( 0. امتیاز از )


صدای شیعه: بسم الله الرحمن الرحيم
لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظيم،الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام على‏اشرف الانبياء و المرسلين،ابى القاسم محمد،صلى الله عليه و على آله الطيبين الطاهرين.
با توجه به ترجمه و شرح فشرده‏اى که جمعى از فضلا در حوزه علميه قم برنهج البلاغه نوشته‏اند و من هم نظارتى بر کار آنها داشته‏ام،در خلال مدتى که روى‏نهج البلاغه کار مى‏کرديم به مسائلى برخورديم که طبعا در اين شرح مطرح شده‏است،و ويژگى‏هائى در نهج البلاغه ديديم که اين ويژگى‏ها بسيار زياد است و من‏گمان نمى‏کنم در وقت کوتاهى بتوانم درباره همه مسائل بحث کنم.از ميان‏ويژگى‏ها که در خلال اين مدت من و دوستانم در نهج البلاغه يافتيم و سعى کرديم‏در اين شرح منعکس بشود سه ويژگى مهم است:

اول:مسئله جامعيت نهج البلاغه.

دوم:مسئله جاودانگى و ابديت نهج البلاغه.

سوم:مسئله عينيت و واقع گرايى نهج البلاغه است.

من در اينجا لازم مى‏دانم به برادران و خواهرانى که دست در کار تاليف‏کتاب دارند چيزى را که با آزمايش خودم به دست آورده‏ام عرض کنم،چيزى‏که در متجاوز از شصت کتاب که از من چاپ شده،سعى کرده‏ام خودم به آن‏عمل کنم،و آن اين است که مؤلف بايد هميشه دنبال نيازها و تقاضاهاى اصيل‏جامعه باشد.اگر يک مطلب که براى من جالب و زيباست‏بردارم برايش کتاب‏بنويسم،گمان نمى‏کنم رسالتى را انجام داده باشم،اما هنگامى که با مردم روبروهستم،مخصوصا با نسل جوان تحصيل کرده سرو کار دارم،سؤالات زيادى‏درباره مسائل مختلف مطرح مى‏کنند،و لابلاى کتاب‏هاى موجودى که دردسترس آنهاست جواب اين سؤالات را نمى‏يابند،در اينجاست که من اين‏مسئوليت را پيدا مى‏کنم،و بايد برخيزم براى جوابگويى به آن نيازها کتابى‏بنويسم.

ما اين شرح فشرده نهج البلاغه را بر همين اساس نوشتيم،همانطورى که‏تفسير نمونه را بر همين اساس نوشتيم،سؤالاتى از طرف اقشار مختلف مخصوصااز ناحيه جوان تحصيل کرده مطرح مى‏شد،با توجه به اينکه کتاب‏هايى که دردسترس نسل جوان بود،شايد جوابگوى آن سؤالات نبود،و لذا سعى کرديم‏کتابى بنويسيم که جواب آن سؤالات در آن مطرح باشد،و بر اين اساس شرح‏نهج البلاغه نوشته شد.

از اين بحث که بگذرم وارد آن سه موضوع مى‏شوم که عرض کردم،وآن ويژگى‏هاى محسوس و ملموس نهج البلاغه است،مسئله جاودانگى،مسئله‏جامعيت،و مسئله عينيت و واقع گرايى،و در هر کدام از اين سه قسمت تا آنجايى‏که وقت ما اجازه بدهد البته نمونه‏هايى را هم براى برادران و خواهران عرض‏مى‏کنم.

مى‏دانيم سنت تاريخ بشر اين است که هميشه نوها را کهنه کند،هميشه‏جوان‏ها را پير کند،و کم‏کم از صفحه ذهن جامعه محو کند،و به دست فراموشى‏بسپارد،تمام حوادث تاريخ بشر مشمول اين قانونند،اين خاصيت علم ماده است:

فرسودگى،کهولت،با گذشت زمان بى‏رنگ شدن و محو شدن و لو مهمترين‏حوادث عالم باشد،جنگ‏هاى جهانى از حوادث مهم تاريخ بشر به شمار مى‏رود،جنايتکارانى به جان هم افتادند،دهها ميليون کشته،دهها ميليون مجروح بر جاى‏گذاردند،حادثه‏اى بود که مى‏بايست هميشه در خاطره‏ها باشد،اما سى چهل سال‏که گذشت نسل تازه‏اى روى کار آمد،و اکنون خاطرات جنگ‏هاى جهانى‏دارد فراموش مى‏شود،در عالم ماده اين يک سنت هميشگى است.ولى ما اگر دقت کنيم مى‏بينيم مسائلى استثنائى هست که از اين سنت جدااست،يعنى نه تنها گذشت زمان روى آن اثر نمى‏گذارد،بلکه بر عکس به جاى‏اينکه کم رنگ بشود پر رنگ‏تر و نامى‏تر و پر جوش‏تر مى‏شود.در اين باره‏نمونه‏هايى را مى‏توان ذکر کرد:قرآن مجيد در راس آنهاست،نهج البلاغه از همين‏گونه‏هاست که گذشت زمان،گرد و غبار نسيان و فراموشى بر آن نيفشانده‏است.با وجود اينکه مرحوم علامه امينى در جلد چهارم الغدير در شرح حال‏مرحوم سيد رضى هشتاد و يک شرح و ترجمه براى نهج البلاغه نقل مى‏کند،شنيده‏ام که برادران عزيزمان در بنياد نهج البلاغه آنچه را هم که مرحوم علامه‏امينى در آن فهرست نياورده،اضافه کرده‏اند،و مجموعه شروحى که ازنهج البلاغه در اختيار است فهرست‏وار منتشر کرده‏اند،ولى در عين حال با اينکه ازجمع‏آورى نهج البلاغه به وسيله مرحوم سيد رضى بيشتر از هزار سال گذشته است‏و هشتاد و يک شرح و ترجمه براى آن نوشته شده،ولى باز هم انسان مى‏بيندمسائل ناگفته در نهج
البلاغه بسيار فراوان است،باز هم تازگى در آن زياد است.

چرا بعضى از مسائل از اين سنت عمومى تاريخ خود را جدا مى‏کند وجاودانه مى‏شود و على‏رغم گذشت زمان مى‏ايستد و پيش مى‏رود؟چرا حادثه‏کربلا اين چنين جاودانه است؟چرا بعد از هزار سال از جمع آورى نهج البلاغه‏به وسيله مرحوم سيد رضى اين کتاب امروز از هر زمانى درخشنده‏تر است؟
چراشما عزيزان،خواهران و برادران از نقاط مختلف،انديشمندان،متفکران،دانشمندان،علماء،جوانان تحصيل کرده،در اين مجمع به عنوان کنگره‏نهج البلاغه جمع شده‏ايد و پنج روز درباره اين کتاب بحث مى‏کنيد؟

در اينجا يک واقعيت است و من خيلى فشرده مى‏گويم و آن اينکه آنچه‏مربوط به جهان ماده است،خاصيت فرسودگى دارد.از کلام خود امير على‏عليه السلام استفاده مى‏کنم،ايشان اشاره به خورشيد و ماه کرده مى‏فرمايد:اين‏خورشيد و ماه‏«يبليان کل جديد و يقربان کل بعيد (1) »خورشيد و ماه اشاره به سال و ماه و زمان است،گذشت زمان هر نوى را کهنه مى‏کند و هر دورى را نزديک‏مى‏کند،چرا؟براى اينکه خاصيت عالم ماده اين چنين است،مهمترين چيزى که‏ما در عالم ماده با آن سرو کار داريم،خورشيد يا آفتاب عالمتاب،يک ميليون ودويست هزار بار از کره زمين بزرگتر است،اما همين خورشيد،گذشت زمان برآن اثر مى‏گذارد و کهنه و کم نورش مى‏کند،و همان چيزى مى‏شود که قرآن‏گفته:«اذا الشمس کورت‏»امروزه از طريق علم و دانش بشر ثابت‏شده که در هر24 ساعت،سيصدهزار ميليون تن از وزن خورشيد کم مى‏شود،و طبعا زمانى‏مى‏رسد که خاموش مى‏شود،اين خاصيت جهان ماده است.
اما اگر مسائلى ازجهان ماده و چهار چوبه زمان و مکان قدم بيرون بگذارد و با عالم ماوراء ماده و باذات پاک خدا که وجودى است ابدى پيوند پيدا کند،رنگ ابديت‏به خودخواهد گرفت و گذشت زمان آن را فرسوده و کهنه نخواهد کرد.خدا بى پايان‏است،طبعا نمو ندارد،اما موجودات امکانيه‏اى که با خدا ارتباط پيدا مى‏کنندرنگ جاودانه پيدا کرده،دائما به سوى او نزديک مى‏شوند،و به سوى تکامل پيش‏مى‏روند،همانطورى که فرموده‏اند:«ما کان لله ينمو (2) »آنچه براى خدا است نمومى‏کند.حادثه کربلا و جريان عاشورا از اينگونه حوادث است که هم ابديت پيداکرده هم نمو،بر نهج البلاغه نيز همين واقعيت‏حاکم است،هم جاودانگى پيداکرده و هم روز به روز قلب‏هاى تازه‏اى را تسخير مى‏کند و انديشمندان جديدى رابه سوى خود جلب مى‏کند،کنگره‏هاى عظيمى براى بررسى نهج البلاغه تشکيل‏مى‏شود و متفکرين بيشترى درباره نهج البلاغه مطالعه و تحقيق مى‏کنند،اين‏خاصيت ارتباط و پيوند با ذات پاک خدا است.

نهج البلاغه از همان جايى جوشيده که قرآن از آنجا جوشيده است،قرآن‏کهنه نمى‏شود،لذا نهج البلاغه هم کهنه نمى‏شود،اين شعاريست،اين يک‏واقعيت است،الان مسائلى که على عليه السلام هزار و سيصد سال قبل فرموده،يعنى در آن چهار ديوار مسجد کوفه خطبه‏هايى را که ايراد کرده و بعد جمع‏آورى شده،نامه‏هايى که به افراد گوناگون نوشته،وقتى آنها را بعد از هزارو سيصد سال مورد بررسى قرار مى‏دهيم مى‏بينيم که در صحنه اجتماع کاربردى‏فوق العاده قوى دارد.

ما کتابهاى جالبى داريم،مثل گلستان سعدى که در عصر و زمان خودش‏خيلى جالب بوده،اما امروز فقط به عنوان يک کتاب ادبى مورد بحث قرارمى‏گيرد،و کاربرد چندانى در زندگى امروزه ما ندارد،ولى تمام نهج البلاغه‏مى‏تواند در تمام ارگان‏هاى انقلابى ما حضور داشته باشد،و مى‏تواند در تشکيلات‏دولت الهام بخش باشد،موقعى که در مجلس خبرگان همراه برادران ديگرمشغول تنظيم اصول قانون اساسى بوديم ديديم که قانون اساسى جمهورى اسلامى‏را در بسيارى از مسائل مى‏توان از نهج البلاغه الهام گرفت،اين دليل بر اين است‏که نهج البلاغه کهنه نمى‏شود.قانون اساسى که بشر مى‏نويسد ممکن است‏بعد ازمدتى،پنجاه سال يا صد سال احتياج به تغيير داشته باشد،اما اين نامه يا فرمان به‏مالک اشتر از چنان جامعيتى برخوردار است که يک مسئله‏اى که قابل عمل والهام بخش نباشد،در سرتاسر آن به چشم نمى‏خورد،همچنين است نهج البلاغه،اين معنى جاودانگى است،يعنى هميشه تازه است،هميشه قابل بهره‏گيرى واستفاده است.

قسمت دوم مسئله جامعيت نهج البلاغه است،مى‏دانيم که نهج البلاغه ازسه بخش:خطبه‏ها،نامه‏ها،کلمات قصار،تشکيل شده است،و هر کدام از اين سه‏بخش،سهم مهمى از زندگى انسان را مى‏سازد،يعنى اگر اين سه بخش،در زندگى‏انسان‏ها اجرا بشود به عقيده من هيچ کاستى و نقصى در زندگى وجود نخواهدداشت.بخش اول که بخش خطبه‏هاست مربوط به ايدئولوژى،عقايد،معارف‏عالى اسلام،عرفان،مبدا و معاد است که در عالى‏ترين شکلش بيان شده است،نهج البلاغه را باز کنيد خطبه اول را که بارها خوانده‏ايد،بازهم بخوانيد مى‏بينيدکه اگر تمام انديشمندان جهان جمع بشوند و درباره توصيف خداوند و مسائل‏مربوط به عرفان پروردگار سخن بگويند،نمى‏توانند به اندازه خطبه اول سخن
بگويند:
«الحمد لله الذى لا يبلغ مدحته القائلون،و لا يحصى نعمائه العادون،و لا يؤدى حقه‏المجتهدون،الذى لا يدرکه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن‏».
على(ع)دوازده صفت در اين چند خط اول خطبه براى خدا،بيان‏کرده،که اگر روزها در شرح آن صرف شود باز هم حق مطلب چنان که بايد ادانمى‏شود،همچنين خطبه قاصعه،خطبه اشباح،خطبه‏هائى که در آن درباره اوج‏کامل شناسايى خدا بحث‏شده،انسان را به يک عوالمى مى‏برد،که بالاتر از آن‏احساس بشر راهى ندارد.اگر کسى مى‏خواهد خدا را بشناسد بايد بعد از قرآن‏اين خطبه‏هاى نهج البلاغه و اين توصيف على عليه السلام از خدا و مسائل مبدا ومعاد را که در اين خطبه‏ها مطرح است،مورد مطالعه قرار دهد.

قسمت دوم نهج البلاغه(نامه‏ها)بخش سياسى نهج البلاغه است.به عقيده‏من کسانى که الان دست‏اندرکار مسائل سياسى هستند،بايد همه شب،نامه‏هاى‏نهج البلاغه را مطالعه کنند و آن را در کار روزمره خود پيش چشم بدارند.

يادم مى‏آيد که در پانزده خرداد سال چهل و دو با جمعى از عزيزان درزندان تهران بوديم،از جمله مرحوم شهيد مطهرى و جمعى از شهداى ديگر وآقايانى که الان مسئولند،در آن موقع اجازه دادند که کتاب مطالعه کنيم،من‏سفارش کردم که دوستان نهج البلاغه را بياورند و مخصوصا بخش نامه‏هاى آن‏را که غالبا کمتر مطالعه مى‏شود،با دقت مطالعه مى‏کرديم،عجايبى در اين بخش‏هست،مسائلى الهام بخش و عميق و واقعيت‏هايى که اگر در زندگى پياده شود،بار سياسى آن به قدرى قوى و نيرومند است که طالب را از هر چيز ديگرى بى‏نيازمى‏کند.

همانطورى که گفته شد،بخش دوم،بخش زندگى اجتماعى و مسائل‏سياسى و مسائل انقلابى است.من نمى‏گويم در خطبه‏ها نيست‏يا در نامه‏ها مسائل‏مربوط به معرفت الله نيست،اما عنصر غالب در نامه‏ها مسائل سياسى و اجتماعى‏است.چندى قبل از طرف يکى از ارگان‏ها کلاسى گذاشتند براى درس‏فرماندهى،مى‏خواستند فرماندهى از نظر اسلام را براى گروهى از برادران تدريس‏کنند،با يک عده‏اى مشورت کردند،از جمله در قم هم با بنده مشورت کردندکه:«چه کتابى شما سراغ داريد ما درباره فرماندهى و مديريت در اين کلاس‏هاتدريس کنيم؟»من تا آنجايى که در نظرم بود مطالعه کردم،در اين زمينه چيزى‏پيدا نکردم،چون بالاخره حکومت اسلامى به اين شکل هرگز در دست ما نبوده
وطبعا مسائل فرماندهى هم مورد حاجت فورى نبوده و کتابى هم در اين زمينه‏نوشته نشده است،اصرار کردند که:«شما خودتان کتابى بنويسيد»من هم ديدم‏کار مهم و مفيدى است،کتابى نوشتم،و خدمتشان دادم،و الآن هم آن را درکلاس‏هاى خود تدريس مى‏کنند،منظورم اين است که براى نوشتن اين کتاب‏در مورد اصول فرماندهى از نامه‏هاى على(ع)در نهج البلاغه پيش از همه چيزاستفاده کردم،ديدم تا به حال تحقيق نشده،و الا همه چيز در اين نامه‏ها هست،باالهام گرفتن از فرمان‏هاى على(ع)به فرماندهانش،و نامه‏هاى على(ع)به‏ مديران،بخشداران،استانداران،با الهام از اينها ديدم به خوبى مى‏شود در اين مسئله‏داد سخن داد،آن روز احساس کردم که نهج البلاغه چه ذخايرى دارد و وقتى مابه سراغش برويم برايمان واضح‏تر مى‏شود.

بخش سوم نهج البلاغه کلمات قصار است،به عقيده من کلمات قصار،بخش خود سازى،آدم‏سازى و اخلاقى نهج البلاغه است،يعنى ما در خطبه‏هامعارف و عرفانمان را و در نامه‏ها مديريت را قوى مى‏کنيم،وقتى بخواهيم‏خودمان را قوى کنيم و با توجه به مسائل اخلاقى خود را بسازيم بايد به سراغ‏مسائلى که على عليه السلام در بخش کلمات قصار بيان فرموده برويم.

من به عنوان نمونه در اينجا بعضى قسمت‏ها را عرض مى‏کنم،ما در بخش‏کلمات قصار بخشى داريم به عنوان وصاياى پنجگانه،على عليه السلام برنامه‏خودسازى انسان را در پنج جمله فشرده و کوتاه بيان کرده،گمان نمى‏کنم بالاتراز اين ما چيزى پيدا کنيم:«اوصيکم بخمس لو ضربتم اليها آباط الابل لکانت لذلک اهلا:لا يرجون احد منکم الاربه و لا يخافن الا ذنبه و لا يستحين احد منکم اذا سئل عما لا يعلم ان يقول لا اعلم و لا يستحين‏احد اذا لم يعلم الشى‏ء ان يتعلمه و عليکم بالصبر فان الصبر من الايمان کالراس من الجسد،و لاخير فى جسد لا راس معه،و لا خير فى ايمان لا صبر معه (3) ».

از اين بالاتر اصول خود سازى را کجا مى‏توانيم پيدا کنيم؟پنج دستور:

اصل اول اى انسان تکيه گاهت فقط در زندگى خدا باشد و بس،نه شرق و نه‏غرب،نه اين و آن،تکيه‏گاه تو و اميد تو و نيروى محرک وجود تو بايد رجاى‏پروردگار باشد:«لا يرجون احد منکم الا ربه‏».

اصل دوم،ترس و وحشت تو از چه چيز؟از بمب‏هاى صدامى که خود رابيهوده خسته مى‏کند،عرض خود مى‏برد و زحمت ما مى‏دارد؟از تهديدهاى شرق‏و غرب؟نه اينها وحشتناک نيست،اينها ممکن ست‏به نقطه اوج افتخار انسان‏منتهى بشود،فرمود:تنها يک چيز در عالم وحشتناک است و بس،و آن گناه‏توست،اگر گناه نباشد،وحشتى در سراسر زندگى تو نيست.«و لا يخافن الا ذنبه‏».

بعد اصل سوم و چهارم که مسئله تعليم و تعلم است.هر کدام از شما اگرمطلبى را نمى‏داند بگويد نمى‏دانم،و اگر کسى که از او سؤالى درباره مطلبى که‏نمى‏داند بشود،خجالت نکشد،بگويد نمى‏دانم،نه استاد در تعليمش ادعاى علم‏کلى کند،نه شاگرد در تعلمش شرم و حيايى به خود راه بدهد.

اما اصل پنجم و آن در مسير عمل و اجرا کردن آنچه مى‏داند به کارمى‏آيد،و آن اصل،استقامت است.«عليکم بالصبر»استقامت و ايستادگى،در مقابل حوادث،«ان الصبر من الايمان کالراس من الجسد»همانطورى که فرماندهى‏کل بدن انسان در مغز اوست،يک ضربه مختصر بر مغز انسان،يک بخش ازبدن انسان را تعطيل مى‏کند،مى‏فرمايد:«فرماندهى ايمان انسان هم در استقامت و صبراست،اگر استقامت نباشد،ايمان نيست،و تمام اصولش فرو مى‏ريزد و از بين مى‏رود».

ملاحظه مى‏کنيد،على عليه السلام پنج‏سخن کوتاه در مورد خود سازى بيان فرمود که عملى شدن آن براى ساختن يک فرد يا يک جامعه کافى است،جامعه هم بايد«لا يرجون احد منکم الا ربه‏»باشد،جامعه هم بايد از هيچ چيز جزگناه خودش و تخلفاتش،کوتاهى‏هايش نترسد،بايد بر جامعه اصل تعليم و تعلم‏حاکم باشد،بايد اصل استقامت و صبر بر آن حکومت‏بکند.

حال نمونه‏اى ديگر،البته بسيارى از برادران و خواهران ديگر اهل مطالعه‏و با اين مسائل آشنا هستند،ولى ممکن است‏بعضى‏ها در مطالعاتشان به اين‏مسائل بر خورد نکرده باشند.ما در نهج البلاغه،در کلمات قصار جمله‏اى داريم‏که فقط دو کلمه است،سيد رضى آن مرد دانشمند آن نابغه عصر وقتى به اين دوکلمه مى‏رسد مى‏گويد:«هر چه من بخواهم درباره عظمت اين دو کلمه بگويم کم‏است،آنجا که على مى‏گويد:«تخففوا تلحقوا»اى مردم سبکبار شويد تا به قافله‏برسيد و ملحق شويد،مسير زندگى شما پيچ و خم،و فراز و نشيب دارد،گردنه‏هاى صعب العبور دارد،کسانى که بارشان سنگين باشد در پيچ و خم اول‏مى‏مانند.اى انسانها:از اين گردنه‏ها به راحتى نمى‏توانيد بگذريد،سبکبار شويد تااز اين
گردنه‏هاى سخت زندگى به آسانى بگذريد»،على(ع)اين را تنها به يک فردنمى‏گويد،بلکه به يک جامعه هم مى‏گويد،على عليه السلام مى‏فرمايد:«تخففواتلحقوا»اى جوامع بشر که دست گدايى براى انواع وام‏ها به سوى شرق و غرب‏دراز مى‏کنيد و در سايه شوم اين وام‏ها وابستگى ايجاد مى‏کنيد،جامعه‏تان راسبکبار کنيد،زرق و برق را از آن حذف کنيد،زوايد را از آن برداريد و سبکبارشويد،تا به مقصد برسيد.


امروزه دانشمندان علم اقتصاد،در مسائل اقتصادى بشر،مطالعه کرده‏مى‏گويند:مجموع زندگى اقتصادى بشر در سه قسمت‏خلاصه مى‏شود:نيازها،مسائل رفاهى،و هوس‏ها.نيازها آن چيزى است که انسان براى زنده‏ماندن بدان‏نياز دارد،مثل غذا،لباس،مسکن و دارو و بهداشت،بعد از آن مسائل رفاهى‏پيش مى‏آيد،بعد مرحله سوم يعنى هوس‏ها مطرح مى‏شود،چشم هم چشمى‏ها،رقابت‏ها و خيالات واهى،آنها طبق محاسبه‏اى که از نظر آمارى کرده‏اند،بدين‏نتيجه رسيده‏اند که بخش سوم،مهم‏ترين بخشى است که ثروت‏هاى بشر را به‏خود جذب مى‏کند،يعنى ثروت‏ها جذب هوس‏ها مى‏شوند،و بخشى که کمترين‏حجم ثروت را به خود جذب مى‏کند،بخش اول است،يعنى ضرورت‏ها و نيازها،امير مؤمنان على عليه السلام مى‏فرمايد:«تخففوا تلحقوا»اين اضافات را بزنيد،هوس‏ها را حذف کنيد،و مسائل رفاهى را که باعث وابستگى مى‏شود،حذف‏کنيد،و به خاطر آن مملکتتان را زير سيطره اقتصادى دشمن قرار ندهيد،سبکباربشويد و به سر منزل مقصود و سعادتتان برسيد.

قسمت‏سوم،مسئله عينيت و واقع گرايى است،بعد از قرآن مجيد که‏پيامبر گرامى اسلام حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم آن را به عنوان نورجاودانه در جهان بشريت تاباند،نهج البلاغه از عينيت و واقع‏گرايى عجيبى‏برخوردار است.کتاب در دنيا زياد نوشته شده وقتى انسان آن را مى‏خواند تحت‏تاثير واقع مى‏شود،و در مرحله عمل؟طرحى است زيبا،اما واقع گرايى در آن‏نيست،کتابى مهم و ارزشمند است که در عين جامع و جالب و زيبا بودن قابل‏عمل باشد،نهج البلاغه و برنامه‏هاى نهج البلاغه چنين است،انسان هر چه بخواهدمى‏تواند از نهج البلاغه بردارد و در زندگى خود عمل کند،در اينجا ذکر يکى دونمونه لازم به نظر مى‏رسد.

على عليه السلام جمله‏اى را از سخنان پيامبر(ص)در نامه به مالک اشترفرموده است:«اى مالک من اين مطلب را به تو مى‏گويم،که اگر در هر جامعه‏اى‏حق ضعيفان از اقوياء و زورمندان با قاطعيت تمام گرفته نشود آن جامعه روى‏آسايش و امنيت نخواهد ديد»،«لن تقدس امة لا يؤخذ فيها حق الضعيف عن القوى غيرمتعتع‏»ملاحظه مى‏کنيد که چقدر واقعيت گرايى دارد،اگر به تمام دنيا نگاه‏کنيم،مى‏بينيم که علت اصلى تمام ناآرامى‏ها در سطح جهان،پايمال شدن حقوق‏ضعيفان به وسيله زورمندان است،و او فرياد مى‏کشد:«لن تقدس امة‏»امتى که به پانخيزد و حق ضعيف را از گردن کلفت و نيرومند نگيرد پاک نمى‏شود،آلوده،نا آرام و نابسامان است،هميشه اضطراب بر آن حاکم است،اين معنى‏واقعيت‏گرايى
است،چيزى است که در تمام زندگى انسان‏ها حلول کرده است،اما نمونه‏اى ديگر عرض کنم،برادران و خواهران شما اين نمونه را شنيده‏ايد ولى باديد تازه‏اى به اين نمونه دقت کنيد.

ما قبل از انقلاب اين نمونه را مى‏خوانديم،گاهى آن را درس مى‏داديم،ولى‏خدا را گواه مى‏گيرم که تا انقلاب نشد من عمق اين کلام على عليه السلام رانفهميدم،در همين مسئله‏اى که درباره عهدنامه مالک اشتر است،يک جمله‏اى‏دارد،در آنجا على عليه السلام مردم را به دو گروه تقسيم مى‏کند،خاصه و عامه.

براى خاصه هفت ويژگى مى‏گويد،براى عامه و توده مردم سه ويژگى.

فرمود:«اى مالک من به تو مى‏گويم که مردم دو دسته‏اند،عده‏اى ازمرفهين و صاحبان زندگى پرناز و نعمت،که هفت اشکال در زندگيشان است،عده‏اى هم مستضعفين و توده‏هاى جمعيت که داراى سه ويژگى‏اند،من اينها رابراى تو مى‏شمارم تا بدانى آبت‏با آن مرفهين توى يک جوى نمى‏رود هر چه هست‏در وجود اين مستضعفين است‏»،فرمود:
«ليس احد من الرعية اثقل على الوالى مؤنة فى الرخاء»اين مرفهين که تعبير به(خاصه)فرموده است،اولين اشکالشان اين است که بار زندگيشان بر دولت ازهمه سنگين‏تر است،آب و برق و ميوه را از همه بيشتر مصرف مى‏کنند،خانه‏هاى‏چند هزار مترى دارند،اصلا بار اينها را دولت مى‏کشد،گاهى مى‏شود که يک‏خانواده از اينها به اندازه پنجاه خانواده مستضعف بار بر دوش حکومت دارد.

«و اقل معونة فى البلاء»،ولى مشکلات که پيش مى‏آيد اين قشر از همه کمترکمک مى‏کنند،به عنوان مثال در جبهه‏ها از جنوب شهر چقدرند؟از دهات وروستاها چقدر و از اين مرفهين چقدرند؟حال مقايسه کنيد،على عليه السلام‏مى‏فرمايد:«دومين ويژگى اينها اين است که در عين اينکه از همه پرتوقع‏ترندکمکشان از همه کمتر است‏».

سوم:«و اکره للانصاف‏»،اينها،مرفهين،انصاف و عدالت را نمى‏پسندند. اصلا نمى‏خواهند ديگران هم از مزاياى اجتماعى برخوردار و بهره‏مند باشند.هميشه خودشان را از همه برتر مى‏پندارند و از حکومت امتياز مى‏طلبند.

چهارم:«و اسال بالالحاف‏»،در تقاضاهايشان از همه بيشتر اصرار وپافشارى دارند.قدرت و امکانات حکومت و ملت را در نظر نمى‏گيرند،متاسفانه‏غالبا خودشان نيازهاى حياتى توده مردم را فراموش کرده‏اند ولى چيزى که ازخاطرشان فراموش نمى‏شود در خواست‏هاى گوناگون و فراوان آنهاست.

پنجم‏«و اقل شکرا عند الاعطاء»،وقتى چيزى به اينان بدهى سپاسگزاريشان ازهمه کمتر است،بلکه يک چيزى هم طلبکارند و مى‏گويند که:ما به اين مملکت‏چنين و چنان خدمت کرده‏ايم،اين چيزى که به ما داده‏اند خيلى کم‏تر از آن است‏که بايد مى‏دادند.اما آن مستضعف بيچاره همين مختصر،يعنى اين جنس‏جيره‏بندى را که به او مى‏دهند مى‏گويد:ما بايد براى حکومت اسلامى دعا کنيم،که اين مقدار را به ما داده است.

ششم‏«و ابطا عذرا عند المنع‏»،على(ع)مى‏فرمايد:«اگر يک چيزى‏مصلحت نيست که به او بدهى،هر چه عذر خواهى کنى نمى‏پذيرد،اگر به او بدهى‏شاکر نيست،و اگر ندهى عذر پذير نيست‏».

آخرين ويژگى‏هاى آنها«و اضعف صبرا عند ملمات الدهر»است،يعنى وقتى‏يک بلايى مى‏آيد،جنگى پيش مى‏آيد،بمباران و موشک زنى شهرها پيش مى‏آيد،کسانى که بيش از همه بى‏صبرى و بى‏تابى مى‏کنند،همين مرفهين هستند.
ويژگى عامه مى‏فرمايد:«انما عمود الدين و جماع المسلمين و العدة للاعداء العامة‏من الامة‏»توده مردم داراى اين سه ويژگى هستند:هم عمود الدين‏اند،هم‏استخوان بندى جامعه هستند و هم نيرويى در مقابل دشمن،در اينجا سخن بسياراست،و من فقط دو نکته عرض مى‏کنم،ولى اميدوارم ديگران در اين موردصحبت کنند.

نکته اول اينکه به عقيده من اين سخن على عليه السلام را بهتر از هر زمان‏انسان مى‏توانست در نماز جمعه تاريخى دانشگاه تهران مشاهده کند،اگر در دنيابخواهند جمعيتى را پراکنده کنند با يک ماشين آب پاش پراکنده مى‏کنند،اماجمعيت نماز گزار بمب زير پايش منفجر شد و در بالاى سرش خطر بمباران هوايى‏بود و بر شاخه‏هاى درختان گوشت‏هاى تکه‏تکه شده آويزان بود ولى تکان‏نمى‏خورد،اين همانى است که على به مالک فرمود:با اينها باش،چرا که اينهابه درد روز مشکلات تو مى‏خورند نه آنها.

نکته ديگر اينکه در دانشگاه اسرائيل کنگره‏اى براى شناخت مجدد شيعه،برگزار مى‏کنند با اين عنوان که تنها خطر براى موجوديت اسرائيل شيعه است،يعنى شيعيان جنوب لبنان و جاهاى ديگر،يعنى همان توده‏هاى مستضعف‏رنج ديده زحمت‏کش.در آنجا از تمام شرق شناسان دعوت مى‏کنند و درباره اين‏مسئله مطالعه مى‏کنند که بر جمعيت‏شيعه چه فرهنگ و فلسفه‏اى حاکم است که‏اين چنين در مقابل شرق و غرب يکسان ايستاده است؟معلوم است که اين‏جمعيت الهامشان را از نهج البلاغه مى‏گيرند،آخر سخن اينکه در قطعنامه‏اى که‏تنظيم کردند و خيلى پر معنى بود،شرق شناسان توصيه کردند تنها راه مبارزه باشيعه يک مطلب است‏يعنى بمباران و جنگ و محاصره اقتصادى فايده‏اى ندارد،
تنها بايد فساد را در ميان جوانان شيعه باز کرد،با تمام نيرو بکوشيد تا فساد در بين‏جوانان شيعه رواج پيدا کند!.

به هر حال من فکر مى‏کنم در اين گونه محافل و مجالسى که به نام‏نهج البلاغه تشکيل مى‏شود،اين واقعيت‏هاى عينى را از نهج البلاغه استفاده کرده‏و منعکس کنيم،و برادران و خواهران فاصله‏شان را با نهج البلاغه کمتر کنند،وبيشتر الهام بگيرند،به عقيده من مشکلات انقلاب هم،همه در پرتو قرآن ونهج البلاغه قابل حل است.

و السلام عليکم و رحمة الله و برکاته

پى‏نوشتها:

1- نهج البلاغه فيض،خطبه 89.

2-نهج البلاغه فيض،خطبه 89.

3-نهج البلاغه فيض،حکمت 79.
منبع:کتاب مباحث و مقالات کنگره بين المللى نهج البلاغه


انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر