(
امتیاز از
)
سکوت سليمان بن صرد بسياري از عوام را به کنارهگيري از حق واداشت
صدای شیعه: شک و ترديد، درنگ و ايستايي، نداشتن قدرت تشخيص به موقع و پشيمانيها، هميشه پس از ختم شدن ماجراها به سراغ انسان ميآيد و در بيشتر مواقع ديگر سودي ندارد؛ امان از اينکه «شک» اين موريانه ريزنقش بر جان خواص بيفتد؛ خواصي که تا ديروز خود را داعيهدار اصولي ميدانستند که امروز در مقابله و مواجهه با چالشهاي مادي و سبک سنگين کردنهاي وسواسگونه مسائل، در مقابل سهمگينترين فشارها و ضربات بر پيکره همان اصول، کناري ميايستند و با چشم خود صدماتي که بر روح ايمانشان وارد ميشود را ميبينند اما همچنان سالم هستند و دردي در درونشان حس نميکنند.
*همواره کساني مورد نکوهش قرار ميگيرند که به دوستي آنها اميد ميرود
دوران عثمان به سر رسيده و اکنون مردم گرداگرد عليبنابيطالب(عليهالسلام) را گرفتهاند تا خلافت را بر عهدهاش نهند. «سليمانبنصُرَد»، پيرمرد 63 سالهاي که بزرگ قبيله خُزاعه است و صحابي رسول اکرم(صلياللهعليهوآلهوسلم)، به همراه قبيلهاش با اميرالمؤمنين(عليهالسلام) بيعت ميکند؛ بيعتي که وفادار ماندن به آن به مسائل بسياري بستگي دارد و شايد يک روز برقرار باشد و يک روز نباشد.
وي در جنگ جمل از ياري علي(عليهالسلام) پا پس کشيد و در اين نبرد آل رسولالله (صلياللهعليهوآلهوسلم) را ياري نکرد، پس از پايان جنگ و بازگشتن اميرالمؤمنين (عليهالسلام) به کوفه، «سليمانبنصرد» به خدمت حضرت رسيد، علي(عليهالسلام) وي را سرزنش کرد و فرمود «تو در نصرت من ترديد و درنگ کردي، حال آنکه تو به گمان من بيش از هر کس ديگر سزاوار تقويت و استظهار من بودي، چه چيز تو را از کمک به اهل بيت پيامبر(عليهمالسلام) بازداشت؟» و سليمان وعده وفاداريش را به آينده و حوادثي که شايد رخ دهند، موکول کرد و گفت «هنوز کارهايي در پيش است که ميتواني ضمن آن دوستانت را از دشمنانت بازشناسي.»
پس سليمان نزد حسنبنعلي (عليهالسلام) رفت و با حالتي گلايهآميز از سرزنش اميرالمؤمنين (عليهالسلام)، به سبط اکبر عرض کرد «آيا جا دارد از اميرالمؤمنين (عليهالسلام) به خاطر سرزنش و ملامتش شگفتزده نشوم؟»، امام مجتبي(عليهالسلام) فرمود «همواره کساني مورد نکوهش قرار ميگيرند که به دوستي آنها اميد ميرود.»
ادعاي دوستي داشتن و بدتر از آن واقعاً دوست بودن و در شرايط حساس و برهههاي تعيينکننده، دوستان را رها کردن، بد معاملهاي است. اگر سليمان، اصول و مباني اسلام را نميشناخت، پيامبر را نديده بود و صحابي آن حضرت به شمار نميرفت، از منش ديني و سياسي علي(عليهالسلام) و فرزندانش اطلاع نداشت، بزرگ قوم و قبيلهاي نبود که عوامي را به دنبال خود داشته باشد و در نهايت اهل بيت (عليهمالسلام) به دوستي وي اميدي نداشتند، شايد اين شکِ دامنگيرش، ضربهاي به اسلام نميزد و اصلاً توقعي از وي نميرفت؛ اما شک و دودلي و پا پس کشيدن از ياري حق در همين جا براي سليمان پايان نيافت.
* خشت اول گر نهد معمار کج
اکنون امام حسن مجتبي (عليهالسلام) با معاويه صلح کرده است و «سليمانبنصرد» که در حلقه اول ياران آن حضرت به حساب ميآيد، بر ايشان وارد ميشود و سلام ميدهد: «سلام بر تو اي خارکننده مؤمنان» و امام با صبوري تمام به وي پاسخ ميدهد: «بنشين، پدرت آمرزيده باد»، پس از آن سليمان پير به مانند کودکي خشمگين بر امام زمانش ميتازد و آن حضرت را بسيار سرزنش ميکند، گويي از درک و شناسايي مقام ولايت عاجز است و چون پيري که به جواني دستور ميهد از بالا به امام مينگرد و آن حضرت را براي صلح با معاويه مورد عتاب قرار ميدهد، اگر چه که بعد از سخنان امام، تصميم امام را ميپذيرد و البته اين خود نشاندهنده اين است که پاي ولايتپذيري وي ميلنگد.
در واقع اين سؤال پيش ميآيد که آيا کساني چون «سليمان» که سالها ادعاي صحابي بودن رسول اکرم(صلياللهعليهوآلهوسلم) و علي مرتضي(عليهالسلام) را يدک ميکشيدند، از ابتدا اصول و مباني فکري و اعتقادي شيعه و معناي ولايتپذيري را درک کرده بودند؟ که اگر چنين بود، در مقابل خواست و تصميم امام زمانشان پاي بر زمين نميکوفتند که بايد با معاويه مبارزه کني و همين کسان در زماني که امام معصوم از آنان ميخواهد که براي احياي دين خدا با لشگريان کفر بجنگند، روي برگردانند و چون خود را بزرگ ميبينند و وليّ خدا را کوچکتر از خود ميپندارند، با تعللها و درنگهايشان، حضرت را ياري نرسانند.
به راستي چه چيز مانع از تصميمگيريهاي صحيح در مواقع حساس ميشود؟ چه چيز پاي تسليم محض بودن در مقابل «ولايت» را شل ميکند و پاي به اصطلاح عقل ماديگرا را استوار؟
* سکون يا حرکت در راه حق؛
اکنون سليمان که بزرگان شيعه را در خانه خود جمع کرده براي دعوت از حسين (عليهالسلام) نامهاي مينگارد و به بزرگان شيعيان در کوفه ميگويد: «اگر ميخواهيد با دشمنان حسين جهاد کنيد و ياريش کنيد به او نامه بنويسيد.»
متن نامه سليمان و برخي ديگر از بزرگان شيعيان در کوفه چنين بود: «يابنرسولالله بدان که ما جز تو امامي نداريم، به سوي ما توجه نما و به شهر ما قدم رنجه فرما، تا آنکه شايد از برکت جناب شما، حق تعالي، حق را بر ما ظاهر گرداند، «نعمانبنبشير» حاکم کوفه در قصرالاماره نشسته و خود را امير جماعت دانسته، لکن ما او را امير نميدانيم و به امارت نميخوانيم و به نماز جمعه او حاضر نميشويم و در عيد با او به جهت نماز بيرون نميرويم، هرگاه ما بدانيم که تو به سوي کوفه حرکت کردهاي، بيدرنگ او را از کوفه خواهيم راند تا به شام رود و به ولينعمت خود، يزيد بپيوندد.»
از کليّت نامه بزرگان شيعيان کوفه اين مضمون فهميده ميشود که آنان حق را در به جاي آوردن ظواهر دين ميدانستند و چون «نعمانبنبشير» که قبلاً صحابي رسولالله (صلياللهعليهوآلهوسلم) بود و بعدها از ياران معاويه شده بود را قبول نداشتند، ميخواستند حسين (عليهالسلام) به کوفه بيايد تا کسي در نماز جمعه و جماعت شيعيان شبهه نداشته باشد و از سوي ديگر بزرگان شيعه در کوفه منتظر بودند که امام به سويشان بيايد تا حاکمي را که جور ميدانستند از تخت حکومت به زير افکنند و در غير اينصورت کاري به کار وي نداشتند و بيشترين کاري که ميتوانستند انجام دهند اين بود که در نماز به «نعمانبنبشير» اقتدا نميکردند.
مدتي بعد، «سليمانبنصرد» در قيام مسلم بر عليه «ابنمرجانه» شرکت نکرد و فرستاده حسين (عليهالسلام) را تنها گذاشت به بهانه اينکه ميخواهد در انتظار امام بماند، در واقع سکون را بر حرکت در راه حق ترجيح داد.
سکوت سليمان در اين برهه شک و دودلي را به جماعت گرد آمده در اطراف مسلم تزريق کرد چرا که اصولاً چشم عوام در برهههاي حساس به دهان خواص جامعه دوخته ميشود و اگر خواص در امر حقي سکوت کنند، عوام دچار ترديد خواهند شد و آن گونه شد که بسياري از عوامي که در قيام مسلم عليه «ابنمرجانه» به ظاهر حامي مسلم بودند، با گذشت چند ساعت، وي را تنها گذاشتند و روز بعد عده بسيار زيادي از آنان عليه مسلم شمشير کشيدند؛ شايد عوام به اين ميانديشيدند که وقتي کسي چون «سليمانبنصرد» که با آن اشتياق و اصرار به حسين (عليهالسلام) نامه مينويسد و سپس با آن گرمي و محبت نمايندهاش را ميپذيرد، از قيام به همراه مسلم سر باز ميزند، حتماً مسئلهاي وجود دارد و کار مسلم دچار اشکال است.
* گوشهايي که نخواستند صداي «هَل مِن ناصِر» حسين را بشنوند
وقتي حسين (عليهالسلام) به کربلا رسيد، سليمان همچنان شک داشت به ديدار يوسفش بشتابد يا نه!
واقعه کربلا به وقوع پيوست، سليمانها در کوفه بودند و صداي «هَل مِن ناصِر» حسين (عليهالسلام) را نشنيدند و يا نخواستند که بشنوند و ميوه دل پيامبر غريبانه به شهادت رسيد.
آنچه در اين مسئله جانگداز است، اين است که امثال «سليمانبنصرد»، حقانيت امام را قبول داشتند، ميدانستند که امام بر عليه ظلم قيام کرده است ولي اين اعتقاد خود را به مرحله عمل نرساندند و قدمي براي به فعليت رساندن عقايدشان برنداشتند، به راستي که «تصميم گيري و تشخيص خواص در وقت لازم، گذشت خواص از دنيا و اقدام آنان براي خدا در وقت لازم. اينهاست که تاريخ و ارزشها را نجات ميدهد، بايد در لحظه لازم، حرکت لازم را انجام داد، اگر وقت گذشت، ديگر فايده ندارد، اگر خواص بد فهميدند، دير فهميدند و با هم اختلاف کردند، در تاريخ کربلاها تکرار خواهد شد.» (مقام معظم رهبري)
پس از شهادت امام حسين (عليهالسلام) در سال 61 هجري، سليمانِ پشيمان، شيعيان پشيمانتر را جمع کرد و نهضت توابين را براي خونخواهي امام تشکيل داد و وي و ديگر توابين با شعار «يالثاراتالحسين»، قيام خود را آغاز کردند و البته به مدت 4 سال مخفيانه ديگران را دعوت به اين کار ميکردند تا در سال 65 هجري و پس از مرگ يزيد، مردم را آشکارا به قيام فرا خواندند، نبرد توابين و لشگر شام در ماه ربيعالثاني سال 65 هجري در منطقه «عينالورده» به وقوع پيوست و سليمان 93 ساله به شهادت رسيد در حاليکه از سکوتش در مقابل مظلوميت مقام ولايت به غايت شرمنده بود.
زمان گذشته بود، سکوت سليمان عده بسياري از عوام را به کنارهگيري از حق واداشت؛ حسين (عليهالسلام) به دردناکترين شکل ممکن به شهادت رسيده بود، حرم رسولالله (صلياللهعليهوآلهوسلم) به نهايت سختي و مشقت افتاده بودند و سليمان در آستانه جان دادن نميدانست با اينکه جانش را ميدهد، آيا آمرزيده خواهد شد يا نه!
همانگونه که خود وي گفت «با اين گناه که ما کرديم، خدا را به خشم آورديم، ما در محضر خدا هيچ عذري نداريم، ما حسينبنعلي (عليهالسلام) را ياري نکرديم و چارهاي جز اين نيست که قاتلان آن حضرت را بکشيم، اگر چنين کرديم شايد خداوند از ما بگذرد!»
و در مورد اينگونه افراد چه زيبا رهبر انقلاب فرمودند «لحظه را بايد شناخت، نياز را بايد دانست، فرض بفرماييد کسانى در کوفه دلهاشان پر از ايمان به امام حسين(عليهالسلام) بود، به اهلبيت محبت هم داشتند، اما چند ماه ديرتر وارد ميدان شدند؛ همهشان هم به شهادت رسيدند، پيش خدا هم مأجورند؛ اما کارى که بايد بکنند، آن کارى نبود که آنها کردند؛ لحظه را نشناختند؛ عاشورا را نشناختند؛ در زمان، آن کار را انجام ندادند، اگر کارى که توابين در مدتى بعد از عاشورا انجام دادند، در هنگام ورود جناب مسلم به کوفه انجام ميدادند، اوضاع عوض ميشد؛ ممکن بود حوادث، جور ديگرى حرکت بکند، شناسائى لحظهها و انجام کار در لحظه نياز، خيلى چيز مهمى است.»
فارس
انتهای پیام