(
امتیاز از
)
نقش فراماسونرى در انحراف نهضت مشروطيت
در عرصه فرهنگى نبرد با تشيع و روحانيان شيعه در دستور کار آن ها قرار گرفت که در اين صحنه نيز همان دو روش را به کار گرفتند: فردى نظير ميرزا آقاخان کرمانى يا آخوندزاده صراحتا به روحانيان و به تشيع حمله مى کرد. آنان مى کوشيدند ايران دوره باستان را در آثار و نوشته هاى خود احيا کنند. در طيف ديگر شخصى نظير ملکم، همان روش منافقانه را دنبال مى کند و مى کوشد به روحانيان درجه دو و سه شيعه نزديک شود که در بخشى نيز موفق بود. ملکم خان توانست تعدادى را همراه خود کند که اتفاقا اين بخش در مشروطه فعاليت چشم گيرى داشتند.
اشاره:
قبل از ذکر نقش فراماسونرى در انحراف انقلاب مشروطه، لازم است تعريفى از فراماسونرى به صورت مختصر ارايه شود.
از جهت لغوى، فراماسونرى به معناى بنايى آزاد است. از جهت عملى و تشکيلاتى، فراماسونرى، سازمان مخفى نهان روشى است که در دهه دوم قرن 18 با صحنه گردانى سازمان مخفى يهود براى بسط سيطره و سلطه يهود بر جهان ايجاد شد. حرکت از انگلستان شروع مىشود، به اروپا سرايت مىکند و بعد متوجه مشرق زمين مىشود. کشور ما هم يکى از کشورهاى مشرق زمين است که مورد تهاجم فراماسونرى قرار مىگيرد.
«خصوصيات اصلى فراماسونرى»به صورت خلاصه:
«نهان روشى و مخفى کارى»، يکى از شيوه هاى اين سازمان است. اينان از ابتداى کار با اتخاذ رويه مخفى کارى کوشيدند از افشاى اسرار و مسايلى که در داخل لژها مىگذرد، جلوگيرى شود. اين مسأله، شاخصه اصلى اين سازمان است و بسيارى از سوءظنها و انتقادها هم نسبت به اين سازمان، از همين جهت ايجاد شده و مىشود. اخيرا به نحوى مىکوشند بازتر عمل کنند؛ براى مثال لژهايشان تابلو دارد. اکنون در اينترنت هم حضور دارند؛ ولى هم چنان اصول و رموز فراماسونرى بر غير فراماسونها پوشيده است.
دوم، «نفوذ يهوديت پنهان» يا سازمان مخفى يهود در اين سازمان و سيطره يهوديت ممسوخ در تمام مراحل فراماسونرى است که رنگ و بوى کاملاً يهودى به اين تشکيلات مىدهد. در بررسى ريتوئلها يا مرامنامههاى اين سازمان، به خوبى نفوذ و رسوخ مسحيت يهودى و يهوديت مسخ شده قابل مشاهده است.
«ضديت آشکار و نهان با دين»، در غالب طرح مسايلى نظير بىطرفى مذهبى که دکتر اندرسون در 1723 در قانون اساسى فراماسونرى گنجاند؛ همچنين پلوراليسم، سکولاريسم، دئيسم و نسبىانگارى، راهکارهايى هستند که اين ها در جهت ضديت با مذهب يا استحاله افراد در داخل لژها و بعد در جوامع مورد تهاجم، از آن استفاده مىکنند.
«تأکيد بر اومانيسم»، يکى ديگر از ويژگىهاى فراماسونرى است.
«تأکيد بر اصل ترقى»، ديگر ويژگى اين سازمان است.
«تساهل و تسامح» هم شعارى است که فراماسونرها سر مىدهند. «شعارهاى اصلى آن ها هم آزادى، برابرى و برادرى است».
با اين مختصرى که در خصوص ويژگىهاى اصلى فراماسونرى بيان شد، بايد گفت که در فضاى به شدت يهودى زده اروپا که در قرن 13 ـ 16 مشاهده مىشود، رفته رفته نقش يهودىها در جوامع اروپايى افزايش پيدا مىکند و جمعيتهايى نظير روزن کروز و يسوييان مسيحى و يهودى، مجال فعاليت پيدا مىکنند. از همين جا زمينه عملى شکلگيرى فراماسونرى فراهم مىشود.
در جمعيت هاى مذکور، نقش آشکار يهوديت مخفى که درصدد سلطه بر جهان است، به خوبى مشاهده مىشود. در 1717 که تاريخ رسمى فراماسونرى است، از تجمع و ادغام چهار لژ در لندن، لژ بزرگ انگلستان به وجود مىآيد. در بين مؤسسان لژ باز هم حضور يهوديان مخفى مشاهده مىشود؛ آنان افرادى نظير اندرسون و دکتر تئوفيل دزاگوليه هستند که هم در روى کار آوردن خاندان هانودر در انگلستان نقش دارند و هم در تأسيس فراماسونرى سه سال بعد از روى کار آوردن خاندان هانودر. وقتى اين خاندان در انگلستان مستقر مىشود، رفته رفته مىکوشد حوزه نفوذ خود را بر اروپا بسط بدهد. با همکارى افرادى نظير منتسکيو، ولتر، رسو که همکارى آشکارى با فراماسونرى داشتند، توانستند در فرانسه و بعد با همکارى شخصيتهاى ديگر در ساير نقاط اروپا لژهاى فراماسونرى را ايجاد کنند؛ حرکت هاى بزرگى را به وجود بياورند و عملاً غرب جديد را به شکلى که در قرون 18 و 19 قابل مشاهده است، شکل دهند.
***
توجه آنان به شرق و ايران از زمانى مطرح مىشود که قصد مىکنند نفوذ خود را به سمت شرق بسط دهند. طلايه دار سپاه مهاجم غرب به شرق، لژهاى فراماسونرى بود؛ به همين جهت در شرق هم هر جا سپاه استعمارى غربىها مشاهده مىشود ـ يا در پيش آنها يا در پس آنها ـ فراماسونها، مسيونرهاى مذهبى و جمعيت هاى تبشيرى ديده ميشوند؛ يعنى بىدرنگ پس از استقرار آنها در مصر، هند و نقاط ديگر، لژهاى فراماسونرى تأسيس مىشود.
علت چيست که بلافاصله با سپاه استعمارى لژهاى فراماسونرى هم پيدا مىشود؟ علت را بايد در برنامه جامع آنان براى نفوذ در مشرق زمين و اضمحلال فرهنگى، سياسى و اقتصادى اين جوامع جست وجو کرد. هدف، ادغام اين جوامع در غرب جديد و سرمايه دارى مسلط غرب است و اينها با چنين هدفى وارد مشرق زمين مىشوند.
در ايران از ابتداى دوره قاجار (تقريبا دهه هاى اوليه دوره قاجار) حضور فراماسونها و تلاش آنها براى بسط فراماسونرى در کشور مشاهده ميشود. اين سازمان ـ با توجه به ويژگىهايى مذکور ـ مىتواند جمعيتهاى مختلف ساختارشکن را در خود جذب کند؛ ضمن اين که با پنهان کارى و روش مخفيانهاى که دارد، قادر است از آسيب حکومتها در امان بماند. بنابراين لژهاى فراماسونرى به مجمعى براى جمع شدن تمام ساختارشکنها تبديل مىشود؛ يعنى کسانى که به دنبال شکستن ساختارهاى فرهنگى، اقتصادى، سياسى هستند.
نمونهاى از اين جمع در ايران قابل مشاهده است:
آخوندزاده ملحد ـ که صراحتا الحاد خودش را اعلام مىکند ـ ملکم خان ارمنى منافق ـ که در مقطعى از زندگىاش مسلمان بودن خود را اعلام مىکند و دوباره مرتد مىشود، و در واقع مىتوان گفت که يک روى ديگر سکه بىدينى است که با چهره نفاق در کشور ما وارد شد ـ شيخ الرئيس قاجار بابى، سيد جمال واعظ بابى، ملک المتکلمين واعظ بابى، اردشيرجى جاسوس به ظاهر زرتشتى و افراد مؤثر در گرويدن زرتشتيان به بهايىگرى.
بررسى نقش اينان، خود مىتواند در تاريخ معاصر ما سرفصلى باشد که متأسفانه کمتر به آن پرداخته شده. همچنين شاهزادههاى قاجار؛ نظير مسعود ميرزا ظلّ السلطان و شعاعالسلطنه.
همه اين افراد در لژ فراماسونرى با هدف شکستن ساختارهاى فرهنگى سياسى و اقتصادى ايران با هم جمع مىشوند. آن چيزى که توانست آنان را جمع کند، همان بحث تساهل و تسامح، بىطرفى مذهبى در ظاهر و پلوراليسم است. صراحتا مىگويند که افراد با هر نظر و ديدگاهى مى توانند در لژ فراماسونرى حضور داشته باشند. البته اين تساهل ظاهر کار است، در باطن در درجات مختلفى که فراماسونرها طى مىکنند، ـ از سه تا 33 درجه ـ از افراد نسبتا مذهبى يا بىتفاوت، به افراد ملحد و معاند با مذهب، استحاله مىشوند.
در جريان جنگهاى ايران و روس، ايران مجبور مىشود براى جلب حمايت دولتهاى غربى، به کشورهاى اروپايى سفير بفرستد. البته قبلاً هم مىفرستادند؛ ولى در اين مقطع براى جذب کمک، فردى به نام «عسکرخان افشار اورومى» به اروپا مىرود و مىکوشد که کمک انگليسىها و فرانسوىها را جلب کند؛ اما بى درنگ او را جذب لژ فراماسونرى مىکنند.
در اين مقطع لژ ماسونى در ايران نداريم و لژهاى خارجى در خارج از کشور عضو مىپذيرند.
نگاهى گذرا به تکاپوى فراماسونرى در ايران نشان مىدهد که نفوذ فراماسونرى، طى سه مرحله در اين صورت گرفته است:
يکى، عضوگيرى خارجى است که در ابتداى کار شاهد آن هستيم؛ يعنى هر کس از ايران به خارج مىرود ـ اعم از تاجر، فرستاده سياسى يا محصل ـ به نحوى لژهاى فراماسونرى وى را شکار مىکند. حتى در دوره پهلوى نيز کسانى را مىشناسيم که پس از عزيمت به خارج از کشور، عضو فراماسونرى شدهاند.
مرحله بعد، تلاش براى تأسيس لژ در ايران است که از 1224 قمرى شروع مىشود و در 1276 قمرى به ثمر مىنشيند. ملکمخان نخستين فردى بود که اولين فراموش خانه يا اولين لژ فراماسونرى را در ايران تأسيس کرد.
مرحله سوم، گسترش فراماسونرى در غالب جمعيتها و جريانهاست که در جريان مشروطه به وضوح شاهد آن هستيم.
به هر صورت، در 1224 نماينده ديگرى به نام ميرزا ابوالحسن خان ايلچى به اروپا فرستاده شد. او هم بىدرنگ عضو لژهاى فراماسونرى مىشود. عضويت عسکرخان افشار اورومى و ميرزا ابوالحسن خان ايلچى در لژهاى فراماسونرى، مسأله سادهاى نيست، چرا که آنان ديگر نماينده دولت ايران نبودند و براى منافع ملت ايران تلاش نمىکردند؛ بلکه تلاششان در آن مقطع، خنثي کردن اقدامات کسانى بود که براى استقلال ايران مى کوشيدند.
به همراه ميرزا ابوالحسن خان ايلچى، نمايندهاى از انگليس به نام سِرگوراوزلى به ايران مىآيد. او تلاش دارد لژ فراماسونرى در ايران تأسيس کند که ظاهرا موفق نمىشود؛ اما صراحتا مىگويد تمام اطرافيان فتحعلى شاه را به جرگه فراماسونرى در آوردم. اين نشان مىدهد که کارکرد اين جمعيت براى استعمار خيلى مهم است که سعى مىکنند تمام اطرافيان شاه را به عضويت در بياورند.
گفته شد که ملکم خان در 1276 لژ فراماسونرى خود را تأسيس کرد و تعداد زيادى از نخبگان ايرانى ـ از جمله برخى اساتيد و دانشجويان دارالفنون ـ را جذب نمود. يکى از علتهايى که دارالفنون در ايران مورد کم مهرى يا بىمهرى قرار گرفت، عضويت تعدادى از اساتيد و دانشجويان آن در تشکّل فراماسونرى بود.
بعد از مرگ ناصرالدين شاه و ترور او، فضا براى فعاليت جمعيتهاى سرّى فراهم مىشود؛ چون مظفرالدين شاه، آن اقتدار ناصرالدين شاه را نداشت. از طرف ديگر، در دربارش افراد نفوذى از فراماسونها حضور گستردهاى داشتند. تشکّل هاى مخفى در دوره مظفرالدين شاه فعال مىشوند. در آستانه انقلاب مشروطه دو جريان عمده در کشور قابل مشاهده است: يک جريان، جريان روشن فکرى است که از ابتداى قاجار تقريبا فعاليت خود را شروع مىکند و دو طيف عمده دارد: يک طيف، الحادى است که آخوندزاده در رأس آن است، و يک طيف، منافق است که ملکمخان آن را اداره و رهبرى مىکند. تعداد زيادى از مشروطه خواهان در طيف دوم قرار دارند؛ يعنى ابتدا با ظاهر اسلامى و با اعلام اين که مشروطيت همان برقرارى اصول اسلامى است، وارد صحنه مىشوند.
اينها ـ همان طور که گفته شد ـ اضمحلال فرهنگى، اقتصادى و سياسى ايران را در دستور کارشان قرار دادند؛ به همين دليل ملکم خان، ميرزا حسين خان سپهسالار و تعداد ديگرى از فراماسونها در عرصه اقتصادى سعى مىکردند پاى فراماسونها و کمپانىهاى غربى را به ايران باز کنند. از قرارداد رويتر تا بحث رژى، و تنباکو تا بانک شاهنشاهى و مسايل ديگرى که اينان در کشور به وجود آوردند، موجب نابودى استقلال اقتصادى ايران شد.
در عرصه فرهنگى نبرد با تشيع و روحانيان شيعه در دستور کار آنها قرار گرفت که در اين صحنه نيز همان دو روش را به کار گرفتند: فردى نظير ميرزا آقاخان کرمانى يا آخوندزاده صراحتا به روحانيان و به تشيع حمله مىکرد. آنان مىکوشيدند ايران دوره باستان را در آثار و نوشتههاى خود احيا کنند. در طيف ديگر شخصى نظير ملکم، همان روش منافقانه را دنبال مىکند و مىکوشد به روحانيان درجه دو و سه شيعه نزديک شود که در بخشى نيز موفق بود. ملکم خان توانست تعدادى را همراه خود کند که اتفاقا اين بخش در مشروطه فعاليت چشمگيرى داشتند.
ناگفته نماند که منظور از روحانيان شيعه، افرادى غير از مراجع شيعه است؛ چرا که در سطوح دوم و مخصوصا در سطوح سوم، هم نوايى برخى از روحانيان با اين جريان را شاهديم. البته عدهاى از آنها متوجه خطاى خود مىشوند (نظير سيد محمد طباطبائى) و از اين همکارى اعلام پشيمانى مىکنند و برخى هم تا آخر ادامه مىدهند (شيخ ابراهيم زنجانى و افرادى نظير او) و حتى به سمت بىدينى و الحاد هم پيش مىروند.
به هر حال در اين مقطع طيفى از روحانيان را مىبينيم که تعدادشان چندان زياد نيست؛ اما فعالند. از سوى ديگر يک طيف روحانيون آگاه شيعه نيز، هستند که با دو روش در اين مقطع حضور دارند که هماهنگى و هم نوايى آنها بعد از فتح تهران به خوبى محسوس است: يکى، جناح مرحوم آيتالله حاج شيخ فضلاللّه نورى است که در مقابل بدعتگذارى جريان نفوذى در مشروطه موضعگيرى مىکند، و يک جريان، جريان حوزه نجف است که آيتالله آخوند خراسانى، ميرزا عبداللّه مازندرانى، ميرزا حسين تهرانى نجل، ميرزا خليل و علمايى نظير مرحوم نايينى در آن حضور دارند. آنان هم مانند حاج شيخ فضل الله، قصدشان آبادانى ايران، برپايى و اقامه احکام شرع در ايران و... است؛ ولى در روش و مقام عمل با يک ديگر اختلاف دارند.
مرحوم حاج شيخ فضلاللّه معتقد است که روحانيون و نهضت مىبايستى حسابشان را از جريان نفوذى جدا کنند و مشخص نمايند که چه مىخواهند؛ اما طيف ديگر برخورد با آنان را به غلبه بر استبداد محمدعلى شاهى موکول مىکنند. در مقام عمل با تردستى عوامل غرب گرا، نفوذ آنان در انجمنهاى مخفى و چالاکى شان در جذب و جلب افکار عمومى، نظريه علماى نجف در ايران با شکست مواجه مىشود. در نتيجه هم مرحوم حاج شيخ فضلاللّه نورى در تهران به دار آويخته مىشود، هم سيد عبداللّه بهبهانى کمتر از يک سال بعد از شهادت مرحوم حاج شيخ فضلاللّه در تهران ترور مىشود و به شهادت مىرسد.
اين دو جريان (روحانيون شيعه و روشنفکرى غربگرا) در اين مقطع در برابر يک ديگر ايستادند. جريان غربگرا مىکوشيد با ايجاد بحران يا با دامن زدن به بحران هاى موجود، فضاى کشور را به سمت راديکاليسم کور و افراطى بکشاند. در بحران بازار و چوب زدن تجار قند ميرزا حسن رشديه، علاءالدوله حاکم تهران را براى چوب زدن تجار تحريک مىکند و مىگويد اگر تجار را چوب بزنى، قند در تهران ارزان مىشود. از طرف ديگر، شعاعالسلطنه فراماسون، عينالدوله را برمىنگيزد تا بر مردم اعتراض کننده سخت بگيرد. بدين ترتيب با چوب زدن علاءالدوله و سختگيرى عينالدوله ـ که در هر دو فراماسونرى نقش پنهانى دارد ـ يک بحران در مشروطه به وجود مىآيد. در جريانهاى ديگر نيز نقش فراماسونرى قابل پىگيرى است.
مسايل بعدى هم چون تحصن در سفارت انگليس که به تحريک غربگرايان به وقوع پيوست و آن چه در ابتداى مجلس در تدوين قانون اساسى متأسفانه شاهد آن هستيم، مسير نهضت دينى مشروطيت را منحرف مىکند. تحرّک اين افراد که در قالب سازمان فراماسونرى لژ بيدارى ايران منسجم شده بودند، هر دو طيف روحانيون را از سر راه برمىدارد و کشور در اختيار فراماسونهاى غربگرا قرار مىدهد. بعد از فتح تهران، عملاً همه ارکان کشور به دست فراماسونها مىافتد. نفوذ در مجلس و استفاده از امکانات آن، يکى از کارهايى بود که فراماسونها انجام دادند و در به هم زدن اوضاع ايران نيز موفق بودند.
آنها در مطبوعات هم نفوذ کردند. مطبوعات اين دوره در تخريب فضاى فرهنگى ـ سياسى ايران نقش بسزايى داشتند. روزنامههايى چون «الجمال» که مطالب سيد جمال واعظ را منتشر کرد، و «صور اسرافيل» که دهخدا و ميرزا جهانگيرخان شيرازى در آن مطلب مىنوشتند، و هر دو به لژ بيدارى وابسته بودند و بعضا انحرافات مذهبى داشتند؛ يعنى با فِرَق ضاله هم مرتبط بودند. در تمام اين جريان ها حضور فراماسونرها محسوس است.
در واقع بعد از فتح تهران ايران به اشغال سازمان فراماسونرى درمىآيد و آنها عملاً با آشکار کردن کامل ديدگاههاى افراطى خود، روحانيون اصولگراى شيعه ـ چه علماى نجف، چه علماى تهران ـ را کنار مىگذارند، پاى غربىها را در ايران باز مىکنند و صراحتا به جنگ مفاهيم دينى مىآيند. پس از مدتى تلاش، وقتى مقاومت مردم را مشاهده مىکنند، تصميم مىگيرند که ساختار سياسى ـ فرهنگى ايران را به يک باره تغيير دهند. ابتدا با کودتاى 1299 خلع قاجاريه را سامان مىدهند و بعد با اقدامات ضد دينى رضا شاه، نابودى تشيع را در ايران هدف مىگيرند که خوشبختانه توفيق زيادى در اين زمينه به دست نمىآورند.
موسي حقاني
--------------------
منبع: فصلنامه آموزه - شماره 6
اشاره:
قبل از ذکر نقش فراماسونرى در انحراف انقلاب مشروطه، لازم است تعريفى از فراماسونرى به صورت مختصر ارايه شود.
از جهت لغوى، فراماسونرى به معناى بنايى آزاد است. از جهت عملى و تشکيلاتى، فراماسونرى، سازمان مخفى نهان روشى است که در دهه دوم قرن 18 با صحنه گردانى سازمان مخفى يهود براى بسط سيطره و سلطه يهود بر جهان ايجاد شد. حرکت از انگلستان شروع مىشود، به اروپا سرايت مىکند و بعد متوجه مشرق زمين مىشود. کشور ما هم يکى از کشورهاى مشرق زمين است که مورد تهاجم فراماسونرى قرار مىگيرد.
«خصوصيات اصلى فراماسونرى»به صورت خلاصه:
«نهان روشى و مخفى کارى»، يکى از شيوه هاى اين سازمان است. اينان از ابتداى کار با اتخاذ رويه مخفى کارى کوشيدند از افشاى اسرار و مسايلى که در داخل لژها مىگذرد، جلوگيرى شود. اين مسأله، شاخصه اصلى اين سازمان است و بسيارى از سوءظنها و انتقادها هم نسبت به اين سازمان، از همين جهت ايجاد شده و مىشود. اخيرا به نحوى مىکوشند بازتر عمل کنند؛ براى مثال لژهايشان تابلو دارد. اکنون در اينترنت هم حضور دارند؛ ولى هم چنان اصول و رموز فراماسونرى بر غير فراماسونها پوشيده است.
دوم، «نفوذ يهوديت پنهان» يا سازمان مخفى يهود در اين سازمان و سيطره يهوديت ممسوخ در تمام مراحل فراماسونرى است که رنگ و بوى کاملاً يهودى به اين تشکيلات مىدهد. در بررسى ريتوئلها يا مرامنامههاى اين سازمان، به خوبى نفوذ و رسوخ مسحيت يهودى و يهوديت مسخ شده قابل مشاهده است.
«ضديت آشکار و نهان با دين»، در غالب طرح مسايلى نظير بىطرفى مذهبى که دکتر اندرسون در 1723 در قانون اساسى فراماسونرى گنجاند؛ همچنين پلوراليسم، سکولاريسم، دئيسم و نسبىانگارى، راهکارهايى هستند که اين ها در جهت ضديت با مذهب يا استحاله افراد در داخل لژها و بعد در جوامع مورد تهاجم، از آن استفاده مىکنند.
«تأکيد بر اومانيسم»، يکى ديگر از ويژگىهاى فراماسونرى است.
«تأکيد بر اصل ترقى»، ديگر ويژگى اين سازمان است.
«تساهل و تسامح» هم شعارى است که فراماسونرها سر مىدهند. «شعارهاى اصلى آن ها هم آزادى، برابرى و برادرى است».
با اين مختصرى که در خصوص ويژگىهاى اصلى فراماسونرى بيان شد، بايد گفت که در فضاى به شدت يهودى زده اروپا که در قرن 13 ـ 16 مشاهده مىشود، رفته رفته نقش يهودىها در جوامع اروپايى افزايش پيدا مىکند و جمعيتهايى نظير روزن کروز و يسوييان مسيحى و يهودى، مجال فعاليت پيدا مىکنند. از همين جا زمينه عملى شکلگيرى فراماسونرى فراهم مىشود.
در جمعيت هاى مذکور، نقش آشکار يهوديت مخفى که درصدد سلطه بر جهان است، به خوبى مشاهده مىشود. در 1717 که تاريخ رسمى فراماسونرى است، از تجمع و ادغام چهار لژ در لندن، لژ بزرگ انگلستان به وجود مىآيد. در بين مؤسسان لژ باز هم حضور يهوديان مخفى مشاهده مىشود؛ آنان افرادى نظير اندرسون و دکتر تئوفيل دزاگوليه هستند که هم در روى کار آوردن خاندان هانودر در انگلستان نقش دارند و هم در تأسيس فراماسونرى سه سال بعد از روى کار آوردن خاندان هانودر. وقتى اين خاندان در انگلستان مستقر مىشود، رفته رفته مىکوشد حوزه نفوذ خود را بر اروپا بسط بدهد. با همکارى افرادى نظير منتسکيو، ولتر، رسو که همکارى آشکارى با فراماسونرى داشتند، توانستند در فرانسه و بعد با همکارى شخصيتهاى ديگر در ساير نقاط اروپا لژهاى فراماسونرى را ايجاد کنند؛ حرکت هاى بزرگى را به وجود بياورند و عملاً غرب جديد را به شکلى که در قرون 18 و 19 قابل مشاهده است، شکل دهند.
***
توجه آنان به شرق و ايران از زمانى مطرح مىشود که قصد مىکنند نفوذ خود را به سمت شرق بسط دهند. طلايه دار سپاه مهاجم غرب به شرق، لژهاى فراماسونرى بود؛ به همين جهت در شرق هم هر جا سپاه استعمارى غربىها مشاهده مىشود ـ يا در پيش آنها يا در پس آنها ـ فراماسونها، مسيونرهاى مذهبى و جمعيت هاى تبشيرى ديده ميشوند؛ يعنى بىدرنگ پس از استقرار آنها در مصر، هند و نقاط ديگر، لژهاى فراماسونرى تأسيس مىشود.
علت چيست که بلافاصله با سپاه استعمارى لژهاى فراماسونرى هم پيدا مىشود؟ علت را بايد در برنامه جامع آنان براى نفوذ در مشرق زمين و اضمحلال فرهنگى، سياسى و اقتصادى اين جوامع جست وجو کرد. هدف، ادغام اين جوامع در غرب جديد و سرمايه دارى مسلط غرب است و اينها با چنين هدفى وارد مشرق زمين مىشوند.
در ايران از ابتداى دوره قاجار (تقريبا دهه هاى اوليه دوره قاجار) حضور فراماسونها و تلاش آنها براى بسط فراماسونرى در کشور مشاهده ميشود. اين سازمان ـ با توجه به ويژگىهايى مذکور ـ مىتواند جمعيتهاى مختلف ساختارشکن را در خود جذب کند؛ ضمن اين که با پنهان کارى و روش مخفيانهاى که دارد، قادر است از آسيب حکومتها در امان بماند. بنابراين لژهاى فراماسونرى به مجمعى براى جمع شدن تمام ساختارشکنها تبديل مىشود؛ يعنى کسانى که به دنبال شکستن ساختارهاى فرهنگى، اقتصادى، سياسى هستند.
نمونهاى از اين جمع در ايران قابل مشاهده است:
آخوندزاده ملحد ـ که صراحتا الحاد خودش را اعلام مىکند ـ ملکم خان ارمنى منافق ـ که در مقطعى از زندگىاش مسلمان بودن خود را اعلام مىکند و دوباره مرتد مىشود، و در واقع مىتوان گفت که يک روى ديگر سکه بىدينى است که با چهره نفاق در کشور ما وارد شد ـ شيخ الرئيس قاجار بابى، سيد جمال واعظ بابى، ملک المتکلمين واعظ بابى، اردشيرجى جاسوس به ظاهر زرتشتى و افراد مؤثر در گرويدن زرتشتيان به بهايىگرى.
بررسى نقش اينان، خود مىتواند در تاريخ معاصر ما سرفصلى باشد که متأسفانه کمتر به آن پرداخته شده. همچنين شاهزادههاى قاجار؛ نظير مسعود ميرزا ظلّ السلطان و شعاعالسلطنه.
همه اين افراد در لژ فراماسونرى با هدف شکستن ساختارهاى فرهنگى سياسى و اقتصادى ايران با هم جمع مىشوند. آن چيزى که توانست آنان را جمع کند، همان بحث تساهل و تسامح، بىطرفى مذهبى در ظاهر و پلوراليسم است. صراحتا مىگويند که افراد با هر نظر و ديدگاهى مى توانند در لژ فراماسونرى حضور داشته باشند. البته اين تساهل ظاهر کار است، در باطن در درجات مختلفى که فراماسونرها طى مىکنند، ـ از سه تا 33 درجه ـ از افراد نسبتا مذهبى يا بىتفاوت، به افراد ملحد و معاند با مذهب، استحاله مىشوند.
در جريان جنگهاى ايران و روس، ايران مجبور مىشود براى جلب حمايت دولتهاى غربى، به کشورهاى اروپايى سفير بفرستد. البته قبلاً هم مىفرستادند؛ ولى در اين مقطع براى جذب کمک، فردى به نام «عسکرخان افشار اورومى» به اروپا مىرود و مىکوشد که کمک انگليسىها و فرانسوىها را جلب کند؛ اما بى درنگ او را جذب لژ فراماسونرى مىکنند.
در اين مقطع لژ ماسونى در ايران نداريم و لژهاى خارجى در خارج از کشور عضو مىپذيرند.
نگاهى گذرا به تکاپوى فراماسونرى در ايران نشان مىدهد که نفوذ فراماسونرى، طى سه مرحله در اين صورت گرفته است:
يکى، عضوگيرى خارجى است که در ابتداى کار شاهد آن هستيم؛ يعنى هر کس از ايران به خارج مىرود ـ اعم از تاجر، فرستاده سياسى يا محصل ـ به نحوى لژهاى فراماسونرى وى را شکار مىکند. حتى در دوره پهلوى نيز کسانى را مىشناسيم که پس از عزيمت به خارج از کشور، عضو فراماسونرى شدهاند.
مرحله بعد، تلاش براى تأسيس لژ در ايران است که از 1224 قمرى شروع مىشود و در 1276 قمرى به ثمر مىنشيند. ملکمخان نخستين فردى بود که اولين فراموش خانه يا اولين لژ فراماسونرى را در ايران تأسيس کرد.
مرحله سوم، گسترش فراماسونرى در غالب جمعيتها و جريانهاست که در جريان مشروطه به وضوح شاهد آن هستيم.
به هر صورت، در 1224 نماينده ديگرى به نام ميرزا ابوالحسن خان ايلچى به اروپا فرستاده شد. او هم بىدرنگ عضو لژهاى فراماسونرى مىشود. عضويت عسکرخان افشار اورومى و ميرزا ابوالحسن خان ايلچى در لژهاى فراماسونرى، مسأله سادهاى نيست، چرا که آنان ديگر نماينده دولت ايران نبودند و براى منافع ملت ايران تلاش نمىکردند؛ بلکه تلاششان در آن مقطع، خنثي کردن اقدامات کسانى بود که براى استقلال ايران مى کوشيدند.
به همراه ميرزا ابوالحسن خان ايلچى، نمايندهاى از انگليس به نام سِرگوراوزلى به ايران مىآيد. او تلاش دارد لژ فراماسونرى در ايران تأسيس کند که ظاهرا موفق نمىشود؛ اما صراحتا مىگويد تمام اطرافيان فتحعلى شاه را به جرگه فراماسونرى در آوردم. اين نشان مىدهد که کارکرد اين جمعيت براى استعمار خيلى مهم است که سعى مىکنند تمام اطرافيان شاه را به عضويت در بياورند.
گفته شد که ملکم خان در 1276 لژ فراماسونرى خود را تأسيس کرد و تعداد زيادى از نخبگان ايرانى ـ از جمله برخى اساتيد و دانشجويان دارالفنون ـ را جذب نمود. يکى از علتهايى که دارالفنون در ايران مورد کم مهرى يا بىمهرى قرار گرفت، عضويت تعدادى از اساتيد و دانشجويان آن در تشکّل فراماسونرى بود.
بعد از مرگ ناصرالدين شاه و ترور او، فضا براى فعاليت جمعيتهاى سرّى فراهم مىشود؛ چون مظفرالدين شاه، آن اقتدار ناصرالدين شاه را نداشت. از طرف ديگر، در دربارش افراد نفوذى از فراماسونها حضور گستردهاى داشتند. تشکّل هاى مخفى در دوره مظفرالدين شاه فعال مىشوند. در آستانه انقلاب مشروطه دو جريان عمده در کشور قابل مشاهده است: يک جريان، جريان روشن فکرى است که از ابتداى قاجار تقريبا فعاليت خود را شروع مىکند و دو طيف عمده دارد: يک طيف، الحادى است که آخوندزاده در رأس آن است، و يک طيف، منافق است که ملکمخان آن را اداره و رهبرى مىکند. تعداد زيادى از مشروطه خواهان در طيف دوم قرار دارند؛ يعنى ابتدا با ظاهر اسلامى و با اعلام اين که مشروطيت همان برقرارى اصول اسلامى است، وارد صحنه مىشوند.
اينها ـ همان طور که گفته شد ـ اضمحلال فرهنگى، اقتصادى و سياسى ايران را در دستور کارشان قرار دادند؛ به همين دليل ملکم خان، ميرزا حسين خان سپهسالار و تعداد ديگرى از فراماسونها در عرصه اقتصادى سعى مىکردند پاى فراماسونها و کمپانىهاى غربى را به ايران باز کنند. از قرارداد رويتر تا بحث رژى، و تنباکو تا بانک شاهنشاهى و مسايل ديگرى که اينان در کشور به وجود آوردند، موجب نابودى استقلال اقتصادى ايران شد.
در عرصه فرهنگى نبرد با تشيع و روحانيان شيعه در دستور کار آنها قرار گرفت که در اين صحنه نيز همان دو روش را به کار گرفتند: فردى نظير ميرزا آقاخان کرمانى يا آخوندزاده صراحتا به روحانيان و به تشيع حمله مىکرد. آنان مىکوشيدند ايران دوره باستان را در آثار و نوشتههاى خود احيا کنند. در طيف ديگر شخصى نظير ملکم، همان روش منافقانه را دنبال مىکند و مىکوشد به روحانيان درجه دو و سه شيعه نزديک شود که در بخشى نيز موفق بود. ملکم خان توانست تعدادى را همراه خود کند که اتفاقا اين بخش در مشروطه فعاليت چشمگيرى داشتند.
ناگفته نماند که منظور از روحانيان شيعه، افرادى غير از مراجع شيعه است؛ چرا که در سطوح دوم و مخصوصا در سطوح سوم، هم نوايى برخى از روحانيان با اين جريان را شاهديم. البته عدهاى از آنها متوجه خطاى خود مىشوند (نظير سيد محمد طباطبائى) و از اين همکارى اعلام پشيمانى مىکنند و برخى هم تا آخر ادامه مىدهند (شيخ ابراهيم زنجانى و افرادى نظير او) و حتى به سمت بىدينى و الحاد هم پيش مىروند.
به هر حال در اين مقطع طيفى از روحانيان را مىبينيم که تعدادشان چندان زياد نيست؛ اما فعالند. از سوى ديگر يک طيف روحانيون آگاه شيعه نيز، هستند که با دو روش در اين مقطع حضور دارند که هماهنگى و هم نوايى آنها بعد از فتح تهران به خوبى محسوس است: يکى، جناح مرحوم آيتالله حاج شيخ فضلاللّه نورى است که در مقابل بدعتگذارى جريان نفوذى در مشروطه موضعگيرى مىکند، و يک جريان، جريان حوزه نجف است که آيتالله آخوند خراسانى، ميرزا عبداللّه مازندرانى، ميرزا حسين تهرانى نجل، ميرزا خليل و علمايى نظير مرحوم نايينى در آن حضور دارند. آنان هم مانند حاج شيخ فضل الله، قصدشان آبادانى ايران، برپايى و اقامه احکام شرع در ايران و... است؛ ولى در روش و مقام عمل با يک ديگر اختلاف دارند.
مرحوم حاج شيخ فضلاللّه معتقد است که روحانيون و نهضت مىبايستى حسابشان را از جريان نفوذى جدا کنند و مشخص نمايند که چه مىخواهند؛ اما طيف ديگر برخورد با آنان را به غلبه بر استبداد محمدعلى شاهى موکول مىکنند. در مقام عمل با تردستى عوامل غرب گرا، نفوذ آنان در انجمنهاى مخفى و چالاکى شان در جذب و جلب افکار عمومى، نظريه علماى نجف در ايران با شکست مواجه مىشود. در نتيجه هم مرحوم حاج شيخ فضلاللّه نورى در تهران به دار آويخته مىشود، هم سيد عبداللّه بهبهانى کمتر از يک سال بعد از شهادت مرحوم حاج شيخ فضلاللّه در تهران ترور مىشود و به شهادت مىرسد.
اين دو جريان (روحانيون شيعه و روشنفکرى غربگرا) در اين مقطع در برابر يک ديگر ايستادند. جريان غربگرا مىکوشيد با ايجاد بحران يا با دامن زدن به بحران هاى موجود، فضاى کشور را به سمت راديکاليسم کور و افراطى بکشاند. در بحران بازار و چوب زدن تجار قند ميرزا حسن رشديه، علاءالدوله حاکم تهران را براى چوب زدن تجار تحريک مىکند و مىگويد اگر تجار را چوب بزنى، قند در تهران ارزان مىشود. از طرف ديگر، شعاعالسلطنه فراماسون، عينالدوله را برمىنگيزد تا بر مردم اعتراض کننده سخت بگيرد. بدين ترتيب با چوب زدن علاءالدوله و سختگيرى عينالدوله ـ که در هر دو فراماسونرى نقش پنهانى دارد ـ يک بحران در مشروطه به وجود مىآيد. در جريانهاى ديگر نيز نقش فراماسونرى قابل پىگيرى است.
مسايل بعدى هم چون تحصن در سفارت انگليس که به تحريک غربگرايان به وقوع پيوست و آن چه در ابتداى مجلس در تدوين قانون اساسى متأسفانه شاهد آن هستيم، مسير نهضت دينى مشروطيت را منحرف مىکند. تحرّک اين افراد که در قالب سازمان فراماسونرى لژ بيدارى ايران منسجم شده بودند، هر دو طيف روحانيون را از سر راه برمىدارد و کشور در اختيار فراماسونهاى غربگرا قرار مىدهد. بعد از فتح تهران، عملاً همه ارکان کشور به دست فراماسونها مىافتد. نفوذ در مجلس و استفاده از امکانات آن، يکى از کارهايى بود که فراماسونها انجام دادند و در به هم زدن اوضاع ايران نيز موفق بودند.
آنها در مطبوعات هم نفوذ کردند. مطبوعات اين دوره در تخريب فضاى فرهنگى ـ سياسى ايران نقش بسزايى داشتند. روزنامههايى چون «الجمال» که مطالب سيد جمال واعظ را منتشر کرد، و «صور اسرافيل» که دهخدا و ميرزا جهانگيرخان شيرازى در آن مطلب مىنوشتند، و هر دو به لژ بيدارى وابسته بودند و بعضا انحرافات مذهبى داشتند؛ يعنى با فِرَق ضاله هم مرتبط بودند. در تمام اين جريان ها حضور فراماسونرها محسوس است.
در واقع بعد از فتح تهران ايران به اشغال سازمان فراماسونرى درمىآيد و آنها عملاً با آشکار کردن کامل ديدگاههاى افراطى خود، روحانيون اصولگراى شيعه ـ چه علماى نجف، چه علماى تهران ـ را کنار مىگذارند، پاى غربىها را در ايران باز مىکنند و صراحتا به جنگ مفاهيم دينى مىآيند. پس از مدتى تلاش، وقتى مقاومت مردم را مشاهده مىکنند، تصميم مىگيرند که ساختار سياسى ـ فرهنگى ايران را به يک باره تغيير دهند. ابتدا با کودتاى 1299 خلع قاجاريه را سامان مىدهند و بعد با اقدامات ضد دينى رضا شاه، نابودى تشيع را در ايران هدف مىگيرند که خوشبختانه توفيق زيادى در اين زمينه به دست نمىآورند.
موسي حقاني
--------------------
منبع: فصلنامه آموزه - شماره 6
انتهای پیام