(
امتیاز از
)
علامه طباطبايي و مواجهه با مباني فکري مدرنيته
در دوران پهلوي مقابله و معارضه با دين به شکلهاي مختلفي صورت گرفت که يکي از آنها ظهور فلسفههاي جديد غربي بود.
فلسفههاي ليبرالي و مارکسيستي مانند دولبه قيچي به ستيز با دين و فلسفه ديني پرداختند. در اين شرايطِ به معناي واقعي «غربت دين» که از يک سو رژيم پهلوي با تمام توان از جريانهاي مخالف حمايت ميکرد و از سوي ديگر بهدليل سالها فشار و جفايي که در حق دين و مراکز ديني روا داشته بودند، توان لازم براي رويارويي با موج جديد حمله عليه دين وجود نداشت، حرکتي نو، توانمند و مجهز به سلاح تفکر و منطق و البته آشنا به تمام ابعاد فکري و عملي دين اسلام، به دفاع از دين و آرمانهاي ديني در مقابل انديشههاي وارداتي شرقي و غربي پرداخت. اين حرکت و جريان فکري که مکمل و پشتوانه تئوريک جريان انقلابي و سياسي آن دوران به رهبري امام خميني(ره) بود، توسط فقيه و فيلسوف عارف، علامه محمدحسين طباطبايي(ره) نمايندگي و رهبري شد.
علامه طباطبايي(ره) با ترويج مباحث فلسفي و تأکيد بر قابليت بالاي فلسفه اسلامي در مقابل انديشههاي جديد، سد فکري محکمي در مقابل ترويج بيمبنا و از سر تقليد افکار مدرن ايجاد کردند و از سوي ديگر با برگزاري کلاس تفسير و اشاره مستقيم و غيرمستقيم به مباحث مدرن، در مقابل آن موضع گرفتند. ايشان در اين ميان با تبيين تفاوتهاي انسان تکساحتي سکولار و انسان متعالي که بعد معنوي و الهي او فداي نيازهاي مادياش نشده و در عين حال از دنياي مادي نيز غافل نيست، جنبه اثباتي نظريه اجتماعي و سياسي خويش را هرچند به اجمال روشن ساختند.
کتاب اصول فلسفه و روش رئاليسم در اوج ترويج افکار ليبرالي از يک سو و قدرت گرفتن افکار مارکسيستي، بارها به چاپ رسيد، و در آن زمان نشان از پتانسيل بالاي فلسفه اسلامي در پاسخگويي به مباحث جديد داشت. اين کتاب که طرحي نو در ارائه مباحث فلسفه اسلامي بود و با حواشي شاگرد تحولساز علامه طباطبايي - شهيد مطهري- به چاپ رسيد ضمن طرح مباحث کلاسيک رايج در فلسفه اسلامي کاملا ناظر به مباحث فکري مدرن است.
اين کتاب، ضمن بررسي مطالب فلسفي به اين سؤال مقدر نيز پاسخ ميداد که فلسفه اسلامي نهتنها راکد و رو به افول نيست که قادر به پاسخگويي به فلسفهها و انديشههاي مطلقپنداشته جديد نيز هست. گروههاي مختلف فکري اعم از مارکسيستي و طرفداران ليبراليسم و غرب، با وجود تلاشي که در ناکارآمد جلوه دادن دين و انديشههاي ديني و صحت سخنان خود داشتند، هرگز در خود اين توان را نديدند که به اين اثر علامه که تمام مباني فکري آنان را به چالش ميکشيد، پاسخ دهند. تربيت شاگرداني چون شهيد مطهري(ره) که با مجهز شدن به مباحث فکري و فلسفي و عرفاني شيعه، امکان حضور در فضاهاي جديد را نيز داشتند، تلاش ديگري بود که فضاي فکري جامعه ما را در هجوم افکار چپ و راست بيمه کرد.
علامه در توصيف شرايط فکري و اجتماعي ايران و دنياي اسلام در ابتداي ورود خود به قم، بر ناسازگاري نيازهاي جامعه اسلامي از لحاظ فکري و ديني با داشتههاي حوزه علميه تأکيد کردند. علامه در اين شرايط درس فلسفه را با تدريس کتابهايي چون شفا و اشارات و اسفار ملاصدرا شروع کردند و تفسير قرآن را بهعنوان درس مورد نياز جامعه و حوزههاي علميه آن روزگار برگزيدند.
علامه با تشکيل محفل علمي، تعدادي از طلاب را تحت پرورش قرار دادند و بسياري از کساني که بعدها از ارکان فکري و تبليغي نهضت امام خميني(ره) به شمار آمدند، پرورشيافته اين جمع فکري بودند که بنمايههاي فکري و ديني خود را از زلال انديشه علامه طباطبايي(ره) کسب کرده بودند؛ بزرگاني چون شهيد مطهري، شهيد بهشتي، شهيد مفتح، آيتالله مصباح، آيتالله جوادي آملي، آيتالله اميني، آيتالله سبحاني و....
شايد بتوان گفت در دورهاي که ما بررسي زندگي و آثار علامه طباطبايي(ره) را در رابطه با مسئلهشناسي علامه با پديده مدرنيته مورد بررسي قرار دادهايم، غرب و مدرنيته هر سه چهره خود يعني استعمار سياسي، استعمار نظامي و از همه مهمتر استعمار فرهنگي را تقريبا بهصورت تمام به ظهور رساند. علامه غرب را با اين تصوير که ماهيتي مهاجم در 3زمينه نظامي، سياسي و فرهنگي دارد مينگرد. وي هر سه صورت غرب را ميبيند، نقد ميکند، در موارد لازم بديل معرفي ميکند اما همت خويش را در بنيان نهادن اساسي مصروف ميدارد که نتيجه منطقي و عملي آن، مصونسازي جامعه ديني در برابر تهاجم فکري مدرن است. علامه در اين تلاش خالصانه و عميق که بهراستي بايد آن را مبارزه نرم و بنيادي نام نهاد، ما و جامعه ديني را به تعيين نسبتي درست در مواجهه با غرب و مدرنيته رهنمون ميسازد.
زمانه زيست علامه(ره) از جهات مختلفي قابل توجه است؛ از نظر سياسي اوج قدرت و ثبات ديکتاتوري پهلوي است که با پيگيري طرح مدرنيزاسيون از راههاي مختلف ميکوشد جامعه ديني ـ شيعي ناسازگار با مباني مدرن را با اعمال قدرت، هماهنگ با خواستهاي مدرن تغيير دهد و در همين راستا علاوه بر اجراي طرحهاي اقتصادي و نظامي که به گمان دستاندرکاران رژيم براي پيوستن به کاروان تمدن جديد الزامي بود، گروههاي فکري و فرهنگي نيز بهشدت در نفي موانع فرهنگي در راه گسترش مدرنيته با حمايت رژيم پهلوي تلاش ميکردند.
اين گروهها با تکيه بر سياستهاي فرهنگي رژيم پهلوي از جمله ناسيوناليسم گذشتهگرا، مبارزه با ويژگيهاي عربي که راهي براي نفي اسلام بود، تجددگرايي، شبهمدرنيسم، سکولاريزم و محدود کردن دين به ساحتهاي شخصي، جامعه ديني را مورد هجمه قرار داده بود و از سوي ديگر گروههاي چپ و مارکسيستي با تکيه بر ماترياليسم هر ساحت غيرمادي را نفي کرده و به گونهاي ديگر اگرچه در ظاهر مخالف سياستهاي رژيم پهلوي ولي در عمل همسو با آن به دين و باورهاي ديني حمله ميکرد.
در چنين شرايط حاد فکري و اجتماعي، علامه با رسالتي سنگين براي حفظ دين در مقابل آنچه ما امروز مدرنيته ميخوانيم، وارد عرصه فرهنگي و فکري کشور شد و به انجام رسالت خويش در سه جنبه «فلسفي» «ديني و اعتقادي» و «مباحث مدرن اجتماعي»، همت گمارد.
نويسنده: محمد بهمني
انتهای پیام