( 0. امتیاز از )


عثمان عموي خود حکم بن ابي‌العاص و پسرش مروان و ديگر بني‌اميه را به مدينه آورد. حکم مطرود رسول‌الله صلي الله عليه وسلم بود که او را از مدينه برون رانده و از جوار خود تبعيد کرده بود. از جمله عمال وي وليدبن عقبة بن ابي معيط عامل کوفه بود که پيغمبر صلي الله عليه وسلم خبر داده بود که اهل جهنم است. عبدالله بن ابي سرح حاکم مصر و معاوية بن ابي‌سفيان حاکم شام و عبدالله بن عامر حاکم بصره بودند ولي وليدبن عقبه را از کوفه برداشت و سعيد بن عاص را حاکم کوفه کرد.
علت عزل وليد و حکومت سعيد _ بطوري که نقل کرده‌اند _ اين بود که وليد با نديمان و نغمه‌گران خود از اول شب تا به صبح شراب نوشيده بود و چون مؤذنان بانگ نماز برداشتند با لباس منزل بيرون آمد و براي نماز صبح به محراب ايستاد و چهار رکعت نماز خواند و گفت "ميخواهيد بيشتر بخوانم؟ " گويند وي ضمن سجده که بسيار طول داده بود گفت "بنوش و بمن بنوشان " و يکي از کساني که در صف اول پشت سر او بود گفت "چه چيز را بيفزايي خدا خيرت ندهد به خدا فقط از آن کسي که ترا حاکم و امير ما کرده است تعجب مي‌کنم " اين شخص عتاب‌بن غيلان ثقفي بود و چون وليد براي مردم خطبه خواند از ريگ‌هاي مسجد به طرف او پرتاب کردند و او تلوتلوخوران به قصر خود بازگشت و اين اشعار را که "تأبط شرا " گفته است به تمثيل مي‌خواند "من از باده و يار بر کنار نيستم و سنگ سخت نيستم که از خير بدور باشم جان خود را از شراب سيراب مي‌کنم و بر کسان دامن کشان مي‌گذرم "

حطيئه در اين باب گويد:
"حطيئه روزي که به پيشگاه خداي خود رود شهادت مي‌دهد که وليد در خور مکر است وقتي نماز تمام شده بود بانگ زد مي‌خواهيد بيشتر بخوانم، مست بود و نمي‌فهميد، مي‌خواست رکعت ديگري بيفزايد و اگر پذيرفته بودند نماز جفت را با طاق قرين مي‌کرد جلوت را در نماز گرفتند و اگر عنانت را رها کرده بودند همچنان پيش مي رفتي "
کار وي را در کوفه شايع کردند و فسق و شراب‌خواري وي علني شد و گروهي که "ابوزينب بن عوف ازدي " و "جندب بن زهير ازدي " و ديگران از آن جمله بودند از مسجد بر او هجوم بردند و ديدند که مست بر تخت خويش خفته و از خود بي‌خود است خواستند از خواب بيدارش کنند بيدار نشد و شرابي را که نوشيده بود روي آنها قي کرد آنها نيز انگشتر وي را از دستش درآورده بلافاصله راه مدينه را پيش گرفتند و پيش عثمان بن عفان رفتند و به نزد وي شهادت دادند که وليد شراب نوشيده است.

عثمان گفت " شما از کجا دانستيد که او شراب نوشيده است؟ " سپس آنها را از خود راند.
علي گفت "چطور شهود را بيرون کردي و حد را معوق گذاشتي؟ "

عثمان گفت "چه بايد کرد؟ "
گفت "بنظر من بايد بفرستي وليد را احضار کني اگر روبروي او شهادت دادند و او با دليلي خويشتن را تبرئه نکرد او را حد بزني " و چون وليد حضور يافت عثمان آنها را به خواست و بر عليه او شهادت دادند و او دليلي نداشت.

عثمان تازيانه را به طرف علي افکند و علي به پسرش حسن گفت "پسرکم برخيز و حد خدا را درباره او اجرا کن "
وي گفت "يکي از کساني که اينجاست اين کار را خواهد کرد " و چون علي بديد که حضار از بيم خشم عثمان که با وليد خويشاوندي داشت از اجراي حد دريغ دارند تازيانه را بگرفت و نزديک او رفت و چون مقابل او رسيد وليد زبان به ناسزا گشود و گفت "اي ظالم " عقيل بن ابيطالب که حضور داشت گفت "اي پسر ابي‌معيط طوري سخن ميکني که گويي نمي‌داني کيستي. تود ديلاقي از اهل صفوريه بوده‌اي "

صفوريه دهکده‌اي مابين "عکا " و "لجون " و از توابع اردن بود. مي‌خواست بگويد که پدرش يک نفر يهودي از اهل آنجا بوده است وليد مي‌خواست از دست علي بگريزد علي او را بکشيد و به زمين زد و با تازيانه زدن گرفت.

عثمان گفت "نبايد اينطور با او رفتار کني "
گفت "وقتي فاسقي کند و نگذارد که حق خدا را از او بگيرند مستحق‌ بدتر از اين است "
بعد از او عثمان،‌سعيدبن عاص را حاکم کوفه کرد و چون سعيد به عنوان حکومت وارد کوفه شد پيش از آن که منبر را بشويند از منبر رفتن خودداري کرد و بفرمود تا آنرا بشستند و گفت "وليد نجس و پليد بوده است " و چون مدتي از حکومت سعيد در کوفه بگذشت کارهاي ناپسند از او نمودار شد و در اموال دخالت خودسرانه کرد.

يک روز گفت يا به عثمان نوشت که اين سياه‌بوم تفرجگاه قريش است.
اشتر که همان مالک بن حارث نخعي بود به او گفت "چيزي را که خدا در سايه شمشير و سر نيزه غنيمت ما کرده بوستان خودت و قومت ميشماري؟ " آن گاه با هفتاد سوار از اهل کوفه پيش عثمان رفتند و بد رفتاري سعيد بن عاص را بگفتند و عزل او را خواستار شدند اشتر و ياران او روزها بماندند و از عثمان درباره عزل سعيد خبري نشد و ايام اقامت آنها در مدينه دراز شد در اين اثنا حکام عثمان از ولايات، عبدالله بن سعد بن ابي سرح از مصر و معاويه از شام و عبدالله بن عامر از بصره و سعيد بن عاص از کوفه پيش وي آمدند و مدتي در مدينه بماندند که آنها را به ولايتشان باز نمي‌گردانيد. زيرا نمي‌خواست سعيد را به کوفه بفرستد و هم عزل او را خوش نداشت تا از ولايات نامه‌ها رسيد که از فزوني خراج و آشفتگي کار در بنده شکايت کرده بودند،

عثمان آنها را فراهم آورد و گفت "راي شما چيست؟ "
معاويه گفت "سپاه من که از من راضي است "
عبدالله بن عامربن کريز گفت "هر کس ولايت خود را سامان دهد من ولايت خود را سامان مي‌دهم "
عبدالله بن سعد بن ابي سرح گفت "عزل يک حاکم به خاطر مردم و نصب حاکم ديگر چندان مشکل نيست "
سعيد بن عاص گفت "اگر چنين کني کار عزل و نصب حاکم به دست مردم کوفه افتاده است که در مسجد حلقه حلقه نشسته‌اند و جز گفتگو و تحريک کاري ندارند آنها را به منطقه جنگ بفرست تا همه فکر آنها جنگيدن روي اسب باشد "
گويد عمرو بن عاص سخن او را بشنيد و به مسجد آمد و طلحه و زبير را ديد که در گوشه‌اي نشسته‌اند
گفتند "پيش ما بيا " و چون به نزد آنها رفت پرسيدند "چه خبر داري؟ "
گفت "خبر بد، کار بدي نبود که به انجام آن فرمان نداد " و چون اشتر بيامد طلحه و زبير به او گفتند "حاکم شما که به خطابه خواندن درباره او ايستاده بوديد برگشت و مأمور است که شما را به منطقه جنگ بفرستد و فلان و بهمان کند. "
اشتر گفت "بخدا ما از بدرفتاري او شکايت داشتيم و درباره او به خطابه خواندن نايستاده بوديم ولي حالا ديگر ايستاده‌ايم به خدا اگر خرجي من تمام نشده بود و مرکوبم قدرت رفتار داشت زودتر از او به کوفه مي‌رفتم تا نگذارم وارد آنجا شود "

به او گفتند "ما وسائل رفتن را که نداري فراهم مي‌کنيم " و هر يک از آنها پنجاه هزار درم به او قرض دادند که ميان ياران خود تقسيم کرد و بسوي کوفه حرکت کرد.

منبع: مرکز اسناد انقلاب اسلامي 

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر