( 0. امتیاز از )


صدای شیعه: براى به دست آوردن ارزش نهضتى که پيامبر اسلام(ص) بنيانگذار آن بود، لازم است و لو در حد اجمال با اوضاع دو محيط آشنا شويم:

‏1ـ محيطى که اسلام در آنجا پيدا شد و رشد و نمو کرد.

‏2ـ محيط بيرون از جهان اسلام‏

در رابطه با محيط دوم، تاريخ ايران و روم را به عنوان درخشان‌ترين نقاط آن روز عالم به ما معرفى مى‏کند و ما در اين قسمت پيرامون ايران به بحث مى‏پردازيم و بحث راجع به اوضاع روم و شبه جزيره عربستان را در عناوين ديگر پى ‏مى‏گيريم.

ظهور اسلام و بعثت پيامبر اکرم (611 ميلادى)، با دوران پادشاهى خسرو پرويز (628 ـ590 م) مصادف بود و در زمان خسرو پرويز، پيامبر اسلام‏(ص‏) از مکه به مدينه هجرت فرمود (روز آدينه 16 ژوئيه 622) و اين واقعه، مبدأ تاريخ مسلمانان گرديد.

در اين ايام، دو دولت ‏بزرگ و نيرومند (روم شرقى و ايران ساسانى)، بر قسمت اعظم دنياى متمدن آن روز حکمرانى داشتند. از دير باز براى تسلط و حکمرانى جهان، با يکديگر در جنگ و ستيز بودند.(1)

جنگ‌هاى ممتد ايرانيان با روميان، از دوران سلطنت انوشيروان (589ـ531 م) آغاز شد و تا زمان خسرو پرويز ادامه داشت و مدت بيست و چهار سال به طول انجاميد. خسارات سنگين و مخارج هنگفتى که ايران و روم، در اين جنگها متحمل شده بودند، هر دو دولت را از کار انداخت و جز شبحى از اين دو قدرت نيرومند باقى نمانده بود. براى اين که اوضاع ايران را از جهات مختلف بخوبى مورد بررسى قرار دهيم، لازم است وضع حکومتها را از پايان سلطنت انوشيروان، تا آغاز ورود مسلمانان به اختصار مورد مطالعه قرار دهيم:



*تجمل پرستى در دوران ساسانيان

پادشاهان ساسانى، عموماً تجمل پرست و پرتشريفات بودند. دربار پرطمطراق ساسانى و زرق و برق آن، چشم‌ها را خيره مى‏ساخت. در عهد ساسانيان، ايرانيان پرچمى داشتند به نام «درفش کاويانى» که معمولاً در ميدان جنگ برافراشته مى‏شد و يا در جشن‌هاى پرتشريفات ساسانيان، بر فراز کاخ آنها نصب مى‏گرديد، و اين پرچم با جواهرات بسيار گرانبها تزئين شده بود. به قول يکى از نويسندگان: «جواهرات و اشياء گرانبهاى اين پرچم بى‏همتا را به 1200000 درهم يا [30000 پوند] تخمين کرده‏اند.»(2) ‏

در کاخ‌هاى افسانه‏اى ساسانيان، از بس جواهرات و اشياء نفيس و قيمتى، و نقشه‏ها و تصويرهاى حيرت‌انگيز فراهم گرديده بود، ديده بينندگان را خيره مى‏کرد. اگر بخواهيم غرايب و عجايب اين کاخ‌ها را بدانيم، کافى است فقط نظر خود را به يک قالى سپيد و بزرگى بيندازيم که در تالار يکى از کاخ‌ها انداخته بودند، به نام «بهارستان کسرى». «اين قالى را زمامداران ساسانى، براى اين تهيه کرده بودند که موقع عيش و عشرت سر حال باشند و هميشه مناظر زيبا و فرح‌انگيز فصل را تماشا کنند»(3). به طورى که مى‏نويسند: «اين قالى،داراى يکصد و پنجاه ذراع طول، و هفتاد ذراع عرض، و تمام تار و پود آن زربفت و جواهر نشان بود».(4)

در ميان پادشاهان ساسانى، خسروپرويز بيش از همه به تجملات علاقمند بود. شمار زنان و کنيزان و خوانندگان و نوازندگان حرمسراى او به چندين هزار تن بالغ مى‏شد. حمزه اصفهانى در کتاب «سنى ملوک الارض»، تجملات خسرو پرويز را بدين گونه شرح داده است:

«خسرو پرويز سه هزار زن داشت، و دوازده هزار کنيزک ساززن و بازيگر، و شش هزار مرد پاسبان او بودند، 8500 اسب مخصوص سوارى او بود،960 فيل، 12000 استر مخصوص بردن بنه و هزار شتر داشت»(5).

سپس «طبرى» اضافه مى‏کند: «اين پادشاه بيش از هر کس به جواهرات و ظروف و اوانى گرانبها و امثال آن علاقه داشت»6.



‏وضع اجتماعى ايران

وضع اجتماعى ايران در زمان ساسانيان، به هيچ وجه بهتر از وضع سياست و دربار نبود. حکومت طبقاتى که از دير زمان در ايران وجود داشت، در عهد ساسانيان به شديدترين وجهى درآمده بود.

طبقات اشراف و روحانيان، کاملاً از طبقه‏هاى ديگر ممتاز بودند. تمامى پست‌ها و شغل‌هاى حساس اجتماعى مخصوص آنان بود. پيشه‏وران و دهقانان از تمام مزاياى حقوقى اجتماعى محروم بودند. به جز پرداخت ماليات و شرکت در جنگ‌ها وظيفه ديگرى نداشتند.

«نفيسى»، در باره امتيازات «طبقاتى ساسانى» مى‏نگارد:

«...چيزى که بيش از همه در ميان مردم ايران «نفاق» افکنده بود، «امتيازات طبقاتى» بسيار خشنى بود که ساسانيان در ايران برقرار کرده بودند. و ريشه آن در تمدن‌هاى پيشين بوده، اما در دوره ساسانى، بر سخت‌گيرى افزوده بودند.»

در درجه اول، هفت ‏خانواده اشراف، و پس از ايشان، طبقات پنجگانه امتيازاتى داشتند و عامه مردم ‏از آن محروم بودند. تقريباً مالکيت‏، انحصار به آن هفت خانواده داشت. ايران ساسانى... در حدود صد و چهل ميليون ‏جمعيت داشته است، اگر شماره افراد هر يک از هفت خاندان را صد هزار تن بگيريم، شماره مجموع آنها به‏هفت صدهزار مى‏رسد. و اگر فرض کنيم که مرزبانان و مالکان که ايشان نيز تا اندازه‏اى از حق مالکيت ‏بهره‏مند بوده‏اند نيز هفتصد هزار بگيريم، تقريباً از اين صد و چهل ميليون، يک ميليون و نيم حق مالکيت داشته و ديگران همه از اين حق طبيعى خداداد محروم بوده‏اند.»7

پيشه‏وران و کشاورزان که از تمام مزاياى حقوقى محروم بودند، ولى بار سنگين مخارج اعيان و اشراف را بر دوش داشتند، در حفظ اين اوضاع سودى گمان نمى‏بردند.لذا بسيارى از کشاورزان و طبقات پست و پايين اجتماع، کارهاى خود را ترک کرده و براى فرار از ماليات‌هاى کمرشکن، به ديرها پناهنده مى‏شدند.8

مؤلف کتاب «ايران در زمان ساسانيان»، پس از آن که از بدبختى کشاورزان و کارگران ايران مى‏نويسد؛ از قول يکى از مورخان غرب به نام «اميان مارسيلينوس»، چنين نقل‏ مى‏کند: «کشاورزان و کارگران ايران در زمان ساسانيان در نهايت ذلت و خوارى و بدبختى بسر مى‏بردند.در موقع جنگ،پياده از عقب لشکر حرکت مى‏کردند. طورى آنان را خوار و بى‏ارزش مى‏شمردند که گويا بردگى براى آنان براى هميشه نوشته شده است و هيچ اجر و مزد در مقابل کار خود دريافت نمى‏کردند.»9

‏در امپراطورى ساسانى،تنها اقليتى کمتر از يک و نيم درصد از جمعيت،صاحب همه چيز بوده‏اند ولى بالغ بر نود و هشت درصد مردم ايران،همانند بردگان حق حيات نداشتند.



*حق تحصيل، ويژه طبقات ممتاز

در دوره ساسانيان، تنها اطفال توانگران و خاندان جاه و نعمت،حق تحصيل علم داشتند.توده و طبقات متوسط از دانش و کسب فضيلت محروم بودند. اين عيب بزرگ در فرهنگ ايران باستان به قدرى واضح و روشن است که حتى‏ «خداينامه پردازان» و «شاهنامه نويسان»، با اين که هدف آنها حماسه سرائى است،به آن نيز تصريح کرده‏اند.

‏«فردوسى»، حماسه سراى معروف ايران،درشاهنامه‏ داستانى آورده است که بهترين شاهد اين مطلب است.اين داستان در زمان انوشيروان اتفاق افتاده، يعنى درست در زمانى که امپراطورى ساسانى، دوران طلائى خود را مى‏گذرانده است.و اين داستان نشان مى‏دهد که در دوره او نيز اکثريت قريب به اتفاق مردم،حق تحصيل نداشتند و حتى انوشيروان دانش دوست هم حاضر نبود به طبقات ديگر مردم حق تحصيل علم بدهد.

‏فردوسى‏ مى‏گويد:کفشگرى حاضر شد براى مصارف جنگ ايران و روم،گنج‏سيم و زر نثار کند. با آن که در آن زمان انوشيروان به کمک مالى احتياج بيشترى داشت؛ زيرا حدود سيصدهزار سپاهى ايران دچار کمبود غذا و اسلحه بودند. داد و فغان از لشکريان برمى‏خيزد، جريان را به خود شاه مى‏رسانند. انوشيروان از اين وضع پريشان خاطر مى‏گردد و بر فرجام خويش بيمناک مى‏شود.بلافاصله‏بزرگمهر،وزير انديشمند خود را براى چاره‏جوئى فرا مى‏خواند و دستور مى‏دهد هم اکنون بايد به سوى مازندران رود و هزينه جنگ را فراهم کند.ولى‏ بزرگمهرمى‏گويد: خطرنزديک است، بايد فورى چاره کرد. آنگاه بزرگمهر،قرضه ملى پيشنهاد مى‏کند. انوشيروان پيشنهاد او را مى‏پسندد و دستور مى‏دهد هر چه فورى اقدام شود.بزرگمهر به نزديک‏ترين شهرها و قصبات مأمور مى‏فرستد و جريان را با توانگران آن محل در ميان مى‏گذارد.

‏کفشگرى حاضر مى‏شود تمام هزينه جنگ را بپردازد.فقط توقعى که دارد اين است که به يگانه پسر او که مشتاق تحصيل است،اجازه تحصيل داده بشود.بزرگمهر درخواست او را نسبت‏به عطاى او کوچک مى‏شمارد،به پيشگاه خسرو مى‏شتابد و آرزوى پير کفشگر را به شاه مى‏رساند. انوشيروان خشمگين مى‏شود و به وزير خود بزرگمهر پرخاش مى‏کند و مى‏گويد: اين چه تقاضايى است که تو مى‏کنى؟ و اين کار مصلحت نيست،زيرا با خروج او از طبقه‏بندى،سنت طبقات مملکت‏بر هم مى‏خورد و زيان آن بيش از ارزش اين سيم و زرى است که او مى‏دهد.

‏سپس فردوسى،از زبان انوشيروان،به تشريح‏ «فلسفه ماکياولى» او مى‏پردازد:

چو بازارگان بچه گردد دبير

هنرمند و با دانش و يادگير

چو فرزند ما بر نشيند به تخت

‏دبيرى ببايدش،پيروز بخت

‏هنر يابد ار مرد موزه فروش

‏سپارد بدو چشم بينا و گوش

‏به دست‏خردمند مردم نژاد

‏نماند جز از حسرت و سرد باد...

بدين ترتيب، به فرمان‏ خسرو دادگر!، درم‏هاى مرد کفشگر را پس مى‏فرستند. کفشگر بيچاره‏، افسرده خاطر مى‏گردد و شبانگاه دست تظلم وزارى که عادت مظلومان است، از اين همه ستمکارى و حق کشى بر درگاه داور بى‏پناهان بلند مى‏کند و زنگ عدل الهى را به صدا در مى‏آورد.

... فرستاده برگشت و شد با درم‏

‏دل کفشگر زان درم، پر زغم

‏شب آمد، غمى شد ز گفتار شاه

‏خروش جرس خواست از بارگاه 10

با همه اينها، دستگاه عريض و طويل تبليغاتى انوشيروان، وى را عادل قلمداد نموده و به جامعه ايرانى تحميل کرده است.ولى اين شاه به اصطلاح عادل، نه تنها گره اساسى را در جامعه ايران آن روز نگشود، بلکه سبب شد تا بدبختي هاى اجتماعى زيادى دامنگير ايرانيان گردد. تنها در غائله مزدک هشتاد هزار و به قولى صد هزار ايرانى را زنده به گور کرد (11) تا به خيال خود اين فتنه را از ريشه برکند! غافل از اين که اين ‏فتنه‏ ريشه کن نگرديد. زيرا اين‌گونه مجازات‌ها از بين بردن‏ «معلول» است نه «علت‏»؛ به اصطلاح مبارزه بر ضد بزهکار است نه جرم. ريشه فتنه نابسامانى اجتماع و اختلاف طبقاتى و احتکار ثروت و مقام، در دست طبقه خاص و محروميت اکثريت قاطع مردم و مفاسد ديگرى بود و او با کمک سرنيزه و فشار مى‏خواست تا مردم، خود را راضى جلوه دهند.

‏«ادوارد براون‏»، در مورد نسبت عدالت که به انوشيروان مى‏دهند، مى‏نويسد: «اقدامات شديدى که بر ضد زنادقه‏ به عمل آورد و موافقت و ستايش موبدان مجوس را جلب کرد و تواريخ ملى نيز به دست همين مؤبدان تنظيم شد...». (12) در همين تواريخ رسمى، انوشيروان، پادشاهى نمونة عدل و انسانيت معرفى شده است و حکاياتى نقل کرده‏اند از قبيل اين که: زنجيرى در بيرون بارگاه شاهى آويخته بود تا مظلومان دست ‏بر آن زنند و با صداى زنگ، شاه را به داورى فراخوانند. (13)

‏شگفتا! در اين مدت طولانى، هيچ مظلومى جز الاغ پيرى، اين زنگ را به صدا درنياورد. البته معلوم است، الاغ، جرم شهامت و جرأت‏ خود را نمى‏دانسته و گرنه هرگز به سيم عدالت نزديک نمى‏شد!

و نيز مى‏گويند: «سلطان روم، سفيرى به جانب سلطان عجم، انوشيروان مى‏فرستد. چون چشم سفير بر عظمت ‏سلطان عجم و بزرگى طاق کسرى مى‏افتد، مى‏بيند سلطان بر سرير نشسته و ملوک در خدمت او حاضرند. نگاهى به اطراف ايوان مى‏اندازد، ايوان را خيلى با شکوه مى‏بيند، در اطراف ايوان اعوجاج و کجى است. از درباريان جريان را مى‏پرسد. به او مى‏گويند: اين کجى را که ملاحظه مى‏کنى، براى اين است که در اين جا خانه پيرزنى بود که شاه خواست آن را بخرد و داخل ايوان نمايد. آن زن حاضر به فروش نشد، انوشيروان هم او را مجبور نکرد. لذا خانه آن پيرزن باعث اعوجاج و کجى اين ايوان گرديد. آن سفير قسم خورد که‏اين کجى بهتر از راستى است. (14)

‏واقعاً شگفت انگيز است، کسى که مى‏خواهد همچو بنا و ايوان با شکوهى بسازد، آيا قبلاً نقشه آن را تهيه نمى‏کند و بدون نقشه و زمين کافى اقدام به ساختن چنين ساختمانى مى‏کند؟! و در نتيجه کاخ به صورت بناى کج درمى‏آيد. آيا اين مطلب باور کردنى است؟ بعيد نيست اين نوع داستان‌ها را درباريان و موبدان، به پاس خدمات گرانبهائى که خسرو با نابود کردن مزدکيان به آنها کرده، به نفع خسرو جعل کرده باشند.

‏به قول مؤلف کتاب‏ «ايران و اسلام‏»، از اينها عجيب‌تر اين است که برخى براى آن که عدالت او را شرعى و مستند جلوه دهند، ناچار احاديثى از زبان رسول گرامى و پيشوايان اسلام در اين باب ساخته‏اند. مانند آن حديث معروف‏ «ولدت في زمن الملک العادل‏: من در زمان شاه دادگر چشم به جهان گشودم‏.»15 پيامبر افتخار مى‏کند که در زمان پادشاه عادل انوشيروان به دنيا آمده است، غافل از اين که عدالت او چه ربطى به پيامبر دارد.

در خبر ديگر آمده است: على‏(ع‏) به مدائن تشريف‌آورد و در ايوان کسرى فرود آمد و انوشيروان را زنده کرد و از حال او پرسيد. او به امير مؤمنان خبر داد که به خاطر کفر خود از بهشت محروم است، ولى به جهت عدل در جهنم هم معذب نيست 16. اکنون ببينيم ساسانيان چه ظلم هايى مى‏کردند؟



*پرده‏اى از جنايت ‏خسروپرويز

يکى ديگر از کارهاى ظالمانه و ديوانه‏وار او رفتار با بزرگمهر معروف بود،که در دربار انوشيروان سيزده سال خدمت کرد و باعث ‏حسن شهرت او شد، تا سرانجام خسرو پرويز او را به زندان افکند. وى نامه‏اى به بزرگمهر در زندان چنين نوشت: «بهره دانش و خردمندى تو اين شد که تو را کشتنى ساخت‏.» بزرگمهر در پاسخ نوشت: «تا بخت ‏يار من بود از خرد خود بهره مى‏بردم، اکنون که نيست از شکيبائى خود بهره‏مند مى‏گردم. اگر نيکوکارى بسيارى از دست من رفته، از بدکارى‏هاى بسيار نيز آسوده شده‏ام. اگر منصب وزارت از من سلب شده است، رنج‏ ستمکارى آن نيز از من دست کشيده؛ پس مرا چه باک است؟» تا اين نامه به دست‏ خسرو پرويز رسيد، فرمان داد بينى و لب‏هاى بزرگمهر را ببرند. هنگامى که اين فرمان را به او گفتند، پاسخ داد: آرى لب‌هاى من بيش از اين سزاوار است. خسرو گفت از چه رو؟ گفت: «از آن رو که نزد خاص و عام تو را به صفاتى ستودم که داراى آن نبودى و دلهاى رميده را رو به تو نمودم و خوبى‏هايى از تو پخش کردم که تو سزاوار آن نبودى. اى بدکارترين خسروان، با آن که يقين بر پاکى و نيکى من داشتى، مرا به گمان بد مى‏خواهى بکشى؟ پس که را به دادگرى تو اميدى تواند بود و به گفته تو دل تواند بست؟» خسرو پرويز، از اين سخن برآشفت و فرمان داد بزرگمهر را گردن زدند.

‏مؤلف کتاب ‏«تاريخ اجتماعى ايران‏»، که خود از پيشتازان ناسيوناليسم است، آنجا که از علل انحطاط و آشفتگى و نابسامانى عصر ساسانى سخن مى‏گويد،حق انحصارى آموزش و پرورش را براى طبقات ممتاز چنين ترسيم مى‏کند:

‏‏«... در اين دوره، تعليم و تربيت و فراگرفتن علوم متداول، انحصار به موبدزادگان و نجيب‌زادگان داشته و اکثريت نزديک به اتفاق فرزندان ايران، از آن محروم بوده‏اند.» 17

‏آرى اين سنت جاهلى، به قدرى در نظر ساسانيان اهميت داشت که‏ نمى‏خواستند به هيچ عنوانى از زير بار آن شانه خالى کنند. از اين‌رو، به خاطر تأمين هوسهاى خام و نابجاى اين اقليت ناز پرورده، اکثريت مردم ايران از حق تحصيل علم و ساير حقوق اجتماعى محروم بودند.



*داورى تاريخ درباره پادشاهان ساسانى

حکمرانان ساسانى غالب و در حکومت ‏خود، سياست‏ خشنى پيش گرفته و به زور شمشير مى‏خواستند مردم را مطيع خود سازند. ماليات‌هاى بسيار سنگين و کمرشکن از مردم مى‏گرفتند. از اين نظر مردم ايران عموماً ناراضى بودند، ولى از بيم جان خود نمى‏توانستند سخنى بگويند. حتى مردمان مطلع و اشخاص کاردان نيز در دربار ساسانيان ارزشى نداشت.

زمامداران ساسانى، به قدرى مستبد و خودراى بودند که هيچ کس قدرت اظهار نظر در هيچ کارى نداشت. تاريخ با اين که هميشه به وسيله صاحبان قدرت و زور تحريف مى‏شود، ولى بساط ظلم آنچنان گسترده بود که در گوشه و کنار تاريخ از ظلم و بيدادگرى ستمگران، داستان‌هايى نقل کرده‏اند.

‏قساوت قلب خسرو پرويز به حدى بود که ثعالبى مى‏نويسد: خسرو را گفتند که فلان حکمران را به درگاه خوانديم تعلل ورزيد، پادشاه بلافاصله امر کرد که اگر آمدن او پيش ما به تمام بدن دشوار است، ما به جزئى از تن او اکتفا مى‏کنيم،تا کار بر او آسانتر شود. بگوييد فقط سر او را به درگاه ما بفرستند! 18



*آشفتگى در حکومت‏ساسانى

در اواخر دوران ساسانيان، چيزى که نبايد از ذکر آن غافل شد، موضوع آشفتگى حکومت، رواج خودکامگى و دسيسه بازى و هرج و مرج در رژيم دولت‏ ساسانى بود. شاهزادگان، اعيان و اشراف و سرداران سپاه به جان هم افتاده بودند و هر دسته، شاهزاده‏اى را برمى‏گزيد و دسته ديگر او را از ميان برمى‏داشت و کسى ديگر را انتخاب مى‏کرد.

‏هنگامى که مسلمانان عرب به فکر تصرف ايران افتادند، خاندان سلطنتى ساسانى به منتهى درجه ضعف رسيده و گرفتار نفاق شده بودند. در مدت چهار سال از موقع کشته شدن خسرو پرويز و جلوس‏شيرويه‏، تا جلوس آخرين پادشاه ساسانى ‏يزدگرد، عده‏اى که شماره آنها را از شش تا چهارده تن نوشته‏اند، بر تخت پادشاهى تکيه زده بودند.

‏بدين ترتيب در مدت چهار سال، چهارده بار يا کمتر، سلطنت ايران دست‏به دست گشته بود. معلوم است در مملکتى که در مدت 4 سال 14 بارکودتا شود و هر بار يکى را بکشند و ديگرى را به جاى او بنشانند، آن مملکت ‏به چه وضعى در مى‏آيد.

هر زمامدارى که روى کار مى‏آمد، کسانى که مدعى سلطنت ‏بودند، همه آنها را از بين مى‏برد و براى هموار ساختن سلطنت ‏براى خود چه کارهايى که انجام نمى‏دادند. پدر پسر را مى‏کشت و پسر پدر خود را نابود مى‏کرد و برادر برادران خود را از بين مى‏برد. شيرويه‏، براى رسيدن به سلطنت پدر خود را کشت19 و چهل نفر از پسران خسرو پرويز، يعنى برادران خود را نابود کرد.20

‏شهربراز، از هر کس که مطمئن نبود، او را کشت. سرانجام تمام کسانى که به سلطنت رسيده بودند؛ همه، چه مرد و چه زن و چه بزرگ و چه کوچک، نزديکان خود يعنى شاهزادگان ساسانى را از بين مى‏بردند تا کسى مدعى سلطنت نباشد.

‏خلاصه، در دوران ساسانى،کار هرج و مرج چنان بالا گرفته بود که کودکان ‏و زنان را بر تخت مى‏نشاندند و پس از چند هفته مى‏کشتند و ديگرى را به جاى او مى‏نشاندند. بدين‌سان، دولت‏ساسانى، عليرغم شکوه و جلوه ظاهرى که داشت، به سختى روى به پستى و پريشانى و نابودى مى‏رفت.



*آشفتگى اوضاع ايران ساسانى از نظر مذهب

مهم‌ترين سبب آشفتگى اوضاع ايران در دوره ساسانيان، تشتت و اختلاف آراء دينى بوده است. سر سلسله ساسانيان، اردشير بابکان‏،چون خود موبدزاده بوده و به يارى روحانيان دين زرتشت به سلطنت رسيده بود،لذا به هر وسيله‏اى که بود، دين نياکان خود را در ايران انتشار مى‏داد.

‏در زمان ساسانيان،دين رسمى و عمومى ملت ايران،آئين زردشتى بود و چون سلطنت ‏ساسانيان با پشتيبانى موبدان صورت گرفته بود،از اين جهت روحانيان زردشتى، از طرف دربار ساسانى کاملاً حمايت مى‏شدند. سرانجام روحانيان زردشتى در عهد ساسانى مقتدرترين طبقه ايران را تشکيل مى‏دادند.

‏حکمرانان ساسانى هميشه دست نشانده موبدان بودند و اگر يکى از آنان از روحانيان اطاعت نمى‏کرد، با مخالفت ‏سرسخت آنان روبه‌رو مى‏شد.از اين رو، پادشاهان ساسانى بيش از هر طبقه به روحانيان توجه داشتند و در نتيجه حمايت و طرفدارى ساسانيان از موبدان، شماره آنها روز به روز به فزونى مى‏رفت.

‏ساسانيان براى تحکيم سلطنت‏ خود از وجود روحانيون بيشتر استفاده مى‏کردند و در اطراف و اکناف مملکت پهناور ايران،آتشکده‏هاى مفصلى بر پا نموده و در هر آتشکده تعداد زيادى موبد جاى داده بودند. مى‏نويسند که: خسرو پرويز، آتشکده‏اى ساخت و 12 هزار «هيربد» در آنجا گماشت که سرود مذهبى و نماز بخوانند.21 بدين ترتيب، دين زردشتى، آئين دربارى بود. موبدان با تمام قدرت خود مى‏کوشيدند که طبقات محروم و زحمتکش جامعه را آرام نگه دارند و طورى کنند که مردم بدبختي‌هاى خود را حس نکنند. ‏فشار و اختيارات نامحدود موبدان، مردم را از آئين زردشتى گريزان مى‏ساخت و توده مردم مى‏خواستند دينى غير از دين اشراف براى خود بيابند. مؤلف‏ «تاريخ اجتماعى ايران» مى‏نويسد: «...ناچار مردم ايران از فشار اشراف و موبدان مى‏کوشيدند که از زير بار گران اين ناملايمات خود را بيرون آورند. به همين جهت در مقابل طريقه رسمى ‏مزديستى زرتشتى‏،که مذهب دولت و دربار بود و به آن‏ «بهدين» مى‏گفتند، دو طريقه ديگر در ميان زرتشتيان پيدا شده بود....22

آرى، در نتيجه فشار و سخت گيري‌هاى اشراف و موبدان بود که در ايران ساسانى مذاهب مختلف، يکى بعد از ديگرى پيدا مى‏شد. «مزدک» و پيش از او «مانى‏» 23، براى آن که تحولى در اوضاع روحانى و دينى پديد آورند، خود کوشش کردند، اما نتيجه‏ اى نگرفتند. ‏در حدود سال 497 ميلادى بود که‏مزدک‏ قيام کرد.لغو مالکيت انحصارى و نسخ رسم چند همسرى و تشکيل حرمسرا را در سرلوحه برنامه اصلاحى خود قرار داد.

وقتى طبقات محروم از اين برنامه اطلاع پيدا کردند، پروانه‏وار به گرد او هجوم آوردند و به رهبرى‏مزدک‏، انقلاب بزرگى به راه انداختند.اين قيام‌ها و جنبش‏ها براى آن بود که مردم به حق مشروع خداداد خود برسند.سرانجام کارمزدک‏، با مقاومت روحانيان و مخالفت‏سپاهيان مواجه شد و موجب فتنه و تباهى اوضاع ايران گشت.

‏و همچنين در اواخر عهد ساسانى، آئين زردشتى کاملاً حقيقت‏خود را از دست داده بود. کار مقدس شمردن آتش به جائى رسيده بود که پتک زدن به آهن‏گداخته را که در پرتو مجاورت با آتش، طبيعت آن را به خود گرفته، ناروا مى‏دانستند و اصول و عقايد زردشت را بيشتر خرافات و افسانه‏ها تشکيل مى‏داد و در اين دوره حقايق اين دين، جاى خود را به يک مشت‏شعائر پوچ و بى‏روح و بيهوده‏اى داده بود که موبدان پيوسته براى تقويت‏خود بر تشريفات آن مى‏افزودند.افسانه‏ها و خرافات دور از عقل، به اندازه‏اى در اين دين راه يافته بود که حتى خود روحانيان را نيز نگران مى‏ساخت.و در بين موبدان هم کسانى بودند که از اول، بى مغزى شعائر و عقايد زردشتى را فهميده بودند و از زير بار آنها شانه خالى مى‏کردند.

‏از طرف ديگر، از زمان انوشيروان به بعد، راه تفکر در ايران باز شده بود و در نتيجه نفوذ فرهنگ يونانى و هندى و همچنين تماس عقايد زردشتى با عقايد مسيحيت و مذهب‌هاى ديگر، بيش از پيش اين امر را تقويت نمود و سبب بيدارى مردم ايران مى‏گشت و لذا بيشتر از هر وقت ديگراز خرافات و مطالب واهى و بى‏اساس آئين زردشتى رنج مى‏بردند.

‏بالاخره، فسادى که در جامعه روحانيت زرتشتى پديد آمده بود و خرافات و افسانه‏هاى دور از عقل و خرد که در آئين زردشتى راه يافته بود، همه سبب تشتت و اختلاف در عقايد و آراء ملت ايران گشت.با بروز اين اختلاف و شيوع مذاهب گوناگون، روح شک و ترديد در بين طبقه متفکر پديد آمد و از ايشان نيز رفته رفته به ديگران سرايت نمود.در نتيجه توده مردم ايمان قطعى و اعتقاد کاملى که قبلا داشتند، به کلى از دست دادند. ‏بدين ترتيب، هرج و مرج و بى‏دينى و لااباليگرى سراسر ايران را فرا گرفت. چنان که‏ برزويه‏، طبيب معروف عهد ساسانى، نمونة کاملى از اختلاف عقايد و آشفتگى اوضاع ايران ساسانى را در مقدمه‏کليله و دمنه‏ ترسيم نموده است.



‏*جنگ‏هاى ايران و روم

بزرگمهر، که مردى مدبر و هوشيار بود و در رأس دستگاه انوشيروان قرار داشت، با تدبير کامل و تجربيات خود، در بسيارى از اوقات کشور ايران را ازخطرات بزرگ نجات مى‏داد، ولى گاهى بازيگران و سخن چينان، روابط وى را با انوشيروان تيره مى‏کردند و او را بر ضد وى تحريک نموده، حکم توقيف او را صادر مى‏نمودند.

‏همين فتنه جويان، ذهن انوشيروان را نسبت‏به امپراطور روم مشوب کردند و او را تحريک کردند که براى گسترش مرزهاى کشور و تضعيف رقيب خطرناک خود، «پيمان صلح جاويد» را ناديده بگيرد و به روميان حمله کند.بالاخره آتش جنگ شعله‏ور شد و در مدت نسبتاً کوتاهى سربازان ايران، سوريه را فتح کردند و انطاکيه را آتش زدند و آسياى صغير را تاراج نمودند.پس از بيست‏سال جنگ و خونريزى، هر دو سپاه قدرت و امکانات خود را از دست دادند، و پس از تلفات زياد، دو مرتبه پيمان صلح بستند، و مرزهاى خود را مانند سابق معين نمودند به اين شرط که دولت‏ روم‏، سالى معادل بيست هزار دينار به دولت ايران بپردازد. ‏ناگفته پيدا است‏ که يک چنين جنگ‌هاى طولانى، آن هم در نقاط دور از مرکز، تا چه اندازه بر ثروت و صنعت‏يک ملت، ضرباتى سنگين وارد مى‏سازد.مرمت آثار يک چنين جنگ طولانى، با در نظر گرفتن وسائل آن روز به زودى ممکن نبود.اين جنگ و تاخت و تاز، مقدمات سقوط حتمى دولت ايران را فراهم آورد.

‏هنوز لطمه‏هاى اين جنگ جبران نشده بود که بار ديگر جنگ هفت‏ساله‏اى آغاز گرديد. «تى باريوس» ، امپراطور روم، پس از آن که بر اورنگ سلطنت تکيه زد، به منظور انتقام با حملات شديد خود استقلال ايران را تهديد نمود.هنوز وضع دو سپاه روشن نگشته بود که انوشيروان از جهان رفت و پسر او «خسرو پرويز»، زمام امور را به دست گرفت.وى نيز در سال 614 ميلادى، بهانه‏هائى به دست آورد و مجددا به روميان تاخت، و در اولين حمله، شام و فلسطين و آفريقا را فتح کرد، و «اورشليم» را غارت نمود، و کليساى قيامت و مزار مسيح را آتش زد و شهرها را ويران ساخت و پس از ريخته شدن خون نود هزار مسيحى، جنگ به نفع ايرانيان پايان پذيرفت.

‏در چنين موقع که جهان متمدن آن روز در آتش جنگ و بيدادگرى‏مى‏سوخت، پيامبر اسلام، در سال 610، مبعوث به رسالت گرديد و نداى جانفزاى توحيد را به گوش عالميان رساند و مردم را به صلح و صفا و نظم و آرامش دعوت نمود.مغلوب شدن روميان خداپرست به دست ملل آتش پرست، سبب شد که بت پرستان مکه اين شکست را به فال نيک بگيرند و با خود بگويند ما هم به اين نزديکى خداپرستان(مسلمانان)را سرکوب خواهيم ساخت. مسلمانان از شنيدن اين خبر سخت نگران شدند. ‏پيامبر اسلام‏(ص‏)منتظر وحى الهى بود، تا اينکه آيه‏اى به مضمون ياد شده در زير نازل گرديد: «روميان در سرزمينى نزديکى عربستان شکست‏خوردند، ولى آنان بالاخره پس از چند سالى پيروز خواهند شد.» 24‏

پيشگوئى قرآن درباره روميان در سال 627 ميلادى تحقق پذيرفت، و «هرقل» با يک حمله «نينوا» را گرفت.هر دو رقيب آخرين دقايق عمر خود را مى‏گذراندند، و در صدد تجديد نيرو بودند، ولى چون ارادة حتمى ايزد يکتا بر اين تعلق گرفته بود که اين دو سرزمين با نور يکتا پرستى روشن گردد و روح افسرده ايرانيان و روميان با نسيم روح افزاى اسلام زنده شود.‏

چيزى نگذشت که خسرو پرويز به دست فرزند خود شيرويه کشته شد، و فرزند نيز پس از هشت ماه از مرگ پدر درگذشت.در اين دوران، آنچنان هرج و مرج ايران را فرا گرفت که پس از شيرويه در مدت چهار سال، زمامداران متعددى در ميان آنها حکومت کردند که چهار نفر آنها زن بود، تا اين که سپاه اسلام با حملات خود به اين اوضاع خاتمه داد و اين کشمکش‌هاى پنجاه ساله به پيشرفت فتوحات اسلامى کمک شايان کرد.



پى‏نوشت‏:

‏‏1ـ «تاريخ علوم و ادبيات در ايران» ، دکتر صفا/3-4، و «ايران در زمان ساسانيان» ، کريستن سن/267 ‏.

‏2 و 3 و 4ـ «پيامبر»، رهنما، ج 1/42-43 محمد تقى خان حکيم «معتمد السلطان» ، در کتاب گنج دانش، به مناسبت تحقيق درباره ايوان کسرى قالى نگارستان را بطور دقيق ترسيم کرده است. ‏

‏5ــ «سنى ملوک الارض و الانبياء»/420. ‏

‏6ــ «تاريخ طبرى» ، به نقل کريستن سن/327 ‏.

‏7ــ «تاريخ اجتماعى ايران» ، ج 2/6-24 ‏.

‏8ــ «لما ذا خسر العالم بانحطاط المسلمين» /70-71 ‏.

‏9ــ «ايران فى عهد الساسانيين» /424 ‏.

‏10ــ «مروج الذهب» ، ج 1/263-264‏.

‏11ــ «تاريخ اجتماعى ايران» /618‏.

‏12ــ «تاريخ ادبى ايران» ، ج 1/246 .‏

‏13ــ «تاريخ اجتماعى ايران» ، ج 1/618. ‏

‏13ــ «مروج الذهب» ، ج 1/264 .‏

‏14ــ همان مدرک ‏.

‏15ــ در اين باره به کتابهاى: «تذکرة الموضوعات» ، «اللئالى الموضوعه» ، سيوطى، و نيز «مجمع الزوائد هيتمى» مراجعه فرماييد.

‏16 ـ اين داستان را فردوسى، در شاهنامه، در وقايع انوشيروان به مناسبت جنگ ايران و روم آورده است. «شاهنامه» ، ج 6/260-257، و همچنين دکتر صاحب‌الزمانى در کتاب «ديباچه‏اى بر رهبرى» ، بطور جالبى اين داستان را تجزيه و تحليل نموده است. «به ديباچه‏اى بر رهبرى» /258-262 و نيز «گزارش نامه ايران» ، مهديقلى خان هدايت/232 مراجعه بفرماييد. ‏

‏17ــ «تاريخ اجتماعى ايران» ، ج 2/26 ‏.

‏18ــ «ايران در زمان ساسانيان» /318‏.

‏19ــ «مروج الذهب» ، ج 1/281 ‏.

20ــ «تاريخ اجتماعى ايران» ، ج 2/15-19. ‏

‏21ــ «تاريخ تمدن ساسانى» ، ج 1/1. ‏

‏22ــ «تاريخ اجتماعى ايران» ، ج 2/20 .‏

‏23ــ مذهب مانى، آئين زرتشت آميخته با مسيحيگرى بود، و از دو مسلک بومى و بيگانه، مسلکى را اختراع نمود. ‏

‏24ــ الم، غلبت الروم في ادنى الارض و هم من بعد غلبهم سيغلبون، سوره روم، آيه 1‏.
 

انتهای پیام
تعداد نظرات : 0 نظر

ارسال نظر

0/700
Change the CAPTCHA code
قوانین ارسال نظر