(
امتیاز از
)
عنوان «اميرالمؤمنين» تنها مخصوص امام علي (ع) است
صدای شیعه: حجتالاسلام والمسلمين محسن قرائتي از مفسران قرآن و از مبلغان موفق اسلامي، بيش از 30 سال است که به تدريس علوم و معارف قرآني با زباني شيرين و همهفهم ميپردازد.
برنامه تلويزيوني حجتالاسلام قرائتي با عنوان «درسهايي از قرآن» پنجشنبه هر هفته پس از خبر ساعت 19 از شبکه اول سيما پخش ميشود که تکرار آن روزهاي جمعه ساعت 14:30 از شبکه سيماي قرآن مشاهده است.
با توجه به استقبال فراوان مخاطبان از برنامه «درسهايي از قرآن»، متن کامل هر برنامه را که توسط پايگاه اينترنتي آن منتشر ميشود؛ براي استفاده علاقهمندان قرار ميدهيم.
متن کامل سخنان حجتالاسلام قرائتي با موضوع «امام علي (ع) و زيارت امينالله» در بخش اول آن در تاريخ 27 آبانماه 1389 پخش شد و بخش دوم آن امشب از شبکه اول سيما پخش ميشود، در پي ميآيد:
بسم الله الرحمن الرحيم
الهي انطقني بالهدي والهمني التقوي
بحث ما چون پخشش زماني است که با عيد غدير مناسبت دارد، من هم در اين سي سال سي تا غدير با بيانهاي مختلف گفتم، امسال فکر کرديم چه بگوييم؟ فکر کرديم که يکي از زيارتهاي اميرالمؤمنين به نام زيارت «امينالله» را تحليل کنيم.
ما طبق قرآن معتقد هستيم ائمه ما زنده هستند، شهيد زنده است و به زنده که سلام ميکني قرآن ميگويد: «فَحَيُّوا بِأَحْسَن» (نساء/86) او جوابي گرمتر ميدهد. پس شما هم از همينجا يک سلامي به اميرالمؤمنين بدهيد؛ «السلام عليک يا اميرالمؤمنين، السلام عليک يا امين الله في ارضه».
ميخواهم زيارت امينالله را تحليل کنم. آن مقداري که من اطلاع دارم.
پس موضوع: زيارت اميرالمؤمنين (ع)، زيارت امينالله.
* «اميرالمؤمنين» عنوان مخصوص امام علي (ع)
يک نکته بگويم. بعضيها مينويسند: اميرالمؤمنين (ع). در حالي که حديث داريم اگر کسي بنويسد: (عليه السلام) تا مادامي که اين کلمه روي کاغذ است برايش ثواب مينويسند. چرا خودمان را محروم ميکنيم؟ اميرالمؤمنين هم لقبي است که منحصر به شخص حضرت علي است. زيارت امينالله هم يک صفحه تقريباً بيشتر نيست و در ميان همه زيارتنامهها به قول علامه مجلسي (ره) «اصح» يعني صحيحترين و به قول شيخ عباس قمي (ره) در مفاتيحالجنان «در نهايت اعتبار» است. يعني خيلي زيارت قوي است.
امتياز زيارت امينالله اين است که براي هر امامي هر زماني ميشود خواند. يعني در هر زمان براي هر امام، بهترين زيارت، در عين حال خيلي کوتاه و يک صفحه. و اين زيارت خيلي حرف دارد. اولين جملهاش اين است که ميگوييم: «السَّلَامُ عَلَيْکَ يَا أَمِينَ الله»، شما امين خدا هستيد. آدم وقتي در مقابل اميرالمؤمنين ميايستد، ميگويد: يا اميرالمؤمنين من در حد يک بزغاله، امين نيستم. اگر يک بزغاله به من بدهند، بگويند: تقسيم کن، کبابياش را براي خودم برميدارم. يعني من در تقسيم يک بزغاله امانت ندارم. يک چيزي به من بسپارند، بگويند: اين ماشين را بگير. بتوانيم از اين ماشين سوء استفاده کنيم، سوء استفاده ميکنيم. يک خانه به ما دادند، بگويند: در آن بخواب تا ما دو سه روزي برگرديم، از اين خانهي خالي سوء استفاده ميکنيم. يک موتوري گير ما بيايد، از آن سوء استفاده ميکنيم. ولي شما چه؟ امينالله! در وحي امين هستيد. در افکار الهي امين هستيد. در بيتالمال امين هستيد. در مقام امين هستيد. سوء استفاده نميکنيد. اين قصهي گردنبند را شنيديد. باز هم بشنويد.
* امين بودن، ويژگي لازم حاکم اسلامي
دختر عليبن ابيطالب نزد خزينهدار آمد. گفت: عيد قربان يا عيد فطر است. اين گردنبند را به من بده شب عيد من گردن کنم. خودم هم ضامن ميشوم. تو هم ضامن شو که اگر گم شد من ضامن هستم. حضرت ديد گردنبند گردن دخترش است. گفت: از کجا آوردي؟ گفت: عاريه کردم ولي ضامن هستم، هم خودم و هم مثلاً خزينهدار. فرمود: همه زنهاي مدينه يک چنين گردنبندي دارند؟ فرمود: نه! گفت: تو هم برگردان. خزينهدار را خواست. گفت: آقا دختر علي است. ضامن است. من که به او نبخشيدم. براي يک ساعت، دو ساعت. فرمود: دختر علي با بقيه فرق نميکند.
يک بار قنبر از بيتالمال مقداري طلا و نقره آورد. حضرت فرمود: چرا خانهي من آوردي؟ اينها را ببريد و بفروشيد و به فقرا بدهيد. الله اکبر!
اموالي بود. غذا و گندمي، چيزي بود در ظرفهايي بود، حضرت براي اينکه تقسيم کار بکند، کوفه را به هفت منطقه تقسيم کرده بود. براي هر منطقه يک سرگروه. سرگروهها آمدند. انبار را بر هفت تقسيم کرد. به سرگروهها داد گفت: برويد تقسيم کنيد. وقتي ميخواست برود، ديد در يکي از اين ظرفها يک قطعه نان است، اضافه. دوباره هفت نفر را خواست. اين نان را تقسيم بر هفت کرد. بعد هم دو رکعت نماز خواند. شما نگاه کنيد الآن با بيتالمال چه ميشود؟
ما همينطور ميگوييم: «السَّلَامُ عَلَيْکَ يَا أَمِينَ الله»، سلام بر تو اي کسي که امين هستي! بله، خوب اين را ميگوييم: رد شويم. امين هستي يعني چه؟ يک حرفي را ميزنند، ميگويند: نگو. صد جا ميگويي. يک عکسي را از کسي دارد. آبرويش را ميريزد. چرا منتشر ميکني؟ مگر تو امين نيستي؟ مگر تو امين نيستي؟ اينها مسائل مهمي است که ما بايد در امانت يک مقداري دقت کنيم.
صاحب مفاتيح «حاج شيخ عباس قمي»، کتابي را قرض کرده بود. اين وسط که مطالعه ميکرد از دنيا رفت. شب به خواب پسرش آمد، که من اين کتاب را از فلاني گرفتم. يادم رفت يعني نتوانستم به او بدهم. برو کتابخانه، علامت اين کتاب اين است؛ مثلاً جلدش چنين و چنان است. با اين نشانيها بردار و به صاحبش بده. پسرش گفت: من رفتم کتاب را پيدا کردم. طبق خوابي که از پدرم ديده بودم، داشتم ميرفتم به او بدهم. لب در خانه پايم پيچ خورد، افتادم و کتاب زخمي شد. يک خرده فوتش کردم و تميزش کردم و رفتم به صاحبش دادم. دوباره پدرم به خوابم آمد. گفت: کتاب، لب در افتاد زخمي شد. برو يا پولش را بده. يا عذرخواهي کن. امينالله! شما امين هستيد بر اسرار، بر اموال، بر منصب، جالب اين است که آن گردنبند را فرمود: همين امروز! فردا نه! همين امروز برگردان.
«السَّلَامُ عَلَيْکَ يَا أَمِيرالمؤمنين»، که گفتيم اميرالمؤمنين خاص حضرت علي است. «أَشْهَدُ أَنَّکَ جَاهَدْتَ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِه» من يک بحثي دارم. يک صلواتي بفرستيد.
* گذشت از همه چيز در راه خدا
حدود 30 مورد گذشت داريم. گذشت از جان، گذشت از مال، گذشت از عنوان، گذشت از فرزند، گذشت از همسر، گذشت از آبرو، گذشت از خواب، از رفاه، از شهوت، گذشت از وطن، از ثروت، گذشت از حمد و ثنا، گذشت از فاميل، گذشت از انتقام، گذشت از شکم، گذشت از سرزنش، گذشت از شکنجه و اذيت، گذشت از دوست، گذشت از دشمن، گذشت از تهمت، گذشت از هيجانها، گذشت از افتخار، گذشت از فتنهها و تفرقهها، اينها را همه نوشتم. گذشت از نفس، گذشت از بلند پروازي و ... تمام اينها هم آيه و حديث دارد. اميرالمؤمنين از همه چيز گذشت. خودتان ميدانيد. من فقط اشاره ميکنم.
وقتي به خانهي پيغمبر ريختند، پيغمبر را بکشند، حضرت علي جاي او خوابيد. يعني گذشت از جان. حضرت زهرا شهيد شد، يعني گذشت از همسر. بچههايش شهيد شدند، گذشت از فرزند. از شکم گذشت، سير نخورد. از وطن گذشت، هجرت کرد. از دشمن گذشت، آب دهان به او پرت کردند رفت قدم زد که هيجاني نشود. در عمرمان از چه چيزي گذشتيم؟ يک کاغذ برداريد بنويسيد، تا به حال از چه گذشتهايد؟ يکبار شده عصباني شويد، فحش ندهيد؟ آقا غيبت تو را کردند. حلال است. غلط کرده! بابا! او را ببخش. غيبت کرده که کرده ديگر. حالا همين که آمده به شما ميگويد: غيبت کردم ديگر او را ببخش. گذشت از خواب. ما نماز صبحمان در مساجد خلوت است. از خواب دل نميکنيم. پدر آمد بچهاش را صدا زد گفت: بلند شو، آفتاب درآمد. گفت: من خوابم ميآيد. بلکه خورشيد دلش بخواهد سحر دربيايد. من ميخواهم بخوابم. گذشت از خواب. يک شکل را در خيابان ميبينيم حاضر نيستيم دل بکنيم. همينطور نگاهش ميکنيم تا در جوي بيافتيم. (خنده حضار) يعني از يک نگاه نميگذريم. از شکم نميگذريم. غذا خوشمزه باشد ميخوريم، «حَتَّى إِذَا بَلَغَتِ الْحُلْقُوم» در عمرمان از چه چيزي گذشتيم؟ «أَشْهَدُ أَنَّکَ جَاهَدْتَ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِه»
* دقت در تقسيم بيتالمال
حضرت امير(ع) بيتالمال را تقسيم ميکرد. شخصي به نام عاصم يک پيرمردي بود. از کار افتاده بود. عيالوار بود. آمد گفت: آقا خرج من سنگين است. بيتالمال هم که شما دستتان است. يک چيزي به ما بده. حضرت فرمود: به خدا قسم، اين اموال را نه من جان کندهام پيدا کردم و نه به من ارث رسيده است. اينها امانت است و من نگهدار آن هستم. نميتوانم يک ريال از اين پول را به تو بدهم. بعد فرمود: مردم! پيرمرد است، عيالوار است، از کار افتاده است. کمکش کنيد. شما کمکش بکنيد.
الآن مقام معظم رهبري، افرادي ميآيند مثلاً خمس به او بدهند. ميگويند: آقا اين خمس سهم امام است. ولي فلاني هم خيلي فقير است. چنين و چنان است. فرض کنيد مثلاً دو ميليون سهم امام برده، آنوقت ناله ميکند، فلاني فقير است، فقير است. چنين و چنان است. ميگويد: اين پول موردش اين نيست که تو ميگويي. اگر فقير است، مثلاً به کميتهي امداد معرفياش ميکند. به يکجايي و ميگويد: از آنجا به او بدهيد. اين پول را نميتوانم به شما بدهم.
اميرالمؤمنين فرمود: مردم! اين پيرمرد است و از کار افتاده است. فقير است. کمکش بکنيد اما من نميتوانم از اين کمک کنم. اگر گفتند: شکر وقف عاشورا است. شما تاسوعا حق نداري شربت بدهي. احتياطش اين است. اگر پول داديم به يک جايي که مثلاً فيزيک بخوانيم. استاد شيمي نميتواند اين را بگيرد. پول داديم براي اينکه ليسانس شويم. ميشود با اين پول مثلاً کار ديگري کرد؟ من پول دادم براي اين کار. مُهر اين مسجد را در مسجد ديگري نماز بخواني باطل است. خودکار بانک ملي را بانک صادرات ببري، تخلف اداري حساب ميشود. هرچيزي همان که گفتم. حالا يا حق، يا باطل.
يک کسي در مشهد وقف کرده که روز تولد امام حسين، انواع ميوههايي که پيدا ميشود بخريد، به پولدارترين آدمهاي مشهد بدهيد بخورند. حالا گاهي هم تابستان، مشهد... 20 رقم ميوه! ميگويد: بايد بيست رقم را بخريد، بعد هم نگاه کنيد در مشهد پولدارترين آدمها چه کساني هستند؟ نوشتند به حضرت امام که بابا يک چنين وقفي است. فرمود: هرطور وقف کرده، همانطور عمل کنيد. اين لابد يک چيزي در ذهنش بوده ميخواسته پولدارها هم به اسم امام حسين يک شکمي از عزا دربياورند. نيتش اين بوده. نميشود گفت: بابا حالا اينجا دارد، به کس ديگري بدهيم.
"أَشْهَدُ أَنَّکَ جَاهَدْتَ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِه " جهاد کردي. در جنگ احد قهرمان، در جنگ بدر قهرمان. در جنگ احزاب قهرمان. در جنگ خيبر قهرمان. در جنگ حنين قهرمان. در جنگ ذات الثلاثه، در جنگ با يهوديان بني نظير، بني مصطلق، در جنگ جمل، صفين، نهروان، اينها را بخواهيم يکي يکي بگوييم شايد حوصلهي شما نرسد. در همهي جبههها نفر اول. "أَشْهَدُ أَنَّکَ جَاهَدْتَ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِه ".
* صبر و پايداري امام علي عليهالسلام در مشکلات
"وَ عَمِلْتَ بِکِتَابِه " به قرآن عمل کردي. اگر بحث ايمان بود، اول کسي هستي که ايمان آوردي. اگر بحث هجرت بود، هجرت کردي. اگر اذيت بود. صبر کردي. "وَ بَشِّرِ الصَّابِرينَ " (بقره/155) حضرت علي(ع) اميرالمؤمنين فرمود: 25 سال صبر کردم، مثل کسي که تيغ در چشمش و استخوان در گلويش است. مظلومترين فرد هستي حضرت علي است. "أَوَّلُ مَظْلُوم " ببين مردم دو تا شاهد داشته باشند، در دادگستري حقشان را ميگيرند. حضرت امير تقريباً صد هزار تا شاهد در غدير خم داشت و نتوانست حقش را بگيرد. کسي با دو شاهد حقش را ميگيرد. با صد هزار شاهد نتوانست حقش را بگيرد. آخر يک قهرمان، قهرمان عرب و عجم، در خانه نشسته مثلاً زنش کتک ميخورد. آنوقت بايد همينطور نگاه کند. آن هم چه زني! زن حامله! دختر پيغمبر! روبروي علي و روبروي بچهها! خيلي سخت است. خيلي سخت است.در همهي چيزها، در ايثار، اخلاص، قضاوت، نماز، کمک به فقرا، امري در قرآن نيست مگر اينکه اميرالمؤمنين به آن عمل کرد. حتي يک آيههايي هست، روي کرهي زمين فقط خود علي به آن عمل کرده است. نه قبل از حضرت امير کسي به آن عمل کرد، نه بعد از حضرت امير.
ميآمدند تنگ گوش پيامبر، تنگ گوشي نجوا ميکردند. پچ پچ ميکردند. اين ميرفت، او ميرفت، اين ميآمد. پيغمبر خسته شد. "وَ إِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظيمٍ " (قلم/4) آيه نازل شد هرکس ميخواهد با پيغمبر خصوصي ملاقات کند، يک درهم صدقه بدهد. تا ديدند پولي شد و بليطي شد، فرار کردند. گفتند: غرض عرض سلام بود. بعضيها هستند آخوند مفت ميبينند ميگويند: استخاره کن. (خنده حضار) خوب پيغمبر مفت است، تنگ گوشي! تا آيه نازل شد هرکس ميخواهد در گوشي با پيغمبر صحبت کند، صدقه بدهد. تا ديدند پولي شد فرار کردند. حضرت امير هر وقت سؤال داشت ميرفت يک درهم ميداد، يک سؤال ميکرد. دومرتبه يک سؤال ديگر پيش ميآمد باز ميرفت يک درهم ميداد. چند بار مرتب درهم داد، آيه نازل شد، که آن حکم فسخ شد. من ميخواستم امتحان کنم. ببينم شما عاشق علم هستيد؟ يا عاشق علم نيستيد. فقط يکنفر بود که پول داد و درس خواند. البته حالا دانشگاه آزاد هم هست. دانشگاه پيام... آن هم پول ميگيرد؟ ديگر غير انتفاعي... الآن که ديگر خيلي جاها پولي شده است. تنها آيهاي که، آيه نازل شده "أَ أَشْفَقْتُمْ " ترسيديد! "أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواکُمْ صَدَقات " (مجادله/13) ترسيديد که وقتي ميخواهيد با پيغمبر نجوا کنيد شکم يک فقيري را هم سير کنيد.
* رسيدگي به محرومان به صورت ناشناس
"وَ عَمِلْتَ بِکِتَابِه " يا علي، به همهي دستورات قرآن عمل کردي. "يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ بِاللَّيْلِ وَ النَّهار " (بقره/274) جالب هم اين است که حضرت علي صورتش را ميپوشاند و فقط چشمهايش بيرون بود. که مردم شکمشان سير شود و بله قربانگو هم بار نيايند. آخر گاهي وقتها آدم يک کمکي ميکند و بعد هم اسمش را مينويسد. که اينجانب محسن قرائتي اين سطل زباله را وقف اين خيابان کرد. بر پدر و مادر کسي که ته سيگار بياندازد لعنت! (خنده حضار) هم اسمش را مينويسد، هم به همه مردم فحش ميدهد. چه خبر است؟ يک سطل زباله وقف اين خيابان کرده است. خوبياش اين است که اگر وقف ميکنيم ننويسيم. اگر ننويسيم ميماند. بنويسيم پاک ميشود. بنويسيم پاک ميشود.
يک مسابقهي قرآني بود. يک تاجري جوايزش را داد. گفتند: اجازه ميدهيد در روزنامه بنويسيم؟ گفت: شما بنويسيد خدا پاک خواهد کرد.
ما يک وقتي ديديم جمکران دانشجوها و دبيرستانيها، نسل نو جمکران مي آيند و هواي قم داغ و آب قم شور و ... از جمکران خاطرهي خوشي در ذهن بچهها نميماند. فکر کرديم يک سالن بسازيم، کنار مسجد جمکران که اينهايي که از راه دور ميآيند در اين سالن يک آبي به صورتشان بريزند. يک چاي، شربتي بخورند. يک خرده مثل سر حمام آماده شوند و بعد در حمام بروند. يک سالن بسازيم. شخصي آمد، شش، هفت ميليارد تومان خرج کرد. يک جايي ساخت که حدود هشتصد تا دانشجو جا دارد. الآن بهترين ساختمان، يا از بهترين ساختمانهاي استان قم آنجاست. در اين چند ماه بالاي صد هزار دانشجو آمده و رفته است. و باني هم خودش را به ما معرفي نکرد. با اينکه مؤسس اين حرکت من بودم. با اينکه من مؤسس بودم، به آن رابط گفته بود من راضي نيستم قرائتي بداند من چه کسي هستم. هفت ميليون تومان براي امام زمان(ع) خرج کرد. نه خمس، نه سهم امام، نه پول دولت. هفت ميليون... ميليارد... گفتم ميليون؟ هفت ميليارد. هفت ميليارد خرج کرد و اسمش را به من نگفت. و آدمهايي هستند که اگر اسمشان را نگويي ناراحت ميشوند. من دو تا آدم سراغ دارم. يک آدم سراغ دارم که بيست سال است به من کمک ميکند. هروقت وقت داشت. گاهي هم نميتواند کمک کند. اگر وقت داشته باشد، مثلاً به او ميگويم يک چنين بحثي دارم کمک ميکند. يکبار من اسمش را در تلويزيون بردم، شب تا صبح از غصه خوابش نبرد. گفتم: فلاني به من کمک کرده است. آدم هم هست يک حديث در مکه به من گفت؛ من در تلويزيون گفتم، گفتم: يکي از آقايان در مکه گفت. گفت: چرا نگفتي آن آقا که بود؟ بايد بگويي من بودم. يعني آدم هست که اگر يک حديث بگويد، توقع دارد تمام ايران اسمش را بشنوند. آدم هم هست بيست سال کار ميکند، و ميگويد: نميخواهم.
حالا حضرت عباسي اگر به ما مدرک ندهند، درس ميخوانيم؟ بگويند: استاد استاد است. شما هم شاگرد هستي. درستان را بخوانيد. اما مدرک نيست. ما گاهي هم که سراغ قرآن ميآييم براي پايان نامه است. من خيلي ناراحت ميشوم از بعضي از دوستان. ميآيند ميگويند: حاج آقا! ما ميخواهيم يک پايان نامه براي فوق ليسانس و دکترا بنويسيم. يک موضوع قرآني بگو تحقيق کنيم. نگاهش ميکنم ميگويم: در عمرت سراغ قرآن نيامدي. حالا هم که آمدي براي خودت آمدي. براي پايان نامهات آمدي. کار نداري که خالق چه گفته است. وظيفهات چيست؟ نميخواهي با نور قرآن منوّر شوي؟ نميخواهي با قرآن هدايت شوي. "ذلِکَ الْکِتابُ... هُدى لِلْمُتَّقين " (بقره/2) گفته: "هُدي " شما "ذلک الکتاب " پايان نامهات! ديگر "هُدي " نيست. براي هدايت، براي نور نيامدي. ما خط را گم کرديم. و روز به روز هم بر گمشدهها اضافه ميشود. بدون پول کار نميکنيم. مثل بعضي از مردهشورهاي قديم. که اگر مرده چاق است، کيلويي ميشويند. اگر بلند است متري ميشويند. بچه را عددي ميشويند. اگر پايان نامه و مدرک بود درس ميخوانيم. نبود، درس نميخوانيم.
حضرت امير تمام عمرش خالص بوده است. شما اگر ميخواهي حضرت علي را بشناسيد، حالا به مناسبت عيد غدير بد نيست، براي علي شناسي اميرالمؤمنين را بشناسيم. شبها هزار رکعت نماز با توجه ميخواند. در عمرمان يک رکعت نماز با توجه ميتوانيم بخوانيم؟ يعني او هفتاد سال، شما يک رکعت نماز با توجه بخوان. هر شبي هزار رکعت. اين فقط نمازش. حالا شجاعت و اخلاص و ايثار و همهي کمالاتش را کنار بگذار. فقط نماز علي، نماز ما. ما يک ميلياردم او فقط در نماز هستيم؟! "وَ عَمِلْتَ بِکِتَابِهِ وَ اتَّبَعْتَ سُنَّةَ نَبِيِّهِ "
* پيروي از امام علي عليهالسلام و ولايت آن حضرت
چون آدم وقتي کسي را دوست داشته باشد دنبالش ميرود. ولايت علي هم در خانقاه نيست. در ذکر و ورد نيست. آخر بعضيها ميگويند: شيعه علي هستيم اما در خانقاه و مسجد و ذکر و ورد و علي جويم، علي پويم، علي مولاي درويشان، ببين حضرت علي در جبهه بود. بلند شو برو جبهه! حضرت علي در مسجد بود. در باغ کشاورزي ميکرد. باز ما اگر هم به کسي بگوييم: علي،آن علي که علي بود، براي ما ترسيم نميکند. خيلي چيزها عوض شده است. خادم مسجد ميداني چه کساني بودند؟ در قرآن ميگويد: خادم مسجد چهار نفر بودند. ابراهيم و اسماعيل و زکريا و مريم. الآن شما به نقاشها بگو: عکس يک خادم را بکش. چه چيزي برايت ميکشد؟ يک پيرمردي که از کار افتاده است. پير است، سيگاري است، مريض است، وارفته است. شکل يک آدم ضعيف. شما به هر نقاشي بگو عکس يک خادم را بکش، خيلي از اينهايي که بلند ميشوند يک پالتو مشکي ميپوشند خادم افتخاري امام رضا(ع) ميشوند. ماهي يکبار هم شيفت مي روند. خوب کار خوبي است. من نميگويم کار بدي است. اما اين آقايي که افتخاري خادم امام رضا ميشود، امام رضا به شما نياز ندارد. مثل لولهکشي کنار اقيانوس اطلس است. آنجا پر از آب است. لولهکشي نميخواهد. شما اگر همين لباسي که پوشيدي بپوشي، يک جاروبرقي دست بگيري، بگويند: آقاي وزير، معاون وزير، فلان تاجر، دارد با جاروبرقي مسجد محله را جارو ميکند. اگر شما اين کار را کني مسجد محله پر از آدم ميشود. اين پولي که براي هواپيما ميدهي بروي مشهد براي شيفت، به فقراي محل بدهي...
يک کسي مرده بود روي قبرش پر از موز بود. گفتند: اين موزها را به خود مرده ميدادند، نميمرد. (خنده حضار) حالا که مرده روي قبرش گذاشتند، ما گاهي هم که ميخواهيم عبادت کنيم يا در مسجد ورد ميگوييم، به جاي جبهه، و گاهي هم ممکن است ضد انقلاب هم حرف بزنيم. گاهي ورد ميگوييم. گاهي خانقاه ميرويم. گاهي نميدانم درويش ميشويم.
علي چه کسي بود؟ به تمام آيات قرآن عمل کرد. ما به چند آيه عمل کرديم؟ کسي دستش را بالا کند بگويد: من به اين آيه خوب عمل کردم. البته به يک آيه خوب عمل کرديم. من يکوقت به قرآن نگاه کردم، کدام آيه را خوب عمل کرديم؟ ديدم اين آيه "کُلُوا " بخوريد.(خنده حضار) اين تنها آيهاي است که ما به آن خوب عمل ميکنيم. اما قرآن بعد از "کُلُوا " ميگويد: "وَ اعْمَلُوا صالِحا " (مؤمنون/51) خوردي، از انرژياش يک عمل صالح. ميگوييم: نه! ديگر دومياش نه.
يک کسي بچه سيدهاي خوشگل را ميبوسيد. گفتند: گناه است. حرام است. گفت: آخر اولاد پيغمبر است. يک سيد زشت و کچل آوردند. گفتند: اين هم اولاد پيغمبر است. گفت: حالا همهي ثوابها را من بکنم. (خنده حضار) اين يکي براي شما.
* عمل به قرآن و پيروي از سنت پيامبر گرامي اسلام
ما گاهي هم که سراغ اميرالمؤمنين ميرويم اميرالمؤمنيني که در زيارت امينالله است ببينيم چيست؟ "وَ عَمِلْتَ بِکِتَابِه " به تمام کتاب عمل کردي. "وَ اتَّبَعْتَ سُنَّةَ نَبِيِّه " به تمام دستورات پيغمبر عمل کردي. "سنّي " ميدانيد يعني چه؟ "سُنّي " يعني کسي که به سنت عمل کند. اول سُنّي اميرالمؤمنين است. "وَ اتَّبَعْتَ سُنَّةَ نَبِيِّه " يعني به سنت پيغمبر عمل کرده است. اگر ما خواسته باشيم ببينيم سنت پيغمبر چيست بايد ببينيم پيغمبر در غدير خم چه کرده است؟ بايد ببينيم پيغمبر برخوردش با اميرالمؤمنين چه بود؟ نسبت به فاطمه چه بود؟ پيغمبر چه گفت؟ بنابراين ما شيعهها سُنّي واقعي هستيم. يعني چه؟ يعني به سنّت پيغمبر عمل ميکنيم. سُنّي يعني کسي که به... "وَ اتَّبَعْتَ " در زيارت امينالله ميگوييم: يا علي! تو سنّي هستي. "وَ اتَّبَعْتَ سُنَّةَ نَبِيِّه " سنّي واقعي کسي است که هرچه پيغمبر گفت عمل کند.
پيغمبر فرمود: "مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاه " (کافي/ج1/ص286) "فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاه "، آنوقت سوار شتر شويم در جنگ جمل برويم. شمشير بکشيم در صورت اميرالمؤمنين بعد هم بگوييم: سُنّي، سنت پيغمبر اين است؟ سنت پيغمبر شمشير کشيدن در صورت علي بود؟ يا "مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ " بود؟ هرکس شيعهي واقعي است، سُنّي واقعي است. و هرکس سنّي واقعي است شيعهي واقعي است. مثل اينکه ميگوييم: هرچه عقل گفت همان را قرآن گفته است و هرچه قرآن گفت همان را... "ما حکم به العقل حکم به الشرع " نميشود يک چيزي را عقل قبول کند، شرع رد کند. و نمي شود يک چيزي را قرآن بگويد، عقل ضد آن را بگويد.
به مناسبت غدير 89 داريم يک نگاهي به زيارت امينالله ميکنيم. البته فلسفه زيارت را هم به شما بگويم. زيارت يعني بيعت، زيارت يعني در برابر آينه ايستادن. برويم مقابل آينه بايستيم ببينيم او چيست و ما چه هستيم؟ تو چه کسي هستي و ما چه کسي هستيم؟ زيارت يعني مزد رسالت دادن. چون پيغمبر فرمود: من شما را هدايت کردم، مزد من "موّدت في القربي " است. ما که زيارت اهل بيت ميرويم، يعني يا رسول خدا آمدم مزد رسالت را بدهم. "مودت في القربي " است! زيارت يعني نگاه در آينه، زيارت يعني بيعت، زيارت يعني دادن مزد رسول خدا، زيارت خيلي معنا دارد. و زيارت امام يعني زيارت امام. زيارت پيغمبر يعني زيارت پيغمبر، مسجد يعني زيارت خدا. مسجد يعني زيارت خدا. ما اگر از کنار يک امامزاده رد شويم يک سلام ميکنيم. زشت است کسي خانهاش نزديک مسجد باشد پايش را در مسجد نگذارد. ميگويند: وقت تمام شد.
"وَ أَلْزَمَ أَعْدَاءَکَ الْحُجَّة " يا علي! دشمنان تو فهميدند تو چه کسي هستي؟ گاهي وقتها کسي نميداند روي اين فرش آيهي قرآن است پايش را ميگذارد. گاهي ميفهمد آيهي قرآن است، مخصوصاً پايش را ميگذارد. "وَ أَلْزَمَ أَعْدَاءَکَ الْحُجَّة " يعني حجت بر مردم تمام شد. فهميدند تو چه کسي هستي.
"انَّما " يعني فقط. "إِنَّما وَلِيُّکُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ " (مائده/55) "اِنَّما " يعني فقط ولي شما خدا و رسول است و آن کسي که در رکوع انگشتر را داد. گاهي ميگويند: چرا اسم علي در قرآن نيست؟ خوب اسم علي نيست، اسم کس ديگر هم نيست. گاهي ميگويند: خوب فلاني را انتخاب کرديم. خوب انتخاب کنيد. آيا همهي کمالات قرآن را در نظر گرفتيد؟ بياييد هرچه کمال در قرآن هست، هرچه کمال در قرآن هست را بياوريد. صبر، ايمان، اخلاص، شهامت، شجاعت، نماز، ايثار،... تمام کمالاتي که در قرآن است بياييد بنويسيد، بعد ببينيم بين اصحاب پيغمبر چه کسي اين کمالات را از اميرالمؤمنين بيشتر دارد؟ اسم علي نيست، اسم کس ديگري هم نيست. تازه اگر اسم علي بود خوب نبود. اگر مثلاً رهبر انقلاب بگويد به فلان شخص رأي بدهيد. اينکه خوب نيست. بايد بگويد: به کسي رأي بدهيد، که داراي اينچنين، اينچنين، اينچنين... يعني کمالاتي را بگويد که خود مردم بروند او را پيدا کنند. من اگر بگويم: من فلاني را دوست دارم. ميگويند: خيلي خوب حالا اين به هر دليلي شامش داده، پول بستنياش را داده، لابد حالا... به هر دليل دوستش دارد. اما اگر بگويم کسي را دوست دارم که 1- نمازش را اول وقت ميخواند. درسش بهترين است. ادبش نسبت به استاد، نسبت به پدر و مادر، تواضع، اخلاق، بهداشت، کمالات را بگويم خودتان برويد پيدا کنيد. وليّ شما کسي است که در رکوع انگشتر داد. برويد ببينيد چه کسي انگشتر داد؟
"وَ أَلْزَمَ أَعْدَاءَکَ الْحُجَّة مَعَ مَا لَکَ مِنَ الْحُجَجِ الْبَالِغَة "، "مَعَ مَا لَکَ " يک کلمهي "لک " اينجا داريم. سه تا "لک " داريم. لطيف است. "لک " يعني فقط براي تو است. يکجا داريم "نافِلَةً لَک " (اسراء/79) يعني نماز شب فقط بر پيغمبر، بر تو واجب است. بر مردم نماز شب مستحب است. اما اين "نافِلَةً لَک " يعني براي تو واجب است. يکجا داريم اگر يک خانمي آمد به پيغمبر گفت: من ميخواهم خودم را به تو هبه کنم. اين هم ميگويند جايز است. "خالِصَةً لَک " (احزاب/50) يکجا هم در زيارت امين الله داريم که "مَعَ مَا لَکَ "، "مَعَ مَا لَکَ مِنَ الْحُجَجِ الْبَالِغَة "، منتها نماز شبي که مخصوص پيغمبر است، هرشب پيغمبر نماز شب ميخواند. اما آيهاي که نازل شد اگر خانمي خودش را به پيغمبر بخشيد، اين خانم براي پيغمبر حلال است. پيغمبر از اين آيه استفاده نکرد. بعضي از مفسرين و تاريخدانها گفتند: اصلاً عمل نکرد. يکجا گفتند: يکدفعه پيغمبر عمل کرد. گاهي وقتها عايشه به پيغمبر ميگفت: خدا دم تو را دارد. هر خانمي خودش را به تو بخشيد، براي تو. خوشا به حالت! سلمان رشدي ملعون هم همين را گفته است. گفته: پيغمبر نعوذ بالله دنبال هوس خودش بود. ما ميگوييم: در تاريخ پيدا کنيد. نماز شب را 365 روز ميخواند. اما اين را به قول اکثر يکبار هم عمل نکرد. به قول يک نفر يک مورد عمل کرد. آخر گاهي وقتها ميگويند: چرا مردم دست مرجع را ميبوسند پولش ميدهند. مردم دست کسي را مي بوسند پولش ميدهند که بفهمند کاخ نميسازد. عياشي نميکند. "مخالفا لهوي " عادل است. مردم به هر آخوندي پول نميدهند. اگر بينند بنده چه ماشيني دارم. چه انگشتري، چه لوستري، عياشي ميکنم، مردم پول نميدهند. ميروند يک آقايي را پيدا ميکنند که اطمينان داشته باشند قطعاً عادل است. قطعاً هوي و هوس ندارد. هشتاد سال از عمرش گذشته و سابقهاش خوب بوده، به او پول ميدهند. "مَعَ مَا لَکَ " اميرالمؤمنين تو يک چيزهايي داري که هيچکس ندارد. يعني تو مبهم نبودي. زندگي تو، تاريخ تو، جبهه تو، اخلاص تو شفاف بود. آنهايي که حق تو را خوردند، با علم خوردند. با عنابت تو را زمينگير کردند.
عيد غدير را به همه تبريک ميگوييم.
* سيماي امام خميني (ره) در وصيتنامهاش متبلور شده است
به مناسبت غدير و نصب اميرالمؤمنين زيارت امين الله را نگاه ميکرديم. يکي از جملات اين است که ناياب است. عصاره اسلام در زمان ما حضرت امام بود و عصارهي عمر امام وصيتنامهاش بود و عصارهي وصيتنامهاش اين جمله بود. من با دلي آرام و قلبي مطمئن... اين قلب مطمئن چيست؟ تکرار ميکنم. سيماي اسلام در قرن حاضر امام است. سيماي امام متبلور شده در وصيتنامه. در وصيتنامه آن جملهاي که در مرقد هم با کاشيکاري نوشتند اين است: من با دلي آرام... اين دل آرام چيست؟ در زيارت امين الله که براي اميرالمؤمنين و همهي ائمه است، ميگوييم: "اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِک " ما معمولاً راضي نيستيم. چرا من خوشگلتر نيستم. چرا من تيزهوش تر نيستم. چرا خدا او را مرگش داد؟ مرگ نابههنگام! به تو چه؟ ببينم تو بايد هنگام مرگ را معين کني که کجا هنگام است، کجا نابههنگام است؟ اين آرامش را از کجا پيدا کنيم. چيزي که وجودش ناياب است.
* دل آرام و قلب مطمئن، در برابر مقدرات الهي
موضوع بحث ادامهي تفسير زيارت اميرالمؤمنين(ع) به نام زيارت امين الله. جملهي "اللَّهُمَّ " خدايا! "فَاجْعَلْ " قرار بده. "نَفْسِي " روح مرا، "مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِک " خدايا هرچه تو مقدر کردي، دل من به آن مقدرات تو آرام باشد. "رَاضِيَةً بِقَضَائِک " هرچه تو تقدير کردي، خدايا روحم را به مقدراتت آرام قرار بده. يعني هرچه تو مقدر کردي، راضي باشم. نفس من به مقدرات تو راضي باشد.
خيلي سؤال ميشود که چرا من مثل فلاني نشدم؟ چرا فکر من مثل فلاني نيست؟ اصلاً من چرا امام صادق نشدم؟ من چرا بوعليسينا نشدم؟ همين الآن يک کسي آمد و گفت که: چرا من حضرت يوسف نشدم؟ ميخواستم پيغمبر شوم. من هم به او گفتم: آمادهاي در چاه و زندان بيافتي؟ گفت: نه! ميخواهم روي تخت سلطنتي بروم. يعني وقتي هم ميخواهيم يوسف شويم، تختش را ميخواهيم. در تعزيه هم حاضر هستيم مرده باشيم. بخوابيم ما را بلند کنند. تلخيهايش را قبول نميکنيم. در اينکه چرا فکر من، علم من، شغل من، مال من، مقام من... گاهي خدا چيزي را مقدر کرده است. وقتي مقدر کرده است، ما بايد راضي باشيم به هرچيز که خدا مقدر کرده است. عرض کنم به حضور شما که اين را سؤال بررسي کنيم.
سؤال: چرا من فلاني نشدم؟ اين سؤال را از انسان، به کل هستي ببريم. چوب بگويد: چرا آهن نشدم؟ آهن بگويد: چرا آب نشدم؟ آب بگويد: چرا طلا نشدم؟ طلا بگويد: چرا زمين نشدم؟ زمين بگويد: چرا مکه نشدم؟ مکه بگويد: چرا مدينه نشدم؟ يا در کل هستي نظر شما اين است. اگر خدا خواسته باشد کل هستي را يکي قرار بده، پس بايد هستي نباشد. چون هستي وقتي هست، که يک موجودي پنبه باشد. يکي پشم باشد، يکي کُرک، يکي آهن، يکي چوب، يکي فلز. ميخواهي بگويي مثلاً تمام هستي شن باشد. تمام هستي پنبه باشد. تمام هستي چوب باشد. اگر تمام هستي، سلولها و اتمها و ذراتش يکي باشد، تقاوت نباشد، يعني هستي ديگر نباشد. چون ديگر هست نيست. اين راجع به کل هستي.
اما راجع به بشر. بگويي: نه هستي همينطور که هست، باشد. تفاوت در هستي باشد. يکي چوب، يکي پنبه، يکي آهن، يکي طلا، يکي چه... تفاوت در هستي باشد. اما در آدمها تفاوت نباشد. اگر در آدمها تفاوت نباشد، چند تا مسأله ميشود.
* حکمت تفاوتها در آفرينش
اگر همه يکسان باشند:
1- جامعه تشکيل نميشود. مثلاً در يک ماشين همه آهن شوند. همه لاستيک شوند. همه گاز شوند. همه ترمز شوند. يعني ماشين نباشد. ماشين وقتي ماشين است که اعضاي آن متفاوت باشد. اين يک مورد.
2- صفات انسان شکوفا نميشود. ما اصلاً نميفهميم چه کسي صبر دارد؟ چه کسي ايثار دارد؟ چه کسي حلم دارد؟ چه کسي اخلاق دارد؟ چون همه يکسان هستند. وقتي يکي قوي است. يکي ضعيف است. ضعيف صبر کرد، قوي کمک کرد. او با صبرش، صفت صبر در او شکوفا ميشود. او هم که قوي است، با کمکش صفت شکر در او... اگر همه يک چيزي را بفهميم، ديگر نه شاگرد تواضع ميکند شاگرد شود، نه استاد ايثار ميکند که وقتش را صرف شاگرد کند. جامعه تشکيل نميشود. صفات شکوفا نميشود. تعاون نيست، اگر همه يکسان باشند. هيچکس کمک هم نميکند. اصلاً ببينيد اين انگشت شَصت، اگر اين هم مثل اين چهار تا بگويد: آقا چطور شد ما کوتاه اين پايين افتاديم؟ خوب من هم ميخواهم قد من بلند باشد. خوب بيا! شما پنج تا انگشت بلند، ميتواني دکمهي يقهات را ببندي؟ با 5 انگشت همسان ميتواني بيل دست بگيري؟ ميتواني پيچگوشتي، ميتواني سوزن و نخ، ميتواني قلم، اصلاً انگشتها وقتي تفاوت دارند، با هم همکاري ميکنند. همه مثل هم باشند، تعاون نيست. آزمايش نيست. اصلاً ما نميدانيم چه کسي چه کاره است؟ اگر همهي تعليم رانندگيها در بيابان باشد، آدم نميفهمد چه کسي راننده است؟ بايد دره باشد. گردنه باشد. جاده تنگ باشد. به عقب راني باشد. جلو راني باشد. اصلاً در لابلاي اينها آدم ميفهمد چه کسي راننده است؟
* تفاوتها، عامل تعاون و آزمايش
پس حکمت، يعني خدا حکيم است، چون ميخواهد جامعه تشکيل شود. صفات شکوفا شود. تعاون باشد، آزمايش باشد، بايد تفاوت باشد. حالا سؤال اين است که، تفاوت را قبول کردم، چرا من پايين رفتم و بوعلي سينا بالا رفت؟ بوعلي سينا پايين بيايد، من بالا بروم. خوب اگر شما بوعلي سينا شدي و بوعلي سينا شما شد، اشکال حل ميشود يا اشکال سر جايش است؟ سر جايش است. چون بوعلي سينا که پايين رفت، حالا او از پايين جيغ ميزند. آقا چرا من پايين هستم؟ هرکس بالا باشد، و هرکس پايين باشد، جا به جا هم شود، اشکال سر جايش است. منتها خداوند اين اشکال را چطور حل کرده است؟
حل اشکال به اين صورت است. اين تفاوتها يک طوري حل ميشود. شما اين نيم دايره را فرض کنيد. حالا ميترسم خط من خيلي خوب نباشد، خوب شد؟ حالا، اگر کسي آن بالا باشد، يا کسي ردههاي پايين باشد. مثلاً رهبري، رييس جمهوري تا بيا طلبه. تاجر درجه يک تا بيايد کارگر ساده. تيز هوش تا برسد به کودن! هرجاي نيم دايره باشيم، اگر حرکت درست باشد، دو شرط دارد: 1- حرکت درست باشد. يعني صاف بياييم اينجا و صاف برويم آنجا. اين زاويه قائمه است. اينجا هم باشيم اگر صاف حرکت کنيم، صاف حرکت کنيم اين زاويه قائمه است. اينجا هم باشيم زاويه قائمه است. اينجا هم باشيم زاويه قائمه است. اينجا هم باشيم زاويه قائمه است. يعني در هرکجاي نيم دايره، اگر هدفمان را گم نکنيم، هدف "کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي " (بحارالانوار/ج2/ص99) اگر حرکتمان، خطمان را گم نکنيم. هدف را گم نکنيم. مستقيم بين هدفها حرکت کنيم، حرکت مستقيم، هدف مستقيم، زاويه قائمه است. مهم نيست کجا باشيم.
* پاداشها بر اساس نسبت ميان داشته و داده
يک خرده توضيح بدهم. ببينيد يک کسي ده تومان دارد يک تومان به فقير ميدهد. يک کسي ده ميليارد دارد، يک ميليارد به فقرا ميدهد. ثواب کداميک بيشتر است؟ يکي است. چون هردو يک دهم دادند. ده تومان، يک تومان ميشود يک دهم. ده ميليارد يک ميليارد ميشود، يک دهم. اين است معناي جملهاي که در دعا ميخوانيم. "يا من سوّي التوفيق بين الضعيف والقوي " اي خدايي که قرب به خودت را بين فقير و غني يکسان قرار دادي.
* ملاک پاداش، ميزان سعي و تلاش، نه نتيجه آن
مثال ديگر: من و بوعلي سينا با هم ميرويم کتابخانه. دو ساعت مطالعه ميکنيم. بوعلي سينا سي تا مطلب ميفهمد، من يک مطلب ميفهمم. اجر کداميک بيشتر است؟ يکي است؟ قرآن بخوانيم. قرآن ميگويد: "وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى " (نجم/39) من سعي خودم را کردم. دو ساعت در کتابخانه بودم. من دو ساعت در کتابخانه بودم، يک مطلب فهميدم. او هم دوساعت، سي مطلب فهميد. اما من کم نگذاشتم. بنابراين اجر من و بوعلي سينا يکسان است. چون خدا از ما سعي ميخواهد. حتي کار هم نميخواهد. اگر کار ميخواست ميگفت: "وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما عَمل " هرچه عمل کردي. خدا از ما عمل نميخواهد. شما تلاش کن. شد شد، نشد نشد. شما مسجد ميروي. ميگويند: خادم کليد را گم کرده است. آقا نيامده است. ميروي مسجد ميبيني در راه يک سگ است ممکن است به شما حمله کند. برميگردي خانه و نماز صبحت را ميخواني. ميروي ميبيني برق خاموش است. شما نيت مسجد کردي حرکت کردي به سمت مسجد، چه جماعت بخواني، چه جماعت نخواني اجرت را داري.
نه فقط سعي، گاهي آدم با نيت، پاداش گيرد، بنده پول دارم. صد نفر را افطار ميدهم. غذاي خوب، شما يک آهي ميکشي. ميگويي: آه... خانهي ما که تنگ است. پول هم که نداريم. حالا ما به دو نفر افطاري ميدهيم. من به صد نفر افطاري ميدهم در خانهي بزرگ. شما به دو نفر افطاري ميدهيد در خانهي کوچک. چون آه ميکشي، حديث داريم نه يکي... حديث داريم آدمهايي که ندارند آه ميکشند، خدا بداند اگر اين اتاق بزرگ داشت، صد نفر را دعوت ميکرد و غذاي خوب ميداد. اجر آن صد نفر را به اين هم ميدهند. نيت... شما ميگويي: يک هزاري به يک فقير بدهيم. دست ميکني ميبيني هزاري نيست، صد تومان است. همان که نيت کردي حساب ميشود.
شب نيمه شعبان بود. در مدينه، در هتلي بودم. طبقهي همکف مغازه بود. روي آن غذاخوري بود. از سوم تا شانزدهم حاجيها. ايام عمره بود. حج نبود. روي پاساژ رفتم، طبقهي دوم غذا بخورم، وقتي غذا خوردم گفتم: امشب شب نيمه شعبان است يک کاري بکنم. فکر کردم چه کنم؟ گفتم: برو همين مغازهي پايين چند تا پيراهن بخر، برو پهلوي آشپزها، هر آشپزي يک پيراهن هديه. بگو: امروز عيد است. گفتم: فکر خوبي است. تصميم گرفتم، اين کار را بکنم، متوجه شدم پول ندارم. خيلي حال من گرفته شد. نشستم غذا خوردم. نميدانم بيست دقيقه شد يا نشد. يک کسي آمد کنار من نشست گفت: حاج آقا. آشپزها ميآيند از شما تشکر ميکنند چيزي نگو. گفتم: چرا از من تشکر کنند؟ گفت: نميدانم آنجا نشسته بودم غذا ميخوردم، به دلم برات شد، به من الهام شد که بروم چند تا پيراهن بخرم، به آشپزها بدهم، بگويم: عيدي است. منتها ديدم اگر من عيدي بدهم، خواهند گفت: يک زائر عيدي داد. من به نيت تو اين کار را کردم که بگويند: قرائتي داد که آنها بيشتر خوشي کنند. من به نيت تو اين کار را کردم. اصلاً من ماندم. گفتم: اي امام زمان تو چه کسي هستي؟ يک لحظه ما اراده کرديم نسبت به تو يک کاري بکنيم. من که کارهاي نيستم. چه وقت من يک پيراهن خريدم و به کسي دادم. حالا در عمرم يک نيت کردم يک قدمي به خاطر نيمه شعبان بردارم. پول نداشتم فوري يک نفر ديگر انجام داد.
آيتالله العظمي مکارم زمان شاه در مهاباد تبعيد بود. شيفتي ميرفتيم براي تفسير نمونه. يکي از بستگان ايشان ديدن ايشان آمده بودند، وقتي ميخواست برود، يک آهي کشيد و چنين کرد. خوشا به حال شما که داريد تفسير مينويسيد! آهي کشيد و رفت. من به آيت الله مکارم گفتم: آقا روز قيامت اين تفسير نمونه ثوابش بيشتر است يا آه او؟ اگر کسي ميخواهد يک کاري بکند، خدا بداند که اين نيتش صادقانه است، واقعاً اگر خانه داشت، افطاري ميداد. واقعاً اگر ماشين داشت اين را سوار ميکرد. واقعاً اگر پول داشت وام ميداد. اگر خدا بداند که چه کسي آهش صادقانه است، اجر آن کسي که اين کار را ميکند به او ميدهد.
* تفاوت در آفرينش، منشأ تفاوت در تکليف
تفاوت در تکليف، آن کسي که پول يک نان دارد، بار گرسنهها بر گردنش نيست. آن کسي که پول دو تا نان را دارد، هم شکم خودش است و هم شکم بغل دستياش. آن کسي که پول هزار تا نان را دارد، هزار تا شکم هم به گردنش است. اگر سوزن بود يک خطکش رويش ميگذاريم. اما اگر آهن شانزده بود، چهار طبقه، پنج طبقه روي آن ميسازيم. يعني اگر بوعلي سينا هوشش بيشتر است، تکليفش هم بيشتر است. اين هم يک مسأله.
سؤال: چرا من بوعلي سينا نشدم؟ پاسخ: 1- با نيت صادق ميتواني بوعلي سينا شوي. با آه صادقانه ميتواني اجر او را ببري. 2- به همان مقدار دو ساعتي که بوعلي سينا فکر کرد، شما هم فکر کني و تلاش کني اجر بوعلي سينا را داري، 3- تکليف شما هم يک صدم بوعلي سينا است، اگر يک صدم بوعلي سينا ميفهمي، "لا يُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها " (بقره/286) من غصهي آيات قرآن را ميخورم. بعضي از آيات قرآن در بورس است. بعضي از آيات قرآن فرق ميکند با اينکه مثل هم هستند. دو آيه داريم يک در بورس است، يک هم فراموش شده است. دو تا هم مثل هم هستند. يک آيه داريم "لا يُکَلِّفُ اللَّهُ " يعني خدا تکليف نميکند، "لا يُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها " يعني تکليف به مقدار توان است. اين آيه را همه بلد هستند. اين آيه را کسي بلد نيست. يک آيهي ديگر داريم عين اين آيه است "لا يُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها " (طلاق/7) فرق اينها چيست؟ "وُسعَها " يعني چقدر جان داري؟ "آتاها " يعني چقدر پول داري؟ يعني خدا به مقدار جانت و به مقدار پولت از تو تکليف ميخواهد.
سؤال: چرا من بوعلي سينا نشدم؟ پاسخ: 1- اجر آن را داري. 2- به مقدار دو ساعت که کار کني کمبودي نداري. نسبت يک دهم با يک دهم فرقي نميکند. منتها يک دهم ده تومان، يک تومان است. يک دهم ده ميليارد، يک ميليارد است. از همه گذشته جبران هم ميشود. خيلي چيزها را خداوند در آخرت ميدهد، چون جهان بيني ما که جهان بيني مادي نيست. ما دنيا و آخرت را با هم حساب ميکنيم. "وَ مَنْ أَرادَ الْآخِرَة " (اسراء/19) داريم. گاهي وقتها اينجا کمبود است. حديث داريم بعضي دعاها را خدا مستجاب نميکند، روز قيامت يک هديهاي به او ميدهند. ميگويد: اين هديه چيست؟ ميگويد: يک دعا در دنيا کردي، مستجاب نشد. ولي ما هر دستي که بالا بيايد حتماً يک چيزي ميدهيم، اگر همان دعا مستجاب نشود، در مقابل يک بلا از جانش دور ميکنيم. يا براي نسلش ميگذاريم. يا براي قيامتش ميگذاريم. دست بالا بيايد محروم نميشود. ما اين را براي قيامت...حديث داريم، انسان ميگويد: کاش هيچ کدام از دعاهايم مستجاب نشده بود.
در دنيا هم همينطور است. خيلي وقتها ميخواهيم يک کاري را بکنيم، نميشود. بعد ميگوييم: چه خوب شد، نشد. اگر ما عقلمان کامل بود، که هيچکس پشيمان نميشد. همينکه هر انساني پشيمان ميشود پيداست عقلش کوچک است. اگر انتخاب ما درست بود که هيچکس همسرش را طلاق نميداد. اينکه همسرها را طلاق ميدهند، يعني چه؟ يعني پيداست انتخاب مرد درست نبوده است. پس نه انتخاب ما صد در صد است، نه عقلمان کامل است.
* ايمان به حکمت خدا، مايهي آرامش دل
خداي حکيم به هرکسي يک چيزي داده است، فقط ما بايد بدانيم خدا حکيم است. ببينيد اينجاي دست پوست اضافه گذاشته است. چرا؟ براي اينکه دستمان را که خم ميکنيم اينجا کم نياوريم. ولي اينجاي دست پوست اضافه نگذاشته است. چرا؟ براي اينکه هيچ انساني در تاريخ نياز ندارد دستش از اين طرف خم شود. نه نياز داريم، نه خم ميشود، نه پوست اضافه است. نگاه ميکنيم ميبينيم چشم را کجا گذاشته که اگر مشت هم زدي، آسيب نبيند. بعد چون از پي است، پي بايد با آب و نمک قاطي باشد. اشک ما شور است. بعد لب در مژه گذاشته است. بالايش پلک گذاشته است. بالاي پلک ابرو گذاشته که اين ابروي سياه جلوي فشار نور را بگيرد. نور مستقيم چشمت را اذيت نکند. بعد خطوط پيشاني را از اين طرف کرده است، که هرکس عرق ميکند عرقش از اين طرف بيايد. اينهايي که کار ميکنند و عرق ميکنند، عرقشان از اين طرف نميآيد. همه عرقشان از اينطرف ميآيد و خود شما هم عرقها را چنين ميکني. يعني خطوط پوست پيشاني، مشکي بودن ابرو، پلک، مژه، اشک شور، در گودي، خانه بنبست، وقتي حکمت خدا را ديدي، خداي حکيم گفته تو دختر داشته باشي.
يکي از همکارهاي ما خدا دو تا دختر به او داد. گفت: ميترسم بچه دار شوم. سومياش هم دختر باشد. گفتم: اِ... به تو چه؟! سنگينياش روي زمين است و رزقش با خداست. عزت و ذلت هم دست اوست. چه فرقي بين دختر و پسر ميکند؟
يک کسي به من گفت: شما دختر داري؟ گفتم: بله. گفت: پسر نداري؟ گفتم: نه. گفت: خدا به حق محمد و آل محمد يک پسر به تو بدهد. گفتم: خدا به حق محمد و آل محمد يک جو عقل به تو بدهد. (خنده حضار) تو عقلت نميرسد. چه فرقي ميکند دختر و پسر که انسان فرق بگذارد؟ فکر ميکند آدم اگر پسر داشته باشد، سر پيري به درد او ميخورد. اينقدر آدم داريم که هفت تا هشت تا پسر دارد و در نکبت زندگي ميکند، و اينقدر آدم داريم با يک دختر تا آخر عمر زندگياش راحت... ما توحيدمان گير دارد. ما خداپرستيمان گير دارد. ما فکر ميکنيم که اگر تهران باشيم، وضعمان خوب است. اينقدر آدم در تهران گرسنگي ميخورد، و اينقدر آدم در روستاهاي دور زندگي راحتي دارد. فکر ميکنيم اگر دانشگاه رفتيم، تمام چراغها سبز. اگر پشت کنکور رد شديم، خاکمان بر سر است. اينقدر آدم تحصيل کرده داريم که هزار تا مشکل دارد. و اينقدر آدم داريم که... چيزهايي ما ديديم. خيلي چيزها ديديم.
خدايا، "اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِک " سؤال و جواب را دوباره بگويم. چرا من تيزهوش نيستم. تيزهوشها يک مشکلاتي هم دارند.
يک طنزي هست، طنز قشنگي است. ميگويند: يک کسي به خدا تلگراف کرد. اي خدا! يک کاميون اسکناس براي من بفرست، راحت خوش خوش باشيم. جواب آمد يک کاميون اسکناس به تو ميدهم ولي با دو تا پسر هروئيني. گفت: نميخواهم. خدايا يک گوني اسکناس بده ما خوش باشيم. جواب آمد: يک گوني اسکناس به تو ميدهم با يک دختر کچل. گفت: خدايا، تلگراف سوم. يک ساک اسکناس به ما بده خوش باشيم. گفت: يک ساک اسکناس ميدهم با تنگي سينه. گفت: خدايا نميخواهم. همان روزي خودمان را بده بيايد. گفت: تدريجاً ميرسد فوضولي موقوف! (خنده حضار)
"اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِک " ما اگر عقلمان ميرسيد که پشيمان نميشديم. اگر انتخابمان درست بود که طلاق واقع نميشد. ما عقلي نداريم. سوادي نداريم. اين ليسانس و آيت اللهي که چيزي نيست. قرآن به همه باسوادها گفته: سواد شما اندک است. "وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَليلاً " (اسراء/85) يعني همه حوزه و دانشگاه، علمشان روي هم اندکي بيش نيست. حالا بعضيها که ميخواهند اسرار دين را هم بفهمند. اين خيلي معرکه است. اسرار دين را ميخواهد بفهمد.
يکي آمد گفت: آقا تا من اسرار دين را نفهمم، به احکام دين عمل نميکنم. گفتم: اين حرف درستي است، علمي است؟ عقلي است؟ بيمار به دکتر بگويد: تا اسرار قرص را نفهمم نميخورم. ميگويد: برو بمير. چطور شما در مقابل يک پزشکي که ده تا دوازده سال درس خوانده اضافه بر ديپلم، ديپلم را که همه دارند. ده دوازده سال درس خوانده، هرچه دکتر گفت گوش ميدهي، حتي مراجع ما گوش ميدهند. مراجع ما خودشان هم تقليد ميکنند. يعني هر مرجعي بيمار ميشود، هرچه دکتر گفت گوش ميدهد. چطور مرجع هشتاد ساله گوش به حرف يک دکتر ميدهد. چون تخصص دارد. اصلاً سواد ما چقدر است؟ برگ انار باريک است. چرا؟ برگ انگور پهن است. چرا؟ ما چه ميدانيم؟ اطلاعات ما اندکي بيش نيست. چرا ما بوعلي سينا نشديم. پاسخ: با نيت ميشود جبران کرد.
* نيت خالصانه، عامل جبران کاستيها
ميگويند که: يک کسي يک سالني را وسطش مثلاً تخته سه لا و يک پردهي کلفتي را گذاشت، به دو تا گروه هنرمند گفت: شما اين طرف نقاشي کنيد. شما هم اين طرف. بعد کارشناسها ميآيند، جايزه ميدهند. هنرمندهاي اين طرف بسيار عالي درست کردند. هنرمندهاي آن طرف هيچ کار نکردند فقط ديوار را صيقل دادند. آينه ساختند. پرده را که برداشتند ديدند هرچه آنجاست، اصلش آنجاست. شما اگر قلبت صفا داشته باشد، نيت شما خالص باشد. بنده الان ميتوانم تمام ثوابهاي حضرت امام را داشته باشم. چرا؟ براي اينکه به کارش راضي هستم. روايات داريم هرکس به کار کسي راضي بود در اجر او شريک است.
بنده در تلويزيون حرف ميزنم. شما پاي تلويزيون نشستي. ميگويي: خوب بحث ايشان خوب بود. الحمدلله! خدايا حفظش کن. در کار من شريک هستي. من ميبينم اين آقا خطبهي نماز جمعه ميخواند. ميگويم: خدايا حق را بر زبانش جاري کن. نگاه ميکنيم عجب جوانها ابتکاري کردند. چه اختراعي کردند؟ جوانهاي دانشجو دستتان درد نکند. درود بر شما! باعث عزت جمهوري اسلامي شديد. در اجر آنها شريک هستم. ما با نيت ميتوانيم، با قلب صاف ميتوانيم، با آينهکاري درون ميتوانيم در همه جا شريک شويم. پس نسبت هست، يک دهم. يک دهم يا يک ميليارد ميشود، يا يک تومان ميشود. نيت هست، نسبت هست، جبران در قيامت هست. شش دانگ، شش دانگ است. حالا چه خانه بزرگ باشد، چه خانه کوچک! شش دانگ، شش دانگ است. هرکسي در نسبت خودش. بچهي کوچولو حرف ناقص هم بزند، مثل آدم بزرگ است که حرف کامل بزند. بلال سياه پوست، نميتوانست شين بگويد. ميگفت: "اسهد ان لا اله الا الله " گفتند: يا رسول الله اين "شين " را نميتواند بگويد. بايد بگويد: "اشهدان لا اله الا الله " ميگويد: "اسهد " پيغمبر فرمود: "سين " او مثل "شين " است.
بعد هم خانمي که ميگويد: من چرا خوشگل نيستم؟ خواستگار چرا براي من نميآيد؟ بايد حساب کني خانم شکلت از آن خوشگل کمتر است. اما باقي کمالات چه؟ گاهي وقتها هوشت بهتر است. حافظهات بيشتر است. گاهي وقتها عمرت بيشتر است. خوب خوشگل ممکن است هفتاد سال عمر کند. شما هشتاد و پنج سال! معمولاً زشتها هم ميمانند. (خنده حضار) بنابراين درست است اين خوشگلتر است، اما آفاتي هم دارد. اميرالمؤمنين ميگويد: "مَادُّ الْقَامَة " (نهجالبلاغه/ص354) قد او بلند است. ماشاءالله! هوه.... اما ميفرمايد: "قَصِيرُ الْهِمَّة " (نهجالبلاغه/ص354) همتش کوتاه است. قد بلند، همت کوتاه. "طَلِيقُ اللِّسَان " (نهجالبلاغه/ص354) بيان روان است. "حَدِيدُ الْجَنَانِ " قلبش سنگ است. سنگدل، بيان نرم، دل سنگ، قد بلند، همت کوتاه. شکل زيبا، عمر کوتاه. البته حالا خوشگلها پاي تلويزيون نگويند قرائتي چه ميگويي؟ انشاءالله خدا به شما عمر بدهد. من که تقسيم عمر نميکنم. ولي ميخواهم بگويم، هرکسي اگر يک نعمتي دارد که شما نداري، شما هم يک نعمتهايي داري که او ندارد. شما هم يک نعمتي داري که او ندارد. و صلواتي بفرستيد. (صلوات حضار)
بسياري از نوابغ ما در رشتههاي ديگر شکست خوردهاند. خدا شهيد مطهري را رحمت کند. ميگفت: داروين نگوييد نابغه است. در دو رشتهي دانشگاهي کودن بود. در رشتهي پزشکي شکست خورد. در رشتهي علوم ديني هم که آخوند مسيحيها شود، کشيش شود شکست خورد. در رشتهي علوم طبيعي صاحب نظر شد. اينطور نيست که اين آقايي که نابغه است، هرکسي را خدا يک چيزي داده است. يک ليوان آب که به شما دادند، نگو چرا سرش خالي است؟ بگو: چقدر از آن پر است؟ ما معمولاً سر خالي را ميگوييم. انسان اينطور است. 29 شب سحري ميخورد، يک شب نميخورد ميگويد: فهميديد چه شد؟ ديشب سحري نخوردم. يکبار نميگويد: فهميدي چه شد؟ 29 شب خورديم. مثل مگس نباشيم روي زخم بنشينيم. ممکن است شما شکلت، هوشت، پولت، مثلاً يک کسي رأي ميآورد رييس جمهور ميشود. يک کسي هم رأي نميآورد. خوب رييس جمهور چقدر مسئوليت دارد. آنکسي که رأي نياورد اگر دين داشته باشد بايد بگويد: چه بهتر! وظيفهام اين بود خودم را کانديد کردم، رأي نياوردم چه بهتر.
خدا آيتالله خاتمي، امام جمعه پيشين يزد را رحمت کند. يک شب در تلويزيون گفت: والله من که حوصلهام نميرسد. به من گفتند: وظيفهي شرعيات است جزو خبرگان کانديدا شوي. حالا چون ميگويند: وظيفهي شرعيات است، من هم کانديدا شدم. اگر رأي داديد که مجبور هستم مجلس خبرگان بروم. اگر هم رأي نداديد چه بهتر! (خنده حضار) راحت... اين دل آرام!
امام وقتي ميخواهد از دنيا برود، در وصيتنامهاش ميگويد: من با دلي آرام... دلي آرام... اينکه امام فرمود: اي کاش يک پاسدار بودم. دروغ که نگفته است. يعني حساب کرده پاسدار پُزش کم است. اما بارش هم کم است. ولي من امام هستم، مقام من بالا است و بار دوش من هم سنگين است. بنابراين هيچ غصه نخوريد که چه کسي کجاست؟ هرکس هرکجا هست، کار خودش را خوب انجام بدهد. عدس پاک ميکني خوب انجام بدهي. خياطي، خوب خياطي کن. هرکسي هرکاري که ميکند خوب انجام بدهد، روز قيامت همه مثل هم هستند.
حالا يک دعا ميکنم. بحث ما تمام شد. خدايا تو را به حق اميرالمؤمنين که در زيارت امين الله ميگوييم: "اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسِي مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِک " دل آرام! تو را به حق دل آرام اميرالمؤمنين و باقي اهل بيت و پيغمبر، تو را به حق تمام مؤمنيني که دل آرام دارند، به ما ايماني بده که هميشه دل ما آرام باشد. ايمان کاملي بده که هرچه تو راضي هستي ما هم به همان چيز راضي باشيم. دختر يا پسر، شهر يا روستا، گمنام يا شهرت، خدايا قلب ما و روح ما را راضي به قضاي خودت قرار بده. دست ما را در اضطرابها و هيجانها بگير.
انتهای پیام