث میشد رضاشاه برای جبران عقبماندگی کشور به اشتباه به دنبال نزدیکی ظاهری به غرب باشد و بخواهد با توجه به امور ظاهری، بسترهای فرهنگی مناسب برای وحدت ملی را که بعداً به عنوان مهمترین هدف سازمان پرورش افکار مطرح میشود، به وجود آورد. در اینجا جالب است به گزارش کاردار سفارت انگلیس در شهریور ۱۳۰۷ که طی نامه شماره ۴۰۱ به وزارت امور خارجه انگلیس نوشته شده، توجه شود: «۱- برای من باعث افتخار است که به اطلاع برسانم در چند ماه گذشته گردانندگان این کشور از شاه تا سطوح پایین فعالیت شدیدی را برای مدرن کردن ایران انجام میدهند و کوشش مینمایند که استاندارد زندگی روزانه را بر اساس ادراک ملی خود از تمدن غرب پایهریزی نمایند. [..]۲- اثر تغییر در لباس مردان نیز مشهود است. شاه متحدالشکل شدن لباس را مرتباً ترغیب مینماید و استفاده از کلاه پهلوی و کت فراک به سبک غربی را به جای لباسهای بلند چیندار طالب است. شاه کسانی را که با لباسهای جدید به سبک غربی به ملاقات وی میروند، تشویق مینماید. ۳- در یکشنبه گذشته، شاه نمایندگان تجار را که سابقاً با لباس و کلاه مخصوص بازاریان شرفیاب میشدند، با کلاه پهلوی و لباسهایی که گویی توسط خیاطهای خیابان بوند لندن دوخته شده است به حضور پذیرفتند و بسیار از این متحدالشکل بودن لباس خوشحال شدند و در سخنان کوتاهی اظهار امیدواری نمودند که این اتحاد شکل به اتحاد در زندگی و سیاست هم تعمیم یافته و از هر حیث متشکل و همانند باشند».
یکی از مهمترین تبعات امریه تغییر لباس، رویداد فجیع کشتار معترضان به این تصمیم در مسجد گوهرشاد حرم رضوی (ع) بود. در این باره روایت شده است: دستورات آمرانه دولت محمدعلی فروغی که به پشتوانه فکری و اجرایی شخص رضاخان اعلام میشد طبیعی بود که بر مردم گران آید و در این میان، مشهدیها پیشتاز اعتراض شدند. علما و روحانیون مشهد طی جلساتی پنهانی تصمیم گرفتند با این حرکت مقابله کنند و حکومت را از این کار بازدارند. در یکی از این جلسات پیشنهاد شد آیتالله حاجآقا حسین قمی به تهران برود و در مرحله اول با رضاخان مذاکره نماید تا شاید بتواند او را از اجرای تصمیماتش بازدارد. وقتی آیتالله قمی به تهران آمد، بلافاصله از سوی حکومت دستگیر و ممنوعالملاقات شد. سایر روحانیون نیز در مساجد و مجالس، به آگاه کردن مردم پرداختند. مسجد گوهرشاد از جمله مکانهای تجمع مردم بود. اجتماعات مردم در این مسجد هر روز بیشتر میشد و شهر حالت عادی خود را از دست میداد و سخنرانان نیز به ایراد بیانات آتشین میپرداختند. صبح روز جمعه ۲۰ تیر ۱۳۱۴ نظامیان مستقر در مشهد برای متفرق ساختن مردم وارد عمل شدند و به روی آنان آتش گشودند و تعداد زیادی را کشتند و زخمی کردند ولی مردم مقاومت کرده و سربازان نیز بنا به دستوری که به آنها رسیده، مراجعت کردند. به دنبال این حادثه مردم اطراف مشهد با بیل و داس و... به سوی مسجد حرکت کردند. فردای آن روز عده زیادی از مردم مشهد تظاهرات پرجمعیتی علیه اجباری شدن کلاه شاپو و یکسانسازی لباس برگزار کردند و به مسجد گوهرشاد آمدند. سران نظامی و انتظامی مشهد این بار بنا به دستور رضاخان با تجهیزات کامل و افراد فراوان در نقاط حساس مستقر شدند و تفنگها، سلاحهای خودکار و حتی توپها را به منظور سرکوب مردم به میدان آوردند. در اجتماع مردم مشهد در گوهرشاد، مرحوم شیخ محمدتقی بهلول سخنان تندی علیه دولت ایراد کرد و خواهان مقاومت مردم شد. پاسخ حکومت به این اعتراض آرام و مدنی مردم مشهد، کشتار معترضین بود. در حوالی ظهر مأمورین نظامی و انتظامی از هر سو به مردم هجوم آورده و در داخل مسجد به کشتار آنان پرداختند. طبق گفته منابع تاریخی، حدود ۲ هزار نفر در این فاجعه ملی کشته و زخمی شدند.
آزادی اجباری زنان
روشنفکرانی مانند ملکالشعرای بهار، رشید یاسمی، سعید نفیسی و محمد حجازی ضمن حمایت از برنامههای دولت درباره زنان، به حمایت از آن از طریق نشر مقالات و ایراد سخنرانی پرداختند. در سال ۱۳۱۱ خورشیدی «کنگره بانوان شرق» در تهران تشکیل شد که ریاست آن برعهده دختر بزرگ رضاخان بود. از این زمان به بعد با رشد سازمانهای زنان روبهرو هستیم. در مهرماه ۱۳۱۴ «کانون بانوان»، مهمترین سازمان زنان ایران در آن مقطع تاریخی، به ریاست صدیقه دولتآبادی در تهران فعالیت خود را آغاز کرد و با تشکیل اجتماعات متعددی در جهت آنچه «آزادی زنان» خوانده میشد، گام برمیداشت. این کانون بعدها فعالیت خود را به شهرستانها نیز گسترش داد. پس از دیدار رضاخان از ترکیه، برنامههای دولت درباره زنان روند سریعتری به خود گرفت و تا حدود زیادی از نظر ظاهر تغییر شکل داد. مدارس ابتدایی مختلط تشکیل شده و پیشاهنگی دختران گسترش یافت، اما از حاکمیت رضاشاهی که روحی خودکامه و دیکتاتور و قیممآبانه داشت، نمیشد انتظار داشت اجازه دهد جامعه، سیر طبیعی رشد خود را طی کند. رضاخان در دیماه ۱۳۱۴ دستور کشف حجاب داد و علناً پس از گذراندن قانون اتحاد شکل، نه تنها به مبارزه با حقوق اولیه هر انسان در سطح جامعه پرداخت، بلکه به نبرد با یکی از مظاهر مذهبی برخاست که موجب نارضایتیها و اعتراضهای گستردهای شد. در هفدهم دی ۱۳۱۴ با حضور رضاخان و خاندان سلطنتی بدون حجاب، در دانشسرای عالی، کشف حجاب رسماً اعلام شد و پوشیدن چادر- مظهر حجاب- ممنوع شد و با متخلفین برخورد شدیدی صورت میگرفت. اخبار فراوانی در این موارد وجود دارد که اگر مقامات عالیرتبه با همسران بدون حجاب خود در مهمانیهای رسمی حضور نمییافتند، با مؤاخذه روبهرو میشدند یا حتی در سطح پایین نیز مجازات جریمه و تنبیه در انتظار متخلفین بود.
مسئله مشارکت زنان در عرصه اجتماعی و بهبود وضعیت آنان در جامعه که با عقلانیت میتوانست همراه باشد و نتایج خوبی به بار آورد، ناگهان با اعمال فشار از سوی دولت و اصرار بر تسریع غیرطبیعی روند آن، که مبتنی بر عدم شناخت و آگاهی کافی از پیامدهای آن بود، به حرکتی ضدفرهنگی تبدیل شد. حکومت رضاشاه که در توجه به ظواهر و عدمتوجه به زیربناها و زیرساختها در امور اجتماعی و فرهنگی، از پدیدههای جالب تاریخ ایران است، با ساختار خودکامهاش، با اصرار بر کشف حجاب، سایر حرکتهای خود در امر مشارکت زنان و در نتیجه بالا بردن سطح آگاهی عمومی که از اهداف مهم سازمان پرورش افکار در پی شکستهای پیاپی حکومت رضاشاه در این زمینه نیز بود، را تحتالشعاع قرار داد و در واقع، جامعه را نه تنها به «وحدت» نزدیک نکرد، بلکه باعث جدایی بسیاری از حامیان برنامههای خود در میان نیروهای اجتماعی شد و به رویارویی نمادین با جامعه آن روز ایران رفت که به تقویت و دامن زدن به نوعی گسست اجتماعی و جدایی بیش از پیش تودههای مردم از حکومت- در شرایطی که حکومت رضاشاه تکیهگاه سازمانیافته مشخصی در بین روشنفکران یا طبقه اشراف ایران نداشت- کمک کرد.
بازی با حکیم طوس!
وقتی به خاطرات رجال فرهنگی و سیاسی دوره رضاخان مینگریم، یکی از نکات مهمی که آنها در خاطرات خود بدان اشاره میکنند، جشن بینالمللی کنگره هزاره کنگره فردوسی و نیز گشایش آرامگاه مجلل اوست که توسط انجمن آثار ملی در توس ساخته شد. تجلیل از فردوسی و بازسازی آرامگاه وی در سال ۱۳۰۳ در هیئت وزیران به نخستوزیری رضاخان مطرح شد و در جلسه یازدهم اسفند همان سال، دولت به نوسازی آرامگاه فردوسی و با استفاده از کمکهای مالی غیرمستقیم مردمی (مانند فروش تمبر) رأی داد و مجلس شورای ملی در پانزدهم اسفند ۱۳۰۳ آن را به تصویب رساند. جشن بینالمللی هزاره و کنگره فردوسی در دوازدهم مهر ۱۳۱۳ با حضور اشخاص داخلی و ایرانشناسان خارجی در تالار دبیرستان دارالفنون گشایش یافت. در بیستم مهر ۱۳۱۳ نیز در توس، مدفن حکیم ابوالقاسم فردوسی، آرامگاه وی با حضور رضاشاه افتتاح شد. رضاخان در این مراسم، طی سخنانی گفت: «بسیار مسروریم از اینکه به واسطه جشن هزار ساله فردوسی موفق میشویم که وسایل انجام یکی از آرزوهای دیرین ملی را فراهم آوریم و با ایجاد این بنا درجه قدردانی خود و حقشناسی ملت ایران را ابراز نماییم. رنجی را که فردوسی در احیای تاریخ و زبان این مملکت برده است، ملت ایران همواره منظور داشته و از اینکه حق آن مرد به درستی ادا نشده، متأسف و ملول بوده است. اگر چه ایرانیان با علاقهمندی که به مصنف شاهنامه دارند، قلوب خود را آرامگاه او قرار دادهاند و لیکن لازم بود اقدامی به عمل آید و بنایی آراسته گردد که به صورت ظاهر هم نماینده حقشناسی عموم ملت باشد. به همین نظر بود که امر دادیم در احداث این یادگار تاریخی بذل مساعی به عمل آید. صاحب شاهنامه به افراشتن کاخی بلند که از باد و باران حوادث گزند نمییابد نام خود را جاویدان ساخته و از این مراسم و آثار بینیاز میباشد ولیکن قدردانی از خدمتگزاران، وظیفه اخلاقی ملت است و از ادای حق نباید فروگذار شود».
هدف از توجه به فردوسی به عنوان مصنف شاهنامه و به تعبیر رضاخان «احیاگر تاریخ و زبان ملت ایران» تنها در ادای وظیفه اخلاقی ملت برای «قدردانی از خدمتگزاران» خلاصه نمیشود. رضاخان پیشنهاد بازسازی آرامگاه فردوسی را قبل از سلطنت خود و درست در اوج تلاش خود برای حفظ یکپارچگی کشور ایران اراده میدهد و این زمانی است که باید با تمسک به نمادهای ملی، به تهسیل این امر کمک کند. «ابراهیم صفایی» در این مورد مینویسد: «رضاشاه پهلوی شاهنامه را یکی از پایههای وحدت ملی و یکی از جلوههای فرهنگی ملی میدانست و از این رو در سال ۱۳۰۲ در این اندیشه افتاد که از فردوسی تجلیل و شاهنامه را ترویج کند و از این طریق، فرهنگ ملی و روح ملیت را در ایرانیان تقویت نماید.» بعدها در سازمان پرورش افکار یکی از مهمترین اهداف، همین هدفی اعلام میشود که از طریق «ترویج شاهنامه» و «تجلیل از فردوسی» دنبال میشود و این نشاندهنده فرآیند مشخص فرهنگی در این زمینه، در دوره رضاشاهی است که ریشههای تاریخی مشخصی نیز دارد. «عیسی صدیق» در خاطرات خود مینویسد: «یکی از نتایج برگزاری جشن هزاره و کنگره فردوسی، برانگیخته شدن حس ملیت و غرور ملی در مردم به ویژه در جوانان بود». شاید تا اینجا خواننده تیزفهم در خلال کلام مقصود رضاخان را از بازی با حکیم طوس دریافته باشد. آری در این فقره اولاً سوءاستفاده از جایگاه حکیم طوس برای نیل به مطامع حکومتی و ثانیاً ترویج برداشت صرفاً ناسیونالیستی و کاملاً منفک از دین از شعر و اندیشه آن بزرگ، مطمح نظر کارگزاران حکومتی رضاخان بوده است.