سه ويژگى نهج البلاغه«جامعيت-عينيت-ابديت»
صدای شیعه: بسم الله الرحمن الرحيم
لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم،الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام علىاشرف الانبياء و المرسلين،ابى القاسم محمد،صلى الله عليه و على آله الطيبين الطاهرين.
با توجه به ترجمه و شرح فشردهاى که جمعى از فضلا در حوزه علميه قم برنهج البلاغه نوشتهاند و من هم نظارتى بر کار آنها داشتهام،در خلال مدتى که روىنهج البلاغه کار مىکرديم به مسائلى برخورديم که طبعا در اين شرح مطرح شدهاست،و ويژگىهائى در نهج البلاغه ديديم که اين ويژگىها بسيار زياد است و منگمان نمىکنم در وقت کوتاهى بتوانم درباره همه مسائل بحث کنم.از ميانويژگىها که در خلال اين مدت من و دوستانم در نهج البلاغه يافتيم و سعى کرديمدر اين شرح منعکس بشود سه ويژگى مهم است:
اول:مسئله جامعيت نهج البلاغه.
دوم:مسئله جاودانگى و ابديت نهج البلاغه.
سوم:مسئله عينيت و واقع گرايى نهج البلاغه است.
من در اينجا لازم مىدانم به برادران و خواهرانى که دست در کار تاليفکتاب دارند چيزى را که با آزمايش خودم به دست آوردهام عرض کنم،چيزىکه در متجاوز از شصت کتاب که از من چاپ شده،سعى کردهام خودم به آنعمل کنم،و آن اين است که مؤلف بايد هميشه دنبال نيازها و تقاضاهاى اصيلجامعه باشد.اگر يک مطلب که براى من جالب و زيباستبردارم برايش کتاببنويسم،گمان نمىکنم رسالتى را انجام داده باشم،اما هنگامى که با مردم روبروهستم،مخصوصا با نسل جوان تحصيل کرده سرو کار دارم،سؤالات زيادىدرباره مسائل مختلف مطرح مىکنند،و لابلاى کتابهاى موجودى که دردسترس آنهاست جواب اين سؤالات را نمىيابند،در اينجاست که من اينمسئوليت را پيدا مىکنم،و بايد برخيزم براى جوابگويى به آن نيازها کتابىبنويسم.
ما اين شرح فشرده نهج البلاغه را بر همين اساس نوشتيم،همانطورى کهتفسير نمونه را بر همين اساس نوشتيم،سؤالاتى از طرف اقشار مختلف مخصوصااز ناحيه جوان تحصيل کرده مطرح مىشد،با توجه به اينکه کتابهايى که دردسترس نسل جوان بود،شايد جوابگوى آن سؤالات نبود،و لذا سعى کرديمکتابى بنويسيم که جواب آن سؤالات در آن مطرح باشد،و بر اين اساس شرحنهج البلاغه نوشته شد.
از اين بحث که بگذرم وارد آن سه موضوع مىشوم که عرض کردم،وآن ويژگىهاى محسوس و ملموس نهج البلاغه است،مسئله جاودانگى،مسئلهجامعيت،و مسئله عينيت و واقع گرايى،و در هر کدام از اين سه قسمت تا آنجايىکه وقت ما اجازه بدهد البته نمونههايى را هم براى برادران و خواهران عرضمىکنم.
مىدانيم سنت تاريخ بشر اين است که هميشه نوها را کهنه کند،هميشهجوانها را پير کند،و کمکم از صفحه ذهن جامعه محو کند،و به دست فراموشىبسپارد،تمام حوادث تاريخ بشر مشمول اين قانونند،اين خاصيت علم ماده است:
فرسودگى،کهولت،با گذشت زمان بىرنگ شدن و محو شدن و لو مهمترينحوادث عالم باشد،جنگهاى جهانى از حوادث مهم تاريخ بشر به شمار مىرود،جنايتکارانى به جان هم افتادند،دهها ميليون کشته،دهها ميليون مجروح بر جاىگذاردند،حادثهاى بود که مىبايست هميشه در خاطرهها باشد،اما سى چهل سالکه گذشت نسل تازهاى روى کار آمد،و اکنون خاطرات جنگهاى جهانىدارد فراموش مىشود،در عالم ماده اين يک سنت هميشگى است.ولى ما اگر دقت کنيم مىبينيم مسائلى استثنائى هست که از اين سنت جدااست،يعنى نه تنها گذشت زمان روى آن اثر نمىگذارد،بلکه بر عکس به جاىاينکه کم رنگ بشود پر رنگتر و نامىتر و پر جوشتر مىشود.در اين بارهنمونههايى را مىتوان ذکر کرد:قرآن مجيد در راس آنهاست،نهج البلاغه از همينگونههاست که گذشت زمان،گرد و غبار نسيان و فراموشى بر آن نيفشاندهاست.با وجود اينکه مرحوم علامه امينى در جلد چهارم الغدير در شرح حالمرحوم سيد رضى هشتاد و يک شرح و ترجمه براى نهج البلاغه نقل مىکند،شنيدهام که برادران عزيزمان در بنياد نهج البلاغه آنچه را هم که مرحوم علامهامينى در آن فهرست نياورده،اضافه کردهاند،و مجموعه شروحى که ازنهج البلاغه در اختيار است فهرستوار منتشر کردهاند،ولى در عين حال با اينکه ازجمعآورى نهج البلاغه به وسيله مرحوم سيد رضى بيشتر از هزار سال گذشته استو هشتاد و يک شرح و ترجمه براى آن نوشته شده،ولى باز هم انسان مىبيندمسائل ناگفته در نهج
البلاغه بسيار فراوان است،باز هم تازگى در آن زياد است.
چرا بعضى از مسائل از اين سنت عمومى تاريخ خود را جدا مىکند وجاودانه مىشود و علىرغم گذشت زمان مىايستد و پيش مىرود؟چرا حادثهکربلا اين چنين جاودانه است؟چرا بعد از هزار سال از جمع آورى نهج البلاغهبه وسيله مرحوم سيد رضى اين کتاب امروز از هر زمانى درخشندهتر است؟
چراشما عزيزان،خواهران و برادران از نقاط مختلف،انديشمندان،متفکران،دانشمندان،علماء،جوانان تحصيل کرده،در اين مجمع به عنوان کنگرهنهج البلاغه جمع شدهايد و پنج روز درباره اين کتاب بحث مىکنيد؟
در اينجا يک واقعيت است و من خيلى فشرده مىگويم و آن اينکه آنچهمربوط به جهان ماده است،خاصيت فرسودگى دارد.از کلام خود امير علىعليه السلام استفاده مىکنم،ايشان اشاره به خورشيد و ماه کرده مىفرمايد:اينخورشيد و ماه«يبليان کل جديد و يقربان کل بعيد (1) »خورشيد و ماه اشاره به سال و ماه و زمان است،گذشت زمان هر نوى را کهنه مىکند و هر دورى را نزديکمىکند،چرا؟براى اينکه خاصيت عالم ماده اين چنين است،مهمترين چيزى کهما در عالم ماده با آن سرو کار داريم،خورشيد يا آفتاب عالمتاب،يک ميليون ودويست هزار بار از کره زمين بزرگتر است،اما همين خورشيد،گذشت زمان برآن اثر مىگذارد و کهنه و کم نورش مىکند،و همان چيزى مىشود که قرآنگفته:«اذا الشمس کورت»امروزه از طريق علم و دانش بشر ثابتشده که در هر24 ساعت،سيصدهزار ميليون تن از وزن خورشيد کم مىشود،و طبعا زمانىمىرسد که خاموش مىشود،اين خاصيت جهان ماده است.
اما اگر مسائلى ازجهان ماده و چهار چوبه زمان و مکان قدم بيرون بگذارد و با عالم ماوراء ماده و باذات پاک خدا که وجودى است ابدى پيوند پيدا کند،رنگ ابديتبه خودخواهد گرفت و گذشت زمان آن را فرسوده و کهنه نخواهد کرد.خدا بى پاياناست،طبعا نمو ندارد،اما موجودات امکانيهاى که با خدا ارتباط پيدا مىکنندرنگ جاودانه پيدا کرده،دائما به سوى او نزديک مىشوند،و به سوى تکامل پيشمىروند،همانطورى که فرمودهاند:«ما کان لله ينمو (2) »آنچه براى خدا است نمومىکند.حادثه کربلا و جريان عاشورا از اينگونه حوادث است که هم ابديت پيداکرده هم نمو،بر نهج البلاغه نيز همين واقعيتحاکم است،هم جاودانگى پيداکرده و هم روز به روز قلبهاى تازهاى را تسخير مىکند و انديشمندان جديدى رابه سوى خود جلب مىکند،کنگرههاى عظيمى براى بررسى نهج البلاغه تشکيلمىشود و متفکرين بيشترى درباره نهج البلاغه مطالعه و تحقيق مىکنند،اينخاصيت ارتباط و پيوند با ذات پاک خدا است.
نهج البلاغه از همان جايى جوشيده که قرآن از آنجا جوشيده است،قرآنکهنه نمىشود،لذا نهج البلاغه هم کهنه نمىشود،اين شعاريست،اين يکواقعيت است،الان مسائلى که على عليه السلام هزار و سيصد سال قبل فرموده،يعنى در آن چهار ديوار مسجد کوفه خطبههايى را که ايراد کرده و بعد جمعآورى شده،نامههايى که به افراد گوناگون نوشته،وقتى آنها را بعد از هزارو سيصد سال مورد بررسى قرار مىدهيم مىبينيم که در صحنه اجتماع کاربردىفوق العاده قوى دارد.
ما کتابهاى جالبى داريم،مثل گلستان سعدى که در عصر و زمان خودشخيلى جالب بوده،اما امروز فقط به عنوان يک کتاب ادبى مورد بحث قرارمىگيرد،و کاربرد چندانى در زندگى امروزه ما ندارد،ولى تمام نهج البلاغهمىتواند در تمام ارگانهاى انقلابى ما حضور داشته باشد،و مىتواند در تشکيلاتدولت الهام بخش باشد،موقعى که در مجلس خبرگان همراه برادران ديگرمشغول تنظيم اصول قانون اساسى بوديم ديديم که قانون اساسى جمهورى اسلامىرا در بسيارى از مسائل مىتوان از نهج البلاغه الهام گرفت،اين دليل بر اين استکه نهج البلاغه کهنه نمىشود.قانون اساسى که بشر مىنويسد ممکن استبعد ازمدتى،پنجاه سال يا صد سال احتياج به تغيير داشته باشد،اما اين نامه يا فرمان بهمالک اشتر از چنان جامعيتى برخوردار است که يک مسئلهاى که قابل عمل والهام بخش نباشد،در سرتاسر آن به چشم نمىخورد،همچنين است نهج البلاغه،اين معنى جاودانگى است،يعنى هميشه تازه است،هميشه قابل بهرهگيرى واستفاده است.
قسمت دوم مسئله جامعيت نهج البلاغه است،مىدانيم که نهج البلاغه ازسه بخش:خطبهها،نامهها،کلمات قصار،تشکيل شده است،و هر کدام از اين سهبخش،سهم مهمى از زندگى انسان را مىسازد،يعنى اگر اين سه بخش،در زندگىانسانها اجرا بشود به عقيده من هيچ کاستى و نقصى در زندگى وجود نخواهدداشت.بخش اول که بخش خطبههاست مربوط به ايدئولوژى،عقايد،معارفعالى اسلام،عرفان،مبدا و معاد است که در عالىترين شکلش بيان شده است،نهج البلاغه را باز کنيد خطبه اول را که بارها خواندهايد،بازهم بخوانيد مىبينيدکه اگر تمام انديشمندان جهان جمع بشوند و درباره توصيف خداوند و مسائلمربوط به عرفان پروردگار سخن بگويند،نمىتوانند به اندازه خطبه اول سخن
بگويند:
«الحمد لله الذى لا يبلغ مدحته القائلون،و لا يحصى نعمائه العادون،و لا يؤدى حقهالمجتهدون،الذى لا يدرکه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن».
على(ع)دوازده صفت در اين چند خط اول خطبه براى خدا،بيانکرده،که اگر روزها در شرح آن صرف شود باز هم حق مطلب چنان که بايد ادانمىشود،همچنين خطبه قاصعه،خطبه اشباح،خطبههائى که در آن درباره اوجکامل شناسايى خدا بحثشده،انسان را به يک عوالمى مىبرد،که بالاتر از آناحساس بشر راهى ندارد.اگر کسى مىخواهد خدا را بشناسد بايد بعد از قرآناين خطبههاى نهج البلاغه و اين توصيف على عليه السلام از خدا و مسائل مبدا ومعاد را که در اين خطبهها مطرح است،مورد مطالعه قرار دهد.
قسمت دوم نهج البلاغه(نامهها)بخش سياسى نهج البلاغه است.به عقيدهمن کسانى که الان دستاندرکار مسائل سياسى هستند،بايد همه شب،نامههاىنهج البلاغه را مطالعه کنند و آن را در کار روزمره خود پيش چشم بدارند.
يادم مىآيد که در پانزده خرداد سال چهل و دو با جمعى از عزيزان درزندان تهران بوديم،از جمله مرحوم شهيد مطهرى و جمعى از شهداى ديگر وآقايانى که الان مسئولند،در آن موقع اجازه دادند که کتاب مطالعه کنيم،منسفارش کردم که دوستان نهج البلاغه را بياورند و مخصوصا بخش نامههاى آنرا که غالبا کمتر مطالعه مىشود،با دقت مطالعه مىکرديم،عجايبى در اين بخشهست،مسائلى الهام بخش و عميق و واقعيتهايى که اگر در زندگى پياده شود،بار سياسى آن به قدرى قوى و نيرومند است که طالب را از هر چيز ديگرى بىنيازمىکند.
همانطورى که گفته شد،بخش دوم،بخش زندگى اجتماعى و مسائلسياسى و مسائل انقلابى است.من نمىگويم در خطبهها نيستيا در نامهها مسائلمربوط به معرفت الله نيست،اما عنصر غالب در نامهها مسائل سياسى و اجتماعىاست.چندى قبل از طرف يکى از ارگانها کلاسى گذاشتند براى درسفرماندهى،مىخواستند فرماندهى از نظر اسلام را براى گروهى از برادران تدريسکنند،با يک عدهاى مشورت کردند،از جمله در قم هم با بنده مشورت کردندکه:«چه کتابى شما سراغ داريد ما درباره فرماندهى و مديريت در اين کلاسهاتدريس کنيم؟»من تا آنجايى که در نظرم بود مطالعه کردم،در اين زمينه چيزىپيدا نکردم،چون بالاخره حکومت اسلامى به اين شکل هرگز در دست ما نبوده
وطبعا مسائل فرماندهى هم مورد حاجت فورى نبوده و کتابى هم در اين زمينهنوشته نشده است،اصرار کردند که:«شما خودتان کتابى بنويسيد»من هم ديدمکار مهم و مفيدى است،کتابى نوشتم،و خدمتشان دادم،و الآن هم آن را درکلاسهاى خود تدريس مىکنند،منظورم اين است که براى نوشتن اين کتابدر مورد اصول فرماندهى از نامههاى على(ع)در نهج البلاغه پيش از همه چيزاستفاده کردم،ديدم تا به حال تحقيق نشده،و الا همه چيز در اين نامهها هست،باالهام گرفتن از فرمانهاى على(ع)به فرماندهانش،و نامههاى على(ع)به مديران،بخشداران،استانداران،با الهام از اينها ديدم به خوبى مىشود در اين مسئلهداد سخن داد،آن روز احساس کردم که نهج البلاغه چه ذخايرى دارد و وقتى مابه سراغش برويم برايمان واضحتر مىشود.
بخش سوم نهج البلاغه کلمات قصار است،به عقيده من کلمات قصار،بخش خود سازى،آدمسازى و اخلاقى نهج البلاغه است،يعنى ما در خطبههامعارف و عرفانمان را و در نامهها مديريت را قوى مىکنيم،وقتى بخواهيمخودمان را قوى کنيم و با توجه به مسائل اخلاقى خود را بسازيم بايد به سراغمسائلى که على عليه السلام در بخش کلمات قصار بيان فرموده برويم.
من به عنوان نمونه در اينجا بعضى قسمتها را عرض مىکنم،ما در بخشکلمات قصار بخشى داريم به عنوان وصاياى پنجگانه،على عليه السلام برنامهخودسازى انسان را در پنج جمله فشرده و کوتاه بيان کرده،گمان نمىکنم بالاتراز اين ما چيزى پيدا کنيم:«اوصيکم بخمس لو ضربتم اليها آباط الابل لکانت لذلک اهلا:لا يرجون احد منکم الاربه و لا يخافن الا ذنبه و لا يستحين احد منکم اذا سئل عما لا يعلم ان يقول لا اعلم و لا يستحيناحد اذا لم يعلم الشىء ان يتعلمه و عليکم بالصبر فان الصبر من الايمان کالراس من الجسد،و لاخير فى جسد لا راس معه،و لا خير فى ايمان لا صبر معه (3) ».
از اين بالاتر اصول خود سازى را کجا مىتوانيم پيدا کنيم؟پنج دستور:
اصل اول اى انسان تکيه گاهت فقط در زندگى خدا باشد و بس،نه شرق و نهغرب،نه اين و آن،تکيهگاه تو و اميد تو و نيروى محرک وجود تو بايد رجاىپروردگار باشد:«لا يرجون احد منکم الا ربه».
اصل دوم،ترس و وحشت تو از چه چيز؟از بمبهاى صدامى که خود رابيهوده خسته مىکند،عرض خود مىبرد و زحمت ما مىدارد؟از تهديدهاى شرقو غرب؟نه اينها وحشتناک نيست،اينها ممکن ستبه نقطه اوج افتخار انسانمنتهى بشود،فرمود:تنها يک چيز در عالم وحشتناک است و بس،و آن گناهتوست،اگر گناه نباشد،وحشتى در سراسر زندگى تو نيست.«و لا يخافن الا ذنبه».
بعد اصل سوم و چهارم که مسئله تعليم و تعلم است.هر کدام از شما اگرمطلبى را نمىداند بگويد نمىدانم،و اگر کسى که از او سؤالى درباره مطلبى کهنمىداند بشود،خجالت نکشد،بگويد نمىدانم،نه استاد در تعليمش ادعاى علمکلى کند،نه شاگرد در تعلمش شرم و حيايى به خود راه بدهد.
اما اصل پنجم و آن در مسير عمل و اجرا کردن آنچه مىداند به کارمىآيد،و آن اصل،استقامت است.«عليکم بالصبر»استقامت و ايستادگى،در مقابل حوادث،«ان الصبر من الايمان کالراس من الجسد»همانطورى که فرماندهىکل بدن انسان در مغز اوست،يک ضربه مختصر بر مغز انسان،يک بخش ازبدن انسان را تعطيل مىکند،مىفرمايد:«فرماندهى ايمان انسان هم در استقامت و صبراست،اگر استقامت نباشد،ايمان نيست،و تمام اصولش فرو مىريزد و از بين مىرود».
ملاحظه مىکنيد،على عليه السلام پنجسخن کوتاه در مورد خود سازى بيان فرمود که عملى شدن آن براى ساختن يک فرد يا يک جامعه کافى است،جامعه هم بايد«لا يرجون احد منکم الا ربه»باشد،جامعه هم بايد از هيچ چيز جزگناه خودش و تخلفاتش،کوتاهىهايش نترسد،بايد بر جامعه اصل تعليم و تعلمحاکم باشد،بايد اصل استقامت و صبر بر آن حکومتبکند.
حال نمونهاى ديگر،البته بسيارى از برادران و خواهران ديگر اهل مطالعهو با اين مسائل آشنا هستند،ولى ممکن استبعضىها در مطالعاتشان به اينمسائل بر خورد نکرده باشند.ما در نهج البلاغه،در کلمات قصار جملهاى داريمکه فقط دو کلمه است،سيد رضى آن مرد دانشمند آن نابغه عصر وقتى به اين دوکلمه مىرسد مىگويد:«هر چه من بخواهم درباره عظمت اين دو کلمه بگويم کماست،آنجا که على مىگويد:«تخففوا تلحقوا»اى مردم سبکبار شويد تا به قافلهبرسيد و ملحق شويد،مسير زندگى شما پيچ و خم،و فراز و نشيب دارد،گردنههاى صعب العبور دارد،کسانى که بارشان سنگين باشد در پيچ و خم اولمىمانند.اى انسانها:از اين گردنهها به راحتى نمىتوانيد بگذريد،سبکبار شويد تااز اين
گردنههاى سخت زندگى به آسانى بگذريد»،على(ع)اين را تنها به يک فردنمىگويد،بلکه به يک جامعه هم مىگويد،على عليه السلام مىفرمايد:«تخففواتلحقوا»اى جوامع بشر که دست گدايى براى انواع وامها به سوى شرق و غربدراز مىکنيد و در سايه شوم اين وامها وابستگى ايجاد مىکنيد،جامعهتان راسبکبار کنيد،زرق و برق را از آن حذف کنيد،زوايد را از آن برداريد و سبکبارشويد،تا به مقصد برسيد.
امروزه دانشمندان علم اقتصاد،در مسائل اقتصادى بشر،مطالعه کردهمىگويند:مجموع زندگى اقتصادى بشر در سه قسمتخلاصه مىشود:نيازها،مسائل رفاهى،و هوسها.نيازها آن چيزى است که انسان براى زندهماندن بداننياز دارد،مثل غذا،لباس،مسکن و دارو و بهداشت،بعد از آن مسائل رفاهىپيش مىآيد،بعد مرحله سوم يعنى هوسها مطرح مىشود،چشم هم چشمىها،رقابتها و خيالات واهى،آنها طبق محاسبهاى که از نظر آمارى کردهاند،بديننتيجه رسيدهاند که بخش سوم،مهمترين بخشى است که ثروتهاى بشر را بهخود جذب مىکند،يعنى ثروتها جذب هوسها مىشوند،و بخشى که کمترينحجم ثروت را به خود جذب مىکند،بخش اول است،يعنى ضرورتها و نيازها،امير مؤمنان على عليه السلام مىفرمايد:«تخففوا تلحقوا»اين اضافات را بزنيد،هوسها را حذف کنيد،و مسائل رفاهى را که باعث وابستگى مىشود،حذفکنيد،و به خاطر آن مملکتتان را زير سيطره اقتصادى دشمن قرار ندهيد،سبکباربشويد و به سر منزل مقصود و سعادتتان برسيد.
قسمتسوم،مسئله عينيت و واقع گرايى است،بعد از قرآن مجيد کهپيامبر گرامى اسلام حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم آن را به عنوان نورجاودانه در جهان بشريت تاباند،نهج البلاغه از عينيت و واقعگرايى عجيبىبرخوردار است.کتاب در دنيا زياد نوشته شده وقتى انسان آن را مىخواند تحتتاثير واقع مىشود،و در مرحله عمل؟طرحى است زيبا،اما واقع گرايى در آننيست،کتابى مهم و ارزشمند است که در عين جامع و جالب و زيبا بودن قابلعمل باشد،نهج البلاغه و برنامههاى نهج البلاغه چنين است،انسان هر چه بخواهدمىتواند از نهج البلاغه بردارد و در زندگى خود عمل کند،در اينجا ذکر يکى دونمونه لازم به نظر مىرسد.
على عليه السلام جملهاى را از سخنان پيامبر(ص)در نامه به مالک اشترفرموده است:«اى مالک من اين مطلب را به تو مىگويم،که اگر در هر جامعهاىحق ضعيفان از اقوياء و زورمندان با قاطعيت تمام گرفته نشود آن جامعه روىآسايش و امنيت نخواهد ديد»،«لن تقدس امة لا يؤخذ فيها حق الضعيف عن القوى غيرمتعتع»ملاحظه مىکنيد که چقدر واقعيت گرايى دارد،اگر به تمام دنيا نگاهکنيم،مىبينيم که علت اصلى تمام ناآرامىها در سطح جهان،پايمال شدن حقوقضعيفان به وسيله زورمندان است،و او فرياد مىکشد:«لن تقدس امة»امتى که به پانخيزد و حق ضعيف را از گردن کلفت و نيرومند نگيرد پاک نمىشود،آلوده،نا آرام و نابسامان است،هميشه اضطراب بر آن حاکم است،اين معنىواقعيتگرايى
است،چيزى است که در تمام زندگى انسانها حلول کرده است،اما نمونهاى ديگر عرض کنم،برادران و خواهران شما اين نمونه را شنيدهايد ولى باديد تازهاى به اين نمونه دقت کنيد.
ما قبل از انقلاب اين نمونه را مىخوانديم،گاهى آن را درس مىداديم،ولىخدا را گواه مىگيرم که تا انقلاب نشد من عمق اين کلام على عليه السلام رانفهميدم،در همين مسئلهاى که درباره عهدنامه مالک اشتر است،يک جملهاىدارد،در آنجا على عليه السلام مردم را به دو گروه تقسيم مىکند،خاصه و عامه.
براى خاصه هفت ويژگى مىگويد،براى عامه و توده مردم سه ويژگى.
فرمود:«اى مالک من به تو مىگويم که مردم دو دستهاند،عدهاى ازمرفهين و صاحبان زندگى پرناز و نعمت،که هفت اشکال در زندگيشان است،عدهاى هم مستضعفين و تودههاى جمعيت که داراى سه ويژگىاند،من اينها رابراى تو مىشمارم تا بدانى آبتبا آن مرفهين توى يک جوى نمىرود هر چه هستدر وجود اين مستضعفين است»،فرمود:
«ليس احد من الرعية اثقل على الوالى مؤنة فى الرخاء»اين مرفهين که تعبير به(خاصه)فرموده است،اولين اشکالشان اين است که بار زندگيشان بر دولت ازهمه سنگينتر است،آب و برق و ميوه را از همه بيشتر مصرف مىکنند،خانههاىچند هزار مترى دارند،اصلا بار اينها را دولت مىکشد،گاهى مىشود که يکخانواده از اينها به اندازه پنجاه خانواده مستضعف بار بر دوش حکومت دارد.
«و اقل معونة فى البلاء»،ولى مشکلات که پيش مىآيد اين قشر از همه کمترکمک مىکنند،به عنوان مثال در جبههها از جنوب شهر چقدرند؟از دهات وروستاها چقدر و از اين مرفهين چقدرند؟حال مقايسه کنيد،على عليه السلاممىفرمايد:«دومين ويژگى اينها اين است که در عين اينکه از همه پرتوقعترندکمکشان از همه کمتر است».
سوم:«و اکره للانصاف»،اينها،مرفهين،انصاف و عدالت را نمىپسندند. اصلا نمىخواهند ديگران هم از مزاياى اجتماعى برخوردار و بهرهمند باشند.هميشه خودشان را از همه برتر مىپندارند و از حکومت امتياز مىطلبند.
چهارم:«و اسال بالالحاف»،در تقاضاهايشان از همه بيشتر اصرار وپافشارى دارند.قدرت و امکانات حکومت و ملت را در نظر نمىگيرند،متاسفانهغالبا خودشان نيازهاى حياتى توده مردم را فراموش کردهاند ولى چيزى که ازخاطرشان فراموش نمىشود در خواستهاى گوناگون و فراوان آنهاست.
پنجم«و اقل شکرا عند الاعطاء»،وقتى چيزى به اينان بدهى سپاسگزاريشان ازهمه کمتر است،بلکه يک چيزى هم طلبکارند و مىگويند که:ما به اين مملکتچنين و چنان خدمت کردهايم،اين چيزى که به ما دادهاند خيلى کمتر از آن استکه بايد مىدادند.اما آن مستضعف بيچاره همين مختصر،يعنى اين جنسجيرهبندى را که به او مىدهند مىگويد:ما بايد براى حکومت اسلامى دعا کنيم،که اين مقدار را به ما داده است.
ششم«و ابطا عذرا عند المنع»،على(ع)مىفرمايد:«اگر يک چيزىمصلحت نيست که به او بدهى،هر چه عذر خواهى کنى نمىپذيرد،اگر به او بدهىشاکر نيست،و اگر ندهى عذر پذير نيست».
آخرين ويژگىهاى آنها«و اضعف صبرا عند ملمات الدهر»است،يعنى وقتىيک بلايى مىآيد،جنگى پيش مىآيد،بمباران و موشک زنى شهرها پيش مىآيد،کسانى که بيش از همه بىصبرى و بىتابى مىکنند،همين مرفهين هستند.
ويژگى عامه مىفرمايد:«انما عمود الدين و جماع المسلمين و العدة للاعداء العامةمن الامة»توده مردم داراى اين سه ويژگى هستند:هم عمود الديناند،هماستخوان بندى جامعه هستند و هم نيرويى در مقابل دشمن،در اينجا سخن بسياراست،و من فقط دو نکته عرض مىکنم،ولى اميدوارم ديگران در اين موردصحبت کنند.
نکته اول اينکه به عقيده من اين سخن على عليه السلام را بهتر از هر زمانانسان مىتوانست در نماز جمعه تاريخى دانشگاه تهران مشاهده کند،اگر در دنيابخواهند جمعيتى را پراکنده کنند با يک ماشين آب پاش پراکنده مىکنند،اماجمعيت نماز گزار بمب زير پايش منفجر شد و در بالاى سرش خطر بمباران هوايىبود و بر شاخههاى درختان گوشتهاى تکهتکه شده آويزان بود ولى تکاننمىخورد،اين همانى است که على به مالک فرمود:با اينها باش،چرا که اينهابه درد روز مشکلات تو مىخورند نه آنها.
نکته ديگر اينکه در دانشگاه اسرائيل کنگرهاى براى شناخت مجدد شيعه،برگزار مىکنند با اين عنوان که تنها خطر براى موجوديت اسرائيل شيعه است،يعنى شيعيان جنوب لبنان و جاهاى ديگر،يعنى همان تودههاى مستضعفرنج ديده زحمتکش.در آنجا از تمام شرق شناسان دعوت مىکنند و درباره اينمسئله مطالعه مىکنند که بر جمعيتشيعه چه فرهنگ و فلسفهاى حاکم است کهاين چنين در مقابل شرق و غرب يکسان ايستاده است؟معلوم است که اينجمعيت الهامشان را از نهج البلاغه مىگيرند،آخر سخن اينکه در قطعنامهاى کهتنظيم کردند و خيلى پر معنى بود،شرق شناسان توصيه کردند تنها راه مبارزه باشيعه يک مطلب استيعنى بمباران و جنگ و محاصره اقتصادى فايدهاى ندارد،
تنها بايد فساد را در ميان جوانان شيعه باز کرد،با تمام نيرو بکوشيد تا فساد در بينجوانان شيعه رواج پيدا کند!.
به هر حال من فکر مىکنم در اين گونه محافل و مجالسى که به نامنهج البلاغه تشکيل مىشود،اين واقعيتهاى عينى را از نهج البلاغه استفاده کردهو منعکس کنيم،و برادران و خواهران فاصلهشان را با نهج البلاغه کمتر کنند،وبيشتر الهام بگيرند،به عقيده من مشکلات انقلاب هم،همه در پرتو قرآن ونهج البلاغه قابل حل است.
و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته
پىنوشتها:
1- نهج البلاغه فيض،خطبه 89.
2-نهج البلاغه فيض،خطبه 89.
3-نهج البلاغه فيض،حکمت 79.
منبع:کتاب مباحث و مقالات کنگره بين المللى نهج البلاغه
انتهای پیام