ناگفته هايي از امام خميني به روايت دکتر ديناني
صدای شیعه: دکتر غلامحسين ابراهيمي ديناني، در دينان اصفهان ديده به جهان گشود. پس از گذراندن علوم مقدماتي در زادگاه خود، به اصفهان رفت و به تحصيلات ديني پرداخت. سپس به منظور تکميل تحصيلات، به قم رفته و در سال 1335 هـ ش با پايان دوره سطح، به مدت ده سال در درس فقه و اصول امام خميني شرکت جست. وي در کنار تحصيل در محضر امام، در محضر اساتيد ديگر نيز براي يادگيري دروس مختلف حضور مييافت که از جمله آن درس فلسفه علامه طباطبايي است.
ايشان علاوه بر تبحر در دروس حوزوي، تحصيلات دانشگاهي نيز دارد و از اساتيد دانشگاه در رشته فلسفه است. دکتر ديناني تاکنون چند جلد کتاب مانند ماجراي فکر فلسفي در جهان اسلام و قواعد کلي فلسفي در علوم عقلي و فلسفه اسلامي تأليف کرده است.
**به خاطر دارم که در آن روزگار (حوالي سال 1335 شمسي) رسم بر اين بود که به هنگام فرا رسيدن تابستان و نيز ماه مبارک رمضان حوزهها تعطيل ميشد. حضرت امام روز آخر حضور در کلاس بيشتر به گفتن نصايح اخلاقي و مسائل پرجاذبه ميپرداخت.
در يکي از سالها ، امام طبق رسم هميشگي شروع به موعظه کرد که بسيار تأثيرگذار بود. ايشان مطلبي را نقل فرمود که براي بنده بسيار پرچاذبه بود. احتمال ميدهم که عنوان کردن اين مطلب مصادف بود با روزگاري که بعضي از طلاب به طرف ادارات و به سوي زندگي کشيده شده و يا درس حوزه را رها ميکردند، امام ميفرمودند: طلاب وظيفه دارند درس بخوانند؛ اگر سختي هم هست بايد بمانند و براي کسب معارف ديني سختيها را تحمل کنند.
سپس فرمودند: در سابق که درس اخلاق و معقول ميدادم در بين شاگردان دو برادر از اهالي همدان بودند که بسيار مستعد و هوشمند و از ذکاوت سطح بالايي برخودار بودند و مطالب عقلاني به خصوص حکمت متعاليه ملاصدرا را بسيار خوب ميفهميدند. پس از مدتي تحصيل در معقول يک روز يکي از اين دو برادر نزد من آمد و گفت: آقا در درس فقه و اصول معمول است، طلابي که چندين سال درس فقه ميخوانند استاد به آنها اجازه اجتهاد ميدهد گرچه به سن اجتهاد نرسيده باشند؛ آيا در درس معقول و حکمت متعاليه چنين رسمي وجود ندارد؟ در پاسخ گفتم: نه، تا به حال در حوزهها مرسوم نبوده در علم حکمت و يا فلسفه به کسي اجازهاي بدهند. اما چون شما دوست داشته و اصرار داريد من براي شما يک چيزي مي نويسم. بعد شب نشستم با اينکه خالي الذهن بودم؛ بسياري مطالب موعظهآميز و نصايح اخلاقي و عرفاني در آن اجازهنامه نوشتم و يک اجازهاي دادم که اينها در علم معقول خوب هستند و به مرتبه قابل توجهي رسيدهاند و آن را امضا کردهام و به آن دادم. بعد از يکي، دو ماه ديدم که ديگر اين دو برادر در درس حاضر نميشوند. با پرس و جو متوجه شدم که از قم هجرت کردهاند. مدتي گذشت تا يک روز عصر در خيابان آستانه به طرف حرم ميرفتم که يک دفعه شخصي به طرف من آمد و دستم را بوسيد و احترام زيادي کرد. او کت و شلواري بر تن داشت و عبا و عمامه را برداشته بود. دقت کردم ديدم يکي از دو برادر است. حال و احوال کرديم. پرسيدم الان کجا هستي و چه ميکني؟ گفت: که در ادارهاي هست و به تعبير امام در "شرالادارات " اشتغال دارد و گويا رئيس گمرک شده بود.
بنده در آن موقع به حکم جواني و طلبگي بسيار کنجکاو بودم تا بفهمم که اين و برادر چه کساني بودند و اکنون کجا هستند. سالها از اين قضيه گذشت و انقلاب پيروز شد و ديدم که آقاي مهندس حجت که معاون وزير بود، همداني است. احتمال دادم که ايشان بايد فرزند يکي از آن دو برادر باشد. سپس در همان سال در دانشکده الهيات بر سر کلاس حکمت ملاصدرا شاگردي داشتم که به هنگام حضور و غياب متوجه نام فاميل او که حجت همداني بود شدم و اين مسئله توجهم را به خود جلب کرد که حتماً اين خانم با آن آقايان نسبتي دارد. از او پرسيدم آيا شما با مهندس حجت فاميل هستيد؟ وي گفت: بله، من خواهر ايشان هستم. از حال پدرشان سؤال کردم، گفت: ايشان در قيد حيات هستند اما مريض الاحوال بوده و در خانه خوابيدهاند و کمتر بيرون ميآيند؛ اما عمويم به رحمت خدا رفتهاند. پرسيدم: آيا ميتوانم از نزديک ايشان را زيارت کنم؟ او گفت: عيبي ندارد، ولي چون پدر حال ندارد، من به شما خبر ميدهم. يکي، دو سال گذشت و هيچ خبري نشد تا اينکه امسال (1377) در ترم گذشته بنده در قم در تربيت مدرس درسي داشتم و خانم حجت دانشجوي دوره دکترا شده بود و باز با وي حال و احوال کردم، از حال پدر جويا شدم. وي گفت: آن موقع نشد اما اکنون با پدر صحبت ميکنم تا بتوانيد با ايشان ملاقات کنيد. سپس به تهران رفت و پس از يک هفته تلفني تماس گرفت و گفت که پدر آمادگي ملاقات دارد. بسيار خوشحال شدم و حدود يک ماه پيش بود که خدمت ايشان رفتم. آقاي حجت همداني اکنون پيرمردي است که در بستر افتاده. وقتي نزد ايشان بودم قضيهاي را که امام در حدود 35 سال پيش تعريف کرده بود برايشان نقل کردم و پرسيدم که اين مطلب صحت دارد؟ پاسخ داد: بله و سپس ماجرا را از زبان ايشان شنيدم. برادرم آقا جواد اکنون فوت کرده. در نزد امام اسفار خوانديم و ايشان به ما خيلي توجه داشتند و خلاصه اين قضايا پيش آمد. از ايشان پرسيدم: چطور شد با اينکه شما مورد توجه حضرت امام بوديد، از قم هجرت کرديد؟ ايشان گفت: ما مشکلات اقتصادي داشتيم و با سختي زندگي ميکرديم. به تهران آمديم و به کار اداري مشغول شديم و من همچنان به کارهاي علمي خودم تا حال ادامه دادهام و اهل مطالعه هستم و با کتاب مأنوسم و مطالعه علوم اسلامي ر فراموش نکردهام. پرسيدم: آيا اجازهنامهاي را که حضرت امام به شما دادند داريد يا خير؟ فرمودند: بله، آن اجازه نامه با دستخط مبارک ايشان پيش من است. از ايشان خواهش کردم اگر ممکن است يک کپي از آن به من بدهيد، بنده خيلي خوشحال ميشوم. ايشان لطف فرموده و گفت: چشم. اتفاقاً فرزندشان آقاي مهندس حجت نيز حضور داشت. گفت که من اين کار ميکنم و هفته ديگر کپي آن دستخط را توسط خانم حجت به من رساندند.
اين دست خط سه صفحه است که امام آن را به عربي مرقوم فرمودهاند و در ذيل آن نوشتهاند:
"حررهالعبد العاصي المذنب السيد روحالله بن السيد مصطفي الخميني، غفرالله تعالي لهما و جزاهما و اخوان المؤمنين جزاءً حسناً في صبيحة يوم السبت لثلاث بقين من ربيع المولود سنتة اربع و الخمسين و ثلثمأة بعد الالف من الهجرة القدسية النبوية - صلي الله عليه و آله. "
اين دست خط حدود 60 سال پيش يعني در سال 1354 هجري قمري [1314 ش] که اکنون سال 1419 ميباشد تحرير شده و به عنوان اجازه در علوم عقلي و عرفاني که تقريباً در آن دوره مرسوم نبوده به آن دو بزرگوار داده شده و امام با اينکه فرموده خاليالذهن بودم، اما مواعظ فراواني نوشتهاند. مطالبي در اين اجازهنامه موجود است که تفسير آن، خود کتابي در حدود 400- 500 صفحه احتياج دارد. مقدمهاي بسيار عارفانه و حکيمانه دارد که هر جملهاش قابل شرح و تفسير است. امام اجازهنامه را چنين آغاز فرمودند:
"بسم الله الرحمن الرحيم
سبحانک اللهم و بحمدک يا من لايرتقي الي ذروة کمال أحديته آمال العارفين، و يقصر دون بلوغ قدس کبريائه افکار الخائضين. جلت عظمتک من أن تکنون شريعهً للواردين، و تقدست اسمائک من أن تصير طعمة لأوهام المتفکرين. لک الأحدية الذاتية فيالحضرة الجمعية و الغيبية، والواحدية افردية فيالتجليات الأسمائية و الأعيانية، فأنت المعبود في عين العابدية. و المحمود في حال الحامدية. "
امام در اوج مطالب عرفاني اين مسائل را مرقوم نمودهاند: "فأنت المعبود في عين العابدية " يعني پروردگارا تو در عيني که معبودي، عابد هم خود هستي. "والمحمود في حال الحامدية " در عين اينکه محمود هستي حامد نيز هستي "و نَحمدک اللهم بألسنتک الذاتية في عين الجمع و الوجود علي آلائک المتجلية في مرائي الغيب و الشهود، يا ظاهراً في بطونه و باطناً في ظهوره. و نستعينک و نعوذ بک من شرّ الوسواس الخنّاس، القاطع طريق الانسانية، السالک باوليائة في مهوي جهنام الطبية الظلمانية. "
کلمه "جهنام " را که ايشان به کار برده و اصطلاح عرفا و اهل حکمت به معناي جهنم و جهنام يعني چاه عميق چاه، چاه بيسروته و بيانتها. اهدنا الصراط المستقيم الذي هو البرزخية الکبري و مقام أحدية جمع الأسماء الحسني.
اين عبارتها هر کدام بسيار پرمعني است. اما نکتهاي که ميخواهم عرض کنم اينکه امام فرمود: بنده خاليالذهن بودم اما مطالبي را نوشتهاند که بسيار عارفانه است و حالت مناجات و دعا دارد؛ در عين حال که عرفاني است. مطالبي در ضديت با غرب هم ديده ميشود آنجا که ميفرمايند: "ونستعينک و نعوذبک من شرالوسواس الخنّاس " از شر خناس، يعني شيطان بزرگ. "القاطع الطريق الانسانيه " شيطاني که راهزن طريق انسانيت است. "السالک بأوليائه في مهوي جهنام الطبيعة الظلمانية " شيطاني که انسان را در قعر جهنم(جهنام طبيعت) مي برد؛ يعني قعر اين دنيا جهنم است. جهنم تاريک و ظلماني؛ يعني دنيوي بودن محض يک نوع جهنم است. در اينجا وقتي به شيطان اشاره ميکند در حقيقت يک نوع براعت استهلال است. جمله اي را امام در آخر نامه به آن اشاره فرموده که بسيار هم عجيب است، با اينکه ايشان 60 سال پيش اين مطلب را نوشته؛ اما ميتوان انديشههاي امام را تعقيب کرد و اين يکي از بهترين سندهاست. در پاياننامه نصحيت ميفرمايند: "ولقد اوصيه بما وصانا " من وصيت ميکنم به اين آقاياني که اجازهنامه به آنها ميدهم. "بما وصانا اساطين و الحکمه و المشايخ العظام من ارباب المعرفة " من نصحيت ميکنم به آنچه که مشايخ من به من نصحيت کردند که اينها مفتون معارف زمان واقع نشود و حقايق را به غير اهلش يعني کساني که اهليت معارف ندارند، تعليم نکنند، چرا که مشايخ ما اينطور ما را نصحيت فرمودهاند: که معارف الهي را به غير اهلش تعليم نکنيد. "فانّ هؤلاء السفها " آنهايي که اهليت اين معارف را ندارند "قرائحهم مظلمة " داراي قريحه تاريک هستند "و عقولهم مکدرة " داراي انديشه تاريک هستند "ولا يزيدهم العلم و الحکمة الاّ جهالة و ضلالةً و لا المعارف الحقة الا خسراناً و حيرة " نفوسي که مکدر است و پاک نيست، معارف الهي در آن بيشتر خسران ايجاد ميکند؛ يعني نه اينکه هدايت نميکند بلکه خسران هم ايجاد ميکند؛ "ثم اياک ". حضرت امام با تأکيد ميفرمايند: بر تو باد، بر حذر باش "ايها الاخ الروحاني " اي برادر روحاني "والصديق العقلاني " دوست عقلاني من "و هذه الاشباح المکنوسة المدعون للمتمدن و التحدد " اي دوست عقلاني من و اي برادر روحاني، بر حذر باش از کساني که ادعاي تجدد ميکنند؛ و اين اشاره به فرهنگ منحط غربي دارد.
امام 60 سال پيش چنين انديشهاي داشتند يعني بر حذر ميداشتند از "المدعون " کساني که ادعاي تجدد ميکنند "و هم الحمر المستنفرة " مثل الاغهايي پراکنده به اين طرف و آن طرف هستند. "السباع المفترسة " مثل وحشيان درنده "والشياطين في صورة الانسان " شياطيني به شکل انسان هستند. "و هم اضل من الحيوان و ارذل من الشيطان " از حيوان پستترند و از شيطان گمراهتر. "و بينهم و لعمر الحقيقة و التمدن بون بعيد " بين حقيقت و غربزدگان فاصله بسياري است. "ان استشرقوا استغرب التمدن " اگر اينها جلو بيايند آن تمدن واقعي دور ميشود "و ان استغربوا استشرق " و اگر اينها کنار بروند تمدن واقعي ظاهر ميشود. به هر حال من خلاصهاي از جملات امام را نقل کردم که انشاءالله به يادگار ميماند و باز هم عرض کنم با اينکه اين مطلب در سه صفحه است اما نياز به شرح و تفسير دارد.
**در يکي از مناسبتها امام با اشاره به طلاب فرمودند: شما ميدانيد که در کتب فقهي شخص مکلف يا بايد مجتهد باشد يا مقلد يا محتاط و اين فتواي همه فقهاست. اگر مجتهد باشد که مجتهد است و اگر مجتهد نيست يا بايد تقليد کند و يا راه احتياط پيش گيرد. در هر سه مورد فتوا دادند، که در کتب فقها هم هست. امام در يکي از اين درسها اشاره به مطلب جديدي فرمود که در هيچجا نوشته نشده و کمتر کسي گفته و يا هيچکس اين مطلب را نگفته. ايشان فرمود: اين عموم مردمند که يا بايد تقليد کنند و يا محتاط. اگر مجتهد هستند باشند. اما طلابي که مراحلي از تحصيل را پشت سرگذاشتهاند و در مراحل فقه و اصول وارد شدهاند ديگر حق ندارند که تقليد کنند.
امام ميفرمايد: "حق ندارند ". يعني اينکه شخص برود بخوابد و بگويد تقليد ميکنم. حجت براي ما تمام شده. کسي که وارد اجتهاد شده هرچند که هنوز به درجه اجتهاد نرسيده، ولي حق ندارد قناعت کند و بگويد تقليد ميکنم. اين شخص بايد از شب تا صبح مطالعه کند و بکوشد تا حکم خدا را خودش استنباط کند. اگر دنبال مسائل رفت و نتوانست اجتهاد کند آن وقت است که ميتواند تقليد کند؛ ولي از ابتدا و بدون کوشش نميتواند، چرا که اين، راه تلاش را بر طلاب ميبندد. پس بايد تا آخرين مرحله مطالعه، بررسي، تفحص و غور کنند. اگر چنين کردند و نتوانستند آن وقت تقليد کنند. اما نميتوانند از ابتدا از يک رساله عمليه تقليد کنند. در حقيقت اين مطلبي را که امام به آن اشاره دارد هم يک مطلب فقهي است و هم تربيتي. يعني شيوهاي است در راه رشد تفکر طلاب. اين فرمايش امام براي من بسيار آموزنده بود و کوشيدم که اين مطلب را سرمشق خود سازم. اما نميدانم تا چه اندازه موفق بودهام و ديگران بايد قضاوت کنند.
**بنده حدود ده سال در درس امام شرکت داشتم. در تمامي اين مدت حتي يک روز را به خاطر ندارم که ايشان 5 دقيقه تأخير داشته باشد. رأس ساعت در کلاس درس حضور پيدا ميکرد. درس ايشان در مسجد سلماسي تشکيل ميشد اغلب طلبهها نيز به موقع به کلاس ميآمدند و بعضيها به تدريج ملحق ميشدند. همه افراد در مسجد مينشستند. صندلي در کار نبود. همه دو زانو و پشت سر هم مينشستند. تقريباً تمام فضاي مسجد پر ميشد. گاهي آنقدر شلوغ ميشد که طلاب در پلهها مينشستند. ايشان به موقع درس را آغاز و به موقع نيز ختم ميکرد. به طلاب اجازه ميدادند تا سؤالات و اشکالات خويش را بپرسند؛ اما اگر کسي ميخواست با طرح سؤالات بيجا و بيمورد وقت ديگران را تضييع کند با يک نهيب ساکتش ميکردند و به اشکال او پاسخ مناسبي نميدادند تا ديگر سخن نگويد؛ اما به طلاب فاضلي که اشکالات واقعي مطرح ميکردند به خوبي پاسخ ميدادند.
**خاطرهاي که حضرت امام ا ز استاد شيخ خود مرحوم آيتالله حائري نقل ميکرد که در آن معناي عميقي نهفته است. ايشان نقل فرمود: يک روز حاج شيخ درسي را گفتند و از ما خواستند که آن را بنويسيم و فردا بياوريم. يکي از آقايان که خوشتقرير بود، تمامي مطالبي را که استاد بيان کرده بود نوشته بود، بدون اينکه اشکالي و حاشيهاي بر آن نوشته باشد.
استاد خطاب به آن شخص فرمودند: خيلي خوب حرفهاي ما را نوشتهاي اما يک "ان قلتي "، حاشيهاي بر آن ننوشتهاي. آن مرد گفت: خوب نتوانستم اشکال پيدا کنم. استاد فرمودند: تا آنجايي که ميشد بايد يک ان قلتي بزني. اگر اشکال هم نبود تا جايي که بيادبي نبود حداقل يک فحش ميدادي. (به شوخي و مزاح فرمودند). بيان اين مطلب از سوي استاد بسيار آموزنده بود يعني اينکه انسان بايد حالت تقليد را از دست بدهد و نبايد تنها حرفهاي ديگران را بشنود. ايشان همواره روي اين مسئله که طلاب بايد اهل تحقيق باشند تأکيد ميفرمود.
**مرحوم حاجآقا مصطفي در درس آقا سيد محمد داماد حاضر ميشد و آنجا اشکال ميکرد و جزو مستشکلين درس ايشان بود. ايشان به درس امام هم ميآمد ولي اشکال نميکرد و ساکت مينشست. يکي از روزها بعضي طلاب که حالا شايد برخي زنده و برخي نباشند به شوخي به حاجآقا مصطفي گفتند: شما در درس پدرت ساکت مينشيني و هيچ نميگويي؛ نکند از پدرت ميترسي؟! ايشان لبخندي زد و گفت: نه من نميترسم، بلکه ادب ميکنم و اشکال نميکنم. اما طلاب باز به شوخي ادامه دادند که تو ميترسي و اگر اينطور نيست پس شرط ببنديم. يادم هست که همان روز حاجآقا مصطفي با اينکه در صفوف آخر نشسته بود، يک مرتبه طرح مسئله کردند که بار اول امام اعتنايي نکرد. حالا نميدانم نشنيدند يا خود را به نشنيدن زدند. بار دوم باز هم امام اعتنايي نکرد و حاجآقا مصطفي براي بار سوم با حدت بيشتري اشکال کرد. من به چهره امام نگاه ميکردم. ايشان از صدا متوجه حاجآقا مصطفي شد، تبسمي کرد و بعد جواب آقا مصطفي را داد. البته امام هم با يک شدت و حدتي پاسخ گفت و به اين ترتيب بود که آقا مصطفي جزو مستشکلين درس امام شد و طرح مسئله ميکرد.
**هنگامي که ما به قم آمديم امام دروس معقول و عرفان را به طور کل کنار گذاشته بود. فقط فقه و اصول درس ميداد، در حالي که ايشان هم اهل معقول و هم اهل عرفان بود و ما نيز بسيار ميل داشتيم که کملهاي در اين باره از ايشان بشنويم، اما کلامي نشنيديم. در اعياد مذهبي مانند عيد فطر، قربان و غدير و غيره شاگردان به ديدن اساتيد خود ميرفتند و چون ما شاگرد حضرت امام بوديم به ديدار ايشان ميرفتيم. در يکي از اعياد همين کار را کرديم و مرسوم بود هنگامي که طلاب دور هم جمع ميشدند، طرح مسئلهاي ميکردند، حال يا فقهي و يا فلسفي. بعضي از دوستان زرنگي کرده و در محضر امام مسائل فلسفي مطرح ميکردند که جنبه اعتقادي داشته باشد و امام احساس وظيفه شرعي کنند و پاسخ گويند و هنگامي که امام لب به سخن ميگشود گويي دنيا را به ما دادهاند؛ اما اين بار تا امام متوجه شدند که مسئله فلسفي است نگاهي کرده و از پاسخگويي امتناع فرمودند و تا زماني که بنده در قم بودم نتوانستم کلامي فلسفي از زبان ايشان بشنوم. به هر ترتيب چون امام ميخواستند فقه و اصول را تدريس کنند و اگر مسائل فلسفي را مطرح ميفرمودند مورد تکفير قرار ميگرفت و معاندين مجال مييافتند تا مشکلات بيشتري ايجاد کنند، تدريس عرفان و فلسفه را کنار گذاشت و نه تنها تدريس نميکرد بلکه پاسخ سؤالات طلاب در اين موارد را هم نميداد. بعدها يعني زماني که انقلاب به پيروزي رسيد و بسياري از مسائل عرفاني را از طريق تلويزيون از امام شنيديم، برايم بسيار جالب بود و اين از آرزوهاي من در قم بود که عملي نشد.
**زماني که در قم بودم امام کتابي داشت که تنها وصف آن را از حاجآقا مصطفي شنيده بودم و ميدانستم که کتاب سطح بالايي است و دست نوشته خود امام است. ديدن اين کتاب جزو آروزهايم بود، اما امکانش نبود؛ چرا که خود حاجآقا مصطفي هم آن را نداشت. آن زمان هر وقت به تهران ميآمدم دوستي به نام رضا کشفي داشتم که به منزل ايشان وارد ميشدم ولي اهل عرفان بود. يک بار برايم تعريف کرد: آقايي در تهران هست که تاجر است و هيچگاه از خانه بيرون نميرود و تجارتش را با تلفن انجام ميدهد. وي اهل سير و سلوک است و داراي حالات خاص ميباشد و از کتاب سرالصلوة امام يک کپي در اختيار دارد. به ايشان گفتم: آيا ميشود کتاب را ديد؟ گفت: بله، چون ما با هم دوست هستيم مانعي ندارد. بنده به اتفاق آقا رضا کشفي به منزل آن تاجر رفتيم. زنگ زده و داخل شديم. پيرمرد محترمي بود که براي آقاي کشفي احترام بسياري قائل بود و با اينکه من را نميشناخت بسيار گرم پذيرايي کرد. آقاي کشفي گفت: اگر لطف بفرماييد آن رساله را ما ببنيم. گفت: بله، چشم، برايتان ميآورم، اما آن را نميدهم تا بيرون ببريد بلکه همين جا مطالعه بفرماييد. هر چند ساعت طول بکشد اشکالي ندارد؛ اما امانت نميتوانم بدهم. حدود يک ساعتي نشستيم و چون به هر حال مزاحم ميشديم، نتوانستم خوب بخوانم بلکه تورقي کردم و سرفصلهاي کتاب را يادداشت نمودم و بسيار استفاده بردم. همان مطلبي را که فکر ميکردم در آن باشد يافتم و بسيار لذت بردم.
**ابن عربي اگر نگوييم در عرفان چهره بينظيري است لااقل ميتوان گفت کمنظير است. آثاري چند در عرفان نظري از وي به جا مانده که خود اقيانوسي است و براي افرادي چون امام که خود عارفند و از طرفي يه عرفان نظري هم توجه دارند بسيار جذبکننده است. امام مجذوب ابنعربي بود و براي وي بسيار احترام قائل بود و در بيانات و آثار به جاي مانده از ايشان کاملاً مشهود است. گرچه عرفايي که اهل عرفان عملي هستند، شايد خيلي علاقهمند به ابن عربي نباشند اما براي امام چنين بود.
**خاطرهاي بسيار شنيدني - که از فرد موثقي شنيدهام - برايتان نقل ميکنم. در سابق، امام عرفان درس ميداد و با فصوص و فتوحات بسيار مأنوس بود. مطلبي را که نقل ميکنم عوام نميدانستند بلکه يک عده از خواص آن را ميدانستند و آن اينکه: محييالدين در يک جايي به رافضيها اهانت کرده و رافضي هم معمولاً به شيعه اطلاق ميشود. او نوشته که عارفي که از رجيسون در عالم کشف و شهود خود، يک رافضي را به شکل خوک ديده. امام که گويا اين مطلب را مطالعه يا تدريس کرده بود هنگامي که به اين جمله ميرسد حاشيهاي بر کتاب مينويسد به اين مضمون "هذا العارف لصفاي ذهنياته وجودة باطنه رأي نفسه في عالم المکاشفة " يعني اين عارف به خاطر صفاي باطن و پاکي نفسش، صورت نفسانيات خود را در حالت مکاشفه به صورت خوک ديده.
اين عمل امام بسيار ظريف است و نيز مطلب بسيار مهمي است؛ چرا که ممکن است فرد آنقدر دچار گرفتاري شود که حالت نفس خويش را در مکاشفه ببيند و بدين جهت در اين راه خطرهايي است که بدون استاد نميتوان جلو رفت و بيان اين مطلب بسيار فني و دقيق است و يک ظرافتي در آن هست که دفاع از شيعه شده است.
فارس
انتهای پیام